خشونت دینی، تحریف غرب مدرن است/راهکار مهار خشونت این نیست که چیزهای مهم را از جهان حذف کنیم.

در دوره جدید تاریخ تفکر غرب، جوامع غربی تلاش کردند اینطور القا کنند که امور دینی غیر از امور عرفی مثل سیاست و اقتصاد و مسائل هر روزی مردم است و با برساخت دوگانه دینی-عرفی اینکه دین تمایل بیشتری به خشونت را به یک باور عمومی تبدیل کردند. نتیجه چنین باوری این شد که اگر دین را از صحنه عمومی زندگی حذف کنیم، در نتیجه خشونت کمتر می شود و جنگ ها و درگیری ها پایان می یابد. با دکتر سجاد صفار هرندی، مدرس و پژوهشگر جامعه شناسی و رئیس پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی در این باره گفتگو کردیم. صفار هرندی همچنین مترجم کتاب «اسطوره خشونت مذهبی» اثر ویلیام کاوانا است که این اثر توسط نشر ترجمان منتشر شده است. متن پیش روح مشروح گفتگو  با این جامعه شناس است.

 مفهوم خشونت دینی چطور پیدا شد و سر زبان ها افتاد و طرفدار پیدا کرد و به یک اسطوره در درون جوامع تبدیل شد؟

صفار هرندی: در طول تاریخ بشر تا جایی که ما می دانیم و با اتکا به روایت دینی از هابیل و قابیل و با رجوع به روایت مورخین و تاریخ نویسان رسمی، بشر بر سر مسائل متعددی دچار تضاد شده و به خاطر آن ها جنگیده اند. چیزهایی که بر سر آنها جنگ اتفاق افتاده متعدد و متنوع بودند. اما اینکه به طور خاص مساله خشونت مذهبی به عنوان نوعی خاص از خشونت مفهوم سازی شده و برجسته شده است، این را باید در متن تاریخ تحولات چهار پنج قرن اخیر که از آن به دوره مدرن غرب تعبیر می شود، جستجو کنیم. در واقع مجموعه ای از تحولات و رخدادها از قرن ۱۵ میلادی شروع می شود و مجموعه ای از تعارضات و تضادها و نیرو های و خواست ها و اراده های جدید شکل می گیرد. این تحولات در دل خود و همراه با خود خشونت های قابل توجهی به همراه دارد و دوره های متناوبی از جنگ های خونبار میان دولت ها و کشور ها و در درون آنها رخ می دهد.

از جایی به بعد کم کم بخشی از اهل اندیشه در غرب سعی در صورت بندی این مساله دارند و تلاش می کنند بر این مساله صورت بندی نظری ارائه دهند و تحلیل و تفسیری درباره این موضوع داشته باشند. این نقطه ای است که مفهوم خشونت مذهبی به طور جدی متولد می شود و به عنوان یک قسم از اقسام خشونت که از همه خطرناکتر و مخرب تر و مضرتر است، معرفی می شود که نظم اجتماعی باید برای آن چاره ای بی اندیشد و تدبیری برای آن داشته باشد. در مجموع آن چیزی که نهایتا به عنوان جمع بندی طی دو سه قرن تحولات فکری ظاهر می شود این است که راهکار حل مساله خشونت مذهبی بیرون راندن دین و مذهب از قلمرو حیات عمومی است.

 فرق این دو چیست؟ می بینیم که هم عنوان خشونت مذهبی  و هم عبارت خشونت دینی در این کتاب استعمال می شود.

