در آستانه تجربه جدیدی هستیم که با جامعه‌شناسی کلاسیک قابل توضیح نیست

آیا هر جمع و اجتماعی حول‌محور دین را می‌توان توده‌ای تفسیر کرد؟
یکی از موضوعاتی که تقریبا در 10 یا 15 سال گذشته، به‌شدت درمورد تجمعات دینی نه‌تنها در ایران، بلکه در سرتاسر جهان مطرح بوده، حتی شاید بشود صبغه آن را به جنبش‌های توده‌ای تقریبا ربع دوم قرن بیستم یا نیمه‌قرن بیستم و در دوره ظهور نازیسم در اروپا رساند، مساله نسبت جنبش‌های دینی و جنبش‌های توده‌ای است. نکته اساسی درمورد شباهت جنبش‌های توده‌ای با جنبش‌های دینی این است که معمولا گفته می‌شود جنبش‌های توده‌ای با فراگیری یک ایدئولوژی یکدست و مخصوصا با ظهور رسانه‌ها و با سانسورهای رسانه‌ای، جامعه‌ای توده‌ای یا به‌تعبیر دقیق‌تر جامعه یکدست‌شده‌ای را ایجاد می‌کنند و آن ایدئولوژی باعث حذف خلاقیت‌ها و نفی آزادی‌های فردی می‌شود و شما درنهایت با یک توده بسیار منسجم و یکدست روبه‌رو هستید. البته این توده یکدست می‌تواند به‌شدت مخرب باشد.  آن دسته از متفکرانی که به جنبش‌های توده‌ای و نقد آن پرداختند، مانند اصحاب مکتب فرانکفورت، معتقدند که بخشی از سرشت دنیای مدرن معطوف به یکدست‌سازی است که در جنبش روشنگری و ظهور علم مدرن ریشه دارد. به‌تعبیر کتاب «دیالکتیک روشنگری» همین عامل منجر به شکل‌گیری توده‌های یکدست شده است. اگر بخواهیم مقاله صنعت فرهنگ‌سازی فرانکفورتی‌ها را مبنا قرار دهیم، در آن مطرح‌شده که در اثر سیاست سانسور در حوزه هنر، موسیقی و نظایر آن‌ که آگاهی‌های رهایی‌بخش پیوندخورده با زندگی هستند، همواره این خطر وجود دارد که دستگاه قدرت؛ چه در شکل نازیسم و چه در شکل سرمایه‌دارانه، با اتخاذ ایدئولوژی یکدست‌کننده توده‌ای، به تعبیر هابرماس مانع از شکل‌گیری علقه‌های رهایی‌بخش انسان‌ها شود. همان‌طور که آدورنو به‌شدت تاکید دارد، چه نازیسم در اروپا و چه سرمایه‌داری اروپا در آن دوره، علی‌رغم اختلاف مبنایی که دارند، با اتخاذ صنعت فرهنگ‌سازی، مانند خودِ صنعت که تولید انبوه می‌کند، جامعه را از طریق یکدست‌سازی هنرهایی مانند موسیقی، شعر و ادبیات از طریق سانسور، تبدیل به یک توده انبوه می‌کند و امکان خلاقیت و رهایی‌بخشی را از جامعه می‌گیرد؛ و درنهایت در اثر از دست دادن قدرت رهایی‌بخش و خلاقیت، ما با جامعه‌ای توده‌ای روبه‌رو هستیم که این جامعه مانند جامعه‌ای که تولیدات صنعتی یا تولیدات یکدست تکنولوژی دارد، تبدیل به یک توده صنعتی می‌شود که از دل صنعت فرهنگ ظهور کرده است. به همین دلیل عنوان کامل مقاله آدورنو و هورکهایمر صنعت فرهنگ‌سازی، روشنگری به‌مثابه فریب توده‌ای است، زیرا از دل صنعت فرهنگ، جامعه و فرهنگی ظهور می‌کند که هرگونه خلاقیت و علقه رهایی‌بخشی آن از بین رفته است.  