آیا می‌توان فرمول آخرالزمان را کشف کرد؟

چرا امپراتوری‌های افسانه‌ای انحطاط می‌یابند و از میان می‌روند؟ راز فروپاشی تمدن‌های عظیم در چیست؟ قرن‌هاست که این سوالات ذهن آدم‌ها را مفتون خود کرده است، اما پاسخ به آن‌ها چنان دشوار است که هنوز جواب قانع‌کننده‌ای برایشان پیدا نکرده‌ایم. بااین‌حال، مورخ-ریاضی‌دان عجیب و غریبی به نام پیتر تورچین، از رسیدن به پاسخی قانع‌کننده ناامید نیست. تورچین در کتاب اخیر خود، با تحلیل ریاضیاتی مجموعۀ عظیمی از داده‌های تاریخی، گام جدیدی در «فروپاشی‌شناسی» برداشته است.

تیم آدامز، گاردین— از وقتی جوامع پیچیدۀ انسانی شکل گرفتند، همیشه بوده‌اند افرادی که فروپاشی قریب‌الوقوع این جوامع را پیش‌بینی می‌کردند. در سال‌های اخیر، کسب‌وکار آخرالزمان خیلی علمی‌تر شده‌ است. امعا و احشای حیوانات و نشانه‌های ستارگان جای خود را به کلان‌داده‌ها داده‌اند. پیتر تورچین از پیشگویان برجستۀ عصر دیجیتال و به قول خودش «فروپاشی‌شناس»1 است. او زیست‌شناسی خوانده بود و، با استفاده از مدل‌های آماری، شبکه‌های روابط میان درندگان و شکارشان را بررسی می‌کرد. اما در دهۀ ۱۹۹۰، پس از آنکه سقوط ناگهانی شوروی را به چشم دید، کشوری که پدرش از آن به دلیل دگراندیشی تبعید شده بود، مغز تحلیلی‌اش را به مجموعه ‌سؤالات دیگری معطوف کرد. تصمیم گرفت در موج عظیم داده‌های تاریخی الگوهایی آماری را کشف کند که شاید بی‌ثباتی‌های آیندۀ جوامع را پیش‌بینی کند. او نیز مانند تمام کاساندرا2هایی که شایستۀ بدنامی خود هستند در زمانی مناسب به این عرصه روی آورد.

تورچین نام روش خود را «کلیودینامیک»3گذاشته است. او در مجموعه‌ای از کتاب‌ها -جنگ و صلح و جنگ4(۲۰۰۶) و روزگاران نزاع5 (۲۰۱۶)- با استفاده از مجموعه‌ داده‌هایش کوشیده مبنایی را ترسیم کند که نشان دهد تمام تمدن‌های انسانی در عصر شهرها و دولت‌ها سازوکارهایی تعبیه‌شده برای خودتخریبی دارند. او نشان می‌دهد که ریاضیات پیچیده، ضمن اینکه ممکن است قفلِ این نیروهای ویرانگر را بگشاید، شاید بتواند در پیشگیری از آن‌ها هم کمک کند.

بسیاری از مورخان، که عادت دارند رشتۀ خود را هنر بدانند نه علم، در واکنش به چنین تلاش‌هایی این باور را به سخره گرفته‌اند که شاید بهتر باشد تمام زحمت عمرشان به‌صورت مجموعه‌ای از معادلات پیچیده درآید: آن‌ها معتقدند تعداد متغیرها آن‌قدر زیاد است که نمی‌توان بحران‌ها، انقلاب‌ها، جنگ‌ها و حتی تغییرات سیاسی روزمره را در جامعه تبیین کرد. این کتاب آخرین تلاشِ کم‌وبیش قانع‌کنندۀ تورچین برای به چالش کشیدنِ این اجماع است.

بخشی از شایستگیِ این کتاب از آنجا نشئت می‌گیرد که مجموعه‌داده‌های ترچین به‌سرعت در حال رشد و افزایش است. در سال ۲۰۱۱، او که استاد دانشگاه کنتیکت و مسئول «مرکز علم پیچیدگی»6 در وین بود، پروژه‌ای به نام سشات (برگرفته از نام الهۀ بایگانی در مصر باستان) راه‌اندازی کرد. سشات ده‌ها همکار متخصص (انسان‌شناس، باستان‌شناس، مورخ) را نیز با خود همراه کرده تا بزرگ‌ترین مجموعه‌داده را دربارۀ شکوفایی و افول جوامع، از مصر علیا تا جنوب منهتن، بسازد. تورچین، به‌رغم اقرار به اینکه همۀ یافته‌ها لاجرم در دست تکمیل‌اند، روندهای چرخه‌ایِ مشخصی را از این روایت‌های گردآوری‌شدۀ امید و ناکامی‌ انسان بیرون می‌کشد.

متداول‌ترین الگویی که تورچین ارائه می‌دهد «تناوب فازهای انسجام و تجزیه» است «که حدود یک قرن طول می‌کشد». پیش‌بینی‌های تورچین فوریت خاصی دارند، زیرا به گفتۀ او جوامع غربی و به‌خصوص آمریکا بسیار به پایان آن دورۀ تجزیه نزدیک‌اند و این یعنی جنگ داخلی یا فروپاشی بالقوۀ سیستمیک در آن‌ها بسیار محتمل‌ است. مدل او می‌کوشد، با سنجش بعضی عوامل، چنین فروپاشی‌های اجتماعی‌ای را پیش‌بینی کند. از میان عوامل اصلی می‌توان به رشد سریع نابرابری ثروت و دستمزد، تولید بیش‌ازحدِ نخبه‌های بالقوه (فرزندان خاندان‌های ثروتمند، فارغ‌التحصیلان دارای مدارک عالی، تحلیل‌گرانِ اجتماعی سرخورده) و رشد بی‌رویۀ بدهی عمومی اشاره کرد. او می‌گوید در آمریکا (و تبعاً بریتانیا) این «عوامل در دهۀ ۱۹۷۰ به مرزهای خطرناکی رسیدند… داده‌ها به سال‌های حوالی ۲۰۲۰ اشاره داشت، زمانی‌که انتظار می‌رفت تلاقی این روندها جهشی را در بی‌ثباتی سیاسی برانگیزد. حالا هم این وضعمان است».