صفار هرندی: در زبان فارسی کلمات دین و مذهب تا حدی با هم متفاوت هستند، چون معمولا منظور ما از دین نظامات جامع و عام اعتقادی و رفتاری است و مذهب به شاخه های این نظامات گفته می شود. مثلا دین اسلام و مذهب تسنن و تشیع و… ولی در زبان انگلیسی چنین تمایزی به این صورت وجود ندارد و تعبیر religion که جایی به دین و جایی به مذهب ترجمه کرده ایم معادل هر دو مفهوم است. در این نقطه از بحث وقتی از عبارت خشونت دینی و خشونت مذهبی استفاده کردم تمایزی بین این دو نیست و با هم تفاوتی ندارند. عرض می کردم که به یک معنا به عنوان راه حلی تمدنی و راه حلی سیاسی این صورت بندی از طرف متفکرین غربی انجام شده و اینطور القا کردند که خطر خشونت مذهبی جدی است و در دین پتانسیل ها و امکانات زیادی برای خلق خشونت وجود دارد و مهار شدن آن به این طریق است که دین از قلمرو عمومی و از زندگی سیاسی و اجتماعی بیرون رانده شود و عقب برود و در حوزه خصوصی مهار شود.

 چطور با وجود جنگ های متعددی که در دو قرن اخیر در غرب وجود داشته اسطوره خشونت مذهبی همچنان توانسته با قوت پایدار بماند؟ جنگ جهانی اول و دوم، سال ها جنگ در قلمرو آلمان و فرانسه و پیش از آن در آمریکا و…، چطور خشونت مذهبی همچنان مقبول عام است؟ برخی از جمله نویسنده این کتاب تحلیل های پسا استعماری دارند و معتقدند که این اتفاق ذیل ی رویکرد سیاسی افتاده است و غرب به دنبال آن است که همه چیز را به گردن دیگری بی اندازد تا خود مصون بماند.

صفار هرندی: به نظرم من کلید پاسخ به پرسش شما در همان معنا و دلالت بر لفظ اسطوره است. اسطوره در زندگی ما چه می کند؟! اسطوره باور بسیار پر نفوذ و قدرتمند و فراگیری است که چنان بر ذهنیت جمعی احاطه پیدا کرده و یا خود را تحمیل کرده است که مورد تامل و مداقه و بررسی موشکافانه قرار نمی گیرد و به نحوی غیر متاملانه و غیر اندیشیده از آن تبعیت می شود و خود را تحمیل می کند. کار اصلی ویلیام کاوانا در این کتاب این است که می گوید ایده خشونت مذهبی را به عنوان اسطوره بازشناسی می کنم به همان معنایی که از اسطوره گفته ام و در واقع می گوید با یک صورتی از تحریف، بزرگنمایی و کوچک نمایی و برجسته سازی بخش هایی از واقعیت و از نظر پنهان داشتن بخش هایی دیگر و تحمیل دستگاه نظری خاصی این مساله ممکن شده و موجب شده ما اینطور فکر کنیم. و صرف شواهدی که با این انگاره و این نگره سازگار نیست کنار گذاشته و حذف شده و نادیده گرفته می شود تا سبک و شیوه ای از حکمرانی و سازماندهی و نظم اجتماعی مشروعیت پیدا کند و توجیه شود که همان نظم لیبرال یا نظم سکولار است.

 کاوانا چطور وارد این بحث می شود؟ آیا او به طور کلی هر گونه خشونت را از سوی آموزه های دینی و دیدنداران نفی می کند؟ یا حدی از خشونت را برای تمام دیدگاه ها قائل است؟