همان‌طور که می‌دانید، در اثر نقدهایی که در دوره روشنگری نسبت به دین شده بود، مخصوصا بعد از نقد جدی مارکس به دین، به‌مثابه افیون توده‌ها و آه ستمدیدگان، یکی از حوزه‌هایی که در جامعه اروپا به‌شدت به ایده صنعت‌سازی فرهنگ کمک می‌کرد، ایده دین بود، یعنی دین به‌مثابه یکی از ایدئولوژی‌های روبنایی در نسبت با زیربنا به‌عنوان بخش مهمی از فرهنگ، کمک شایان توجهی به توده‌ای ساختن جامعه و گسترش صنعت فرهنگ می‌کرد. به همین جهت از آن دوره به بعد با توجهات چپ‌های نو ازجمله مکتب فرانکفورتی‌ها و نظایر آنها دین تبدیل به یکی از عناصر فرهنگ در صنعت سرمایه‌داری شده بود. نقدهای چپ در این دوره معطوف به سه‌ نظام بود؛ نظام سرمایه‌داری که در آمریکا گسترش پیدا می‌کرد، ظهور نازیسم در اروپا و برخی از آنان مانند هانا آرنت اتحاد جماهیر شوروی را نیز در نظر داشتند.  این دیدگاه نسبت به دین از غرب آغاز می‌شود، یعنی دین از زمانی تبدیل به یک عامل توده‌ای‌ساز جامعه می‌شود که ما در قبل از آن نسبت به پروتستان آزادی محضی در انتخاب دین، کیش و آیین داریم. به‌تعبیر دیگر در کتاب دیالکتیک روشنگری، آدورنو و هورکهایمر متذکر می‌شوند، آنچه ما به‌عنوان صنعت فرهنگ‌سازی در این مقاله توضیح دادیم و آنچه ما به‌مثابه فریب توده‌ای به آن اشاره کردیم، و روشنگری را به‌مثابه فریب توده‌ای دانستیم، محصول روایتی از دین است که در دوره روشنگری پذیرفته می‌شود، یعنی نه هر دین و نه هر روایتی از دین، بلکه آن روایتی که در دوره روشنگری از دین صورت‌بندی و پذیرفته می‌شود، به توده‌ای شدن جامعه کمک می‌کند.  عبارت آخر مقاله این است: «امروز همگان آمده‌اند تا برقصند و کیف کنند. درست همان‌طور که از زمان خنثی شدن تاریخی دین همگان آزاد بودند تا به هریک از فرقه‌ها و کیش‌های موجود بپیوندند. اما آزادی انتخاب یک ایدئولوژی که همواره بازتاب جوامع اقتصادی است، در همه‌جا چیزی از آب درنمی‌آید جز آزادی انتخاب آنچه همواره یکسان است.» (کتاب دیالکتیک روشنگری، ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، ص286)
به تعبیر دیگر آنها به دقیق‌ترین شکل ممکن اشاره می‌کنند که زمانی دین از معنای خودش خالی و تبدیل به یک جنبش توده‌ای‌ساز می‌شود که درواقع خنثی شده باشد. حالا این خنثی شدن چه ویژگی‌ای دارد؟ اینکه همگان آزاد باشند تا به هریک از فرقه‌ها و کیش‌های موجود بپیوندند، یعنی در جایی دین تبدیل به ایدئولوژی توده‌ای‌ساز می‌شود که دین خنثی شود و ویژگی خنثی شدن دین این است که همگان آزادند به هریک از کیش‌ها و فرقه‌های موجود بپیوندند. به‌تعبیر دیگر پیوستن به یک فرقه دینی، اساسا ناظر به حق و باطل نیست، بلکه همگان همان‌طور که مثلا کفش و لباس‌شان را کاملا به شکل سلیقه‌ای انتخاب می‌کنند، در جهت رفع سلایق فردی و آنی خود، می‌توانند دیانت را بسازند و مطابق میل خودشان انتخاب کنند.
