وقتی جهان دیگر تک قطبی، دوقطبی یا حتی چند قطبی نباشد چه اتفاقی می افتد؟
چه کسی دنیا را اداره می کند؟
قبلاً جواب دادن به این سؤال آسان بود. اگر بیش از 45 سال دارید، در دنیایی بزرگ شدهاید که تحت سلطه دو ابرقدرت است. ایالات متحده و متحدانش قوانین را در یک طرف دیوار برلین تعیین کردند، در حالی که اتحاد جماهیر شوروی از طرف دیگر آن را هدف قرار داده بود. در آن روزگار تقریباً هر کشور دیگری مجبور بود سیستم های سیاسی، اقتصادی و امنیتی خود را با یک طرف یا طرف دیگر هماهنگ کند آن زمان دنیا دوقطبی بود.
سپس، در سال 1991، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهان باقی ماند. ایالات متحده هم از طریق نقش مسلط خود در سازمان های بین المللی و هم با اعمال قدرت بر جهان مسلط شد. در نتیجه در این شرایط شاهد دنیای تک قطبی بودیم.
حدود 15 سال پیش، جهان دوباره تغییر کرد و پیچیده تر شد. ایالات متحده کمتر علاقه مند شد که پلیس جهان یا معمار تجارت جهانی باشد. کشورهای دیگر که قدرتمندتر می شدند، به طور فزاینده ای میتوانستند قوانینی را که دوست نداشتند نادیده گرفته و گهگاه برخی قوانین را خودشان وضع کنند. و این شرایط یک جهانی غیرقطبی، بدون رهبر جهانی است.
زمانی که ابرقدرت بودن درجهان دیگر با توازن قدرت همخوانی نداشت؛ سه اتفاق باعث این رکود ژئوپلیتیکی شد:
اولا، روسیه وارد نظم بین المللی تحت رهبری غرب نشد. روسیه که اکنون یک قدرت بزرگ در حال افول است، به شدت عصبانی شده و غرب را دشمن اصلی خود در صحنه جهانی میبیند. چه مقصر این امر آمریکا و متحدانش باشند چه خود روسیه، واقعیت این است که ما در این شرایط هستیم.
دوم، چین وارد نهادهای تحت رهبری ایالات متحده شد. با این فرض که چینیها هر چه یکپارچهتر، ثروتمندتر و قدرتمندتر شوند، آمریکاییتر خواهند شد، با این حال آنها هنوز چینی هستند و ایالات متحده آماده پذیرش آنها نیست.
و سوم، ایالات متحده و متحدانش ده ها میلیون شهروند خود را که احساس می کردند از جهانی شدن عقب ماندهاند، نادیده گرفتند. نارضایتیهای آنها بیشتر به دلیل افزایش نابرابری درآمد و دستمزد، تغییر جمعیت و سیاستهای هویتی و دوقطبی شدن از فناوریهای رسانهای جدید بود. پس از دههها بیتوجهی ، اکثر این شهروندان اساساً نسبت به دولتهای خود و خود دموکراسی بیاعتماد شده و به نوبه خود باعث شدند که رهبران آنها توانایی یا تمایل کمتری برای رهبری داشته باشند.
تقریبا همه بحران های ژئوپلیتیکی که هر روز در تیتر اخبار می بینید؛ جنگ در اوکراین، رویارویی بر سر تایوان، تنشهای هستهای با ایران و کره شمالی و… که شاهد آن هستیم به طور مستقیم یا غیرمستقیم به دلیل رکود ژئوپلیتیکی ناشی از این سه موضوع است. به عبارت دیگر، بحران ها مربوط به رهبران نیست بلکه ویژگی ساختاری چشمانداز ژئوپلیتیک ما هستند. با این حال، خوب یا بد، رکودهای ژئوپلیتیکی برای همیشه دوام نمی آورند. و نظم جهانی آینده چیزی است بسیار بسیار متفاوت با آنچه که ما به آن عادت کردهایم.
ما دیگر در دنیای تک قطبی یا دو قطبی یا چند قطبی زندگی نمی کنیم چرا؟ زیرا ما دیگر ابرقدرتهای چند بعدی نداریم. مانند کشورهایی که در هر حوزهای قدرت جهانی را اعمال میکنند. درست است، ایالات متحده و چین امروز ابرقدرت نیستند و هیچ ابرقدرتی نداریم. در عوض، آنچه ما امروز داریم، نظمهای جهانی متعدد است.
