نوام چامسکی: ما در مسیر نوعی از نئوفاشیسم هستیم

«نوام چامسکی» [۱] ۹۴ ساله و استاد بازنشسته گروه زبان‌شناسی و فلسفه در مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) یکی از پراستنادترین دانشمندان جهان است که توسط میلیون‌ها نفر به عنوان یک گنجینه ملی و بین المللی تلقی می‌شود. چامسکی بیش از ۱۵۰ کتاب در زمینه زبان شناسی، اندیشه سیاسی و اجتماعی، اقتصاد سیاسی، مطالعات رسانه‌ای، سیاست خارجی ایالات‌متحده و مسائل جهانی منتشر کرده است. آخرین کتاب‌های او عبارت‌اند از: «اقتدار نامشروع: مواجهه با چالش‌های زمان ما» که قرار است در سال آینده میلادی منتشر شود. «اسرار کلمات» (۲۰۲۲)، «عقب‌نشینی: عراق، لیبی، افغانستان و شکنندگی قدرت ایالات متحده» (۲۰۲۲)؛ و «پرتگاه: نئولیبرالیسم، همه‌گیری و نیاز فوری برای تغییر اجتماعی» (۲۰۲۱). نوام چامسکی در مصاحبه‌ای اختصاصی که با وبگاه «تروث آوت» اخیراً انجام داده استدلال می‌کند که نئولیبرالیسم کنونی که بر دنیا حکمرانی می‌کند از طریق راه اندازی یک جنگ طبقاتی زمینه را برای حرکت به سمت نوعی نئوفاشیسم خیابانی خطرناک و خشن فراهم کرده است.

 

از نئولیرالیسم تا نئو فاشیسم

«چامسکی» می‌گوید، زمینه برای نئوفاشیسم برای پر کردن خلاء ناشی از جنگ طبقاتی ناشی از نئولیبرالیسم به خوبی آماده شده است. نئولیبرالیسم به عنوان یک فلسفه اقتصادی نزدیک به نیم قرن است که حکمرانی می‌کند. اما سیاست‌های نئولیبرالی در سراسر جهان ویرانی به بار آورده است و بیشتر دستاورد‌های حاصل از سرمایه‌داری مدیریت شده پس از پایان جنگ جهانی دوم را وارونه و به شکست کشانده است. نئولیبرالیسم فقط برای ثروتمندان و شرکت‌های بزرگ کار می‌کند. اما شکست‌های نئولیبرالیسم فراتر از اقتصاد است. نئولیبرالیسم در سیاست نیز گسترش یافت، زیرا فرآیند‌های فروپاشی اجتماعی نیرو‌های تهدیدآمیز را با وعده بازگشت به شکوه از دست رفته وارد بازی کرد. همانطور که «نوام چامسکی» در مصاحبه اختصاصی با «Truthout» توضیح می‌دهد، این محور اصلی جنبش‌ها و احزاب نئوفاشیستی در جهان امروز است و این نئولیبرالیسم است که شرایط را برای احیای افراط گرایی دست راستی فراهم کرده است. در همین حال، اعتراضات در عصر سرمایه‌داری متاخر بسیار گسترده‌تر شده است، بنابراین مبارزه برای جهانی بدیل واقعاً زنده است!

زمانی که سیاست‌های نئولیبرالی از بیش از ۴۰ سال پیش اجرا شد، مسئول افزایش نرخ نابرابری، تخریب زیرساخت‌های اجتماعی و ایجاد ناامیدی و ناخوشی اجتماعی بوده است. با این حال، همچنین آشکار شده است که سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی نئولیبرال زمینه‌ای برای رادیکال‌سازی جناح راست و احیای اقتدارگرایی سیاسی هستند. البته می‌دانیم که یک تضاد ذاتی بین دموکراسی و سرمایه داری وجود دارد، اما شواهد روشنی وجود دارد که نشان می‌دهد نئوفاشیسم از سرمایه داری نئولیبرال نشات می‌گیرد. با فرض اینکه شما با این ادعا موافق هستید، ارتباط واقعی بین نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم چیست؟

ارتباط در دو جمله اول سؤال به وضوح ترسیم شده است. یکی از پیامد‌های سیاست‌های اجتماعی-اقتصادی نئولیبرال، فروپاشی نظم اجتماعی است که زمینه‌ای برای افراط‌گرایی، خشونت و نفرت، فراهم می‌کند و زمینی حاصلخیز را برای شخصیت‌های اقتدارگرا که می‌توانند به عنوان ناجی ظاهر شوند فراهم کرده است. ما در مسیر نوعی نئوفاشیسم هستیم.