در ادامه مقاله توضیح داده می‌شود که شیوه انتخاب فرقه‌ها و کیش‌ها درواقع محصول شرایط اقتصادی آدم‌هاست، مانند حرف مارکس که دین روبناست و زیربنای آن اقتصاد است، پس چنین دینی می‌تواند توده‌ای‌ساز باشد و ما در اطراف خود جنبش‌هایی با این شرایط می‌بینیم.

آیا ذاتا مراسمی مثل اربعین و جشن غدیر ازلحاظ جامعه‌شناسی توده‌ای تفسیر می‌شود؟ 
مساله اصلی این است که ما تقریبا با مساله‌ای که مکتب فرانکفورتی‌ها یا بقیه کسانی که درمورد جنبش‌های توده‌ای نظریه‌پردازی کردند، مواجه هستیم، یعنی با مدرنیته و اقتضائات آن، ازجمله نظام سرمایه‌داری، سانسور فرهنگی و به‌طورکلی آنچه آنها ذیل اقتضائات و مولفه‌های صنعت فرهنگ‌سازی صورت‌بندی کرده‌اند، مواجهیم.
به تعبیر دیگر تقریبا با نظام سرمایه‌داری، با انباشت سرمایه، تورم و باقی اقتضائات نظام سرمایه‌داری و از طرفی هم با نظام سرمایه‌داری که با تجدد غربی گره‌خورده روبه‌رو هستیم. در این معنا مساله ما با تحلیلگرانی که در غرب وجود داشتند، مساله مشترکی ست و احتمال دارد در موارد زیادی، روایت ما از دین و ظهور آن در قالب جنبش‌های دینی و عملکرد بسیاری از افرادی که می‌خواهند از ظرفیت دیانت برای یک جنبش دینی یا جنبش اجتماعی دینی استفاده کنند و اقداماتی را انجام دهند، تنه به تنه مساله‌ای می‌زند که تحلیلگران جنبش توده‌ای در غرب با آن مواجه بودند. به تعبیر دیگر اگر در غرب اقدامات مسئولان یا افراد که با سرمایه‌داری درگیر هستند، با بهره‌گیری از صنعت فرهنگ‌سازی و فریب توده‌ای تحلیل می‌شود، با ما اشتراکاتی دارد؛ اشتراکاتی که عمدتا در قلمرو‌هایی مثل رسانه و دیگر ابزارهای فرهنگ مدرن ریشه دارد.  اما پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود و به‌نظر می‌رسد محل تامل است، این است که آیا پاسخ ما یعنی پاسخ سنت اسلامی شیعی ایرانی یا پاسخی که ما از خلال هویت خودمان می‌توانیم به این پرسش بدهیم، لزوما همان پاسخی است که غرب داده است؟ هم از حیث نظری و هم از حیث عملی، یعنی هم از حیث تحلیل آنچه در ایران در قالب این جشن‌ها و عزاداری‌های جمعی صورت می‌گیرد، هم در اقداماتی که مسئولان و فعالان اجتماعی فرهنگی که برای برگزاری این جشن‌ها انجام می‌دهند، می‌تواند پاسخ متفاوتی از غرب را دربرداشته باشد.
ما همواره در مواجهه با پدیده‌های جهان مدرن هم از حیث تحلیل نظری و هم از حیث اتفاقات عینی درمعرض گرفتار شدن به همان پاسخ و همان نگرشی هستیم که در جهان غرب به آن داده شده است. به این معنا دغدغه‌های افرادی که این جنبش‌ها، جشن‌ها و مراسم را توده‌ای تفسیر می‌کنند، از حیث دغدغه‌مندی و نگرانی درست است. اما از حیث دیگری درست نیست آن هم امکان‌ها و ظرفیت‌هایی است که به‌دلیل اشتباه مسئول یا تحلیلگری، فعال نشده باشد و غفلت آنها این ظرفیت را از بین برده باشد. این ظرفیت‌ها می‌تواند تحلیل ما را به‌سمتی هدایت کند که تشخیص دهیم، امکان توده‌ای شدن وجود دارد یا نه.
