سلیمی‌نمین: رشد فکری جامعه مبنای کار امام از ابتدای دهه ۴۰ بود

 پیروزی انقلاب اسلامی ایران، محصول «جهاد تبیین» بود. انقلاب اسلامی ایران برخلاف بسیاری از انقلاب‌ها که متکی بر خشونت انقلابیون جلو رفته‌اند، بر پایه روشنگری روشنگران جلو رفته است؛ انقلابی که چهره‌های تراز اول آن، نه چریک‌ها و تفنگداران، بلکه عالمان و روشنفکران بوده‌اند. نکته جالب توجهی که در برهه انقلاب اسلامی نمایان است، عنصری است که می‌توانیم آن را «شبکه اجتماعی انقلاب» بنامیم.

به این معنا که زمانی که هنوز شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی متولد نشده بودند، یک شبکه و هرمی از انقلابیون تشکیل شد که راس این هرم حضرت امام بود و قاعده هرم، توده مردم. در این بین اعلامیه‌ها و نظرات امام توسط یک شبکه اجتماعی به پایین سرازیر می‌شد تا جایی که توده‌های مردم از آخرین اعلام مواضع امام به همراه تبیین این مواضع آگاهی داشتند. این ابتکاری بود که روحانیت در آن نقش ویژه‌ای داشت.

به این ترتیب جهاد تبیین به صورت یک ساختار منظم به پیش رفت تا توانست تحول بزرگی مانند انقلاب اسلامی را در کنار سایر عوامل رقم بزند؛ مساله‌ای که رهبر معظم انقلاب امتداد آن را در دوران ما مورد مطالبه قرار داده‌اند.

به مناسبت ایام دهه فجر در گفت‌وگو با دکتر عباس سلیمی نمین، تاریخ پژوه به بررسی نقش جهاد تبیین در فرآیند انقلاب اسلامی پرداختیم.

***

* با توجه به بیانات رهبر انقلاب در چند دیدار اخیر درباره اهمیت جهاد تبیین و روشنگری، از منظر شما عنصر تبیین و روشنگری چه نقش و جایگاهی در پیروزی انقلاب اسلامی داشته است؟

ابتدا می‌خواهم یک مقدمه عرض کنم که در ادامه به تشریح بحث کمک می‌کند. علی‌القاعده اطلاع جوانان امروز جامعه‌مان از اینکه چگونه یک تحول بزرگ سیاسی بدون توسل به زور و خشونت توانست در جامعه شکل گیرد، بحث بسیار مهمی است، چرا که بسیاری از جریانات و گروه‌ها معتقد بودند به هیچ‌وجه قادر نخواهیم بود هم استبداد را در هم بکوبیم و هم آمریکایی‌ها را از ایران برانیم.

در هم تنیدن استبداد با سلطه یک پدیده بسیار پیچیده است که شکست این پدیده بسیار مشکل است. اگر کشوری تنها تحت سلطه خارجی باشد و مشکل استبداد را نداشته باشد، می‌تواند براحتی سلطه را پس بزند.

از سویی اگر یک کشوری تنها درگیر استبداد باشد، بدون پشتوانه سلطه، اینجا هم جمع کردن بساط استبداد کار سختی نیست ولی وقتی استبداد و سلطه در هم می‌آمیزند و هر کدام دیگری را پشتیبانی می‌کند، کار دشوار می‌شود، چرا که استبداد به دلیل پشتوانه سلطه هرگز توجهی به افکار عمومی نمی‌کند، چرا که وقتی یک قدرت قوی نظامی، سیاسی و اطلاعاتی از او پشتیبانی می‌کند، او احساس می‌کند دیگر نیازی به مردم ندارد.

اگر یک روزی هم افکار عمومی علیه او بسیج شد، آن قدرت کودتا می‌کند و با مشت آهنین بر سر ملت می‌کوبد و ملت را سر جای خود می‌نشاند، لذا برایش اهمیت ندارد که افکار عمومی چگونه درباره او می‌اندیشند و قضاوت می‌کند. بنابراین استبداد هرگز در صدد اصلاح خود و تنظیم روابط خود با ملت برنمی‌آید، به این دلیل که از پشتیبانی خارجی برخوردار است.

