با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
«حاج قاسم خیلی برای خوزستانیها، عزیز است؛ مخصوصاً برای ما عربها. از ته دل دوستش داریم چون همه کار برای ما کرد. حاج قاسم، خیلی قبلتر از ماجرای سیل، یعنی هر وقت گذرش به اهواز میافتاد، به روستاهای محروم سر میزد و به فقرا کمک میکرد. اصلاً هم غرور نداشت که بگوید من یک سردار بزرگ هستم. با لباس ساده میآمد، مثل خود اهالی روستا روی خاک مینشست و هرچه اصرار میکردند برایش قالی پهن کنند، قبول نمیکرد. مشکل آب زمینهای کشاورزی روستای ما – شعیبیه – را خودش پیگیری کرد تا حل شد. مشکل برق و مسائل دیگر را هم همینطور. اصلاً هر کاری داشتیم، به حاج قاسم میگفتیم. او هم به ما نه نمیگفت.
خودم در سیل عید سال 98 شاهد بودم وقتی حاج قاسم مردم سیلزده را دید که همه چیزشان را از دست دادهاند و گریه میکنند، تکتک بغلشان میکرد و پیشانیشان را میبوسید، به آنها دلداری میداد. یک سخنرانی کرد که هنوز صدایش در قلبم میپیچد. برای همین است که باور نمیکنیم حاج قاسم رفته. از بس که به ما وفادار بود. او جان و خون ما بود. حسرت یکبار دیگر دیدنش به دل همه اهالی روستا مانده»… اینها جملات همراه با عشق و احساس «بهادر عَنافجه»، نوجوان اهوازی است وقتی میخواهد از سرداری بگوید که فاتح قلبها بود.
دلجویی حاج قاسم سلیمانی از مردم سیل زده خوزستان
سیل خوزستان در نوروز سال 98، آخرین تصویر زیبا از مردمداری سردار دلها را در ذهن مردم ایران ثبت کرد؛ فرماندهی که هرگز در دایره ماموریتهای نظامیاش محصور نشد و هرکجا در هر گوشه از کشور، مردم را در رنج و گرفتاری دید، به فرمان قلبش در میدان حاضر شد. این طور بود که نام حاج «قاسم سلیمانی» همپای میدانهای نبرد با دشمن متجاوز در دوران دفاع مقدس و پس از آن در مبارزه با جماعت سفاک تکفیری، در میدان مسئولیتهای اجتماعی هم درخشید و چشمها را خیره کرد. تاریخ 30 ساله پس از پایان جنگ تحمیلی تا شهادت مرد میدان، پر است از جلوههای زیبای حضور و مدیریت تاثیرگذار حاج قاسم در دل بحرانهایی که بخشی از کشور را فلج و گروهی از هموطنان را مصیبتزده کرده بود؛ حضوری که همیشه مایه دلگرمی و قوت قلب مردم بود. دومین سالگرد شهادت سردار دلها، فرصت مغتنمی است برای مرور فهرستوار چند نمونه از این موقعیتهای خاص. اگر مشتاقید از جزییات نقشآفرینیهای اجتماعی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی باخبر شوید، با گفتوگوی ما با «ابراهیم شهریاری»، همرزم و یار قدیمی سردار همراه باشید.
«ابراهیم شهریاری»، همرزم و یار قدیمی شهید حاج قاسم سلیمانی
مصیبت بم، تلختر میشد اگر حاج قاسم نبود…
*سیل خوزستان، وجه دیگری از شخصیت و مرام شهید حاج قاسم سلیمانی را پیش چشم عموم مردم ایران گذاشت و مردمداری ایشان را بیش از پیش به رخ کشید. حضور داوطلبانه سردار در مناطق سیلزده خوزستان و بسیج نیروها و امکانات تحت مدیریتش برای امدادرسانی به سیلزدگان، در حالی بود که ایشان با توجه به فرماندهی سپاه برون مرزی، هیچگونه وظیفه مقرر سازمانی در این زمینه نداشت. مشتاقیم شما که در آن مقطع همراه سردار سلیمانی بودید، برایمان از حال و هوای ایشان در آن روزها بگویید.
