اتهامی بزرگ به شریعتی

جریان نهضت اسلامی و مبارزه انقلابی ایران، شخصیت‌های مختلف از حوزه و دانشگاه را به کف میدان مبارزه کشاند تا دوشادوش مردم قرار گیرند و با ارتباط‌گیری اجتماعی امر روشنگری را محقق سازند. یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های تاریخ معاصر ایران که در ساحت فکر و اندیشه اثرگذاری قابل توجهی را بر جوانان دهه 40 و 50، بالاخص دانشجویان گذاشت، مرحوم دکتر علی شریعتی بود. روشنفکری که به جهت انتسابش از طرف پدر به روحانیت با سنت حوزوی و علوم اسلامی آشنایی داشت و از سوی دیگر تحصیلکرده سوربن فرانسه بود و چند صباحی با اندیشمندان مغرب زمین دمخوری داشت.

شریعتی هم مانند جلال‌آل‌احمد، چاره هویت‌زدایی از جامعه غرب‌زده و خرافات‌گرای ایرانی را بازگشت به خویشتن می‌دانست، بازگشتی که باید به شکل دیگری چشم به اسلام و بزرگان آن می‌انداخت. اسلامِ در صحنه و فعالی که برای جامعه درمانده ایرانی یک تجویز اثربخش دارد و قادر است بار دیگر عزت را در پرتو دین به مردم ایران هدیه کند. در این بین شریعتی در دو جبهه شمشیر می‌زند و به تقابل می‌پردازد. از طرفی او خود را در مواجهه با روشنفکرانی می‌بیند که بدون اجازه غرب، دست به فکر کردن نمی‌زنند و هر آنچه در کتب اندیشمندان غربی آمده است را به مثابه وحی الهی انگاشته و به دیده تمسخر و استهزا دین و مذهب را نظاره‌گر بودند.

از سوی دیگر، شریعتی قرار است با پیروان اسلام سنتی که در حوزه‌های علمیه جا خوش کرده‌اند درگیر شود؛ چرا که این جامعه‌شناس و دین‌پژوهی از قرائتی از دین سخن می‌گوید که با رویکرد سنت‌گرایانه متفاوت است و اساساً یکی از عوامل عقب‌افتادگی جامعه را همان اسلامِ منزوی و گوشه‌گیر در حوزه‌های علمیه می‌داند.

شریعتی دشمن سفت و سخت تحجر و اسلام قشری‌گرا است و به نوعی آن را همدست و هم‌رأی استعمار می‌داند که با همکاریِ روشنفکری تجددگرا موجب تحقیر و زبونی ملت ایران و جامعه مسلمین شده است. وقتی متحجرین حوزوی می‌دیدند که خوانش شان از اسلام و شخصیت‌های دینی توسط یک استاد دانشگاه کت‌وشلواری زیر سؤال رفته است، بی‌شک رگِ غیرتشان می جنبد و برای طرد و نفی آن به هر وسیله ای تشبث می‌کنند.

یکی از کلیشه‌های غیرمنصفانه که درمورد شریعتی از سوی برخی حوزوی‌ها مطرح گشت و تا الآن هم ادامه دارد این است که شریعتی ضدروحانیت و در پی ایجاد خوانشی از اسلام، آن هم به شکل منهای روحانیت است. اما حقیقت را باید در آثار خودِ شریعتی جست و پس از مطالعه تمام نظرات او دست به قضاوت زد. شریعتی ضدروحانیت نبود، بلکه ضد تحجر و انفعال حوزه بود :

« می‌بینی که چگونه دست پیدای این سنت‌گرای امّل و دست مرموز و پنهان آن ترقی‌خواه متجدد، در هم فشرده شدند و هم را یاری می‌دهند تا همه چیز را در دنیای ما نابود کنند تا ما را به شکل مصرف‌کننده رام و برده آرام درآورند.» (کتاب فاطمه فاطمه است) ».

او هیچگاه پیگیر حذف این صنف از جامعه نشد، چرا که می‌دانست این امر شدنی نبوده و اساساً چشم امیدش به همان حوزه‌های علمیه است:

«بزرگ‌تریم امیدم به همین حوزه‌های علمی است و چشمِ انتظار به همین حجره‌های طلبگی. » (کتاب چه باید کرد؟)

شریعتی اتهام ضدیت‌اش با روحانیت را یک توطئه از سوی مخالفان و چشم‌تنگان حسود می‌دانست و تصریح داشت که:

«مخالفان و دست‌های مرموز، به انواع و اقسام حیله‌ها، گاه عمیق و گاه خیلی وقیحانه و رسوا، به عنوان دفاع از روحانیت، به عنوان دفاع از مذهب، می‌کوشند تا به انواع حیله‌ها، ما را به عنوان عده‌ای که با روحانیت مخالفند، جلوه دهند و به این عنوان حمله می‌کنند و هدفشان این است تا ما را وادارند تا به عنوان دفاع از خود، به روحانیت حمله کنیم.» (کتاب اسلام‌شناسی)

شریعتی در همین‌باره گفته است:

«این که من با روحانیت مخالفم، تهمتی است که همان‌اندازه بی‌پایه است که پیش از شایع کرده بودند که با تشیع مخالفم!من چنانکه بارها گفته‌ام، دفاع از اصالت جامعه علمی شیعه، حتی در مسئولیت هر روشنفکری است که با استعمار فرهنگی غرب در مبارزه است، ولو از نظر اعتقادی یک احساس مذهبی نداشته باشد.» (کتاب نوشته‌های تنهایی.)

پر واضح است که شریعتی این سخنان را زمانی می‌گوید که روحانیت به قدرت نرسیده است و از طرفی هم مورد هجوم بی‌رحمانه برخی روشنفکران و حتی دستگاه‌های دولتی است. پس نمی‌توان این سخنان شریعتی را به پای تقیه یا تعارف نوشت، بلکه او در این سخنان اعتقاد حقیقی خویش درمورد روحانیت را بیان می‌کند.

محمد اسفندیاری دو قشر را کسانی معرفی می‌کند که در پی انتصاب نظر «اسلام منهای روحانیت» یا «شریعتیِ ضد روحانیت» هستند:

« چنان می نمایند که شریعتی مخالف روحانیت بود و شمشیر را از رو علیه روحانیت بسته بود مخالفان روحانیت هم برای تخریب روحانیت و پیدا کردن هم دست برای خود شریعتی را مخالفت روحانیت معرفی می کنند و در پشت چهره شریعتی پنهان می شوند. اینان چون شجاعت آن را ندارند که به مخالفت با روحانیت بپردازند از شریعتی سنگ می سازند و آن را بهانه قرار می دهند.» (کتاب شعله بی‌قرار)

حقیقت آن است که شریعتی نه تنها ضدروحانیت نبود، بلکه در پی ارتقای اجتماعی روحانیت دربین مردم است و راه حل را بازگشت اسلام و روحانیت از کنج حوزه‌های علمیه به بطن و متن جامعه می‌داند.

 

محمد مهدی اسکندری

دیدگاهتان را بنویسید