تضادهای هنری کیسینجر؛ چگونه بینش استراتژیک و نزدیک بینی اخلاقی بزرگترین دولتمرد آمریکا را شکل داد؟

هیچ توجیهی برای این حمله که شامل ۷۲۹ سورتی پرواز توسط بمب افکن B-۵۲ بود که ۱۵۰۰۰ تن بمب پرتاب کرد وجود نداشت. در این حمله حدود ۱۰۰۰ غیرنظامی ویتنامی کشته شدند، اما هیچ تاثیری بر قدرت نظامی یا موضع مذاکره دو طرف نداشت. دهه‌ها بعد فاش شد که کیسینجر به دلایل کاملا نمادین نیکسون را تحت فشار قرار داده بود تا خشونت علیه غیرنظامیان ویتنامی در شمال آن کشور را به راه بیندازد. خط اصلی در حرفه پیچیده کیسینجر این اعتقاد بود که هر زمان که اعتبار آمریکا در خطر بود باید خون شهروندان خارجی ریخته شود.

تیموتی نفتالی، استاد دانشگاه نیویورک و مورخ ریاست جمهوری امریکا است. این مورخ کانادایی – امریکایی چهار کتاب نوشته که دو کتاب اش درباره بحران موشکی کوبا و نیکیتا خروشچف بودند. او به عنوان مورخ دوره‌های ریاست جمهوری امریکا در برنامه‌های شبکه خبری “سی ان ان” به طور منظم شرکت می‌کند. حوزه مورد تمرکز نفتالی تاریخ مبارزه با تروریسم و جنگ سرد بود. او پیش از مدیریت کتابخانه و موزه فدرال ریاست جمهوری ریچارد نیکسون، دانشیار دانشگاه ویرجینیا بود.

نفتالی به عنوان مشاور کمیسیون ۱۱ سپتامبر خدمت کرد کمیسیونی که به او مأموریت داد تا تاریخ طبقه بندی نشده سیاست ضد تروریسم آمریکا را بنویسد. نتیجه پژوهش‌های او در سال ۲۰۰۵ میلادی به صورت کتابی تحت عنوان “نقطه کور: تاریخ مخفی ضد تروریسم امریکا” منتشر شد که با استقبال زیادی همراه شد. او از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ میلادی کتابخانه و موزه ریاست جمهوری ریچارد نیکسون را مدیریت کرد. بزرگترین وظیفه او در کتابخانه ارائه تصویری عینی‌تر و بیطرفانه‌تر از رسوایی واترگیت بود کاری که در مارس ۲۰۱۱ میلادی تکمیل شد زمانی که گالری جدید واترگیت کتابخانه افتتاح شد و با پوشش خبری گسترده‌ای مواجه شد.

هنری کیسینجر پس از بیش از شش دهه حضور در صحنه جهانی که طی آن به طرز درخشانی هم قدرتمندان را متقاعد کرد و هم به طرز ماهرانه‌ای آنان را فریب داد و روابط دولت به دولت را ایجاد کرد، اکنون متعلق به تاریخی است که او به ساختن آن کمک کرد. تنها مقام آمریکایی که تاکنون تمام اهرم‌های سیاست خارجی را در اختیار داشته به مدت دو سال به طور همزمان به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه خدمت کرد و در تاریخ روابط خارجی ایالات متحده در عصر ابر قدرت‌ها همتا ندارد. همتایان واقعی کیسینجر مشاوران پادشاهان قدرت‌های بزرگ اروپایی از جمله شارل موریس دو تالیران – پریگور، شاهزاده کلمنس فون مترنیخ و اتو فون بیسمارک بودند که از منحصر به فرد بودن نقش او در عصر مدرن حکایت دارد.

کیسینجر مردی همراه با تناقض بود. کیسینجر که دارای هوشی پولادین و اعتماد به نفس فوق‌العاده بود همزمان احساساتی بود و گاهی اوقات دچار ناامنی می‌شد. او که به شدت مطالعه می‌کرد گاهی اسیر ایده‌ها می‌شد. هنگامی که رویداد‌ها با این ایده‌ها در تضاد بودند کیسینجر در چاله‌های اضطراب فرو می‌رفت. او اگرچه متعهد به صلح بود و به زبان دیپلماسی نیز مسلط بود، اما فردی ریسک پذیر بود که نه تنها به تهدید خشونت بلکه به اعمال آن نیز اعتقاد داشت. همان طور که در سال ۱۹۵۶ در نشریه “فارین افرز” نوشت (و در کتاب مهم خود در سال ۱۹۵۷، سلاح‌های هسته‌ای و سیاست خارجی تکرار کرد) “سیاست، هنر سنجش احتمالات می‌باشد و تسلط بر آن در درک تفاوت‌های ظریف احتمالات نهفته است”.