البته روشِ رسیدن به چنین نتایجی شاید پیچیده باشد (و از بررسی بحران اواخر قرون‌وسطی در فرانسه و شورش تایپینگ در چین و جنگ داخلی و تمام نقاطِ فی‌مابین منتج شده باشد)، اما نیروهای بی‌ثبات‌کننده‌ای که تورچین توصیف می‌کند ظاهراً جلوی چشممان هستند. شاید با خواندن روزنامۀ امروز صبح به‌صورت شهودی به بیشترشان پی برده باشید. به گفتۀ او، نیروهای پیشرانِ روندهای منفی در تمام جوامع به‌طور کلی دوموتوره‌اند. یکی حضور «پمپ ثروت» است که، پس از سال‌ها توزیع نسبتاً برابرتر، ثروت را از فقرا بیرون می‌کشد و به ثروتمندان می‌رساند. در سال ۱۹۸۳، در ایالات‌متحده دست‌کم ۶۶هزار خانوار وجود داشتند که ارزش دارایی‌های آن‌ها دست‌کم ۱۰ میلیون دلار بود. تا سال ۲۰۱۹، این رقم با احتساب تورم به ۶۹۳هزار رسیده است. نکته اینجاست که اگرچه تعداد این ابرثروتمندان افزایش یافته، درآمد و ثروت آمریکایی‌های معمولی کاهش یافته است.

این روند مصادف بوده با دومین عامل بی‌ثبات‌کنندۀ اصلی، آنچه تورچین اسمش را «تولید بیش‌ازحد نخبگان» گذاشته است. در این وضعیت، تعداد فزاینده‌ای از افراد سر ساختارِ امتیاز و قدرتی با هم رقابت می‌کنند که محدود است و روزبه‌روز فاسدتر می‌شود. او چهار جناح را نام می‌برد که این رقابت جایگاه میان آن‌ها همواره جاری است: جناح‌های نظامی، مالی، بوروکراتیک و ایدئولوژیک. با افول جوامع، توازن میان این جناح‌ها شدیداً برهم‌می‌خورد. نیروهای سرمایه در پی نابودی صداهای ایدئولوژی برمی‌آیند (یک «نخبه» به جنگ مسلحانه با نخبۀ دیگر برمی‌خیزد و مجموعه‌ای از جنگ‌های واقعی یا جنگ‌های فرهنگی شکل می‌گیرد) و همه‌چیز از هم می‌پاشد. به گفتۀ تورچین، نقطۀ قوت کاربست این سنجه‌ها به شکلی «عینی» در انواع و اقسام موقعیت‌های تاریخی این است که اصولی کلی پدید می‌آید. «هدف کلیودینامیک یکپارچه‌سازی تمام نیروهای مهم تاریخ است، چه جمعیت‌شناختی، چه اقتصادی، چه اجتماعی، چه فرهنگی و چه ایدئولوژیک». اگر این بلندپروازی‌ها شما را کمی یاد آقای کاسابون و پروژۀ شکست‌خوردۀ «کلید تمام اساطیر» می‌اندازد7، پس شاید مایۀ دلداری‌تان باشد که بدانید تورچین تکبر خود، و شک‌های خود، را به دست نامرئی تحلیلِ داده سپرده است (البته شاید هم مایۀ دلداری‌تان نباشد).

جای تعجب ندارد که روش‌های تورچین هواداران مشتاقی میان توانگرسالارانِ جدید سیلیکون‌ولی یافته است، میلیاردرهایی که هم به ریاضیات پیچیده علاقه دارند و هم اینکه چطور آن‌همه صفر را کنار ثروت کلان خود نگه دارند (تورچین گفته «خودشان می‌فهمند. اما دو سؤال در ذهن دارند: چگونه می‌توانند از این وضعیت پول درآورند؟ و کِی باید در نیوزیلند زمین بخرند؟»).

اما با وجودی که تورچین در کارِ تجارتِ آخرالزمان است، امیدش این است که دریابد بعضی از جوامع که در گذشته با این تهدیدهای وجودی روبه‌رو بودند چگونه آن‌ها را تسکین دادند یا راه نجاتی پیدا کردند. بریتانیا را بررسی می‌کند که چگونه با قانون اصلاحات سال ۱۸۳۲ از انقلاب گریخت، و اینکه شاخص‌های هولناک بعد از رکود بزرگ چگونه به شکل‌گیری «جناح طرفدار خدمات اجتماعی» در میان نخبگان حاکم آمریکا انجامید و بخش زیادی از ثروت خود را به مالیات داد تا جلوی فاجعه را بگیرد (در سال ۱۹۱۳ که نرخ مالیات فدرال معرفی شد، بالاترین نرخ ۷ درصد بود. اما در دو دهه پس از جنگ جهانی دوم، این رقم بالای ۹۰ درصد ماند). تورچین می‌نویسد «جوامع پیچیدۀ انسانی برای کارکرد درست به نخبگان نیاز دارند: حاکمان، مدیران، رهبران اندیشه. نباید آن‌ها را کنار بگذاریم؛ شگرد کار این است که جوری دستشان را ببندیم که به نفع همه اقدام کنند». اما متأسفانه این الگوریتمِ بخصوص هنوز در دست ساخت است.

دیدگاهتان را بنویسید