۱۷ دی؛ روزی که پرونده جدیدی به نام جهان‌پهلوان باز شد

امروز انسان بودن به‌تنهایی وجه تمایز است، پایبندی به اصول و چارچوب داشتن، خود بالاترین امتیاز انسانی است و این شاید ساده‌ترین تعریف از مردی باشد که هفدهم دی ۱۳۴۶، بدون مدال‌هایش و افتخاراتش در اتاق شماره ۲۳ هتل آتلانتیک تهران درگذشت.

 از تختی نوشتن «سهل ممتنع» است. در عین حال که بار‌ها و بار‌ها از او نوشته‌اند و خوانده‌اید، با وجودی که شاید همه چیز پیرامون او تکراری باشد و دیگر بعد از ۵۶ سال گذشته از مرگش، نکته تازه و غیرتکراری در خصوصش وجود نداشته باشد، اگر همه چیز درباره‌اش گفته شده و به کرات هم جوانمردی‌هایش ذکر شده باشد، اما نوشتن از او برخلاف ظاهرش، بسیار دشوار است.

ابزارِ نوشتن، دانستن است، مواد اصلی یک گزارش را اطلاعاتی تشکیل می‌دهد که نویسنده از موضوعی که می‌خواهد درباره‌اش بنویسد، در اختیار دارد و هرچقدر وسعت آن بیشتر باشد، مطلب جامع‌تری را تحویل می‌دهد، اما نوشتن از تختی سخت است. نوشتن از او همیشه سخت بوده، آدمی که ظاهرا زندگی عادی‌ای داشته، اما یک چیز کاملا متفاوت در وجودش هست که او را اینقدر عزت داده است.

امروز پنجاه و ششمین سالگرد درگذشت جهان پهلوان تختی است، مردی که هرچه از عمر نبودنش می‌گذرد شاید از بُعد افسانه‌‎ای که برخی از او ساخته‌اند کاسته شده و به بُعد «انسان» بودنش افزون می‌شود و آیا در عصر ما ارزشی والاتر از «انسانیت» هست؟ امروز انسان بودن به تنهایی وجه تمایز است، پایبندی به اصول و چارچوب داشتن، خود بالاترین امتیاز انسانی است، و این شاید ساده‌ترین تعریف از مردی باشد که هفدهم دی سال ۱۳۴۶، بدون مدال‌هایش و افتخاراتش در اتاق شماره ۲۳ هتل آتلانتیک تهران درگذشت.

او در آن اتاق، همان غلامرضای تختی بی‌نام و نشانی بود که از پدر زاده شد. او بدون همه داشته‌هایش که در ۳۷ سال زندگی سخت، به آن رسیده بود، وارد هتل و پرونده حیاتش برای همیشه بسته شد؛ روزی که پرونده جدیدی به نام او باز شد.

شاید همه چیز در آن «چشم‌ها» خلاصه شود. چشم‌هایی که عمق داشت، نگاهی که متفاوت می‌دید، دل‌رحمی که شاید متفاوت از قهرمانانی که چه در آن عصر و چه عصر بعدی، دیدیم و از آن‌ها نوشتیم، به پیرامونش توجه می‌کرد. تختی نه قهرمانِ تحصیل کرده‌ای بود و نه از طبقه بالای جامعه، مثل سایر قهرمانان هم‌عصرش جوایزش را گرفت، در اردو و تمرینات شبیه به بقیه بود، جدای از استمرارش در تیم ملی و عمر نسبتا طولانی ورزش قهرمانی‌اش، خیلی‌ها مثل او مدال طلای المپیک و طلای جهانی گرفتند، اما هیچ کدام نه در حیات و نه بعد از مرگ، شبیه به او نشدند.

او چیزی در وجود خود داشت که بقیه نداشتند، او در عین تکرار، همچنان پرونده‌ای است که بسته نخواهد شد و شاید به جرات، پرونده‌ای که بعد از مرگش به نام او باز گشت، مهم‌ترین بخش زندگی او باشد، چیزی که همه را برآن می‌دارد به بهانه تولد و مرگش هر سال از او بنویسند، پروندهِ مفتوحِ ابدی‌اش، «جهان پهلوان»‌ است.