در ابتدای کار به خصوص در دوره ریاست جمهوری جان اف کندی مشکل او این بود که ایده هایش در کاخ سفید کندی چندان مورد استقبال قرار نگرفت. در آن زمان دولت امریکا از تجربه گرایی امریکایی پیروی می‌کرد که اتفاقا مورد انتقاد کیسینجر بود. بر خلاف کندی، کیسینجر نگران خطرات ناشی از سلاح‌های هسته‌ای نبود. همان طور که در دهه ۱۹۵۰ نوشته بود او نه تنها به امکان یک جنگ هسته‌ای محدود و قابل بقا اعتقاد داشت بلکه استدلال می‌کرد که برنامه ریزی برای استفاده محدود از جنگ هسته‌ای برای بازدارندگی اتحاد جماهیر شوروی امری ضروری است.

هنگامی که کندی با اولین بحران بزرگ ابرقدرت خود مواجه شد کیسینجر به دنبال اجرای این مفهوم بود. کیسینجر در یک یادداشت فوق محرمانه در اکتبر ۱۹۶۱ میلادی با عنوان “برنامه ریزی ناتو” که تا سال ۲۰۱۶ به طور کامل از طبقه بندی خارج نشد نوشت که “هیچ نوع اقدامی نمی‌تواند انجام شود مگر این که از قبل تصمیم گرفته باشیم در صورت ناموفق بودن چه کنیم”. کیسینجر برنامه ریزی برای استفاده محدود از تسلیحات هسته‌ای را در صورتی که نیرو‌های ناتو در حفظ دسترسی به برلین تقسیم شده تحت فشار قرار گیرند، پیشنهاد کرد.

هشت سال بعد کیسینجر با رئیس جمهوری که از نظر فکری همسازتر با افکار او به نظر می‌رسید متحد شد. زمانی که شرایط (و حرکت بلندپروازانه کیسینجر) او را وارد مدار نیکسون ساخت او این فرصت را پیدا کرد که برای فردی با چشم‌انداز‌های بزرگ در مورد سیاست خارجی کار کند. هشت سالی که در سال ۱۹۶۹ آغاز شد تاثیرگذارترین سال‌ها برای سیاست بین‌الملل در نیمه دوم قرن بیستم بود (به استثنای دوره‌ای از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱). در آن دوره جهان شاهد سال‌های پایانی جنگ ویتنام، فروپاشی قدرت غیرکمونیستی در جنوب شرقی آسیا، نسل کشی در کامبوج، گسترش تنش زدایی ایالات متحده و شوروی، گشایش استراتژیک ایالات متحده به چین کمونیستی، جنگ داخلی در اردن، تهاجم ترکیه به قبرس، جنگ هند و پاکستان، کودتای نظامی در شیلی، جنگ یوم کیپور در اسرائیل و بحران جهانی نفت متعاقب آن بود. درست در اواسط این دوره، ریاست جمهوری نیکسون در پی افشای سوء استفاده‌های نیکسون از قدرت و مشارکت در یک توطئه برای ممانعت از اجرای عدالت به تدریج در آستانه انفجار قرار گرفت که بدان معنا بود که برای بخش‌های بزرگی از این دوره کیسینجر به تنهایی پرواز می‌کرد.

از آنجا که او متوجه شد هرگز نمی‌تواند شخصا به رئیس جمهور نزدیک شود چه به دلیل یهودی ستیزی نیکسون و چه به دلیل ناتوانی او در میانسالی در به دست آوردن افراد صمیمی جدید. کیسینجر می‌ترسید که ممکن است نیکسون او را بی وفا قلمداد کند. او تلاش می‌کرد تا ایالات متحده را از یک جنگ شکست خورده در آسیای جنوب شرقی بیرون بیاورد. کیسینجر برای اثبات وفاداری خود به نیکسون و کشف خیانت زمانی که خبر بمباران مخفی در کامبوج به نیویورک تایمز درز کرد، از اف بی آی خواست که اعضای کارکنان خود را شنود کند.