سلطه هم از آنجا که بالاترین خدمات را از یک دیکتاتور دریافت می‌کند، هرگز برایش اهمیتی ندارد که آحاد آن ملت درباره او چگونه می‌اندیشند، چرا که بالاترین سرویس خدمت را از یک دیکتاتوری که ملت را تحت خفقان قرار داده، دریافت می‌کند.

بنابراین ملت ایران با یک پدیده چندوجهی مواجه بود. خیلی از گروه‌های سیاسی معتقد بودند به هیچ‌وجه ملت ایران قادر نخواهد بود در این شرایط استقلال خود را به دست آورد، چرا که هم استبداد قدرت نظامی و اطلاعاتی و فرهنگی دارد و هم سلطه‌گران دارای امکانات بسیار گسترده‌ای هستند.

بنابراین خیلی از جریانات سیاسی به این جمع‌بندی رسیدند که جز از طریق نظامی یعنی دست به سلاح بردن نمی‌توان تغییری در ایران ایجاد کرد و نمی‌توان به استقلال در ایران دست یافت. چه گروه‌های چپ‌گرا و چه گروه‌های غیرچپ‌گرا به طرف سلاح رفتند و برای تغییر در ایران از اتحاد جماهیر شوروی کمک گرفتند.

* در این شرایط تز حضرت امام و نیروهای مکتبی چه بود؟

امام خمینی(ره) یک تز و ایده‌ای را اعلام کردند و در پیش گرفتند که خیلی‌ها باور نمی‌کردند این تز جواب دهد. حضرت امام معتقد بودند اگر ما بتوانیم آگاهی‌های جامعه را رشد دهیم و ملت را متوجه شأنی کنیم که خدا به آنها ارزانی داشته، این ملت قادرند چرخ استبداد و سلطه را زمین بگذارد و آنها را از ایران اخراج کنند. اگرچه برای نسل ما که مخاطب امام بود، شاید این حرف‌ها قابل هضم نبود اما بعدها در عمل به این نکته رسیدیم که این بهترین و کم‌هزینه‌ترین راه بود که می‌توانست یک تحولی را در ایران رقم بزند.

امام خمینی(ره) اعلام کردند نه سلطه را می‌پذیرند نه استبداد را، چرا که قبل از آن گاهی جریانات سیاسی برای کاهش میزان استبداد به سلطه اتکا می‌کردند و گاهی هم به استبداد اتکا می‌کردند برای اینکه سلطه را پس بزنند.

تجربه همه این تفکرات منفی بود و همه در اینکه بتوانند آمریکایی‌ها را سر عقل بیاورند شکست خوردند. آنهایی هم که فکر می‌کردند دربار شاه در کنار ملت خواهد بود، به اشتباه خود پی بردند. یک از مواردی که همه از شاه و دربار شاه ناامید شدند، مساله ملی شدن صنعت نفت بود. ملی شدن صنعت نفت یک خواسته ابتدایی بود، یعنی یک موهبتی خداوند متعال به ملت ایران داده بود و مردم آن را می‌خواستند اما دیدیم که استبداد هرگز در کنار ملت ایران نایستاد، بلکه در کنار سلطه‌گران خارجی ایستاد.

لذا تکیه به سلطه و استبداد حاصل و دستاورد خوبی نداشت و در واقع این نظریات محکوم به شکست شد. همچنین مبارزه مسلحانه برای طرد استبداد و استعمار هم نتیجه نداد، چون انگیزه بیشتری به نیروهای استبداد برای سرکوب مردم می‌داد.

نیروهای استبداد وقتی می‌دیدند توسط عده‌ای کشته می‌شوند، انگیزه پیدا می‌کردند که از خود دفاع کنند ولی در روش امام خمینی(ره) حتی بخشی از نیروهای نظامی شاه هم انگیزه پیدا می‌کردند که در برابر استبداد و سلطه بایستند، چون امام از شأن آنها دفاع می‌کرد اما گروه‌های مسلح آنها را هدف می‌گرفتند و به صرف اینکه پاسبان حکومت پهلوی هستند، آنها را به قتل می‌رساندند.