یکی از پیامد‌های سیاست‌های اجتماعی-اقتصادی نئولیبرال، فروپاشی نظم اجتماعی است که زمینه‌ای برای افراط‌گرایی، خشونت و نفرت، فراهم می‌کند

دایرة المعارف «بریتانیکا» [۲] نئولیبرالیسم را به عنوان یک «ایدئولوژی و مدل سیاسی که بر ارزش رقابت بازار آزاد با دخالت حداقلی دولت تاکید می‌کند» تعریف می‌کند. این تصویر متعارف از نئولیبرالیسم است. اما واقعیت متفاوت از این تعریف است. مدل سیاسی واقعی نئولیبرال، در‌ها را برای ارباران اقتصاد، که بر دولت نیز مسلط هستند، باز کرد تا به دنبال سود و قدرت با محدودیت‌های اندک باشند. به طور خلاصه، جنگ طبقاتی بدون محدودیت. یکی از مؤلفه‌های این سیاست‌ها نوعی جهانی‌سازی بود که حمایت‌گرایی افراطی برای اربابان را با جستجوی ارزان‌ترین نیروی کار و بدترین شرایط کار ترکیب کرد تا سود را به حداکثر برساند و «کمربند‌های زنگ‌زده» [۳] را نیز به حال خود رها کند. این‌ها انتخاب‌های سیاسی هستند، نه ضرورت اقتصادی. جنبش کارگری که توسط دفتر تحقیقاتی کنگره اکنون منحل شده است، جایگزین‌هایی را پیشنهاد کرد که می‌توانست به نفع کارگران در داخل و خارج از کشور باشد، اما آن‌ها بدون بحث کنار گذاشته شدند، زیرا «کلینتون» به دنبال نوعی از جهانی سازی که جنگ طبقاتی را هدایت می‌کرد، بود.

پیامد مرتبط «نئولیبرالیسم واقعاً موجود» مالی‌سازی سریع اقتصاد بود که امکان کلاهبرداری‌های بی‌خطر را برای سود‌های سریع فراهم می‌کرد. بی خطر، زیرا دولت قدرتمندی که به طور رادیکال در بازار مداخله می‌کند تا حمایت‌های شدید را در قرارداد‌های تجاری ارائه دهد، در صورت بروز مشکل، همین کار را نیز برای نجات اربابان انجام می‌دهد. این پیامد که با «ریگان» [۴] شروع شد همان چیزی است که اقتصاددانانی مثل «رابرت پولین» [۵] و «جرالد اپستاین» [۶] آن را «اقتصاد نجات» [۷] می‌نامند، که جنگ طبقاتی نئولیبرال را قادر می‌سازد بدون خطر مجازات، بازار به سمت شکست بکشاند.

نئولیبرالیسم زمینه‌ای مساعد را برای رشد و قدرت گیری شخصیت‌های اقتدارگرا به عنوان ناجی وضع موجود فراهم کرده است

در این جا «بازار آزاد» از تصویر گم نشده است. سرمایه برای استثمار و نابود کردن آزاد است. همانطور که پیش از این نیز با از بین بردن چشمنداز‌های زندگی سازمان یافته انسانی آن را انجام داده است. کارگران «آزاد» هستند که سعی کنند به نحوی با دستمزد‌های راکد، مزایای کاهش یافته و کار در حال تغییر شکل برای ایجاد یک پرکاری رو به رشد خود را زنده نگه دارند. جنگ طبقاتی به صورت کاملاً طبیعی، با حمله به اتحادیه‌های کارگری که ابزار اصلی دفاع برای کارگران بود، آغاز شد. اولین اقدامات «ریگان» و «تاچر» [۸] نیز به عنوان دو دولت نئولیبرال حملات شدید به اتحادیه‌های کارگری بود. ایدئولوژی حاکم با آغاز جنگ طبقاتی توسط «مارگارت تاچر» به روشنی بیان شد: «چیزی به نام جامعه وجود ندارد و مردم باید از غر زدن درباره آمدن جامعه به نجات خودشان دست بردارند.» به قول معروفش که می‌گوید «من بی‌خانمانم، دولت باید مرا خانه‌دار کند!» «مشکلاتشان را به گردن جامعه می‌اندازند، جامعه کیست؟ چنین چیزی وجود ندارد! زن و مرد وجود دارند و خانواده‌ها هستند و هیچ دولتی نمی‌تواند کاری بکند مگر از طریق مردم و مردم اول به خودشان نگاه کنند.»