کیسینجر به همان اندازه که در دوران کندی متعهد به اعمال زور در خدمت نظم بین المللی بود در ادامه نیز به این باور متعهد ماند و به سرعت خود را جنگ طلب‌ترین عضو تیم امنیت ملی نیکسون نشان داد. در اوایل دولت نیکسون زمانی که کره شمالی یک هواپیمای شناسایی ایالات متحده را در آوریل ۱۹۶۹ بر فراز آب‌های بین المللی سرنگون کرد کیسینجر صدای اصلی بود که از حمله به پایگاه هوایی کره شمالی به عوان اقدام تلافی جویانه حمایت می‌کرد.

همان طور که اچ آر. هالدمن رئیس دفتر نیکسون در یادداشتی در دفتر خاطرات خود نوشته بود: “این برای کیسینجر واقعا سخت است، زیرا سطح خطر بسیار زیاد است او به شدت احساس می‌کند که نمایش قدرت و واکنش بیش از حد برای اولین بار در سال‌های متمادی توسط یک رئیس‌جمهور ایالات متحده تاثیر زیادی در خارج از کشور خواهد داشت و حمایت زیادی را در اینجا بسیج می‌کند”. به گفته هالدمن کیسینجر همچنین پیشنهاد کرد که اگر کره شمالی علیه کره جنوبی اقدام تلافی جویانه انجام دهد واشنگتن باید “به سمت سلاح‌های هسته‌ای برود و آن‌ها را به طور کامل منفجر کند”.

نیکسون توصیه کیسینجر در مورد کره شمالی را رد کرد. با این وجود، او با اعتقاد کیسینجر در مورد نیاز به ارسال پیامی همراه با خشونت موافقت کرد و تصمیم گرفت موجی از بمباران مخفیانه پایگاه‌های نظامی ویتنام شمالی در کامبوج را راه اندازی کند. انتظار می‌رفت که شوروی و چینی‌ها این پیام را دریافت کنند حتی اگر مردم آمریکا در بی خبری نگه داشته می‌شدند. در آن زمان کیسینجر با آن چه که به نظرش چالش حفظ اعتبار آمریکا با خروج آن کشور از ویتنام بود وسواس پیدا کرده بود. کیسینجر هرگز نپذیرفت که جنگ شکست خورده، اما با مخالف سرسختانه از سوی وزیر دفاع وقت امریکا مواجه شد که مانور می‌داد تا نیکسون بپذیرد باید تعداد روزافزونی از نیرو‌های نظامی امریکایی را از ویتنام خارج کند.

کیسینجر می‌ترسید که برای مردم آمریکا این عقب‌نشینی‌ها اعتیادآور باشد به قول او سیاستی معادل بادام زمینی شور بود. با هر عقب نشینی نگرانی کیسینجر افزایش می‌یافت که واشنگتن توانایی ترساندن ویتنام شمالی را برای مذاکره از دست خواهد داد. راه حل او برای حل این مشکل تشدید جنگ هوایی و در سال ۱۹۷۰ گسترش منطقه جنگی برای نیرو‌های آمریکایی به سمت کامبوج بی طرف باقی مانده بود.

کیسینجر و نیکسون همچنین به دنبال منابع دیگری برای فشار بر هانوی بودند. دیپلماسی مثلثی مفصل که به ویژگی بارز حرفه کیسینجر تبدیل شد یعنی تنش زدایی با مسکو از جمله اولین توافق نامه محدودیت تسلیحات هسته‌ای در تاریخ همراه با باز کردن روابط با پکن به عنوان راهی برای جبران اثرات خروج ایالات متحده از جنوب شرقی آسیا آغاز شد. کیسینجر پس از این که در ابتدا نسبت به عقلانی بودن پیشنهاد نیکسون مبنی بر آماده شدن ایالات متحده به منظور برقراری مجدد تماس با چین تردید داشت از محرمانه بودن مذاکرات پشت سرهم با پکن لذت برد و مزایایی را که پذیرش این خطر می‌تواند به همراه داشته باشد درک کرد. این احتمال وجود دارد که هیچ دیپلمات آمریکایی قبل و یا بعد از او دست به چنین اقدام جدی‌ای نزده باشد که کیسینجر در خلال جلسات مخفیانه متعدد خود در سال ۱۹۷۱ انجام داد اقدامی که راه را برای سفر‌های پیروزمندانه نیکسون به چین و اتحاد جماهیر شوروی در سال بعد هموار کرد. حتی پیچیده‌تر از آن دیپلماسی شاتل کیسینجر پس از جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ بود.