– قبل از اینکه پاسخ این سئوالتان را بدهم، لازم است بگویم سیل خوزستان، فقط یکی از این موقعیتها و آخرینشان بود که سردار فراتر از وظایف سازمانیاش به کمک مردم آمد. ایشان در چند بحران داخلی، نقش محوری ایفا کرد با اینکه مأموریت ذاتیاش نبود. حاج قاسم ازآنجاکه دلش برای مردم میتپید و دوست داشت به آنها خدمت کند، هم در زلزله بم یکی از چهرههای تاثیرگذار بود. هم در ماجرای برخورد هواپیمای نیروهای سپاه به کوه، حضورش گرهگشا شد و هم در سیل خوزستان، مایه دلگرمی مردم و بسیج نیروها برای کمکرسانی به سیلزدگان بود.
اگر سردار بعد از زلزله سال 82 بهاتفاق بچههایی که در دوران دفاع مقدس در رکابش بودند، در بم مستقر نمیشد، قطعاً تلفات آن زلزله چندین برابر میشد…
*چطور؟ مگر حضور حاج قاسم چه تاثیری بر شرایط شهر زلزلهزده بم داشت؟
– حاج قاسم جزو اولین مسئولانی بود که به بم آمد و با استفاده از ظرفیتهای نیروی هوایی و زمینی سپاه و همرزمانی که همیشه در کنارش بودند، آن بحران را مدیریت کرد. بم برای حاجی جایگاه ویژهای داشت چون قبلاً با تیپ مستقر در این شهر خدمت کرده بود و با مردمش انس داشت.
وقتی حاج قاسم به بم رسید، همهچیز به هم ریخته بود و شدت تخریبها به حدی بود که هیچکس نمیتوانست اوضاع را مدیریت کند. اما حاج قاسم آمد و با همان مدیریت جهادیاش و ارتباطاتی که در کرمان داشت، اوضاع را به دست گرفت. همزمان از سراسر کشور، تمام نیروهایش و تمام بچههای لشکرش در دفاع مقدس و دیگر رزمندههای آن دوران هم خبردار شدند و خودشان را به بم رساندند و شروع به خدمترسانی کردند. درواقع میتوان گفت نجاتدهنده 50 درصد مردم مجروح زیر آوار مانده بم، حاج قاسم و نیروهایش بودند.
وقتی مأموریت خارجی به امدادرسانی به زلزلهزدگان وصل شد
*سردار در چندمین روز بعد از زلزله خودشان را به بم رساندند؟
– چندمین روز؟! خانم! حاجی چند ساعت بعد از زلزله در بم حاضر بود! زلزله که در ساعت 5 صبح اتفاق افتاده بود، حاجی قبل از ساعت 10 صبح در فرودگاه بم بود؛ وقتی که هنوز نه وزیر و استاندار و نه هیچ مسئول دیگری به آنجا نرفته بود. جالب است بدانید در آن مقطع، حاج قاسم در مأموریت خارج از کشور بود و در بازگشت به کشور، به محض اینکه در فرودگاه تهران از ماجرای زلزله بم باخبر شد، خودش را به این منطقه بحرانزده رساند. هیچکس دیگر غیر از حاج قاسم این کار را نمیکرد. اصلاً فرودگاه بم تخریب شده بود، برق نداشت، برج مراقبت عملاً از کار افتاده بود و هیچ پرندهای اجازه و امکان فرود در آن نداشت. اما حاج قاسم این کار را انجام داد و در فرودگاه بحرانزده بم نشست. و همان حضور حاجی در آن شرایط، ورق را برگرداند و باعث شد فرودگاه بم راه بیفتد و عملیات امدادرسانی به زلزلهزدگان سرعت بگیرد. حاج قاسم در همان فرودگاه مستقر شد و عملیات کمکرسانی را از همانجا هدایت میکرد.
