چین تا چه اندازه برای جنگ آماده است؟

این اولین باری نیست که یک قدرت در حال ظهور به ظاهر صلح طلب وارد جنگ می‌شود. آلمان پیش از سال ۱۹۱۴ بیش از ۴۰ سال بود که در یک جنگ بزرگ شرکت نکرده بود. ژاپن در دهه ۱۹۲۰ میلادی از دید بسیاری از ناظران خارجی به مثابه یک بازیگر ذینفع مسئول قلمداد می‌شد، زیرا با امضای قرارداد‌هایی متعهد به محدود کردن نیروی دریایی خود و تقسیم قدرت در آسیا و احترام گذاشتن به تمامیت ارضی چین شده بود. ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور روسیه در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی پیوستن به ناتو و نزدیک‌تر کردن روسیه به غرب را مورد توجه قرار داد. این که هر یک از این کشور‌ها جنگ‌های وحشیانه‌ای را به راه انداختند بر یک حقیقت اساسی تاکید دارد: همه چیز تغییر می‌کند. یک کشور بسته به شرایط می‌تواند رفتار متفاوتی داشته باشد شاید به شکلی افراطی.

پژوهشگر موسسه امریکن اینترپرایز در حوزه روابط چین و امریکا است. مطالعات اصلی این دانشیار دانشگاه تافتس عمدتا معطوف به سیاست در شرق آسیا بوده است. دکتر بکلی در وزارت دفاع امریکا، موسسه رند و بنیاد کارنگی فعالیت داشته است. او نویسنده کتاب «بی رقیب: چرا امریکا تنها ابر قدرت جهان باقی خواهد ماند» در سال ۲۰۱۸ میلادی بوده که توسط انتشارات دانشگاه کرنل منتشر شد. مقالات او در نشریاتی، چون «فایننشال تایمز» و «واشنگتن پست» منتشر شده اند. تازه‌ترین کتاب او تحت عنوان «منطقه خطر: بحران آتی در روابط امریکا و چین» در ماه آگوست سال جاری میلادی منتشر خواهد شد.

 به نقل از فارین پالسی، احتمال آغاز جنگ چین به چه میزان است؟ این شاید مهم‌ترین پرسش در امور بین الملل امروز باشد. اگر چین از نیروی نظامی علیه تایوان یا علیه هدف دیگری در غرب اقیانوس آرام استفاده کند نتیجه می‌تواند جنگ با ایالات متحده باشد نبرد میان دو غول مسلح هسته‌ای که برای هژمونی در آن منطقه و جهان گسترده‌تر درگیر می‌شوند. اگر چین در بحبوحه جنگ‌های جاری در اوکراین و خاورمیانه حمله خود را انجام می‌داد جهان درگیر منازعات به هم پیوسته در سراسر مناطق کلیدی اوراسیا می‌شد آتش‌سوزی جهانی‌ای که تاکنون از زمان جنگ جهانی دوم به این سو مشابه آن دیده نشده است.

واقعا تا چه اندازه باید نگران باشیم؟

علیرغم روند اخیر دیپلماسی سطح بالا بین پکن و واشنگتن واقعیت آن است که علائم هشدار دهنده قطعا وجود دارند. چین در دوره فعلی یعنی زمان ریاست جمهوری “شی جین پینگ” در حال گردآوری کشتی، هواپیما‌ها و موشک‌ها به عنوان بخشی از بزرگترین انبوه سازی نظامی هر کشور در چند دهه اخیر بوده است. علیرغم برخی تلاش‌های اخیر برای جذب سرمایه گذاری بی حساب خارجی چین در حال ذخیره سازی سوخت و مواد غذایی است و تلاش می‌کند آسیب پذیری اقتصاد خود را در برابر تحریم‌ها کاهش دهد گام‌هایی که ممکن است دلیل آن نزدیک شدن به آغاز منازعات باشد. شی گفته که چین باید برای بدترین و شدیدترین سناریو‌ها آماده شود و برای مقاومت در برابر “باد‌های تند، آب‌های متلاطم و حتی طوفان‌های خطرناک” آماده باشد.