جنگ کیسینجر را ترسانده بود. او حمله غافلگیرانه اعراب به اسرائیل را پیش‌بینی نکرده بود، اما در ابتدا مطمئن بود که اسرائیل به راحتی اعراب را شکست خواهد داد و نگران بود که پیروزی اسرائیل تنش زدایی با شوروی را برهم بزند. زمانی که اسرائیل در آستانه فروپاشی نظامی قرار گرفت کیسینجر از حمل و نقل هوایی ارتش ایالات متحده پشتیبانی کرد. پس از تغییر وضعیت کیسینجر به دنبال تحمیل ساختاری بر اسرائیل و همسایگان اش بود که همه آنان را به واشنگتن پیوند دهد و آنان را از مسکو دور کند. کیسینجر هرگز نتوانست مسکو را از سوریه بیرون کند (جایی که امروز نیز باقی مانده است)، اما واشنگتن مصر را به عنوان متحدی پایدار به دست آورد دستاوردی که زمانی با توجه به حمایت ایالات متحده از اسرائیل غیرممکن به نظر می‌رسید.

دست‌های کثیف

علیرغم تمام نبوع دیپلماتیک کیسینجر، او نقطه کور اخلاقی بزرگی داشت. او تنها می‌توانست دنیا را از دید قدرتمندان ببیند. همان طور که او مفهوم جنگ هسته‌ای محدود را پذیرفته بود اهمیت چندانی به پیامد‌های انسانی انتخاب‌های تاکتیکی مستتر در معماری استراتژیک اش نمی‌داد. از بسیاری جهات او علیرغم تجربیات اش به عنوان یک کودک مهاجر در دهه ۱۹۳۰ و یک سرباز آمریکایی در جنگ جهانی دوم یک تکنسین خونسرد و ضدعفونی کننده قدرت باقی ماند. زمانی که ایالات متحده بمباران مخفیانه کامبوج را در سال ۱۹۶۹ آغاز کرد آن کشور پیش‌تر وارد جنگ ویتنام شده بود: برای یک دهه ویتنام شمالی از مرز متخلخل بین کامبوج و ویتنام جنوبی برای تامین نیرو‌های خود استفاده کرده بود.

با این وجود، تهاجم مشترک ایالات متحده و ویتنام جنوبی در سال ۱۹۷۰ آن چه از بی طرفی کامبوج باقی مانده بود را از بین برد. اگرچه حمایت نظامی هانوی از خمر‌های سرخ بزرگ‌ترین عامل بی ثباتی کامبوج بود مداخله ایالات متحده ابتدا به شکل بمباران مخفیانه و سپس به شکل تهاجم به ایجاد شرایطی دامن زد که به نسل زدایی رژیم خمر‌های سرخ انجامید. با این وجود، کیسینجر در کتاب خاطرات خود هیچ مسئولیتی را برای بی ثبات کردن کامبوج نمی‌پذیرد. او به تمسخر گفت مقصر دانستن بمباران ایالات متحده برای آن نتیجه “به اندازه مقصر دانستن هولوکاست هیتلر در بمباران هامبورگ توسط بریتانیا منطقی بود”.

در شیلی دولت نیکسون به سیاستی که کندی مبنی بر اعمال اقدامات مخفیانه برای جلوگیری از رئیس جمهور شدن آلنده سوسیالیست آغاز کرد ادامه داد. در سپتامبر ۱۹۷۰ کیسینجر بر تلاش‌های سیا برای ترتیب دادن کودتای نظامی به منظور جلوگیری از رئیس جمهور شدن آلنده که به تازگی بیشترین تعداد آرا را در یک انتخابات ملی کسب کرده بود نظارت کرد.

کیسینجر به هیئتی که اقدام مخفیانه ایالات متحده را به نیکسون توصیه کرده بود اعلام کرد:”من نمی‌دانم چرا باید اجازه دهیم کشوری مارکسیست شود فقط به این دلیل که مردم آن غیرمسئول هستند”. این اقدام مخفی نتوانست نتایج دلخواه را به همراه داشته باشد. سه سال پس از کودتای نظامی تحت رهبری پینوشه کیسینجر از نتیجه آن استقبال کرد و از هرگونه اعمال فشاری بر رژیم پینوشه که ناقض حقوق بشر بود خودداری ورزید.