آقای وزیر! کجایی؟
*گفتید وقتی حاج قاسم به بم رسید، هیچ مسئولی آنجا حضور نداشت و اوضاع به شدت به هم ریخته بود. واکنش ایشان به این موضوع چه بود؟
– حاج قاسم وقتی به بم رسید و آن وضعیت مردم را دید و از تعداد فوتیها باخبر شد، خیلی غصهدار شد. اما فقط این نبود. حاجی وقتی در جریان وضعیت بحرانی شهر قرار گرفت، خیلی از دست مسئولان بیعمل و بیتدبیر ناراحت و عصبانی شد. خوب یادم است حتی به خاطر مردم با وزیر مرتبط با ماجرا درگیری لفظی پیدا کرد. من خودم شاهد تماس تلفنی حاج قاسم با وزیر بودم. با ناراحتی به او گفت: «نشستی در تهران و دستور میدهی؟! بلند شو بیا بم، ببین چه خبر است»… استاندار کرمان را هم که ازدوستان قدیمیاش بود، همینطور توبیخ و سرزنش کرد. استاندار وقتی فهمید حاج قاسم از تهران خودش را زودتر از او به بم رسانده، خجالت کشید. واقعیت این است که در آن شرایط سخت و بحرانی، این حاج قاسم بود که اضاع مناطق زلزلهزده را مدیریت کرد و همه را به خط کرد و به برای کمک به بم کشاند؛ چون دلش برای مردم میسوخت.
حاج قاسم سلیمانی، حاج احمد کاظمی و سردار قالیباف در حاشیه امدادرسانی به زلزله زدگان بم
فرودگاه هم روی حاج قاسم را زمین نینداخت!
*در ابتدای صحبتهایتان اشاره کردید سردار سلیمانی کارهای محال را در بم زلزلهزده، ممکن کرد. برای ما که فقط تصاویر غمانگیز از بم را به خاطر داریم، بگویید دقیقاً ایشان چه کردند که به ساماندهی آن شرایط بحرانی منجر شد؟
– سردار در بم چند کار فوقالعاده بزرگ کرد؛ اولاً شرایط بحرانی منطقه و کمک به مصدومان را مدیریت کرد. دوماً به سراسر کشور فراخوان زد و با مدیریتش، امکانات و کمکها را به بم سرازیر کرد. اما این، کار سادهای نبود و اصلاً در شهری که با زلزله زیر و رو شده بود، شرایط لازم برای دریافت کمکهای ارسالی فراهم نبود. تدبیر حاج قاسم، این مشکل را هم رفع کرد. اولین کاری که حاجی به محض استقرار در فرودگاه بم انجام داد، این بود که با هماهنگی شهید حاج احمد کاظمی، ترتیبی داد که نیروی هوایی سپاه با امکاناتش به بم ورود کند و امدادرسانی به مردم آسیبدیده تسریع شود. اما حجم فاجعه آنقدر بزرگ بود که یک تصمیم متفاوت و بزرگ میخواست.
اینجا بود که حاج قاسم تصمیم گرفت یک فروند هواپیمای ایرباس را در فرودگاه بم بنشاند! شاید بپرسید چرا ایرباس؟ چون این هواپیمای پهنپیکر، ظرفیت بسیار بالایی برای حمل کمکهای ارسالی به بم داشت و میتوانست در هر پرواز چیزی حدود 250 تا 300 مجروح را از آنجا به شهرهای اطراف منتقل کند. اما یک مشکل وجود داشت؛ تمام خلبانان، اصحاب فن و متخصصانی که از تهران و نقاط دیگر آمده بودند، میگفتند: «چنین چیزی امکان ندارد. باند کمعرض فرودگاه بم، اجازه فرود به هواپیمای ایرباس نمیدهد.» اما حاج قاسم با مسئولیت خودش، این تصمیم را عملی کرد و ایرباس را در فرودگاه بم نشاند. ولی نشستن هواپیمای غولپیکر در فرودگاه بم بعد از هزار نگرانی و اما و اگر، پایان کار نبود. ایرباس در باند فرودگاه نشست اما امکان دسترسی به داخل آن وجود نداشت…
این بار میدان مین، پلکان هواپیما بود!
*چرا؟ بعد از این ماجرا، حاج قاسم نگران نشدند؟ بالاخره در آن شرایط چه کردند؟
– چون این هواپیمای بزرگ، یک پلکان مخصوص خودش دارد و پلکان موجود در فرودگاه بم برای آن، کوچک و کوتاه بود. همه مانده بودند چه باید بکنند. فاصله یک متر تا یک و نیم متری میان پلکان تا در هواپیما، عملاً آن را بیاستفاده کرده بود. اما برای حاج قاسم که بنبست وجود نداشت. یک اشاره حاجی کافی بود تا نیروهایش، یعنی همان رزمندگانی که در دوران دفاع مقدس برای رفتن روی میدان مین از هم سبقت میگرفتند، باز هم داوطلبانه به میدان بیایند.
