این یک واقعیت تاریخی است که وقتی دولتهای مدرن شکل میگیرند گفتمان غالبی وجود دارد با عنوان ناسیونالیسم که مبتنی بر زبان واحد، فرهنگ واحد و… به دنبال جامعه سازی است. در مرحله بعد توسعه بهنوعی یکسانسازی فرهنگها پیش میرود و نسبت دارد با این دولتهای ملی. البته خود دولتهای ملی مراحلی را طی میکنند. البته خود مفهوم توسعه هم امروز مانند توسعه در قرن هجدهم نیست. برای مثال امروزه ما میگوییم از توسعه کمی عبور کردهایم و از توسعه کیفی و انسانی سخن میگوییم.
دولت سازی و ملتسازی به عنوان دو پروژه کلان طی چند قرن گذشته مواجهه گروههای اجتماعی با یکدیگر را دگرگون کرده است. کشور ما نیز ابتدا از دوره صفویه وارد فضای ملتسازی شده و بعد از انقلاب مشروطه نیز مجدد تحولات گستردهای را در این زمینه شاهد بود. طرح ایدهایران در ادبیات پهلوی تأثیرات گوناگونی در روابط میان قومیتها و حاکمیت گذاشت. در این بخش تلاش داریم تا در گفتگو با دکتر سید جواد میری، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ضمن بررسی تطورات نظریه هویت انقلاب اسلامی، نقش آن بر مناسبات میان گروههای اجتماعی و قومیتها را بسنجیم.
انقلاب اسلامی، از امت سازی تا ایرانشهری
چهلوپنج سال است که از عمر انقلاب ما میگذرد، در این برهه ایدههای متفاوتی پیرامون نظریه هویت انقلاب طرحشده است، به عنوان سؤال نخست شما تطورات نظریه هویت انقلاب و نسبت آن بر فضای اقوام و اقلیتها را چگونه ارزیابی میکنید؟
میری: من تصور میکنم پیش از اینکه نسبت میان نظریه هویتی انقلاب و مباحث قومی را بسنجیم، چند نکته مفهومی را باید از یکدیگر تمییز دهیم تا بدانیم در چه ساحتی بحث میکنیم. ما یک بحث انقلاب را داریم بدون هیچ پسوند و پیشوندی؛ انقلابی که در سال ۱۳۵۷ در ایران رخ داد، یک پلتفرم سیاسی ایجاد کرد که در آن پلتفرم جریانهای گوناگونی وجود داشتند. همه این جریانها به انحصار قدرت در سلسله پهلوی که اجازه ظهور و بروز پیدا کردن جریانهای گوناگون سیاسی و تبلور یافتن آنان به معنای دموکراتیک کلمه را نمیداد، معترض بودند. این اعتراض پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شدت گرفت و در یک دوره بعد از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به صورت زیر زمینی پیش رفت. فضای جهانی هم ازآنجاییکه فضای جنبشهای چپ مارکسیستی و کمونیستی، مبارزات شهری و مسلحانه بود، چون اجازه ظهور و بروز اعتراضات و تکثرها در سازوکار قدرت را نداشت، به صورت زیر زمینی ادامه پیدا کرده و تبدیل شد به خانههای تیمی و مبارزات کوچه به کوچه که سیاهکل در سال ۱۳۴۹ یک نمونه کلاسیک آن بود. در این زمینه خانههای تیمی را هم که سازمان مجاهدین خلق تشکیل دادند و بعد آرام آرام انقلاب جنبشهای دیگری را هم درگیر کرد.
سال ۱۳۵۷ تبلور این نارضایتی بنیادین مردم یا مشخصاً نیروهای سیاسی از سازوکار قدرت بود که به دنبال برساخت یا پیریزی یک جامعه آزاد و عادلانه بودند. اما اتفاقی که از ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تا ۱۲ بهمن همان سال رخ داد این بود که جریانی به دلیل بافت قدرت اجتماعی و جایگاه ویژه طبقه روحانیت شیعه و بعد سازوکاری که حداقل پانصد سال عقبه تشکیلاتی داشت از زمان صفویه، توانست مرجعیتی در بین نیروهای انقلابی حتی با رویکردهای غیردینی ایجاد کند؛ لذا مرجعیت سیاسی آیتالله خمینی که حتی بعداً کسانی مانند تودهایها، جبهه ملی و… به ایشان امام میگفتند. این امامت سیاسی که همراه بود با زیرسازی مفهومی که شخصیتهایی همچون شریعتی و دیگران در حسینیه ارشاد با مقولههایی همچون امت و امامت انجام داده بودند و امت و امامت را نه فقط به مثابه یک رابطه معنوی در ۱۴۰۰ سال پیش بلکه این نظریه را به عنوان یک فلسفه سیاسی معاصر طرح کردند، فضا را آماده کرد تا مرجعیت شیعی، آیتالله خمینی، امامت سیاسی را هم به دست بگیرد. اینجا بود که این جریان روایت خود از انقلاب را به عنوان تنها روایت طرح کرد و با پیروزی انقلاب در بین ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ ما شاهد ظهور یک گفتمان غالبی شدیم با عنوان گفتمان نظام جمهوری اسلامی و بعد روایت از صحنه هم دیگر روایت انقلاب نبود بلکه همهجا روایت انقلاب اسلامی گفته میشد، گویی کلا هم همه دنبال انقلاب اسلامی بودند.
