اقتصاد هر اندازه که مهم باشد جامعه را نمی‌سازد

شکست مکرون متناسب با آرزوی بزرگ اولیه بود. دلیل اصلی شکست او به نظر من ناکافی بودن  وی بوده است. مکرون ناراحتی موجود در جامعه را احساس کرده بود و این عامل پیشرفت سیاسی بود، اما تحلیل او از وضعیت سطحی باقی ماند. او نتوانست شدت نارضایتی تمام اقشار جامعه را درک کند. گواه این کوربینی سیاسی آن است که او نیز مانند کل طبقه سیاسی حاکم در فرانسه از جنبش «جلیقه زردها» شگفت زده و غافلگیر شد.

مشکل در فرانسه ناتوانی پاسخگویی به پرسش‌های عمیقی است که فراتر از مدیریت زندگی روزمره برای بازیگران ایجاد می‌کند. ابزار‌های ارائه شده توسط اقتصاد چنان قدرتی را دارند که ذهن رهبران‌مان را مشغول کرده و سبب شده‌اند تا آنان سیاست را فراموش کنند. اقتصاد هر اندازه که مهم باشد جامعه را نمی‌سازد.

در طول کارزار انتخاباتی ۲۰۱۷ میلادی با شماری از سیاستمداران از جمله شخص مکرون صحبت کردم. آنان مودبانه به حرف‌ها گوش دادند، اما به محض آن که سعی می‌کنید کمی از گذشته و تاریخ بحث کنید اعتراض می‌کنند و می‌گویند: «اوه، نه، ما قرار نیست به گذشته بازگردیم! شما باید به سمت جلو حرکت کنید. ما به راه حل‌هایی نیاز داریم»!

گفتمان سیاسی به ابعاد بازار محور، منافع و حقوق خرد تقلیل یافته است. با این وجود، تجربه بشری تنها از محاسبه منافع، دانش فنی یا استدلال حقوقی ساخته نمی‌شود. آن چه یک جامعه را می‌سازد تاریخ، زبان و هوش و استعداد در روابط انسانی است. نادیده گرفتن این موضوع عوارض خاص خود را دارد.

امروز در سیاست فرانسه «اریک زمور» جرات کرده درباره آن چه مردم را آزار می‌دهد و حق بیان آن را در فضای عمومی ندارند صحبت کند. او در تضاد با زبان بهداشتی سیاست است زبان مدیریتی مماشات کننده که هر چیزی را که ممکن است مزاحم باشد کم بیان می‌کند. پژواک زمور نشان می‌دهد نیاز به بیان صدای مردم عادی وجود دارد. حاکمیت دموکراتیک باید مطلقا فاقد تابو در بیان دغدغه‌های شهروندان باشد.

تشدید پوپولیسم در شکل کنونی آن اعتراض به ناتوانی است نوعی درخواست تسلط بر سرنوشت جمعی است و این درخواست در اصل کاملا مشروع است حتی اگر هزاران چیز پوچ به آن اضافه شود.

امروز در فرانسه نوعی شکاف فرهنگی گسترده وجود دارد. دیگر گفتگو بین یک کارگر و یک تکنوکرات جوان که با چشمان بسته به یک شرکت وارد می‌شود امکان‌پذیر نیست. این وضعیت در ساختار اروپا نیز وجود دارد.

ما در چارچوب اتحادیه اروپا بدون بررسی عمیق یا بحث عمومی به تعهداتی پایبند شده‌ایم که برای کشورمان زیان‌آور است. برای مثال، فرانسه به یک سیاست صنعتی بلندپروازانه نیاز داشت تا سرمایه‌گذاری عمومی عظیمی در آن صورت گیرد برخلاف آلمان که قبلا این سطح را پیموده بود. با این وجود، دیدگاه بازار محور بروکسل ما را از پیشبرد این برنامه منع کرد. ما با تن دادن به جزم‌های بروکسل خود را خلع سلاح کرده ایم. بحث دفاع از منافع‌مان در چنین بستری هرگز به طور جدی مطرح نشده است.