همینقدر برایتان بگویم که در یک چشم بر هم زدن، یاران حاج قاسم از پلکان موجود بالا رفتند و در فضای خالی تا در هواپیمای ایرباس، پشتبهپشت هم به صورت پله نشستند. یعنی حاجی برای رفع آن مشکل، تدبیری اندیشید که هیچکس فکرش را نمیکرد. او از نیروی انسانی کمک گرفت که همیشه برای جانفشانی برای مردم آماده بودند. صحنه خاصی بود. امدادگرانی که برای کمک به زلزلهزدگان آمده بودند، از هواپیما بیرون آمدند، پا روی بدنهای این بچهها گذاشتند و پایین رفتند. از آن طرف هم، مصدومان زلزله را به همین ترتیب با عبور از این پلکان انسانی داخل هواپیما بردند.
*حاج قاسم به میان مردم زلزلهزده هم میرفتند یا تمرکزشان را بر مدیریت عملیات کمکرسانی گذاشته بودند؟
– بله. یکی از برنامههای ثابت حاج قاسم، حضور در میان مردم زلزلهزده بود. حاجی با مردم کرمان ارتباط نزدیک داشت. سالها در سمت فرماندهی سپاه جنوب شرق در کرمان خدمت کرده بود و مردم کاملاً ایشان را میشناختند. همین که مردم در آن شرایط سخت حاجی را در کنار خودشان دیدند، دردها و مشکلاشان را فراموش کردند. با حضور حاج قاسم، دلشان قرص شد که نجات پیدا میکنند و دلگرم و امیدوار شدند که بم دوباره میتواند برگردد به روز اولش. البته این حس رضایت، دوجانبه بود. حاج قاسم هم میگفت: «اگر من بعد از دوران دفاع مقدس، خدمتی انجام داده باشم که برایم رضایتبخش و لذتبخش بوده باشد، همین موارد کمکرسانی به مردم بوده.»
حاج قاسم میتوانست در دفتر کارش در تهران بنشیند و اصلاً در منطقه زلزلهزده حاضر نشود و فقط اخبار زلزله را دنبال کند. چون هیچ وظیفهای در این زمینه نداشت، هیچکس دستوری به او نداده بود و اگر نمیرفت هم، هیچکس از او ایراد نمیگرفت. اما خودش احساس وظیفه کرد که وارد میدان شود و باری از روی دوش مردم مصیبتزده بردارد. اینکه حاج قاسم میشود سردار دلها، همین است که خودش میرفت وسط ماجرا و بعد، نیروهای تحت امرش میآمدند. فرماندهی نبود که در دفترش بنشیند و نیروهایش را از راه دور مدیریت کند. این خیلی ارزش دارد. این یکی از خصلتهای ویژه حاجی بود؛ چه در دوران دفاع مقدس، چه بعد از آن در مسئولیتهای مختلف. همیشه خودش جلودار بود. هیچکدام از ما به یاد نداریم یکبار حاجی به نیرویی گفته باشد: «برو! من پشت سرت میآیم.» بلکه خودش میرفت در منطقه موردنظر مستقر میشد، بعد فراخوان میزد نیروهایش بیایند. حتی نیروی سرباز وظیفهای که باید در منطقه حضور پیدا میکرد، حاج قاسم احساس تکلیف میکرد قبل از او به منطقه برود. حاجی، شجاعت و غیرت و خدمت به مردم را اینطوری به ما یاد داد. حاج قاسم قبل از زلزله بم، در ماجرای برخورد هواپیما به کوه هم، جلوتر از همه در صحنه حضور پیدا کرده بود…
برخورد هواپیمای نیروهای سپاه با کوه
وقتی عشایر، عصای دست سردار شدند
*برخورد هواپیما با کوه، چه زمانی و کجا اتفاق افتاد؟ و سردار چه نقشی در مدیریت این ماجرا داشت؟
– این اتفاق تلخ، یکی دیگر از بحرانهای بزرگی بود که حاج قاسم در مدیریتش نقش اساسی داشت. بهمن ماه سال 81 برخورد هواپیمای نیروهای سپاه با کوه در چند کیلومتری کرمان و در مسیر بازگشت از زاهدان، به شهادت 276 نفر منجر شد. خوب که نگاه کنیم، اگر حاج قاسم نبود، پیکر شهدا در آن ارتفاعات میماند. زمستان بود و کوهها پر از برف. مسیر دسترسی به محل برخورد هواپیما با کوه هم یخزده بود و به شدت صعبالعبور بود. کوهنوردان حرفهای به کمک نیروهای هلال احمر آمدند اما به دلیل شرایط سخت جوی، دسترسی به محل سقوط هواپیما و پیدا کردن پیکر شهدا عملاً غیرممکن بود. همه مستأصل مانده بودند تا اینکه حاجی وارد عمل شد و با یک تدبیر ساده، گره ماجرا را باز کرد.