تاچر و همکارانش مطمئناً به خوبی می‌دانستند که جامعه‌ای بسیار غنی و قدرتمند برای اربابان وجود دارد، نه تنها «دولت دایه» [۹] که در صورت نیاز برای نجات آن‌ها تلاش می‌کند، بلکه همچنین شبکه‌ای بسیط از انجمن‌های تجاری، اتاق‌های بازرگانی، سازمان‌های لابی گر، اتاق‌های فکر و… در خدمت این اربابان واقعی اقتصاد وجود دارد؛ اما آن‌هایی که امتیاز کمتری دارند باید «به خود نگاه کنند» وبه خود متکی باشند.نئولیبرالیسم در عرصه سیاسی مسیر را برای تسلط ارباران اقتصاد بر دولت فراهم کرد تا آن‌ها به دنبال سود و قدرت با محدودیت‌های اندک باشند

نئولیبرالیسم در عرصه سیاسی مسیر را برای تسلط ارباران اقتصاد بر دولت فراهم کرد تا آن‌ها به دنبال سود و قدرت با محدودیت‌های اندک باشند

جنگ طبقاتی نئولیبرال موفقیت بزرگی برای طراحان آن بوده است. یکی از نشانه‌های این پیروزی انتقال ۵۰ تریلیون دلار از جیب مردم آمریکا به جیب یک درصد برتر است. دستاورد‌های دیگر «ناامیدی و ناخوشی اجتماعی» است. دموکرات‌ها طبقه کارگر را در دهه ۷۰ به دست دشمن طبقاتی خود رها کردند و به حزبی متشکل از متخصصان مرفه و کمک کنندگان وال استریت تبدیل شدند. در انگلستان، «جرمی کوربین» [۱۰] نزدیک بود نزول حزب کارگر را معکوس کند. اما تشکیلات «بریتانیا»، در سراسر جهان، با قدرت بسیج شد تا تلاش او را برای ایجاد یک حزب مشارکتی اصیل به نفع زحمتکشان و فقرا در هم بکوبد. در ایالات متحده، «برنی سندرز» [۱۱] تا حدودی بهتر عمل کرده است، اما او هم نتوانسته است مدیریت حزب دموکرات را که تحت تاثیر و نفوذ خانواده کلینتون می‌باشد را در هم بشکند. در اروپا نیز احزاب سنتی چپ عملا ناپدید شده اند.

در انتخابات میان‌دوره‌ای اخیر کنگره در ایالات متحده، دموکرات‌ها حتی بیشتر از قبل، طبقه کارگر سفیدپوست را از دست دادند، که دلیل آن عدم تمایل مدیران حزب به مبارزات انتخاباتی در مورد مسائل طبقاتی بود که یک حزب چپ میانه‌رو می‌توانست به منصه ظهور برساند. در نتیجه زمینه برای ظهور نوعی نئوفاشیسم برای پر کردن خلاء ناشی از جنگ طبقاتی بی وقفه فراهم شده است. اصطلاح «جنگ طبقاتی» در حال حاضر ناکافی است.

درست است که اربابان اقتصاد و خدمتگزاران آن‌ها در نظام سیاسی در ۴۰ سال گذشته درگیر یک نوع جنگ طبقاتی وحشیانه بوده اند، اما اهداف فراتر از قربانیان معمولی است و اکنون حتی به خود عاملان آن نیز کشیده شده است. با تشدید جنگ طبقاتی، منطق اساسی سرمایه‌داری به وضوح توحش خود را نشان می‌دهد:ما باید سود و قدرت را به حداکثر برسانیم، حتی اگر بدانیم با از بین بردن محیطی که زندگی را حفظ می‌کند، به سوی خودکشی مسابقه می‌دهیم، و از خود و خانواده‌هایمان نیز در این راه دریغ نمی‌کنیم.