تمام این موارد در حالی رخ می‌دهند که چین در برخورد با فیلیپین، ژاپن و سایر همسایگان اش به طور فزاینده به قوه قهریه یا زور مبادرت می‌ورزد و به صورت مقطعی از توانایی خود برای محاصره و حتی حمله به تایوان سخنن می‌گوید. بسیاری از مقام‌های امریکایی نیز معتقدند که خطر جنگ در حال افزایش است. “ویلیام برنز” رئیس سیا گفته که چین تا سال ۲۰۲۷ میلادی به دنبال تصرف تایوان خواهد بود. در حالی که اقتصاد چین با مشکل مواجه است برخی از ناظران – از جمله تحلیلگران اطلاعاتی ایالات متحده به دنبال یافتن نشانه‌هایی هستند که نشان دهد چین به طور فزاینده‌ای رویکردی تهاجمی در پیش می‌گیرد تا توجه افکار عمومی را از مشکلات داخلی خود منحرف کند.

سایر تحلیلگران باور دارند که در مورد خطر ناشی از تهاجم احتمالی چین مبالغه صورت گرفته و می‌تواند آن خطر را مدیریت کرد مادامی که واشنگتن کاری انجام ندهد که چین را تحریک کند. آنان معتقدند حفظ وضعیت موجود سالهاست که در راستای منافع چین بوده و پکن علاقه‌ای به برهم زدن آن نخواهد داشت. برخی دیگر اشاره می‌کنند که چین از زمان تهاجم اش به ویتنام در سال ۱۹۷۹ میلادی جنگی را آغاز نکرده است. برخی دیگر این احتمال را که ممکن است چین در واکنش به کُند شدن رشد اقتصادی و سایر مشکلات داخلی وارد جنگ شود رد می‌کنند و می‌گویند آن کشور سابقه جنگ برای منحرف کردن افکار عمومی را ندارد. آن چه این استدلال‌ها را به هم مرتبط می‌سازد اعتقاد به تداوم رفتار چینی است یعنی این ایده که کشوری که بیش از چهار دهه جنگ فاجعه باری را راه اندازی نکرده بعید است اکنون این کار را انجام دهد.

من، اما باور دارم که این اعتماد به تداوم رفتار چینی‌ها ایده‌ای خطرناک و نابجاست. رفتار یک کشور عمیقا بر اساس شرایط آن شکل می‌گیرد و شرایط چین به شکلی انفجاری در حال تغییر است. زمانی که چهار عامل را در نظر می‌گیریم مشاهده می‌کنیم که ممکن است چین به سوی شرایطی خشونت بار سوق یابد.

نخست آن که چین نشان داده در مورد اختلافات ارضی و سایر مسائلی که با آن مخالفت می‌ورزد کم‌تر از گذشته مستعد سازش یا راه حل مسالمت آمیز می‌باشد و سیاست خارجی را به عرصه بازی با حاصل جمع صفر تبدیل کرده است.

دوم آن که توازن نظامی در آسیا به گونه‌ای تغییر می‌کند که می‌تواند پکن را به طرز خطرناکی نسبت به نتیجه جنگ خوش بین کند.

سوم آن که با بهبود چشم انداز نظامی کوتاه مدت چین چشم انداز بلندمدت استراتژیک و اقتصادی آن کشور تیره‌تر می‌شود ترکیبی که اغلب قدرت‌های تجدیدنظرطلب را در گذشته خشن‌تر ساخته است. چهارم آن که  شی چین را به یک دیکتاتوری شخصی تبدیل کرده که به طور خاص آن کشور را مساعد اشتباهات محاسباتی فاجعه بار و جنگ‌های پرهزینه می‌سازد.