حاج قاسم چون خودش از خانواده عشایر بود، پیشنهاد کرد از کمک عشایر منطقه برای یافتن پیکر شهدا استفاده شود. عشایر غیرتمند فراخوانده شدند تا آشناییشان با منطقه و کوهستانهایش و مهارتشان در کوهنوردی در شرایط سخت جوی، از این ماجرا گرهگشایی کند. و حضور عشایر، همان و دسترسی به پیکر شهدای برخورد هواپیما با کوه، همان. اگر درایت و شجاعت حاج قاسم نبود، شاید چیزی حدود دو ماه طول میکشید تا پیکر شهدا پیدا میشد اما با تدبیر حاجی و اشراف عشایر به منطقه و همکاری عوامل دیگر، در یک هفته، پیکر شهدا به پایین منتقل و تحویل خانوادههای معظمشان شد.
دلجویی حاج قاسم از مردم سیل زده خوزستان
بالاخره فرصت ادای دین به مردم خوزستان فراهم شد
*حالا دیگر نوبتی هم باشد، نوبت مرور خاطرات حضور سردار دلها در ماجرای سیل خوزستان است که هنوز هم تصاویرش دلها را هوایی میکند…
– بله. بحران سوم را همه مردم به یاد دارند؛ ماجرای سیل خوزستان در نوروز سال 98. حاج قاسم تا رنج مردم خوزستان را در آن سیل شدید دید، خودش را به این منطقه رساند. چون خوزستان حق مضاعفی به گردن همه ما دارد و باید نوکری این مردم را بکنیم. آنها بودند که در 8 سال دفاع مقدس، زخمات ما رزمندگان را تحمل کردند و با مقاومت و شجاعتشان، در مقابل دشمن متجاوز ایستادند. به همین دلیل، حاج قاسم که آرزویش بود در یک موقعیت، خدمتی برای مردم خوزستان انجام دهد، وقتی به منطقه رفت و دید بعد از سیل چقدر به کمک نیاز دارند، باز هم فراتر از وظایفش وارد عمل شد. سردار در درجه اول، به موکبهای اربعین که در مسیر نجف تا کربلا به زائران خدمترسانی میکردند، فراخوان داد تا به خوزستان بیایند و این بار به مردم سیلزده خوزستان خدمت کنند.
حاج قاسم و شهید ابومهدی المهندس در مناطق سیل زده خوزستان
اما یک گروه برای حضور در آن منطقه، نیاز به فراخوان و دستور نداشتند. تمام نیروهایی که در دوران دفاع مقدس در رکاب حاج قاسم در خوزستان خدمت کرده بودند، تا از حضور حاجی در آن منطقه خبردار شدند، از سراسر کشور خودشان را به خوزستان رساندند و با جان و دل شروع به کمکرسانی به سیلزدگان کردند. واقعاً آن خدمترسانی حاج قاسم و یارانش به مردم سیلزده خوزستان، مثل یک یادگاری ارزشمند باقی ماند؛ مخصوصاً که شهید ابومهدی المهندس هم همراه حاجی آمد و نیروهای خودش از الحشد الشعبی عراق را هم با امکانات لازم برای کمکرسانی به مردم سیلزده خوزستان به آن منطقه آورد.
حاج قاسم و یارانش در دوران دفاع مقدس/ «ابراهیم شهریاری»، نفر اول از سمت چپ
امدادرسانی به سیلزدگان از روی نقشههای زیرخاکی دفاع مقدس!
