چرا جنگ سرد جدید بسیار متفاوت از جنگ قبلی است؟ / اگر پوتین در اوکراین پیروز شود، این بار وسوسه می‌شود که به سمت بالتیک حرکت کند؟

ادوارد لوکاس در فارین پالیسی نوشت: هرچه اطلاعات‌مان درباره جنگ سرد کمتر باشد، بیشتر حس نوستالژیک به آن پیدا می‌کنیم. آن چند دهه‌ درگیری در یک روایت به دوران شفافیت اخلاقی و مبارزه خیر و شر با هدف نظم جمعی تعبیر می‌شود که با فروپاشی کمونیسم و پیروزی به پایان رسید: فروپاشی امپراتوری شوروی در اروپای شرقی و سپس فروپاشی خود اتحاد جماهیر شوروی. فراموش نکنید که مبارزه شرق و غرب برای بسیاری از کشورها در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا بسیار متفاوت بود، جایی که دوران جنگ‌های نیابتی بی‌رحمانه ابرقدرت‌ها بود.

در ادامه این مطلب آمده است: روایت بسیار ساده تر اینکه جنگ سرد، آخرالزمانی بود که در لحظه آخر از آن فرار کردیم. دوران وحشتناک پرتگاه هسته‌ای با فاجعه‌هایی از جمله بحران موشکی کوبا در سال 1962 و حادثه ایبل آرچر در سال 1983 که در آن کرملین، مانورهای ناتو با همین نام را به اشتباه به آماده‌سازی برای حمله غافلگیرانه تفسیر کرد. بر اساس این روایت، اگر جنگ سرد مسالمت آمیز به پایان رسید، فقط نتیجه شانس ما بود. اگر کمی بدشانس بودیم، نه من برای نوشتن این مقاله اینجا بودم و نه شما برای خواندن آن.

بنابراین، وقتی تضاد کنونی بین دموکراسی های ثروتمند و استبدادهای چین و روسیه را به جنگ سرد جدید تعبیر می‌کنیم، در واقع همان برداشت‌های قدیمی را زنده می‌کنیم. آیا این آخرین فرصت برای تکمیل کار ناتمام سال 1989 و فرو کردن نیزه در قلب امپراتوری‌های روسیه و چین است؟ آیا صحبت از جنگ سرد جدید تلاش صنایع نظامی برای پرت کردن حواس ما و افزایش فروش تسلیحات – و آخرین اقدام موفقیت‌آمیز نومحافظه کاران که در جنگ‌های عراق و افغانستان به شدت شکست خوردند؟

من به این تئوری‌های ساده‌گرایانه اعتمادی ندارم، زیرا جنگ سرد قدیمی را به یاد دارم. زمانی که شوروی و دست نشاندگانش به چکسلواکی حمله کردند من کودک بودم و دوران نوجوانی ام را در مبارزات انتخاباتی برای زندانیان سیاسی پشت پرده آهنین گذراندم. من از آشوبی که پاپ لهستان، جان پل دوم، در سرزمین تحت حاکمیت کمونیست‌هایش برانگیخت، به وجد آمدم. سپس در بلوک شرق زندگی، تحصیل و کار کردم، و فروپاشی کمونیسم در چکسلواکی را پوشش دادم و ظهور کشورهای بالتیک از اشغال شوروی به ملیت احیا شده خودشان را گزارش کردم. اما هم‌زمان، فرهنگ پنهانکاری رسمی بریتانیا و سازش‌های اخلاقی اسفناک آنها در حمایت ضمنی از رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و فضای فراگیر ترس را به یاد می‌آورم. جنگ سرد باید انجام می‌شد، اما چیزی نیست که حس نوستالژیک ما را برانگیزد.

برخلاف بسیاری از روزنامه‌نگاران که در آن دوره متخصص منطقه خودشان شدند، من پس از پیروزی غرب در جنگ سرد دیگر پیش نرفتم. نگران بودم غرب رفتار روسیه پس از شوروی را اشتباه تفسیر کند. اگرچه اقتصاد برنامه ریزی شده و دولت تک حزبی از بین رفته بودند، اما به نظرم تفکر ریشه دار امپریالیستی از بین نرفته بود. سرگئی کاراگانوف، مشاور بوریس یلتسین، رئیس جمهور روسیه ظاهراً طرفدار غرب، در سال 1992 گفت که روسیه این حق و در واقع وظیفه را دارد تا به نمایندگی از افرادی که کرملین آنها را روس می داند، در کشورهای همسایه مداخله کند. این شامل افرادی می‌شد که از نظر قومیتی، وابستگی زبانی یا فرهنگی، یا از طریق وفاداری سیاسی، روس بودند. این دیدگاه – که مدتها قبل از تبدیل آن به سیاست رسمی ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه وجود داشت – به همان اندازه لغزنده بود که کارزار آدولف هیتلر به نمایندگی از قوم آلمانی احمقانه بود، قومی که بدرفتاری با آنها بهانه ای برای ادعاهای ارضی رایش سوم در چکسلواکی بود.