طبیعتا یک پاسبان وقتی می‌دید گروه مسلح می‌خواهد او را بکشد، انگیزه پیدا می‌کرد با آن گروه مسلح مبارزه کند، در حالی که تز امام این بود که ما نمی‌توانیم پاسبان را بکشیم، بلکه باید او را آگاه کنیم که وقتی تو تحت سیطره استبداد و سلطه هستی، تحقیر می‌شوی. طبیعتا آن پاسبان انگیزه پیدا می‌کرد با مردم و با یک نهضت آگاهی‌بخش همراه شود.

بنابراین امام مبانی خود را از ابتدای دهه ۴۰، بر رشد فکری جامعه قرار داد، شخصیت‌هایی مثل حضرات آیات طالقانی و خامنه‌ای و مطهری و مفتح و بسیاری از شاگردان دیگر امام در سراسر کشور، بر اساس رهنمود امام هدف خود را افزایش منزلت ملت قرار دادند، یعنی اینکه آنها را قانع کنند که شأن شما زمانی بروز و ظهور پیدا می‌کند که بساط سلطه جهانی و عامل آنها در کشور جمع شود.

این امر به تدریج توانست جای خود را در جامعه ایران باز کند، یعنی چون نوع تعامل سلطه و استبداد با ملت ملموس بود و واقعا تحقیر می‌کردند، این نظرات امام کاملا در جامعه عینیت داشت.

* در موضوع کاپیتولاسیون هم می‌شود ردپای این رویکرد امام را مشاهده کرد؛ درست است؟

بله! یکی از مثال‌های عینی این نوع تعامل منحوس سلطه و استبداد وقتی بود که آمریکایی‌ها تلاش کردند کاپیتولاسیون را بر ملت ایران تحمیل کنند. کاپیتولاسیون حتی برای افراد کم‌سواد هم ملموس بود که این تحقیر یک ملت است.

وقتی یک قدرتی از طریق کودتا و به پشتوانه یک کشور خارجی در یک جامعه‌ای مسلط می‌شود و بعد قوانین را به گونه‌ای شکل می‌دهد که قوانین اصلا علیه آن کشور خارجی نتواند جاری و ساری شود، چنین چیزی برای همه ملت قابل پذیرش نیست. یعنی عده‌ای در کشور بیایند و هر کاری دل‌شان بخواهد بکنند و قوانین ایران درباره آنها نتواند کاری کند.

منتها اینکه چرا آمریکایی‌ها چنین زیاده‌خواهی‌هایی می‌کردند، بحث مفصلی دارد. ولی در عین حال وقتی امام به ملت ایران می‌گفت نباید اجازه دهید عده‌ای شما را در درون کشور خودتان تحقیر کنند، با کاپیتولاسیون این مطلب کاملا برای مردم روشن می‌شد.

جالب است بدانید وقتی آمریکایی‌ها نخستین‌بار به محمدرضا پهلوی فشار آوردند و کاپیتولاسیون در هیات دولت مطرح شد، باهری که وزیر دادگستری بود گفت: «اگر ما این را تصویب کنیم، ملت ایران قطعا قیام خواهند کرد، چرا که این یک استعمار کهنه و منسوخ شده است و همه این استعمار را درک می‌کنند که این تحقیر ملت است و ملت ایران این را تحمل نخواهند کرد و ملت ایران دست به قیام خواهند زد».

بنابراین کار فکری امام مصادیق و مخاطب خودش را می‌یافت، یعنی وقتی امام این حرف را می‌زد، بلافاصله همه اقشار جامعه، کارمند، روشنفکر و دانشگاهی همه حرف امام را می‌گرفتند. امام دعوت و روشنگری می‌کرد تا مردم شأن خودشان را دریابند و طبیعتا با نهضت امام در این زمینه همراه می‌شدند.

دیدگاهتان را بنویسید