یعنی جنبش‌ها، جشن‌ها و عزاداری‌های جمعی، مطلقا و به‌نحو کامل توده‌ای نیست، می‌تواند پاسخ توده‌ای دریافت کند منوط به اینکه مسئولان عملیاتی و اجرایی یا تحلیلگران این پدیده‌ها همان پاسخ‌هایی را بدهند که در صنعت فرهنگ‌سازی پدیده‌ای رقم می‌خورد و می‌تواند توده‌ای نباشد هم از حیث تفسیر و نظریه‌پردازی و هم از واقعیت دینی آن، منوط به اینکه هم فعالان و سیاستگذاران عینی و هم تحلیلگران و نظریه‌پردازان آن را به‌نحو متفاوتی رقم زده و تفسیر و تعبیر کنند. به‌نظر می‌رسد اگر به این ظرفیت متفاوت توجه شود، نه‌تنها در واقعیت میدانی صورت این جشن‌ها دیگر توده‌ای نیست و می‌تواند پویایی‌هایی در اشکال متنوع دیگری برای عزاداری‌ها رقم بزند، بلکه تحلیلگران نظری مطابق با آن، تحلیل‌های متفاوتی از آنچه در غرب نسبت به این جنبش‌ها ایجاد و صورت‌بندی‌شده خواهند داشت.

با این تحلیل، ما چگونه می‌توانیم پاسخ متفاوتی از غرب نسبت به این طرح مساله مشترک بدهیم، وقتی که در میدان عمل، برگزاری این مراسم تقریبا با همان فرآیندهای مشابه در غرب برگزار می‌شود؟
اگر از این منظر نگاه کنیم، درواقع به‌نظر می‌رسد که ما حداقل در آستانه تجربه‌های جدیدی هستیم که نمی‌شود به نحو قطعی درباره آنها صفت توده‌ای یا حتی غیرتوده‌ای به کار برد. این منوط و مشروط به نحوه مواجهه ما از حیث نظر و عمل با جنبش‌هایی است که مردم به‌صورت ناخودآگاه در مواجهه با پدیده‌های معاصر و پای داشتن در سنت گذشته‌شان رقم می‌زنند.
مردم در این تجمعات، به‌صورت ناخودآگاه براساس درک‌هایی که از جهان سنت گذشته خودشان دارند، مواجهه‌هایی با پدیده‌های معاصر ازجمله موسیقی، تکنولوژی و… رقم می‌زنند اما در اقدامات ساماندهی شده‌ آگاهانه یعنی آنجایی که مساله تبدیل به یک آگاهی سیاستگذارانه یا تحلیل نظری آگاهانه می‌شود، باید سعی کنیم ظرفیت‌های تاریخی، سنتی و فرهنگی خودمان را در نسبت با این پدیده‌ها پای کار بیاوریم و تجربه متفاوت را به نظاره بنشینیم، به این معنا پیش‌بینی‌پذیر نیست که به‌طور قطع بتوان گفت توده‌ای هست یا نیست، بلکه به بهره‌گیری از ظرفیت تاریخی و فرهنگی‌مان بستگی دارد.
با یک مثال می‌خواهم این سوال را بهتر پاسخ دهم. اگر به شواهدی که از مقاله صنعت فرهنگ‌سازی عرض کردم و اقتضائاتی که آن مقاله در ارجاع به نظریات ماقبل خودش ازجمله شاکله‌بندی‌های ذهنی فیلسوفان دوره روشنگری مانند کانت می‌دهد، دقت کنیم، متوجه می‌شویم جنبش توده‌ای که متضمن یکدست‌سازی جامعه برای کنترل آن است، محصول تاثیر از نگاهی است که انسان غربی به صنعت و کنترل طبیعت داشته است. همان‌طور که می‌دانیم در غرب، مخصوصا در دوره روشنگری و در جریان تکوین سرمایه‌داری، همان‌طور که وبر در اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری متذکر شده است، با بسط منطق علوم طبیعی به دیگر قلمروهای حیات انسانی از جامعه و اقتصاد و سیاست و فرهنگ روبه‌رو هستیم. صنعت به معنای مدرن آن مبتنی‌بر درک این دنیایی از Science است که ابتدا در قلمرو علوم طبیعی شکل می‌گیرد و پس از آن به دیگر قلمروهای حیات انسانی بسط می‌یابد. همان‌طور که در کارخانه‌ها تولید انبوه کالای صنعتی را داریم، در فرهنگ هم تولید کالای انبوه فرهنگی صورت می‌گیرد و به‌تبع این تولید انبوه در دو قلمرو، اصحاب علوم طبیعی حالا تبدیل به اصحاب علوم اجتماعی و فرهنگی شده‌اند و اینجاست که علقه‌های رهایی‌بخشی و آزادیخواهانه انسان سرکوب و کنترل می‌شود و به حاشیه می‌رود.