همانطور که نگرانی های من در مورد امپریالیسم نهفته روسیه افزایش می یافت، نگرانی من از ناتوانی غرب در واکنش به آن هم بیشتر می‌شد. دموکراسی‌های قدیمی، مانند بریتانیا، آلمان، فرانسه و ایتالیا، به طرز حیرت انگیزی نسبت به کشورهای شرق ناآگاه بودند. این ناآگاهی باعث دامن زدن به خودبزرگ بینی و خودپسندی شد. طمع نقش بزرگ دیگری در این سوتفاهم داشت: بانکداران، وکلا، حسابداران، مشاوران، و تعمیرکاران و خرده‌گیران مختلف، همگی به مسکو هجوم آوردند. بسیاری از آنها ثروت شخصی خود را در حالی به دست آوردند که روسیه در حرکت به سمت اقتصاد بازار، سرگردان شد.

من که از دست کم گرفتن مداوم تهدید عصبانی شده بودم، کتابی به نام جنگ سرد جدید نوشتم. این کتاب که در سال 2008 منتشر شد، به خوانندگان هشدار داد که بقیه جهان در یک مبارزه اعلام نشده اما شدید با رژیم روسیه است که به سرکوب در داخل و تجاوز در خارج می‌پردازد. آنها باید بیدار شوند وگرنه خطر در کمین است. اگرچه عنوان کتاب توانست توجهات را به خود جلب کند، اما من به صراحت اعلام کردم که جنگ سرد جدید بسیار متفاوت از جنگ قبلی است. برای شروع، روسیه بسیار ضعیف تر از اتحاد جماهیر شوروی است. دومی، با همه ناکامی هایش، در واقع یک ابرقدرت بود. روسیه بزرگ‌ترین کشور جهان از نظر وسعت است و زرادخانه هسته‌ای عظیمی دارد، اما اقتصاد آن تنها یک دهم اقتصاد اتحادیه اروپا است. هزینه های دفاعی این کشور کمتر از یک دهم هزینه های دفاعی ایالات متحده است.

ثانیا، روسیه فاقد زرادخانه قدرت نرم است. کمونیسم یک ایدئولوژی منسجم با جذابیت جهانی بود. پوتینیسم – آمیزه‌ای از غرب ستیزی، تاریک‌گرایی مذهبی، شوونیسم روسی و نوستالژی شوروی – در جهان خارج نامنسجم و فاقد جذابیت است. اتحاد جماهیر شوروی آهنربایی برای روشنفکران و شخصیت‌های فرهنگی مانند پل رابسون خواننده آمریکایی بود که از بی‌عدالتی‌ها و نژادپرستی دهه 1930 آمریکا خشمگین شده بود. کمونیسم به عنوان یک نظریه – نه چندان در واقعیت – برای گروهی از ایده آلیست ها در سراسر جهان جذاب بود. البته الان در مورد روسیه اینطور نیست. برجسته ترین شکارهای خارجی برای رژیم پوتین، پیمانکار فراری اطلاعات ایالات متحده ادوارد اسنودن و ستاره هنرهای رزمی استیون سیگال هستند. اینها به سختی همتای بزرگانی مانند فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر و سوسیالیست های بریتانیایی سیدنی و بئاتریس وب هستند.

با این حال، از برخی جهات، جنگ سرد جدید حداقل با جنگ قدیمی همخوانی دارد. غرب با حمله پوتین به اوکراین در اروپا یک تقابل نظامی جدی با مسکو دارد. بن‌بست جنگ سرد بر سر برلین غربی – که با محاصره شوروی در سال 1948 آغاز شد، با بحران 1961 برلین به اوج خود رسید و تنها با توافق چهار قدرت در سال 1971 کاهش یافت. اگر پوتین راه خود را در اوکراین تغییر ندهد، آزمایش وحدت و عزم ناتو در تمایل برای دفاع از این سه کشور کوچک یک گزینه وسوسه انگیز خواهد بود. اگر او چیزی به دست آورد که به عنوان پیروزی در اوکراین به تصویر بکشد، آنگاه حرکت به سمت بالتیک برای سوء استفاده از شکست محسوس ایالات متحده و متحدانش وسوسه انگیزتر خواهد بود.

علیرغم فقدان ایدئولوژی جذاب در سطح جهانی در روسیه، تضاد افکار آشکاری وجود دارد. غرب دوست دارد فکر کند بحث دموکراسی و حاکمیت قانون است، اما این برداشت تنها تا حدی درست است. در رتبه بندی دولت خوب، برخی از متحدان روسیه مانند ارمنستان احتمالاً امتیاز بهتری نسبت به برخی کشورهای غربی مانند ترکیه در دوره ریاست جمهوری رجب طیب اردوغان خواهند داشت. این نیز یادآور جنگ سرد قدیم است، زیرا پرتغال، یونان و ترکیه با وجود دیکتاتوری بودن، در ناتو پذیرفته شدند.

دیدگاهتان را بنویسید