این بدان معنا نیست که چین ظرف مدت یک هفته، یک ماه یا یک سال خاص به تایوان حمله خواهد کرد. پیش بینی این که دقیقا چه زمانی ممکن است یک درگیری رخ دهد غیرممکن می‌باشد، زیرا محرک اغلب یک بحران پیش بینی نشده است. اکنون می‌دانیم که اروپا در سال ۱۹۱۴ آماده جنگ بود، اما اگر راننده خودروی حامل آرشیدوک فرانتس فردیناند وارث تاج و تحت پادشاهی اتریش – مجارستان یکی از سرنوشت سازترین پیچ‌های اشتباه تاریخ را نمی‌پیمود جنگ جهانی اول احتمالا در آن زمان رخ نمی‌داد. جنگ‌ها بیش‌تر شبیه زلزله هستند: نمی‌توانیم دقیقا بدانیم چه زمانی رخ می‌دهند، اما می‌توانیم عواملی را که منجر به درجات بالاتر یا پایین‌تر خطر می‌شوند تشخیص دهیم. امروز شاخص‌های ریسک چین با علامت چراغ قرمز چشمک زن هستند.

احتمال جنگ آمریکا و چین ممکن است در نگاه اول بعید به نظر برسد. پکن ۴۴ سال است که جنگ بزرگی انجام نداده و ارتش آن کشور از سال ۱۹۸۸ میلادی زمانی که ناو‌های چینی ۶۴ ملوان ویتنامی را در درگیری بر فراز جزایر اسپراتلی به گلوله بستند تعداد زیادی از خارجی‌ها را نکشته است.  به اصطلاح صلح آسیایی یا فقدان جنگ‌های بین دولتی در شرق آسیا از سال ۱۹۷۹ میلادی بر صلح چین استوار است. فقدان جنگ به سختی به معنای فقدان تجاوز بوده است: پکن از قابلیت‌های نظامی و شبه نظامی برای گسترش قلمرو خود در دریا‌های جنوب و شرق چین استفاده کرده است. در سالیان اخیر چین با هند درگیر مشکلات خونینی بوده است.

این اولین باری نیست که یک قدرت در حال ظهور به ظاهر صلح طلب وارد جنگ می‌شود. آلمان پیش از سال ۱۹۱۴ بیش از ۴۰ سال بود که در یک جنگ بزرگ شرکت نکرده بود. ژاپن در دهه ۱۹۲۰ میلادی از دید بسیاری از ناظران خارجی به مثابه یک بازیگر ذینفع مسئول قلمداد می‌شد، زیرا با امضای قرارداد‌هایی متعهد به محدود کردن نیروی دریایی خود و تقسیم قدرت در آسیا و احترام گذاشتن به تمامیت ارضی چین شده بود. ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور روسیه در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی پیوستن به ناتو و نزدیک‌تر کردن روسیه به غرب را مورد توجه قرار داد. این که هر یک از این کشور‌ها جنگ‌های وحشیانه‌ای را به راه انداختند بر یک حقیقت اساسی تاکید دارد: همه چیز تغییر می‌کند. یک کشور بسته به شرایط می‌تواند رفتار متفاوتی داشته باشد شاید به شکلی افراطی.

یکی از این شرایط مربوط به اختلافات سرزمینی است. اکثر جنگ‌ها دعوا بر سر این است که چه کسی مالک چه بخشی از زمین است. تقریبا ۸۵ درصد از درگیری‌های بین المللی که از سال ۱۹۴۵ آغاز شده است حول محور ادعا‌های ارضی بوده ند.

دلیل دوم جنگ تغییر موازنه نظامی است. جنگ‌ها بر سر مسائل مختلفی شکل می‌گیرند، اما همگی یک دلیل اساسی دارند: خوش‌بینی کاذب. جنگ‌ها زمانی رخ می‌دهند که هر دو طرف معتقد باشند که می‌توانند از زور برای دستیابی به اهداف استفاده کنند به عبارت دیگر، زمانی که هر دو طرف فکر می‌کنند می‌توانند برنده شوند.