*در سیل خوزستان، شما همراه حاج قاسم بودید یا بعد از حضور ایشان در منطقه، به ایشان ملحق شدید؟
– من همراه ایشان نبودم. وقتی به بچههای کرمان دستور داد، ما و سایر همرزمان سراسیمه راهی شدیم. هیچکس چون و چرا نکرد. حتی بعضی از بچهها با خانوادهشان خداحافظی نکردند. در مسیر با آنها تماس گرفتند و گفتند: ما رفتیم خوزستان. این برای ما یک کار حماسی و جهادی بود. آنقدر خواستهها و کارهای حاج قاسم، خدایی بود که وقتی ندا میداد، هیچکس امروز و فردا نمیکرد. ما هم ظرف چند ساعت خودمان را به منطقه حمیدیه رساندیم که خطر جدیتر بود و شروع به خدمترسانی به مردم سیلزده کردیم.
یعنی اینطور به شما بگویم؛ بچههای رزمنده وقتی دیدند حاج قاسم آنطور به دل آب زده و دارد با مردم سیلزده صحبت میکند و به آنها دلداری میدهد، دیگر دلشان طاقت نیاورد. مثل دوران دفاع مقدس، احساس تکلیف کردند و به سرعت خودشان را به خوزستان رساندند.
حضور حاج قاسم در مناطق سیل زده خوزستان
*علاوه بر همرزمان قدیمی، آن روزها سردار سلیمانی خطاب به مشتاقان جهاد و شهادت در نسل جوان هم پیامی صادر کردند و نوشتند: «جوانانی که سنشان اقتضا نمیکرد جهاد زمان دفاع مقدس را درک کنند و امروز نیز خیلی اصرار دارند که به عنوان مدافع حرم در جبهه حضور پیدا کنند، به نظر من باید بیایند خوزستان؛ چرا که حادثه اخیر یک دفاع از حرم است. هیچ چیزی بالاتر از کرامت انسان نیست.» راستی، واکنش مردم سیلزده خوزستان به حضور حاج قاسم و نیروهایش چه بود؟
– مردم تا فهمیدند نیروهای حاج قاسم برای کمکرسانی به آنها آمدهاند، واقعاً خوشحال و دلگرم شدند. الحمدلله عملیات خدمترسانی به مردم زلزلهزده به خوبی انجام شد. میدانید چرا بچههای حاج قاسم در آن مقطع موفق شدند مردم خوزستان را از بحران سیل نجات دهند؟ چون آنها در دوران دفاع مقدس در آن مناطق خدمت کرده بودند و به شرایط منطقه و حتی روستاهای دورافتاده و کورهراهها آشنایی و اشراف داشتند. بچهها، جادههایی را که خودشان در دوران جنگ ایجاد کرده بودند، روستاهایی که تردد داشتند و اردوگاههایی که در آن حضور داشتند را کاملاً میشناختند. به همین دلیل بهراحتی توانستند در کمترین زمان امکانات را به آن مناطق گسیل کنند و مردم را از بحران نجات دهند.
سردار سلیمانی در دوران مسئولیت در منطقه جنوب شرق ایران
وقتی مِهر حاج قاسم به دل اشرار مسلح افتاد!
*انگار حاج قاسم یک بار دیگر به همرزمانش تلنگر زد که جهاد و شهادت فقط منحصر به میدان جنگ با دشمن نیست…
– دقیقاً. اینطور برایتان بگویم که حاج قاسم، زندهکننده جهاد و شهادت در بحرانها برای بچههای رزمنده بود.