او را اسطوره نامیده‌اند. ادبا، اسطوره و افسانه را در یک مقام و کنار هم قرار داده‌اند و از این منظر هم تختی، اسطوره‌ای‌ست در ورزش ایران که «در افسانه‌ها جاوید مانده است»

«اسطوره در باور عامه و در برخی از فرهنگ‌ها، یعنی آنچه خیالی و غیرواقعی بوده و جنبه‌ای صرفاً افسانه‌ای دارد؛ اما اسطوره را باید داستان و سرگذشتی مینوی دانست که شرح عمل، عقیده یا یک نهاد است که دست‌کم بخشی از آن‌ها از سنت‌ها و روایت‌ها گرفته شده و با آیین‌ها و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد.»

اسطوره خواندن تختی، وجودی که خیالی و غیرواقعی نبوده، بلکه سرگذشتی عجیب و در عین حال اساطیری داشته، شاید به گزاف نباشد. برخاستن از فقر و رسیدن به عرش -بالاترین نقطه ورزش قهرمانی که مدال طلای المپیک است-با پشتکاری بی‌نظیر؛ همانطورکه خودش می‌گفت چند سال اول هیچ توفیقی حاصل نکرد، فقط زمین خورد و بلند شد.

برخاستن شاخصه «اسطوره»‌ای بود که بی‌آنکه خود بداند در مسیر «افسانه» شدن گام برداشت. او برخاستن‌های زیادی را در ۳۷ سال زندگی‌اش تجربه کرد، برخاستن و پیشرفت بعد از سال‌ها تلاش کردن، برخاستن بعد از دو سال دوری از مبارزه صرفا به خاطر نیاز تیمی و درخواست مردم و تلاش برای برخاستن دوباره بعد از آنکه احساس می‌کرد زندگی‌اش به بن‌بست رسیده؛ این بار، اما روزگار بیش از آنچه که تصورش را می‌کرد، روی ناخوش و چهره پلیدش را به او نشان داد.

او که درد مردم داشت و غصه‌ی دوستانش غصه‌دارش می‌کرد، او که «رفیق‌باز» بود و دست می‌گرفت، این بار برای زندگی و زنده بودن به آن چیز‌هایی که او را به دنیا وصل می‌کرد، چنگ می‌زد، اما زمانی که احساس کرد هیچ چیز ارزشمندتر از «شرف» یک مرد نیست، دیگر برای زنده ماندن تلاشی نکرد.

هرچند او را به خاطر بُعد جوانمردی‌اش، پوریای، ولی نام داده بودند، اما آل احمد همچنان بهترین تعریف را از او دارد: «او پوریای، ولی نبود، او هیچ‌کس نبود، او خودش بود»

هفدهم دی؛ روزی که پرونده جدیدی به نام جهان پهلوان باز شد

چه در آن عصر و چه عصر حاضر، «خود» بودن بالاترین مقام انسانی است. بنده زر و زور نشدن، شرف را به نام و نان نفروختن، این‌ها همچنان در تعریف انسانیت، مقام بالایی را به خود اختصاص می‌دهند.  اگر بخواهیم با تعریف اسطوره او را تطبیق دهیم، تختی یک عقیده است، عقیده‌ای که او را بیش از نیم قرن پس از مرگش همچنان تافته جدابافته ورزش ایران و تاریخ جوانمردی کرده و با این فاکتور از سایرین متمایزش می‌کند.

عقیده‌ای که به وقتِ ناکامی روی بازگشت به وطن ندارد، عقیده‌ای که با تمام وجودش می‌گوید: «من به مردم تعظیم می‌کنم»

او واقعی‌ترین قهرمانی‌ست که در اوج، مردم را، ولی نعمت خود می‌داند، واقعی‌ترین واژه‌ها را به کار می‌بندد، او واقعی‌ترین است، که حتی مرگش هم چیزی شبیه به زندگی است.

دیدگاهتان را بنویسید