آنچه در حال رخ دادن است داستان اغلب تکراری نحوه گرفتن میمیون را تداعی می‌کند. یک نارگیل مناسب را که میمون بتواند پنجه اش را وارد آن کند، سوراخ کنید و مقداری لقمه خوشمزه داخل آن قرار دهید. میمون دستش را دراز می‌کند تا غذا را بگیرد، اما پس از آن نمی‌تواند پنجه گره کرده اش را بیرون بیاورد و از گرسنگی می‌میرد. این ما هستیم، حداقل کسانی که این نمایش غم انگیز را اجرا می‌کنند. رهبران ما، با پنجه‌های به هم فشرده خود، بی وقفه به دنبال خودکشی هستند. در سطح دولتی، جمهوری خواهان در حال معرفی قانون «حذف تبعیض انرژی» هستند تا حتی انتشار اطلاعات در مورد سرمایه گذاری در شرکت‌های سوخت فسیلی را ممنوع کندن این آزار و شکنجه ناعادلانه یک مردم شریف توسط کسانی است که فقط با از بین بردن چشم انداز زندگی بشر و اتخاذ منطق سرمایه داری سعی در سود بردن دارند. این درس‌های واضح و روشن، به تقویت و تحرک بخشیدن به جنبش‌های مردمی کمک می‌کند که به دنبال فرار از قلع و قمع توسط سرمایه‌داری هستند. این جنبه روشن و امیدوارکننده نظم اجتماعی در حال ظهور است.

 

با به قدرت رسیدن دونالد ترامپ، برتری سفیدپوستان و اقتدارگرایی به جریان اصلی سیاست در آمریکا بازگشت. این به معنی این نیست که ایالات متحده هرگز از فاشیسم مصون نبود؟

منظور ما از «فاشیسم» چیست؟ ما باید به وضوح از آن چه که در خیابان‌ها اتفاق می‌افتد با ایدئولوژی و سیاست تمایز قائل شویم و از بررسی‌های شتابزده دوری کنیم. فاشیسم در خیابان‌ها پیراهن سیاه موسولینی و پیراهن قهوه‌ای هیتلر است: خشونت آمیز، وحشیانه، ویرانگر. مطمئناً ایالات متحده هرگز از آن مصون نبوده است. سوابق زشت «حذف سرخپوستان» [۱۲] و قوانین گسترش برده داری «جیم کرو» [۱۳] نیازی به بازگویی در اینجا ندارد.

جنگ طبقاتی نئولیبرال موفقیت بزرگی برای طراحان آن بوده است. یکی از نشانه‌های این پیروزی انتقال ۵۰ تریلیون دلار از جیب مردم آمریکا به جیب یک درصد برتر است

یک دوره اوج «فاشیسم خیابانی» به این معنا درست قبل از راهپیمایی موسولینی به رم بود. «وحشت سرخ» [۱۴] در آمریکا نیز پس از جنگ جهانی اول بدترین دوره سرکوب خشونت آمیز در تاریخ ایالات متحده بود. طبق معمول سیاه پوستان بیشترین آسیب را متحمل شدند از جمله قتل عام‌های بزرگ «تولسا» [۱۵] و سابقه هولناک «لینچ» [۱۶] و سایر جنایات را می‌توان در این زمینه ذکر کرد. غیر از سیاهان مهاجران نیز هدف دیگر موج آمریکایی متعصب ترس از بلشویسم بودند. صد‌ها مهاجر به اتهام خرابکاری و براندازی اخراج شدند. حزب پر جنب و جوش سوسیالیست نیز عملاً نابود شد و هرگز احیا نشد. اعتصابات کارگران صنعتی نیز به نام میهن پرستی و دفاع در برابر کمونیست‌ها در هم شکسته شد. گزینه‌های مترقی برای جامعه آمریکا ضربه سختی خوردند. یک کشور بسیار متفاوت می‌توانست ظهور کند، اما آنچه رخ داد، فاشیسم خیابانی بود.