دلیل سوم جنگ زمانی خواهد بود که قدرت بزرگ‌های از زوال در آینده می‌ترسند و به همین خاطر جنگ طلب می‌شوند. رقابت ژئوپولیتیکی شدید و غیرقابل بخشش هستند بنابراین ملت‌ها با نگرانی از ثروت و قدرت نسبی خود محافظت می‌کنند. حتی قدرتمندترین کشور‌ها نیز می‌توانند در شرایطی که رکود اقتصادی، محاصره استراتژیک یا سایر روند‌های طولانی مدتی که موقعیت بین المللی شان را تهدید می‌کند و آنان را در معرض غارت دشمنان شان قرار می‌دهد در معرض ناامنی خشونت آمیز قرار گیرند. برای امپراتوری آلمان، امپراتوری ژاپن و روسیه پوتین این در نهایت به معنای جنگ بود.

دلیل چهارم و نهایی جنگ آن است که رفتار یک کشور بر اساس رژیم آن شکل می‌گیرد. دیکتاتوری‌های فردی دو برابر بیش از دموکراسی‌ها یا رژیم‌های خودکامه‌ای که رهبری آن در دست چندین نفر است احتمال دارد وارد جنگ شوند. دیکتاتور‌ها جنگ‌های بیش تری را آغاز می‌کنند، زیرا کمتر در معرض هزینه‌های درگیری قرار دارند: در طول ۱۰۰ سال گذشته در میان دیکتاتور‌هایی که در جنگ‌ها متحمل شکست شدند تنها ۳۰ درصد آنان از قدرت ساقط شدند. تقریبا در ۱۰۰ درصد مواقع دیکتاتور‌ها  به سوی افراط گرایی پیش رفته اند، زیرا در محاصره شیادانی قرار می‌گیرند که تمام تلاش خود را می‌کنند تا خواسته‌های رهبر عزیز را برآورده کنند. دیکتاتور‌ها هم چنین دشمنان واقعی و خیالی را در خارج پرورش می‌دهند، زیرا ناسیونالیسم (ملی گرایی) مبتنی بر خون و خاک به آنان کمک می‌کند تا حکومت ظالمانه را در داخل کشور توجیه کنند. این چهار عامل یعنی مرز‌های ناامن، تعادل نظامی رقابتی، انتظارات منفی و دیکتاتوری به توضیح استفاده تاریخی چین از زور کمک می‌کنند و امروزه پیامد‌های شومی دارند.

جمهوری خلق چین در جنگ متولد شد. چین پس از تحمل یک قرن امپریالیسم خارجی چین به دنبال حمله ژاپن در سال ۱۹۳۷ بار سنگین جنگ جهانی دوم را در آسیا متحمل شد.  چین که در میان این درگیری‌ها شکل گرفت، به عنوان یک دولت متخاصم ظاهر شد. آن کشور برای چندین دهه یکی از درگیرترین کشور‌های جهان بود که در پنج جنگ جنگید و به دشمن اصلی هر دو ابرقدرت جنگ سرد تبدیل شد. این رکورد خشونت آمیز تعجب آور نیست، زیرا چین تمام عوامل خطر جنگ را تجربه کرده است. برای آغاز، چین توسط مائو رهبری می‌شد یعنی آخرالزمان حکومت تک نفره. او مرتبا همکاران اش را پاکسازی می‌کرد و به طور یک طرفه تصمیم می‌گرفت و نسبت به جان میلیون‌ها انسان بی اعتنا بود.

مائو ممکن است سادیست بوده باشد، اما حتی یک رهبر کمتر ظالم نیز برای حفظ صلح چنین ملت درهم شکسته‌ای تلاش می‌کرد. پس از پیروزی در جنگ داخلی حزب کمونیست چین مجبور شد روستا به روستا اقتدار دولت مرکزی را مجددا تحمیل کند و مقاومت اقلیت‌های قومی، جنگ سالاران و هواداران ملی گرا را به سختی ریشه کن سازد. اکثر مرز‌های چین تا حدی مورد اخنلاف بودند.