شما میدانید اگر حاج قاسم نبود، این امنیت پایداری که امروز در سیستان و بلوچستان و در جنوب استان کرمان داریم، وجود نداشت؟ هرگز کسی جز حاجی نمیتوانست این کار بزرگ را انجام دهد. نه فقط امنیت، بلکه اقتصاد سیستان و بلوچستان و جنوب استان کرمان هم، مدیون حاج قاسم است. قبل از ورود حاجی، هیچ مسئولی جرئت نمیکرد در بعضی مناطق و روستاهای این دو استان حضور پیدا کند. حاج قاسم رفت، امنیت را در آنجا برقرار کرد و بعد، دولت رفت آنجا به مردم خدماترسانی کرد. الان در جنوب استان کرمان در رودبار جنوب، روستایی داریم به نام «قاسم آباد». آن موقع، ساکنان آن منطقه، اشرار مسلحی بودند که در دل کوه زندگی میکردند و کارشان خرید و فروش مواد مخدر، آدمربایی و ایجاد ناامنی بود. حاج قاسم حتی دل این افراد را هم به دست آورد…
*چطور این اتفاق افتاد؟
– حاج قاسم که با حکم مقام معظم رهبری به آن منطقه رفته بود، برای این افراد نامه فرستاد و دعوتشان کرد. با آنها صحبت کرد و با اعتمادی که ایجاد کرد، بدون اینکه خونی ریخته شود، اسلحههایشان را تحویل گرفت و به جایش به آنها زمین کشاورزی و آب و آبرو داد. میدانید، حاجی بهتر از هر کسی درک کرد آن مردم به دلیل فقر و محرومیت و از سر ناچاری، رو به خلاف و شرارت آوردهاند. بنابراین با رأفت اسلامی انقلابی با آنها برخورد کرد و با امنیتی که در آن منطقه ایجاد کرد، زمینه رونق اقتصادی آنجا را هم فراهم کرد. آنقدر آن منطقه ناامن بود که هیچکس جرئت نمیکرد برای خرید محصولات کشاورزی و دامهای آنها به آنجا برود. اما با تدبیر و محبت حاج قاسم، ورق برای آنها برگشت.
مردمانی که یک روز آرزو داشتند بتوانند به یک مرکز بهداشت مراجعه کنند، دردهایشان را یک پزشک درمان کند و بچههایشان بتوانند درس بخوانند، حالا خودشان شغل و درآمد دارند، فرزندانشان تحصیلکردهاند و حتی بعضی از آنها در استان مسئولیت گرفتهاند. همه اینها را مدیون حاج قاسم و خدماتش هستند. مردم آن روستا هم به رسم قدرشناسی از محبتهای حاجی، اسم روستایشان را «قاسم آباد» گذاشتند.
دیدار حاج قاسم با یکی از مادران شهدا
از سوریه، جویای احوال مادران شهدا بود
*شما از دوران دفاع مقدس همراه حاج قاسم بودید. بهعنوان حسن ختام این گفتوگو برایمان بگویید کدام ویژگی سردار دلها، از همه برایتان دلنشینتر بود و این روزها همچنان یادآوریاش برای شما شیرین است.
– همین محبت و توجهش به مردم. خدا این توفیق را به من داد که از سال 60 تا زمان شهادت، در خدمت حاج قاسم بودم. بعد از دوران دفاع مقدس، در مأموریت سیستان و بلوچستان و جنوب استان کرمان هم در کنار ایشان بودم. وقتی حاجی به تهران منتقل شد، همراهش رفتم و زمانی هم که برای ماموریتهای سپاه قدس به خارج از کشور میرفت، برخی امور را به من میسپرد. برایم خیلی جالب بود که حاج قاسم در سوریه و لبنان و عراق میجنگید اما هرگز خانواده شهدا، بچههای رزمنده و خانوادههای مستضعف کرمان را فراموش نمیکرد. اگر برای یک ساعت هم به کرمان میآمد، بخشی از آن یک ساعت را به مردم اختصاص میداد. به دیدار خانواده خودش نمیرفت اما پیگیر گرفتاریها و مشکلات مردم و خانواده شهدا و رزمندگان میشد. حتماً باید میرفت به مادران شهدا سر میزد، جویای سلامتیشان میشد و اگر نیاز به پزشک داشتند، حتماً یک نفر را مأمور میکرد آنها را دکتر ببرد.
یکی از ماموریتهای من، همین بود که از وضعیت خانواده شهدا به حاج قاسم گزارش میدادم و ایشان براساس آن اقدام میکرد. اما اینکه میگویم حاجی واقعاً سرباز ولایت بود و کارهایش خدایی بود، یکی از مصادیقش این بود که از سوریه به من زنگ میزد و میگفت: «مادر شهید فلانی حالش خوب نیست…» یعنی حاج قاسم در سوریه از وضعیت خانواده شهدای کرمان خبر داشت اما من که کنارشان بودم، خبر نداشتم. میگفت: «برو خانهشان. از آنجا به من زنگ بزن. گوشی تلفن را بده به مادر شهید تا با او صحبت کنم و دلم آرام بگیرد»…
اشتراک گذاری
با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.