در ژوئن ۱۹۷۶ میلادی پس از آن که حکومت پینوشه هزاران شیلیایی بی گناه را بازداشت و حدود ۳۰۰۰۰ نفر را شکنجه و حداقل ۲۲۰۰ نفر از آنان را اعدام کرد کیسینجر در یک جلسه خصوصی به پینوشه گفت:”ارزیابی من این است که شما قربانی همه گروه‌های چپ پیرامون هستید و بزرگ‌ترین گناه شما این بود که حکومتی را سرنگون کردید که در حال کمونیست شدن بود”.

هیچ چیزی کیسینجر را از کشتار غیرنظامیان در ویتنام شمالی در سال ۱۹۷۲ در آن چه به عنوان “بمباران کریسمس” شناخته شد جدا نمی‌کند. این عملیات نظامی یکی از زشت‌ترین تصمیمات سیاست خارجی ایالات متحده در دوران جنگ سرد بود. در پاییز ۱۹۷۲ میلادی کیسینجر به طرز درخشانی با هانوی بر سر چارچوبی برای خروج آمریکا از جنگ مذاکره کرد، اما تلاش‌های او با مخالفت شدید ویتنام جنوبی مواجه شد. کیسینجر برای اینکه به سایگون نشان دهد که واشنگتن یک متحد قابل اعتماد باقی مانده است از بمباران ویتنام شمالی حمایت کرد.

هیچ توجیهی برای این حمله که شامل ۷۲۹ سورتی پرواز توسط بمب افکن B-۵۲ بود که ۱۵۰۰۰ تن بمب پرتاب کرد وجود نداشت. در جریان این حمله حدود ۱۰۰۰ غیرنظامی ویتنامی کشته شدند، اما هیچ تاثیری بر قدرت نظامی یا موضع مذاکره دو طرف نداشت. دهه‌ها بعد فاش شد کیسینجر به دلایل کاملاً نمادین نیکسون را تحت فشار قرار داده بود تا خشونت علیه غیرنظامیان ویتنامی در شمال را به راه بیندازد. خط اصلی در حرفه پیچیده کیسینجر این اعتقاد بود که هر زمان که اعتبار آمریکا در خطر بود باید خون شهروندان خارجی ریخته شود.

چنین بی توجهی‌ای به ارزش زندگی فردی انسان‌ها نمونه‌ای از دولتمردانی بود که به سلطنت‌های امپراتوری قرن هجدهم و نوزدهم خدمت می‌کردند یعنی مدت‌ها پیش از تثبیت ارزش‌های لیبرال در جوامع غربی.

نفوذ پایان ناپذیر

نفوذ کیسینجر پس از ترک وزارت امور خارجه در سال ۱۹۷۷ کاهش نیافت. او حتی بدون در اختیار داشتن پست در کابینه برای کمیسیون‌های سطح بالای ریاست جمهوری در دسترس بود و به طور معمول به روسای جمهور بعدی مشاوره می‌داد. مهم‌تر از همه او به مراقبت از باغ نخبگان قدرت خارق العاده‌ای که با آنان کار کرده بود از طریق ارسال پیام، به اشتراک گذاشتن تحلیل ها، برقراری ارتباط با مردم و مرتبط ماندن در دنیایی که همیشه در حال تغییر بود ادامه داد.

مدت‌ها پس از آن که دیگران ممکن بود مسائل را به حال خود رها کنند کیسینجر هم چنان درگیر میراث خود بود. علیرغم تمام نواقص و اشتباهات نمی‌توان ماهیت خارق العاده دستاورد‌های او را انکار کرد. او به جاودانگی در امور جهانی دست یافت و روابطی پایدار برای ایالات متحده ایجاد کرد.

این رویکرد که فاقد هرگونه حس سیاست یا همدلی انسانی بود آن قدر با نهاد‌های یک لیبرال دموکراسی ناسازگار بود که باید به صورت مخفیانه اجرا می‌شد. از قضا میراث مثبت کیسینجر از مواردی ناشی می‌شود که در آن نبوغ او برای تعاملات نخبگان، جاه طلبی و استقامت استثنایی اش منجر به توافق‌هایی شد که استفاده از خشونت را برای دفاع از سیاست واقعی دشوارتر می‌کرد.

دیدگاهتان را بنویسید