در دهه ۱۹۶۰ میلادی مرز چین با اتحاد جماهیر شوروی نظامی‌ترین مرز در جهان بود. تایوان پایگاه یک دولت رقیب چین بود که توسط ایالات متحده حمایت می‌شد و برنامه‌هایی آشکار برای فتح مجدد سرزمین اصلی داشت. هند میزبان دولت تبت در تبعید و مدعی بخش‌هایی از خاک چین بود و جین بین دو نقطه داغ جنگ سرد یعنی هندوچین و شبه جزیره کره قرار گرفته بود.

چین دائماً خود را در معرض خطر از هم پاشیدگی می‌دید آسیبی تاریخی که با فجایع اقتصادی و تحولات سیاسی ناشی از تصمیمات مائو تشدید شده بود. در نهایت چین با یک ترکیب قابل احتراق مواجه بود: یک دیکتاتوری وحشیانه درگیر مناقشات ارضی و مسلح به منابع به ظاهر پایان ناپذیر نیروی انسانی؛ بنابراین چین از یک درگیری به درگیری دیگر رفت و زمانی که احساس می‌کرد آسیب پذیر است یا از افول قریب الوقوع موقعیت خود می‌ترسید رویکردی خشونت امیزتر اتخاذ می‌کرد. چین در سال ۱۹۵۰ میلادی نیرو‌های آمریکایی را که در عمق کره شمالی پیشروی کرده بودند به خطر انداخت و با خطر تلافی جویانه هسته‌ای مواجه شد. در اواخر همان دهه چین تقریبا دو جنگ دیگر را با گلوله باران پادگان‌های ملی گرایان در جزایر فراساحلی در تنگه تایوان آغاز کرد. چین در سال ۱۹۶۲ میلادی به نیرو‌های هندی حمله کرد، زیرا آنان پایگاه‌هایی را در قلمروی تحت ادعای چین در هیمالیا ساخته بودند. در طول جنگ ویتنام چین ده‌ها هزار سرباز را برای مبارزه با نیرو‌های آمریکایی اعزام کرد.

چین امروز نیز کشتی‌های جنگی و موشک‌ها را سریع‌تر از هر کشور دیگری از زمان جنگ جهانی دوم به این سو تولید می‌کند. هواپیما‌ها و کشتی‌های جنگی چینی حملات به اهداف تایوانی و ایالات متحده را شبیه سازی می‌کنند. خطوط دریایی آسیا مملو از پایگاه‌های نظامی چین و مملو از نیرو‌های گارد ساحلی چین و کشتی‌هایی است که با وقاحت همسایگان را از مناطقی که پکن ادعای مالکیت آن را دارد بیرون می‌رانند. در همین حال، چین از اقدام وحشیانه روسیه در مورد اوکراین و مستقر کردن نیرو‌های چینی در مرز چین و هند حمایت می‌کند.

یکی از دلایلی که چین جنگجوتر شده افزایش توان آن کشور برای تخصیص بودجه نظامی در فاصله دهه ۱۹۹۰ تا سال ۲۰۱۰ میلادی بوده است. پکن اکنون مجموعا از هر کشور دیگری در آسیا بیشتر هزینه می‌کند و بزرگترین نیروی موشکی بالستیک و نیروی دریایی جهان را در اختیار دارد. تا پایان دهه جاری زرادخانه هسته‌ای آن کشور می‌تواند رقیب زرادخانه‌های هسته‌ای واشنگتن باشد.

چین هم چنین با تشدید اختلافات ارضی انگیزه‌های فزاینده‌ای برای جنگ دارد. امروزه نزدیک به دو سوم تایوانی‌ها خود را منحصرا تایوانی و تنها ۴ درصد آنان خود ر ا منحصرا چینی می‌دانند. در حالی که اکثر تایوانی‌ها از حفظ وضعیت موجود در حال حاضر حمایت می‌کنند ۴۹ درصد از مردم تایوان استقلال نهایی را به ادامه نامحدود وضعیت موجود (۲۷ درصد) یا اتحاد با سرزمین اصلی چین (۱۲ درصد) ترجیح می‌دهند. در همین حال، ایالات متحده روابط خود با تایوان را تشدید کرده و جو بایدن رئیس جمهور ایالات متحده حداقل چهار بار اعلام کرد که ایالات متحده از تایوان در برابر حمله چین دفاع خواهد کرد. در دریای چین جنوبی حضور نظامی چین بسیار گسترش یافته، اما موقعیت دیپلماتیک آن کشور در حال فرسایش است.