صفار هرندی: به نظر من نه آقای کاوانا و نه هیچ آدم هوشمندی ادعا نمی کند که دینداران هیچ گاه درگیر خشونت نبوده اند. یا اینکه در آموزه های دینی گزاره هایی که خشونت را توجیه و تقویت کند وجود ندارد. مسلم است که این طور نیست. هم دینداران در طول تاریخ دست به خشونت هایی زده اند و از آن سو در بخشی از آموزه ها و تعالیم همه ادیان تقریبا اشکالی از توجیه و تقویت و به رسمیت شناسی خشونت به یک معنا وجود دارد. آن نقطه از بحث که او بر سر آن می ایستد این است که در دوره مدرن نوعی تمایز بخشی و نوعی خصوصیت دادنی به خشونت مذهبی به وجود آمد که با محک شواهد و داده های تاریخی اصلا موجه نیست، بلکه اساسا این نوع از نگرش به تاریخ در چهارچوب مقوله دینی و غیر دینی و امر دینی به عنوان چیزی متمایز از امر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود یک صورتبندی ایدئولوژیک خاص و مربوط به دوره فکری خاص است که ما در آن به سر می بریماینکه امروز این دوگانه و این مساله در نظر ما بدیهی به نظر می آید که جهان به امور دینی و امور سکولار و عرفی تقسیم می شود چیزی مطلقا تاریخی و حادث است و اینطور نیست که در ذات واقعیت و در عالم نفس الامر دو جوهره متفاوت دینی و عرفی وجود داشته باشد که ما امروز در تاریخ بگوییم دینی ها چقدر و عرفی ها چقدر در خشونت دخیل بوده اند. آن چیزی که ما به آن دینی و عرفی می گوییم تا قبل از دوره مدرن اساسا از هم قابل انفکاک نبودند. پس چطور می شود چنین سهمی تعیین کرد و گفت مسبب خشونت ها دین است و نه بقیه ایدئولوژی ها مثل سیاست.

نویسنده در جایی تعبیر گویایی به کار می برد و از یکی از محققین حوزه دین نقل می کند که هیچ نهادی به اندازه دین در طول تاریخ مسبب خشونت نبوده و می گوید این حرف حرفی نیست که به همین صورت بتوان آن را تایید یا رد کرد جز اینکه بپرسیم دین در مقابل چه؟ باید دیگری داشته باشد. و خودش در ادامه می گوید مثل اینکه من بگویم هیچ نهادی به اندازه سیاست در خشونت دخیل نبوده ولی باز این هم جای بحث دارد؛ سیاست در مقابل چه چیزی؟ چون اگر آن را هم در نظر بگیریم احتمالا در اکثر جنگ های تاریخ دولت ها در امر سیاست دخیل بودند و آن هم در واقعیت محملی دارد، اما محملی مهمل! یعنی جایی این معنی وجود دارد که بتوانیم به درستی و دقت بگوییم بین امر دینی و امر سیاسی تفکیکی وجود دارد و براساس این تفکیک می توان گفت خشونت سهم دین است یا سهم سیاست؟ یعنی مقصر خشونت دین است یا سیاست؟ تا جایی که در امپراطوری روم امپراطور در متن امپراطور بودنش خدایگان هم هست و نهاد امپراطوری نهادی کاملا سیاسی و دینی است. چطور می توان تفکیک کرد و گفت مسبب خشونت دین است یا سیاست؟

برداشت من از کتاب «اسطوره خشونت دینی» این است که ظاهرا نفی خشونت از دین به سبکی که کاوانا وارد می شود منوط به نفی ذات گرایی است؛ یعنی او به نحوی کارکرد گرایانه به این ماجرا توجه می کند. درحالیکه روایت مسلط در عالم قرائت ذات گرایانه از دین است. اگر ذات گرایی دین را بپذیریم آیا نفی خشونت از دین اسلام باز با قرائت و تحلیل و نوع مواجهه کاوانا ممکن است یا نه؟ چون او به کل منکر ذات گرایی است و آن را نمی پذیرد.