با عطف به ایدئولوژی و سیاست، «رابرت برادی» [۱۷] اقتصاددان سیاسی بزرگ، ۸۰ سال پیش استدلال کرد که کل جهان سرمایه داری صنعتی به سمت نوعی از فاشیسم، با کنترل قدرتمند دولت بر اقتصاد و زندگی اجتماعی در حال حرکت است. به طور فزاینده‌ای در جریان جنگ طبقاتی نئولیبرالی، قدرت خصوصی غیر پلاسخگو هم اقتصاد و هم حوزه سیاسی را کنترل می‌کند. نتیجه این است که یک حس عمومی – نه اشتباه – به وجود آمده است که دولت به ما خدمت نمی‌کند، بلکه به شخص دیگری خدمت می‌کند. سیستم اعتقادی که عمدتاً در دست همان قدرت خصوصی متمرکز است، توجه را از عملکرد قدرت منحرف می‌کند و دری را به روی آنچه «تئوری‌های توطئه» نامیده می‌شود، باز می‌کند که معمولاً بر پایه برخی از شواهد بنا شده است: تئوری «جایگزینی بزرگ» [۱۸]، نخبگان لیبرال، یهودیان و دیگر ترکیب‌های آشنا. این به نوبه خود باعث ایجاد «فاشیسم خیابانی» [۱۹] می‌شود و از جریان‌های زیرزمینی سمی استفاده می‌کند که هرگز سرکوب نشده اند و عوام فریبان می‌توانند به راحتی از آن‌ها استفاده کنند.

 

برخی استدلال می‌کنند که ما در عصر تاریخی اعتراضات زندگی می‌کنیم. در واقع، تقریباً هر منطقه در جهان طی ۱۵ سال گذشته شاهد افزایش شدید جنبش‌های اعتراضی بوده است. چرا اعتراضات سیاسی در عصر نئولیبرالیسم متاخر گسترده‌تر شده است؟ علاوه بر این، چگونه آن‌ها با جنبش‌های اعتراضی دهه ۱۹۶۰ میلادی مقایسه می‌شوند؟

«رابرت برادی» به عنوان یک اقتصاددان سیاسی ۸۰ سال پیش استدلال کرد که سرمایه داری صنعتی به سمت نوعی از فاشیسم، با کنترل قدرتمند دولت بر اقتصاد و زندگی اجتماعی در حال حرکت است

اعتراضات ریشه‌های مختلفی دارد. اعتراضات کامیون‌داران در برزیل به شکست «بولسونارو» [۲۰] نئوفاشیست در انتخابات اکتبر که این کشور را فرا گرفت شباهت‌هایی به یورش طرفداران ترامپ به کنگره در روز ۶ ژانویه در واشنگتن داشت و ممکن است در روز تحلیف رئیس‌جمهور منتخب «لولا داسیلوا» [۲۱] در ۱ ژانویه ۲۰۲۳ تکرار شود. اما این اعتراضات هیچ شباهتی با شورش قابل توجه در ایران که با کشته شدن «مهسا امینی» به راه افتاد، ندارد. اعتراضات دیگر هم ویژگی‌های خاص خود را دارد. اما موضوع مشترکی که در این اعتراضات وجود دارد، همان فروپاشی نظم اجتماعی در دهه‌های گذشته است. وجوه مشترک با جنبش‌های اعتراضی دهه ۶۰ میلادی نیز به نظر من ناچیز است.

 

ارتباط بین نئولیبرالیسم و ناآرامی اجتماعی هرچه که باشد، با این وجود واضح است که سوسیالیسم همچنان در تلاش است تا محبوبیت خود را در میان شهروندان در اکثر نقاط جهان به دست آورد. چرا اینطور است؟ آیا این میراث «سوسیالیسم واقعی موجود» است که مانع پیشرفت به سوی آینده سوسیالیستی می‌شود؟

در نئولیبرالیسم قدرت خصوصی غیر پلاسخگو هم اقتصاد و هم حوزه سیاسی را کنترل می‌کند که نتیجه آن ایجاد یک حس عمومی است که دولت به ما خدمت نمی‌کند، بلکه به شخص دیگری خدمت می‌کند

