در طول سالهای اخیر شاهد نزدیکی فزایندهای میان ایران و روسیه در حوزههای مختلف اعم از سیاسی، ژئواستراتژیک، نظامی، اقتصادی، تجارت و حملونقل بودهایم. این نزدیکی فقط به گفتار سیاسی محدود نبوده است و گامهای اساسی برای آن برداشته شده است. با این وجود شاهد آن هستیم مجموعه بازدیدهای هیئتهای روسی از تهران نتایج محدودی به همراه داشته است. دلیل این اتفاق چه میتواند باشد؟ چگونه میتوان فاصلهای که همچنان میان دو کشور وجود دارد را توضیح داد؟
گاهی جدایی متقابل مانع جدیتری از تضاد و درگیری عمیق برای توسعه روابط است. برای نمونه بیایید نگاهی به توسعه روابط روسیه-چین در طول سه ده اخیر نگاهی بیاندازیم. سطح فعلی روابط میان روسیه و چین براساس گفتههای رهبران دو کشور و همچنین بازیگران دخیل در توسعه روابط، جامعه تجاری و همچنین رقبای دو کشور، کاملا بیسابقه است. باید یادآور شوم که این روابط از یک شرایط بحرانی آغاز شده است: موضوع فقط اختلاف بین دو کشور نبود، بلکه خصومت آشکاری بود که منجر به درگیری مسلحانه شده بود. با این وجود، از اواخر دهه ۸۰ میلادی دو کشور تصمیم به بازبینی در روابط دوجانبه و اتخاذ رویکرد جدید در روابط گرفتند. این موضوع منجر به مجموعهای از مذاکرات شد که امکان تدوین اصول اساسی روابط دوجانبه و ایجاد درک مشترک میان روسیه و چین از توسعه کل سیستم بینالمللی را فراهم نمود. فهرستی از این اصول در بیانیه مشترک روسیه و چین در مورد جهان چندقطبی و تشکیل یک نظم جدید جهانی در سال ۱۹۹۷ به ثبت رسیده است. یکی از مفاد مهم این سند، اجماع در مودر اصول بنیادین بود که بر این اساس استوار بود که کشورها حاکمیت یکدیگر را به رسمیت بشناسند. آنها متعهد شدند که در امور داخلی یکدیگر مداحله نکنند و همچنین به منافع متقابل یکدیگر احترام بگذارند. برای اواسط دهه ۹۰ میلادی این موقعیت یک پیشرفت بزرگ به شمار میرفت چرا که کاملا با اندیشههای غالب آن زمان متفاوت بود. بهویژه اینکه تاکید شده بود تفاوتها در نظامهای اجتماعی و سیاسی مانعی برای توسعه تمام عیار روابط بینالمللی نیست. دو فرآیند مهم سیاسی به این چهارچوب سیاسی ملی پیوست شده بودند: نخست، مذاکرات برای حل و فصل دعاوی ارضی و سرزمینی، دوم، ارائه تضمینهای امنیتی دوجانبه به کشورهای حائل که میان دو کشور چین و روسیه قرار دارند. هماکنون ما این مسئله را در تعامل روسیه و چین در خصوص مغولستان و کشورهای آسیای مرکزی مشاهده میکنیم. در چرخههای انتخاباتی این کشورها و نه چرخشهای شدید در عرصه سیاست داخلی آنها، باعث نشده است که به عرصهی درگیری بین منافع چین و روسیه تبدیل شوند، برخلاف آنچه در شرق اروپا در حال وقوع است.
جدایی در روابط ایران و روسیه با خصومت اولیهای که میان روسیه و چین وجود داشت و در نهایت بر آن غلبه شد، متفاوت است. ما درک کردهایم که این رابطه یک اعتماد بیقید و شرط نیست: چین منافع خاص خود را در نقاط مختلف جهان دارد، از جمله در بحران اوکراین و در رابطه با اتفاقاتی که در غرب آسیا رخ میدهد. بنابراین منافع پکن در آزادی دریانوردی در دریای سرخ تعریف میشود و از حملات به کشتیهای تجاری در این منطقه انتقاد میکند. هیچ یگانگی مطلقی در منافع وجود ندارد اما با این وجود، سطح بالایی از همبستگی در جریان است. قرابت روسیه و چین نیز با شکلگیری یک مدل اقتصادی جدید در چین همپوشانی داشت که به در حال حرکت به سمت بازارهای جهانی بود. چین به یک مرکز صنعتی قدرتمند تبدیل شده بود که ظرفیتهای تولیدی بزرگ عمدتا غربی و همچنین برخی از قدرتهای شرقی در آن بومی شده بودند. این مسئله چین را به اقتصاد جهانی وارد نمود و به ظهور آن بهعنوان شریک مهم ایالات متحده در حوزه تجاری و موسسات مالی کمک بسیار کرد. معضل اساسی چین در حال حاضر این است که سیاستهای راهبردی آمریکا و چین اکنون در تقابل کامل قرار گرفتهاند و رویدادها بدون توجه به انگیزههای شکلگیری، دو کشور را به مخالفان یکدیگر بدل میسازد. آنها بهصورت عینی رقبای ساختاری یکدیگر محسوب میشوند.