اکنون فردیت حقوقی و قانونی تبدیل به واقعیت تمدنی مرکزی در جهان غرب شده است. واژگانی مانند «وجوب»، «الزام» و «وظیفه» دیگر در غرب غیر قابل تلفظ شده‌اند، ولی باید پرسید آیا زندگی در جامعه بدون این مفاهیم امکان‌پذیر است؟ زیرا ما بخشی از مجموعه‌ای هستیم که انتخاب‌ها و اولویت‌ها و سلسله مراتب را مفروض قرار می‌دهد. ما اکنون نگران این نیستیم که چگونه جامعه را می‌سازیم. این جمله معروف که «نپرس کشورت چه کاری می‌تواند برای تو انجام دهد بلکه بپرس تو چه کاری می‌توانی برای کشورت انجام دهی» دیگر غیر قبل کاربرد است.

شاید بگویید برای هجده ماه فرانسوی‌ها موافقت کردند حقوق فردی خود را در شرایط اضطراری به دلیل کرونا کاهش داده و از آن چشم پوشی کنند. بله، اما به روشی که مکرون آن را به مردم «فروخت» آن هم با مهارت بسیار زیاد. به کارت سلامت نگاه کنید. مکرون نگفت: «منافع جمعی ایجاب می‌کند که واکسیناسیون اجباری شود». او گفت: «به نفع شماست که واکسن بزنید، زیرا در‌های سینما و رستوران‌ها را به روی شما باز می‌کند».

او از ایده «وجوب» یک مسئله دور شد. تصور کنید در جامعه‌ای نیاز به دفاع نظامی از خود دارید آیا می‌خواهید بگویید: «پیوستن به ارتش به نفع شماست»؟ خوشبختانه امروز این موضوع در دستور کار نیست. در نتیجه، فردیت‌سازی از طریق قانون در جوامع ما امری مرکزی شده است و این همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این موضوع خود را در حوزه آموزش نشان می‌دهد.

اکنون کودک یک موجود حقوقی و دارای حق شناخته می‌شود، اما همین که گفته شود چگونه موجود دارای حق را تربیت می‌کنید؟ بلافاصله سوال محتوایی مطرح می‌شود. زیرا انتقال محتوا در واقع به منزله ثبت نام کودک در مدرسه است که قابل انتخاب نیست. این یک محدودیت عینی است که هیچ کس در برابر آن آزاد نیست.

در اینجا شاهد به حاشیه رانده شدن ایده انتقال (کسانی که می‌دانند به کسانی که نمی‌دانند آموزش می‌دهند) به نفع یادگیری (کودک خود را می‌سازد) هستیم. اکنون جوامع ما از انتقال معنا به جستجوی معنا گذار کرده اند. پیش‌تر تکیه بر معیار‌های از پیش تعیین شده باعث آرامش معنوی و اخلاقی می‌شد. یک محدودیت سنگین بود، اما کمک قدرتمندی نیز بود. اکنون از آسایش ناشی از آزادی لذت می‌بردیم، اما بهای آن را نیز با ناراحتی ناشی از سرگردانی می‌پردازیم. ما باید بیاموزیم که با این ناراحتی زندگی کنیم و بازگشت کاذب به عصر برای برخی مبارک اعتقادات متفق القول را رد کنیم.

این موج انفجاری فردی‌سازی و فردی شدن جامعه از سال ۱۹۶۸ میلادی آغاز شد. دستاورد اساسی مه ۶۸ و شورش رخ داده در آن زمان در جامعه فرانسه تقویت خواست برابری طلبی در روابط اجتماعی صرفنظر از عنوان و کارکرد هر فرد بود. این یک تحول بسیار مفید بود. البته از جمله اشتباهات آن زمان من تن دادن به ساختارگرایی بود و شور و شوقی که لوی اشتراوس، لاکان، دریدا و فوکو در ما ایجاد کرده بودند.

ما معتقد بودیم زبان شناسی، روانکاوی و قوم‌شناسی شکلی از علمی بودن دانش و باز کننده در‌ها به روی‌مان هستند که باعث می‌شوند برای همیشه مزخرفات قدیمی یاد گرفته شده در مدرسه حذف شوند.

این اشتباهات دوره جوانی در سال‌ها بعد برای من مفید بود و سبب شدند تا خود ر ا زیر سوال ببرم و خود را به روی استدلال و انتقاد از سوی دیگران گشوده قرار دهم. سپس در تمام عمر سعی کردم دائما آن چه را فکر می‌کردم با آن چه یاد می‌گرفتم تنظیم کنم.

مارسل گوشه

دیدگاهتان را بنویسید