مانند فاشیسم، اولین سوال این است که منظور ما از «سوسیالیسم» چیست. به طور کلی، این اصطلاح برای اشاره به مالکیت اجتماعی ابزار تولید، با کنترل کارگری شرکت‌ها استفاده می‌شود. «سوسیالیسم واقعی موجود» عملاً هیچ شباهتی به آن آرمان‌ها ندارد. در کاربرد غربی، «سوسیالیسم» به معنای چیزی شبیه سرمایه‌داری دولت رفاه است که طیف وسیعی از گزینه‌ها را در بر می‌گیرد. ابتکارات سوسیالیستی اغلب با خشونت سرکوب شده است. «وحشت سرخی» که قبلاً ذکر شد یکی از نمونه‌هایی است که اثرات طولانی‌مدت دارد. اندکی بعد، رکود بزرگ و جنگ جهانی موجی از دموکراسی رادیکال را در بسیاری از نقاط جهان در پی داشت. وظیفه اصلی فاتحان سرکوب سوسیالیست‌ها بود، که با حمله ایالات متحده-بریتانیا به ایتالیا، انحلال ابتکارات سوسیالیستی مبتنی بر کارگران تحت رهبری پارتیزان‌ها و بازگرداندن نظم سنتی آغاز شد. این الگو در جا‌های دیگر به طرق مختلف و گاه با خشونت شدید دنبال می‌شد. روسیه حکومت آهنین خود را در قلمرو‌های خود تحمیل کرد. در جهان سوم، سرکوب گرایش‌های مشابه بسیار وحشیانه‌تر بود، بدون در نظر گرفتن ابتکارات مبتنی بر کلیسا، که توسط خشونت ایالات متحده در آمریکای لاتین سرکوب شد، جایی که ارتش آمریکا رسماً ادعا می‌کند که به شکست الهیات آزادی‌بخش کمک کرده است.

آیا ایده‌های اساسی وقتی از زیر تصورات و تصاویر تبلیغات خصمانه خارج می‌شوند، محبوب نیستند؟ دلیل خوبی برای شک وجود دارد که که آن‌ها به سختی در زیر سطح قرار دارند و می‌توانند در هنگام ایجاد فرصت دوباره انتشار پیدا کنند.

[۱]. Noam Chomsky

[۲]. Britannica

[۳]. «Rust belt» کمربند زنگ زده به منطقه‌ای در آمریکا گفته میشود که از نیویورک آغاز می‌شود و به سمت غرب تا پنسیلوانیا، ویرجینیای غربی، اوهایو، ایندیانا و میشیگان ادامه پیدا میکند و در جنوب ویسکونسین به پایان میرسد. این منطقه زمانی یکی از مهمترین مناطق صنعتی و اقتصادی در ایالات متحده بوده است که بسیاری از کارخانجات در آن فعالیت میکرده و از رونق اقتصادی خوبی برخوردار بوده است. اما از میانه قرن ۲۰ به دلیل چند اتفاق و فاکتور اقتصادی، از جمله انتقال مراکز صنعتی و کارخانجات به سمت غرب، افزایش اتوماسیون در کارخانجات، سقوط صنعت فولاد و استیل آمریکا، پیمان‌های تجارت آزاد همچون نفتا (پیمان تجارت آزاد آمریکای شمالی) و از دست رفتن اشتغال به شکل کلی در آمریکا؛ این مناطق رونق سابق خود را از دست داده و به شدت فقیر شدند تا آنکه در دهه ۸۰ به آن‌ها لقب کمربند زنگ زده (کنایه از منطقه‌ای صنعتی که دیگر برای مدت‌ها متروک شده) دادند.

[۴]. Ronald Wilson Reagan

[۵]. Robert Pollin

[۶]. Gerald Epstein

[۷]. bailout economy

[۸]. Margaret Hilda Thatcher

[۹]. «Nanny State»: دولت دایه یا دولت تیمارگر اصطلاحی است که منشأ بریتانیایی دارد. منظور دولتی اقتدارگرا است که بیش از اندازه حمایت گر ظاهر می‌شود با کنترل و تامین نیاز‌های مردم آن‌ها را مانند یک بچه تربیت می‌کند که برای زندگی فقط به دولت متکی هستند. چامسکی این اصطلاح را در این مصاحبه به خدمت گرفته تا توضیح دهد که درانگلیس دولت دایه وجود داشته، اما این دولت دایه دولت دایه به جای منافع مردم بیشتر در خدمت سرمایه داران و روسای شرکت‌ها و حافظ منافع آن‌ها بوده است.