صفار هرندی: جهانی که در آن بحث کاوانا و پژوهش او جریان دارد به یک معنا جهان پسامدرنیستی است، چون او با وجود اینکه متاله است، با جریان رادیکال ارتودکسی کاملا همگرا هستند و با اندیشه های پست مدرن پیوند دارند و ترکیب عجیبی بین پست مدرنیسم با نوعی از وفاداری ارتدکس به جوهره مسیحیت را با هم جمع کرده اند که چهره اصلی آن آقای میلبنک است. میلبنک به صراحت می گوید ما نسبی گرایی را می پذیریم ولی نسبی گرایی در نقطه ای دچار مساله است که با نیهیلیسم همراه می شود. اگر بشود نسبی گرایی داشته باشیم که نسبی گرایی به عنوان موقعیت گریزناپذیر انسان محدود متناهی در نسبت با حقیقت نامحدود الوهی گریز ناپذیر است، ولی وقتی مساله نسبی گرایی و نسبیت است که با نهیلیسم همراه است. از این رو می خواهم بگویم انگاره نفی ذات و جوهره و دیدن ظهورات متنوع و مختلف و سلب کردن با فضای فکری کلی که این کار آنجا تعریف می شود پیوند و نسبت دارد. البته این با موضعی که ما در سنت فلسفه اسلامی داریم متفاوت است و جور در نمی آید. موضع و نگاه ما در فلسفه اسلامی مبتنی بر مفهوم ذات است اما لزوما تمام جریان های تفکر دینی اینچنین نیستند و در منظومه تفکر دینی نیز جریان هایی از قدما داریم که مساله را در این چهارچوب تعریف و تبیین نمی کنند. لذا ما آن چیزی را که کاوانا می گویند به عنوان حرف آخر یا حرف نهایی در نظر نمی گیریم و موضع الهیاتی خود را براساس آن تعریف نمی کنیم، بلکه این تتبع و پژوهشی که او انجام می دهد چشم اندازی باز می کند که ما هم در نسبت با آن می توانیم جای خود و پایگاه و موضع خود را بسنجیم و تعریف کنیم.

 یکی از چیزهایی که به واسطه ی آن خشونت به دین و دینداران نسبت داده می شود، بحث از مطلق گرایی است. وقتی یک مقدار تامل کنیم، می بینیم که اتفاقا مطلق گرایی خصوصیت دوره مدرن است؛ یعنی این خشونت ها از دل «ایسم ها» بیرون می آید. مطلق گرایی چگونه به دین داری نسبت داده شد و توپ خشونت در زمین دین افتاد؟

صفار هرندی: در بحث مطلق گرایی به نظر می رسد خلطی بین امر نظری و امر فلسفی با امر سیاسی و تاریخی صورت گرفته است و در واقع پیوندی که نظریه پردازان اسطوره خشونت مذهبی سعی در برقراری آن داشتند و سعی کردند بین باور به امر قطعی و یقینی با میل به ارتکاب خشونت، به آن شکل دهند خلط شده است. مبنا و بنیاد درستی در نظر و در واقعیت تاریخی ندارد و لزوما اینطور نیست که هر کسی که موضعی یقینی و قطعی را به عنوان حقیقت نهایی مورد دفاع قرار می دهد لزوما میل بیشتر و تمایل بیشتری به خشونت دارد و از سوی دیگر نیز وضعیت اینطور نیست که مواضع علی الظاهر مداراگرایانه تر و نسبی گرایانه تر از ابتلا به خشونت و از دست زدن به خشونت دور تر باشند. چرا که اتفاقا در نقطه عمل سیاسی و در نقطه ضرورت و در جاییکه اضطرار سیاسی اتفاق می افتد همه باور ها و چارچوب ها و ادعاهای تئوریک نسبیت و مطلقیت رنگ می بازد و ما می بینیم که دولت های لیبرال دموکرات در به کار گیری خشونت در جهت منافع حیاتی خود و در جهت مساله امنیت خود و امثالهم هیچ کمتر از باورمندان مذهبی شدت و حدت به خرج نمی دهند. اگر اینطور است پس می شود مساله را به پرسش کشید و گفت آیا رابطه ای خطی و تعریف شده بین آن نوع از ایده و دکترین فلسفی با عمل بیرونی و سیاسی وجود دارد؟ به نظر می رسد که چنین چیزی نیست یا لااقل آن چیزی که در عمل خود را ظاهر می کند نشان می دهد که در موقعیت ارتکاب به خشونت تفاوت و تمایزی از این حیث وجود ندارد.

 به نظر من می توان گفت نقطه عزیمت از این حیث میان گروهک تروریستی مثل داعش و القاعده با آمریکا یا هر دولت متجاوز دیگری فرق ندارد و همین می تواند نشان دهد حتما و یا مطلقا نقطه عزیمت خشونت، آموزه های دینی نیست.