مساله اساسی این است که آیا در سنت اسلامی یا شیعی خودمان سطح مواجهه‌مان با جهان خارج قرار است در محدوده تحلیل صنعتی قرار بگیرد یا نه. می‌دانید که ما از حیث مواجهه‌مان با جهان طبیعت، شکل دیگری از صنعت را در قیاس با صنعت غربی داشته‌ایم، مثلا در معماری سنتی، هنر اسلامی و ایرانی گذشته‌مان و اساسا مواجهه ما با جهان طبیعت، مواجهه صنعت مدرن نیست؛ مواجهه صنعت توده‌گرایانه و یکنواخت غربی نیست و ذیل ریاضیات یکنواخت و یکدست غربی صورت‌بندی نمی‌شود. در جهان اسلامی ایرانی ما، هنر درواقع برخلاف هنر مدرن، هنر تکنیک‌زده نیست. هنر یک تجلی از حالت‌های ذوقی انسان قدیم است که البته اگرچه صورت ریاضی دارد، این ریاضیات، رازآمیز و پیوندخورده با حالات انسانی است، به تعبیری کمّی‌شده نیست، ریاضیات گره‌خورده با کیفیت انسانی و با روحیات انسانی است. با معنا همراه است، یعنی در جهان صنعت با معنا گره می‌خورد و خودش را در معماری، هنر و… نشان می‌دهد. به‌تبع این تفاوت مواجهه انسان سنتی در طبیعت، مواجهه او با جهان انسانی هم در حیات انسانی و اجتماعی متفاوت بوده است، مثلا شما این را در تعزیه‌خوانی، شعرخوانی و هنرهای گذشته مربوط به عزاداری‌ها می‌بینید. در شعر در عزاداری‌ها و جشن‌ها می‌بینید، در قیاس با آنچه به‌دلیل مواجهه با جهان مدرن با آن سروکله می‌زنیم. با این ریشه تاریخی که در مراسم گذشته ما از عزاداری‌ها و جشن‌ها وجود داشته و آنها همچنان محل ذائقه فکری افراد مسلمان شیعه در ایران برای برگزاری مراسم هستند و تاثیر خودشان را هم می‌گذارند. ما همچنان به‌دلیل نوع متفاوت مواجهه با جهان خارج که در گذشته سنت اسلامی خودمان داریم، امکان این ظرفیت را داریم که جشن‌ها و عزاداری‌هایمان و چنین جنبش‌هایی را به‌مثابه جنبش‌های توده‌ای و یکدست‌انگارانه نگاه نکنیم و از ظرفیت آن برای پاسخ متفاوت از غرب بهره ببریم. اینکه ما اساسا نه مواجهه‌مان با طبیعت و نه با جهان انسانی در گذشته خودمان، ذیل صنعت به‌معنای مدرن غربی صورت‌بندی نمی‌شده می‌تواند دلیل تفاوت ما نیز باشد. اگرچه با این مساله درحال‌حاضر درگیر هستیم، اما اساسا در جهان گذشته چنین مواجهه‌ای صورت نمی‌گرفته و به‌دلیل سرریز و حضور حتی کمرنگ‌شده عناصر سنتی در جامعه ایرانی به‌نظر می‌رسد که ما همچنان ظرفیت‌هایی را برای تحول در این جشن‌ها و عزاداری‌ها و جنبش‌های نظیر آن در سنت‌مان داریم.

دیدگاهتان را بنویسید