[۱۰]. Jeremy Corbyn

[۱۱]. Bernie Sanders

[۱۲]. Indian removal

[۱۳]. Jim Crow

[۱۴]. «red scare»: گسترش ترس از اوج گیری کمونیسم و چپ گرایی رادیکال در آمریکا بعد از جنگ جهانی اول بود و بر همین مبنا جنبشی در آمریکا بعد از جنگ جهانی اول شکل گرفت و بسیاری از افراد، روشنفکران و اتحادیه‌های کارگری به بهانه گرایشات کمونیستی کار خود را از دست داده، زندانی و سرکوب شدند.

[۱۵]. «Tulsa»: قتل عام تولسا یا حمله نژادپرستان تولسا که به قتل عام گرین وود یا قتل عام بلک وال استریت نیز معروف است، در ۳۱ ماه مه و ۱ ژوئن ۱۹۲۱ اتفاق افتاد. اوباش سفیدپوست به ساکنان سیاه پوست و کسبه منطقه گرین وود در تولسا، اوکلاهما، حمله کردند. این قتل عام را بدترین حادثه «خشونت نژادپرستی در تاریخ آمریکا» می‌خوانند. در این حمله بیش از ۳۵ بلوک از منطقه ویران شد، بیش از ۸۰۰ نفر در بیمارستان‌ها بستری و بیش از ۶ هزار نفر از ساکنان سیاه پوست دستگیر و بازداشت شدند و بسیاری از آن‌ها برای مدت طولانی در بازداشت ماندند. دفتر آمار حیاتی اوکلاهما آمار رسمی ۳۶ کشته را ثبت و صلیب سرخ آمریکا از تخمین شمار قربانیان خودداری کرد. اما طبق نتایج یک بررسی کمیسیون ایالتی در سال ۲۰۰۱، شمار کشته شدگان در این حمله بین ۱۰۰ تا ۳۰۰ نفر برآورد شد.

[۱۶]. «lynching»: به عمل اعدام غیرقانونی در ملأ عام یا ضرب و جرح منجر به مرگ توسط یک گروه گفته می‌شود که معمولاً برای تنبیه متجاوز یا ترساندن گروهی اقلیت انجام می‌گیرد. معمولاً این عمل توسط گروهی خودسر با سروصدا و با قصد جلب توجه اذهان عمومی انجام می‌شود.

[۱۷]. Robert Brady

[۱۸]. «Great Replacement»: یک نظریه توطئه ملی گرایانه سفیدپوستی است، که توسط نویسنده فرانسوی «رنو کامو» بیان شده است. این نظریه بیان می‌کند که با همدستی یا همکاری نخبگان «جایگزین‌گر»، جمعیت سفیدپوست فرانسوی و همچنین جمعیت‌های سفیدپوست اروپایی به‌طور کلی- از طریق مهاجرت دسته جمعی، رشد جمعیتی و کاهش نرخ زاد و ولد در اروپا از نظر جمعیتی و فرهنگی با افراد غیراروپایی – به ویژه جمعیت عرب، بربر، ترک و مسلمانان جنوب صحرا – جایگزین می‌شوند با این که مضامین مشابه، از اواخر قرن نوزدهم از مشخصه‌های نظریه‌های مختلف راست افراطی بوده‌است این اصطلاح خاص توسط کامو در کتاب او در سال ۲۰۱۱ جایگزینی بزرگ (Le Grand Remplacement) رایج شد. کتاب به‌طور خاص حضور مسلمانان در فرانسه را با خطر بالقوه و نابودی فرهنگ و تمدن فرانسه مرتبط می‌سازد. کامو و دیگر نظریه‌پردازان توطئه این فرایند را به سیاست‌های عمدی که توسط نخبگان جهانی و لیبرال (یعنی «جایگزین‌خواهان») از داخل دولت فرانسه، اتحادیه اروپا یا سازمان ملل پیش برده شده‌است، نسبت می‌دهند و آن را «نسل‌کشی با جایگزینی» توصیف می‌کنند. این نظریه در میان جنبش‌های راست تندروی ضد مهاجر در غرب بویژه آمریکا محبوب است.

[۱۹]. street fascism

[۲۰]. Jair Messias Bolsonaro

[۲۱]. Lula da Silva

دیدگاهتان را بنویسید