اول، ایالات متحده تنها کشوری است که می تواند سرباز، ملوان و تجهیزات نظامی را به هر گوشه از جهان بفرستد. نقش آمریکا در نظم امنیتی امروز ضروریتر و در واقع، غالبتر از یک دهه پیش است.
چین به سرعت در حال افزایش توانمندی های نظامی خود در آسیا است. این به طور فزاینده ای برای متحدان هند، اقیانوس آرام آمریکا نگران کننده است، که اکنون بیش از گذشته به چتر امنیتی ایالات متحده متکی هستند. حمله روسیه به اوکراین به طور مشابه اروپا را به بیشترین وابستگی به ناتو به رهبری ایالات متحده در چند دهه گذشته تبدیل کرده است. در همین حال، ارتش روسیه با از دست دادن حدود 200000 نیرو و بسیاری از تجهیزات حیاتی خود در اوکراین تضعیف شده است، که بازسازی همه آنها در مواجهه با تحریم های غرب دشوار خواهد بود.
بله، چین، روسیه و سایرین سلاح های هسته ای دارند، اما در واقع استفاده از آنها، هنوز مساوی با خودکشی است. ایالات متحده تنها ابرقدرت امنیتی جهان است و حداقل تا یک دهه آینده نیز چنین خواهد ماند. اما قدرت نظامی به واشنگتن اجازه نمیدهد تا قوانینی را برای اقتصاد جهانی تعیین کند، زیرا نظم اقتصادی چند قطبی است. ایالات متحده اقتصاد قوی و پویا دارد، اما قدرت جهانی در اینجا به طور گسترده مشترک است.
علیرغم تمام صحبت ها در مورد یک جنگ سرد جدید شده است، ایالات متحده و چین از نظر اقتصادی به حدی وابسته هستند که نمی توانند از یکدیگر جدا شوند. تجارت دوجانبه بین این دو همچنان به بالاترین حد خود ادامه میدهد و سایر کشورها میخواهند هم به بازار آمریکا و هم به بازار رو به رشد چین (به زودی به بزرگترین بازار جهان تبدیل میشود) دسترسی داشته باشند. شما نمی توانید جنگ سرد اقتصادی داشتهباشید چون کسی حاضر به مبارزه در این جنگ نخواهدبود.
در همین حال، اتحادیه اروپا بزرگترین بازار مشترک جهان است و میتواند قوانین و استانداردهایی را تعیین کند که آمریکاییها، چینیها و دیگران باید آن را به عنوان بهای تجارت بپذیرند. ژاپن هنوز یک قدرت اقتصادی جهانی است. اقتصاد هند به سرعت در حال رشد است و روز به روز تأثیر آن در صحنه جهانی افزایش می یابد. اهمیت نسبی این اقتصادها و سایر اقتصادها در دهه آینده تغییر خواهد کرد، اما آنچه مسلم است این است که نظم اقتصادی جهانی یک نظم چند قطبی است و خواهد ماند.
بین نظم امنیتی و اقتصادی تنش وجود دارد. ایالات متحده میخواهد حوزههای بیشتری از اقتصاد را بهعنوان حوزههای حیاتی برای امنیت ملی تعریف کند و سایر کشورها را تحت فشار قرار میدهد تا سیاستهای خود را بر این اساس هماهنگ کند. چین به نوبه خود میخواهد از اهرم تجاری برای افزایش نفوذ دیپلماتیک خود استفاده کند. اروپا، هند، ژاپن و سایر کشورها میخواهند اطمینان حاصل کنند که امنیت و نظم اقتصادی بر دیگری مسلط نباشد و به احتمال زیاد موفق خواهند شد.
این دو نظم جهانی است که ما قبلاً می بینیم. اما نظم سومی وجود دارد که به سرعت در حال ظهور است که به زودی نفوذ بیشتری نسبت به سایرین خواهد داشت: نظم دیجیتال. در آنجا، برخلاف هر نظم ژئوپلیتیک دیگری در گذشته و حال، بازیگران مسلط که قوانین و اعمال قدرت را تعیین می کنند، دولت ها نیستند بلکه شرکت های فناوری هستند.
شما شنیده اید که چگونه تسلیحات، اطلاعات و آموزش ناتو به اوکراینیها کمک کرده تا از سرزمین خود دفاع کنند. اما اگر شرکتهای فناوری غربی در روزهای ابتدایی تهاجم به سرعت به کمک اوکراین نمیآمدند جلوگیری از حملات سایبری روسیه و اجازه دادن به رهبران اوکراینی برای برقراری ارتباط با سربازان خود در خط مقدم روسیه در عرض چند هفته برای آنها غیرممکن بود. اگر شرکت های فناوری و قدرت در نظم دیجیتال جدید نبود، ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، امروز در قدرت نبود.