این شرایط برای چین، ایران و روسیه مشترک است زیرا شرایط ساختاری ما را در ارزیابیهایمان از محیط بینالملل گرد هم میآورد. پارادوکس وضعیت این است که روسیه، ایران و چین کشورهایی خودکفا و مستقل هستند که قادرند بدون نیاز به شکست دادن مخالفان خود، با تکیه بر توان خود بهصورت مستقل عمل کنند. از این منظر تجربه ایران که چندین دهه تحت فشار تحریمها بوده است بینظیر است. از دستاوردهای آن میتوان به توسعه یک سیستم مستقل، بدیع و موثر حکمرانی، اقتصادی، درمانی، آموزشی، دستیابی به فناوریهای پیشرفته تکنولوژیک و راهاندازی یک برنامه فضایی مستقل اشاره نمود. تهران همه اینها را بدون اتکا به هرگونه کمک خارجی انجام داده است.
چه چیزی روسیه، ایران و چین را متحد میکند؟ ما برخلاف کشورهای غربی، نیازی به شکست کامل حریفان خود نداریم. چرا روند عینی شکلگیری جهان چندقطبی برای ایالات متحده خطرناک است؟ چرا که این یک فرآیند آرام برای تطبیق تولید ناخالص داخلی اسمی کشورهای جهان با توازن قدرت ملی و اقتصادی در جهان است: بازار سهام آمریکا ۱۸۷% بزرگتر از تولید ناخالص داخلی ملی آن است، در حالی که بازارهای سهام سایر کشورها حدود ۴۰ تا ۵۰% از تولید ناخالص داخلی آنها را تشکیل میدهند. این بدان معنی است که اکر این وضعیت به تعادل برسد، بازتوزیع عظیم قدرت مالی و اقتصادی را از ایالات متحده و کشورهای غربی به سمت دیگر کشورهای جهان در پی خواهد داشت. این اتفاق فارغ از این که بحران نظامی ایجاد شود یا خیر اتفاق خواهد افتاد: اقتصاد جهانی در حال تطبیق خود است و این اتفاق ناگزیر رخ خواهد داد.
عامل مهمی که همچنان زیربنای منابع و اتحاد غرب است این است که جامعه غربی با محوریت ایالات متحده بر چهارچوب هنجاری واحدی تکیه دارد که منشاء آن در پروتستانتیسم مسیحی و احلاق تجاری است که آن را بهوجود آورده است. این اخلاق بهصورت جهانی توسط اکثر کشورهای بزرگ غربی پذیرفته شده است و اکنون بهعنوان روشی یکسان برای عمل در جامعه بزرگ تلقی میشود. در حال حاضر در جامعه بریکس، کشورهای غیرغربی و یا در روابط میان روسیه، ایران و چین چنین رویکرد واحدی وجود ندارد. معتقدم که یک کار مهم در این مرحله آغاز بحث در این خصوص است که یک چهارچوب هنجاری یکپارچه میتواند متضمن چه چیزی باشد و اصلا آیا امکان پذیر است یا خیر؟
در سفرهایی که به تهران داشتم بارها با این مفهوم مواجه شدم که حاکمیت ملی و کرامت انسانی همیشه از اقتصاد مهمتر است. کارشناسان با مشاهده رفتوآمد هیئتهای روسی به تهران خاطرنشان میکنند که این نحوه تعامل، تاثیر چندانی ندارد. فرایند ارتباط ما با طرف ایرانی نباید صرفا بر اساس هدف طراحی شده باشد: باید قبل از پرداختن به بحث در مورد مسائل اساسی مروبط به دستیابی به یک هدف مشترک، فضایی از اعتماد، احترام متقابل و شناخت کرامت شریک ایجاد نماید. از این منظر شیوههای تعامل و فرهنگهای تجاری ما متفاوت است. باید بسترهایی ایجاد کرد که شرایط برای شناخت متقابل فراهم شود و تنها پس از آشنایی با تجربه تمدنهای یکدیگر و شناخت ماهیت منحصر بفرد آنها بتوانیم به بحث در مورد موضوعاتی بپردازیم که میتوانند ماهیت هدفمندی داشته باشند: برای نمونه، ساخت یک نیروگاه هستهای احداث کریدور شمال-جنوب، تعمیق همکاریهای نظامی-تکنولوژیک، ایجاد یک نظام مالی غیرتحریمی و مسائل مربوط به دریای خزر و غیره.
شاید این رویکرد پارادوکسیکال و مبتکرانهتر از آنچه در کشورهای غربی هنجار تلقی میشود به نظر برسد. ایجاد اعتماد در آنجا در اصل اعتماد به تضمین مالی یک وام یا معامله است، زیرا این اساس معاله در اخلاق پروتستانی است؛ مبانی مادی در سیستم غربی بسیار مهم است. اما باید به این اندیشید که چه چیزی میتواند بهعنوان مبنای اعتماد در روابط ایران و روسیه باشد؟ این سوال بسیار ظریف و عمیقی است که بر روابط قدرتهایی که مسیر تمدنی خاص خود را دارند تاثیر میگذارد. من معتقدم یافتن پاسخ این سوال کلیدی به ما امکان میدهد سریعتر به سمت برقراری روابط با کیفیت بالاتر میان روسیه و ایران حرکت کنیم و ماهیت سیستم بینالمللی را که در تلاش برای چندقطبی کردن آن هستیم بهبود ببخشیم.