صفار هرندی: به طور روشن تر در لحظه شلیک گلوله فرقی نمی کند که آن فرد معتقد به اسلام سلفی سنی باشد یا  لیبرال دموکرات غربی یا معتقد به اتحاد جهانی کارگران ذیل اندیشه سوسیالیستی. او در آن لحظه موضع الهیاتی اش را کنار می گذارد و به آن کسی که او را دشمن تشخیص می دهد، شلیک می کند. اینطور نیست که دولت های لیبرال و سوژه لیبرال در جنگیدن با دشمن خود مدارای بیشتری دارند. وقتی چنین نیست نشان می دهد کل این صورت بندی مبنا و ریشه ای در واقعیت ندارد.

چطور می شود در دوره مدرن و عالم مدرن کسانی به سراغ اسطوره بودن خشونت مذهبی رفته اند و اعلام می کنند این اسطوره باید از بین برود و نسبت به آن آشنایی زدایی شود. این نگاه و این تصور چطور پیدا شد و آورده آن چه می تواند باشد؟

صفار هرندی: در مطلب مختصری که در ابتدای کتاب به عنوان مقدمه مترجم نوشته ام این نکته را عرض کرده ام که به یک معنا می توان این کار را فوکویی قلمداد کرد. یعنی مولف سعی می کند آنچه را که بدیهی انگاشته شده است را با تردید مواجه کند و نشان دهد صورتی که ازلی و ابدی دانسته می شد محصول پیشامد تاریخی بوده و اینطور نیست که حتما باید اینچنین باشد و جز این نمی باید. در عین حال نسبت و پیوند این صورت خاص آگاهی و ذهنیت را با مناسبات قدرت در نظر گرفته اند که این ایده به چه نهاد ها و انگاره ها و نیروهایی قدرت می دهد و چه انگاره ها و نیرو ها و نهاد هایی را به حاشیه می برد و از آن ها اقتدار زدایی می کند. ما در نیمه های قرن بیستم با این فرایند روبرو هستیم که بخش ها و طیف هایی از اهل نظر و اهل اندیشه در غرب اینچنین بازاندیشی هایی را درباره مفاهیم و سازه های نظری جامعه مدرن و جهان مدرن ترتیب داده اند و آمده اند و از بداهت ها و مسلمات دوره مدرن بداهت زدایی کرده اند و آن ها را به پرسش کشیده اند. این کار طبیعتا در امتداد آنها است و ازلی و ابدی بودن و مشروعیت بی رقیب داشتن این نظم خاص دانش و قدرت را به چالش می کشد و طبیعتا به این معنا است که می شود در کنار این صورت های دیگری از نظم و سازماندهی جهان واقع را دید که باید وجود داشته باشند و نباید آنها را به عنوان بیرون زدن از قاعده عقل سلیم یا امر خلاف طبیعت دید. ایشان به طور خاص می گوید و تا جاییکه به جامعه خود نویسنده مربوط می شود به عنوان یک آمریکایی می گوید مساله من این نیست که سکولاریسم را زیر سوال ببرم یا تفکیک بین دین و دولت را مورد پرسش قرار بدهم. حتی با دلایل خودم فکر می کنم از جهتی وجود چنین تفکیکی بد نیست. ولی وقتی از آن بداهت زدایی کنیم و بدیهی بودن و مسلم بودن را از او بگیریم، مای غربی شاید بتوانیم بهتر با دیگری شرقی مسلمانی که جهان را در این چارچوب نمی بیند تعامل و همدلی کنیم و بخشی از ستیزه ها و تعارض ها رفع شود. لذا او کار خود را تمهیدی برای تعدیل این نوع نگاه ها و تلقی ها می بیند. هر چند که نمی شود انکار کرد که خود او به این لحاظ که خود را از فشار فضای فرهنگی جامعه مدرن رها کرده می گوید که من فی الجمله با تفکیک دین و دولت موافقم، اما لااقل از سطوری در کتاب این استنباط می شود که تفکیک افراطی و بیمار گونی که اتفاق افتاده و به عنوان امر مسلم پنداشته و انگاشته شده را نیز مطلوب نمی بیند و نادرست می داند و نگاه انتقادی دارد.