در سال ۲۰۱۶ میلادی دیوان دائمی داوری در لاهه حکم داد که ادعا‌های گسترده چین در مورد دریای چین جنوبی بی پایه است. فیلیپین از سال ۲۰۲۲ میلادی پرونده‌ای را علیه چین باز کرد و بر حقوق دریایی خود مجددا تاکید نمود و به ایالات متحده اجازه دسترسی به پایگاه‌های نظامی اضافی در قلمرو خود را داده است. ژاپن در حال تشکیل یک شبه اتحاد با مانیل است و گروه رو به رشدی از کشور‌ها از جمله بریتانیا، فرانسه و آلمان کشتی‌های جنگی خود را در مخالفت با ادعا‌های پکن در مورد دریای چین جنوبی به منطقه اعزام می‌کنند. در پاسخ به چنین وضعیتی چین از نظر فیزیکی تهاجمی‌تر شده است.

با افزایش قدرت نظامی چین چشم انداز ژئوپولیتیکی گسترده‌تر آن کشور تیره و تار شده است. اقتصاد چین اخیرا در مقایسه با اقتصاد ایالات متحده در حال رکود و افول بوده است. بهره وری اقتصاد چین کاهش یافته و بدهی‌های پکن در حال افزایش است. بیش از ۲۰ درصد جوانان چینی از اواسط سال ۲۰۲۳ میلادی بیکار بوده اند. انبوهی از چینی‌های ثروتمند و تحصیلکرده در تلاش هستند تا پول و فرزندان خود را از کشور خارج کنند. این مشکلات بدتر خواهد شد، زیرا چین از بدترین بحران پیری در تاریخ جهان رنج می‌برد: طی ۱۰ سال آینده چین ۷۰ میلیون بزرگسال در سن کار را از دست خواهد داد و ۱۳۰ میلیون شهروند سالخورده روی دست اش باقی خواهند ماند.

در نهایت، چین با یک محیط استراتژیک به طور فزاینده خصمانه‌ای مواجه است. ثروتمندترین کشور‌های جهان دسترسی چین را به نیمه هادی‌های سطح بالا که مایه حیات نوآوری‌های اقتصادی و نظامی است خفه می‌کنند و هر ساله محدودیت‌های تجاری و سرمایه گذاری جدیدی را برای پکن اعمال می‌کنند.

شی از زمان به قدرت رسیدن در سال ۲۰۱۲ میلادی خود را به عنوان رئیس مادام العمر منصوب کرد فلسفه حکومتی خود را در قانون اساسی گنجاند و هزاران رقیب احتمالی را پاکسازی کرد. او مواضع سازش ناپذیری در مورد ادعا‌های سرزمینی گسترده چین اتخاذ کرده است. بسیاری از اقدامات شی از جمله قرنطینه‌های وحشیانه علیه کووید، اردوگاه‌های کار اجباری در شین جیانگ و درهم شکستن آزادی‌های هنگ‌کنگ شدت بیرحمی او را نشان می‌دهند.

ما نمی‌دانیم شی چه درسی از جنگ روسیه علیه اوکراین خواهد آموخت. این خطرناک است که فرض کنیم او دقیقا همان درس‌هایی را می‌آموزد که آمریکایی‌ها دوست دارند او بیاموزد. در عوض، ممکن است انگیزه‌های چین برای حمله به همسایگان با مشاهده جنگ اوکراین تقویت شده باشد.

دیدگاهتان را بنویسید