شرکتهای فناوری تصمیم میگیرند که آیا دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالات متحده میتواند بدون فیلتر و در زمان واقعی با صدها میلیون نفر صحبت کند یا خیر. بدون رسانه های اجتماعی و توانایی آن برای ترویج تئوری های توطئه، شورش 6 ژانویه در کاپیتول هیل، شورش کامیون داران در اتاوا، شورش 8 ژانویه در برزیل اصلا به وجود نمیآمد.
شرکت های فناوری حتی هویت ما را تعریف می کنند. ما قبلاً تعجب می کردیم که آیا رفتار انسان اساساً نتیجه طبیعت است یا پرورش. اما امروزه این طبیعت، در واقع پرورش و الگوریتم است. نظم دیجیتال در حال تبدیل شدن به یک عامل تعیین کننده در نحوه زندگی ما، آنچه به آن اعتقاد داریم، آنچه میخواهیم و آنچه که مایلیم برای به دست آوردن آن انجام دهیم، تبدیل شدهاست.
این میزان حیرتانگیز قدرتی است که شرکتهای فناوری جمعآوری کردهاند. به حدی که به خودی خود به بازیگران ژئوپلیتیکی تبدیل شدهاند. این بازیگران قبلاً جنبههایی از جامعه، اقتصاد و امنیت ملی را کنترل میکردند که مدتها در انحصار دولت بود. تصمیمات آنها مستقیماً بر معیشت، تعاملات و حتی الگوهای فکری میلیاردها نفر در سراسر جهان تأثیر می گذاشت. آنها همچنین به طور فزاینده ای محیط جهانی را شکل می داد که خود دولت ها در آن عمل میکردند.
اما شرکت های فناوری چگونه از قدرت جدید خود استفاده خواهند کرد؟ سه سناریو احتمالی وجود دارد.
اگر رهبران سیاسی آمریکا و چین همچنان با قدرت بیشتری در فضای دیجیتال خود را مطرح کنند، و اگر شرکتهای فناوری با دولتهای خود همسو شوند، در نهایت به جنگ سرد فناوری بین ایالات متحده و چین خواهیم رسید. دنیای دیجیتال به دو قسمت تقسیم خواهد شد، سایر کشورها مجبور خواهند شد طرف هایی را انتخاب کنند. همچنین جهانی شدن تکه تکه خواهد شد، زیرا این فناوری های استراتژیک جدا شده به فرماندهی امنیت ملی و اقتصاد جهانی تبدیل می شوند.
اگر شرکتهای فناوری به استراتژیهای رشد جهانی پایبند باشند، از همسویی با دولتها خودداری کنند و شکاف موجود بین عرصههای فیزیکی و دیجیتالی رقابت را حفظ کنند، آنگاه شاهد جهانیسازی جدید خواهیم بود. نظم دیجیتال جهانی شده شرکتهای فناوری در فضای دیجیتال حاکم خواهند ماند و عمدتاً برای کسب سود با یکدیگر و با دولتها برای قدرت ژئوپلیتیک رقابت میکنند، دقیقاً به همان روشی که بازیگران اصلی دولتی در حال حاضر برای نفوذ در فضایی که دستورات اقتصادی و امنیتی با هم تداخل دارند، تلاش میکنند.
اما اگر فضای دیجیتال خود به مهم ترین عرصه رقابت قدرت های بزرگ تبدیل شود و قدرت دولتها نسبت به قدرت شرکتهای فناوری به فرسایش ادامه دهد، خود نظم دیجیتال به نظم جهانی غالب تبدیل خواهد شد. اگر این اتفاق بیفتد، جهان پساوستفالن خواهیم داشت. نظمی تکنوقطبی که تحت سلطه شرکتهای فناوری به عنوان بازیگران اصلی ژئوپلیتیک قرن بیست و یکم است.
هر سه این سناریو کاملا قابل قبول هستند. در نهایت به این بستگی دارد که ماهیت انفجاری هوش مصنوعی چگونه باعث ایجاد تغییرات در ساختارهای قدرت موجود میشود، آیا دولتها قادر هستند و میخواهند شرکتهای فناوری را تنظیم کنند، و مهمتر از همه رهبران فناوری چگونه بخواهند از قدرت جدید خود استفاده کنند.
نویسنده:یان برمر، رئیس گروه اوراسیا