مثلا در بخش هایی از کتاب در بخشی که پرونده های قضایی مربوط به دیوان عالی آمریکا را بررسی می کند به صورتی عجیب و غریب و بیمار گون در مدرسه ای دولتی به عنوان فوق برنامه والدینی که تمایل داشتند پول داده اند تا خارج از ساعت درسی معلمی مذهبی به فرزندانشان آموزش بدهد و کسی به دیوان عالی شکایت کرده و دیوان عالی می گوید باید از این مساله جلوگیری شود. چون اینجا از امکانات دولتی برای ترویج عقاید مذهبی استفاده می شود و این از بین بردن دیوار جدایی بین دین و دولت است. به نظر می رسد کاوانا نسبت به این نوع از سکولاریسم مهاجم و به یک معنا  نسبت به سکولاریسم بنیاد گرایی که در قرن بیستم بوجود آمد و مرتبا پیش روی کرد، نگاهی انتقادی دارد و طبیعتا او و امثال او این نوع از نقادی ها را زمینه ای برای این می بینند که این موضع و این نگاه تعدیل شود و یا از سیطره آن کاسته شود.

 بحث اسطوره خشونت دینی و مذهبی که برخی از الهی دانان از جمله آقای کاوانا به آن قائل هستند در ایران و خاورمیانه چقدر مصداق دارد؟ چون او می گوید تلاش شده تا این نگاه را در جهان جا بی اندازند تا  از آن استفاده کنند؟ آیا در ایران خشونت مذهبی یک اسطوره است؟ یا اسطوره بوده و شکسته است؟ یا هنوز تبدیل به اسطوره نشده است؟ وضع ما در نسبت با این ایده چگونه است؟

صفار هرندی: ما وضع مستقلی در نسبت با این ایده نداریم. واقعیت این است که فضای قالب اندیشه ای و دانشی ما در نسبت با مدها و هنجار های اندیشه مدرن شکل می گیرد. سنت های ترجمه و آنچه که تحت عنوان نظریه های علمی و امثالهم، فضای ذهنی ما را در ساحت آکادمیک و اندیشه ای تحت کنترل دارد عام است. خود من به عنوان کسی که علایق غرب شناسانه داشتم این کتاب برایم بسیار جالب بود. عمری خوانده و شنیده بودیم که در قرن ۱۵ و ۱۶ پروتستان ها و کاتولیک ها با هم جنگیدند و به جان هم افتادند و انقدر همدیگر را کشتند تا خسته شدند و گفتند بیایید این دین را[که مایه جنگ و خشونت است]کنار بگذاریم! کدامیک از ما در فضای آکادمیک ایران آن قضایا را اینطور نمی بیند؟! ولی این کتاب به ما می گوید کل قضیه چیز دیگری است و بیایید و از زاویه ای که من به شما نشان می دهم به ماجرا نگاه کنید. کاتولیک ها با هم نیز می جنگیدند. کاتولیک ها و پروتستان ها در فلان مناطق با هم نیز پیمان شده بودند و تعهد کردند. پس مساله فقط اعتقادات مذهبی نبود. به نظر من بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از اینکه اسلام به عنوان یک نیروی سیاسی مجددا به صحنه تاریخ برگشت و در جوامع اسلامی و به معنایی در کل دنیا مطرح شد به طور جدی ادبیات خشونت مذهبی و این نکته که ورود دین به سیاست بیدار کردن اژدهایی خطرناک است، دامنه پیدا کرد و در داخل و در فضای رسانه ای و فکری غرب طرح شد. در سال های اخیر نیز در داستان های مربوط به درگیری های ایران در منطقه در سوریه و در عراق مجددا یکی از زاویه های اصلی که سعی شد ماجرا در آن قالب چارچوب بندی شود و به عنوان شیوه فهم ماجرا به ما فروخته شود این بود که ببینید خطرات ورود دین به سیاست این ها است. حال اینکه در مدل و موقعیتی که اسلام گرایان سنی سوری می توانند با اسرائیلی ها متحد شوند. در موقعیتی که مبارزان شیعه لبنانی می توانند با جوانان مسیحی سوری گردان مشترک تشکیل دهند و ایران و حکومت جمهوری اسلامی با دولت غیر دینی بشار اسد هم پیمان می شود، تمام معادلات و صفبندی ها توسط عناصر غیر دوگانه و خام دستانه دینی سکولار تبیین و تعریف می شود. اینکه همه چیز بر گردن ورود خطرناک دین به سیاست گذاشته شود چه جایگاهی دارد؟ به نظر من مساله این کتاب با مسائل روز ما پیوند نزدیک دارد. ما این گفتار را در نزدیکی خود شنیده ایم که بهتر است از سیاست دین زدایی شود تا ریشه این مسائل از میان برده شود. لذا کتاب و حرف کاوانا پیوندی جدی با مساله امروز ما دارد.

جمهوری اسلامی می تواند در این رابطه یک مثال نقض باشد؛  یعنی ما چهل سال دیدیم که در حکومتی نه تنها خبر از اژدهای خشونت نبود، بلکه معلوم شد چقدر خشونت ها در جهان هست که ارتباطی با حکومت دینی ندارند.

صفلر هرندی: آنچه در جهان مهم و خواستنی است مسائلی خشونت خیز است، اما راهکار مهار خشونت این نیست که چیزهای مهم را از جهان حذف کنیم. بسیاری از خشونت ها در منطقه ما بر سر منابع نفتی بود، آیا قرار است برای از بین بردن خشونت درگیری های نفتی بگوییم کل منابع نفتی باید تعطیل شود؟ً طبیعتا نه و اگر اینجا می فهمیم که این استدلال استدلالی بی ربط است پس می توان درک کرد که مساله دین و حضور دین در عرصه سیاست هم مثل هر موضوع مهمی می تواند بستر منازعه و تضاد و خشونت باشد و راه حلی مثل راه حل سکولاریستی موضوعیت و وجه پیدا نمی کند. یا لااقل می تواند به عنوان تنها راه حل مورد توجه قرار نگیرد. کسانی خواسته اند آن راه حل را دنبال کنند و تاریخ خودشان و نظم خودشان را دارند. مسیر به روی ما برای اینکه طرحی دیگر را رقم بزنیم و شیوه دیگری را برای بودن تجربه کنیم و شکل دیگری از نظم اجتماعی را بوجود بیاوریم بسته نیست و ما می توانیم تجربه و تاریخ خود را رقم بزنیم.

اگر مطلبی مانده که من نپرسیدم و مایل به طرح آن هستید بفرمایید.

صفار هرندی: مستقل از اینکه نقشی در آماده شدن و ترجمه و ورود این کتاب به فضای نشر جامعه داشتم فکر می کنم زوایایی از بحث فراتر از عنوان خشونت مذهبی درباره تاریخ مدرن غرب و مساله سکولاریسم و نقش دین در زندگی و مساله دین و درباره سیاست معاصر داخلی و خارجی دولت های غربی در کتاب وجود دارد که برای مخاطب اهل نظر و اندیشه فارسی زبان جدید است و فضاهایی را باز کرده و مورد بحث قرار داده است که از انچه معمولا ما به آن توجه داشته و پرداخته ایم فاصله دارد و از این رو می توانم خواندن این کتاب را به اهالی و دوستان دانشجوی علوم انسانی توصیه و پیشنهاد کنم. فکر می کنم مستقل از اینکه چهارچوب بحث او و تمامی فصول و گزاره ها کاوانا را بپذیریم یا نه کلیت بحث او برای ما بصیرت و افق گشایی به همراه خواهد داشت و در مجموع برای فضای فکری ما مفید است.

محمدحسین نظری

 

دیدگاهتان را بنویسید