اما نتیجهای که میخواهیم بگیریم این است که تأسیس نظام جمهوری اسلامی و بعد تبدیل مرجعیت سیاسی به یک ساخت دینی، تبعاتی را ایجاد کرد. طبقه روحانیت دیگر صرفاً یک عامل فرهنگی نبود بلکه مقوله سیاست هم به آن افزوده شد و آنان را میتوانستید یک طبقه حاکمه و سیاسی بدانید. در چنین فضایی ما یک بندهایی به قانون اساسی اضافه کردیم که شاکله قانون به سمت این رفت که ما یک امت واحده هستیم. یعنی گفتمان از ملت-دولت بیرون آمده و به سمت گفتمان امت واحده سوق پیدا کرد. بماند که در همین ایده امتی که از مفهوم ایران پیدا شد یک سری بندهایی بود که نشان میداد بحث تضاد سنت و مدرنیته هنوز نتوانسته است پاسخ بگیرد. برای نمونه میگویم انتخابات نخست ریاست جمهوری، فردی به عنوان جلالالدین فارسی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری مطرح میشود. خب ایشان فرد خیلی مطرحی هم بوده و عقبه انقلاب داشته، در مبارزات فلسطین و درگیری با اسرائیل حضور فعالی هم داشت. ازجمله دلایلی که او را از کاندیداتوری کنار میگذارند این است که شائبهای ایجاد میشود یکی از والدین ایشان اهل افغانستان است و میگویند کسی که میخواهد پست ریاست جمهوری را بگیرد باید ایرانیالاصل باشد. از همان ابتدا این تضاد شروع میشود که امت واحده بر روی مفهوم دین که اسلام است قرار گرفته، اما در ساخت قدرت بحث ملیت به معنای جدید کلمه مطرح میشود. امت مثابه یک مفهوم مثلاً برآمده از سنت است و ناسیونالیسم به مثابه یک مفهوم برآمده از تجدد است که وقتی در تقابل با هم قرار میگیرند سازوکار قدرت میرود به سمت اینکه عرف جامعه یا عالمیت جدید به رسمیت شناخته میشود.
اما این تضادها خیلی برجسته نبود تا اینکه بعد از پایان دفاع مقدس شما میبینید آرام آرام تعاریف جدیدی وارد سازوکار قدرت میشود و این تعاریف جدید مسئله ناسیونالیسم یا ملیت را به عنوان جایگزین نظریه امت اسلامی طرح میکند. اوج این قضیه در اواخر دهه هشتاد و مکتب ایران است که آقای احمدینژاد و… طرح میکنند. در دهه نود هم شما کاملاً سیطره گفتمان ناسیونالیسم باستان گرا یا نوباستان گرا را دارید که بهنوعی خواسته یا ناخواسته سخنگوی آن دکتر سیدجواد طباطبایی میشود و میخواهد سازوکار قدرت را از خود متأثر کند. تا حدودی هم به نظر من موفق بود و ارکانهای مهم حاکمیتی ذیل این گفتمان قرار میگیرند و حتی افراد بسیار مهمی مانند آقای حداد عادل هم که در ساخت قدرت قرارگرفتهاند و بازسازی ایدئولوژیک قدرت را میخواهند انجام دهند، تحت تأثیر این گفتمان ناسیونالیسم، با برجسته کردن زبان فارسی به عنوان زبان تمامی ایرانیان به دنبال هویتیابی بودند.
شما درواقع یک ایران موجود دارید و یک طرحی ذهنی از ایران که درواقع دوست دارید ایران اینگونه باشد. برای مثال در زمان قبل از انقلاب، محمود افشار، پورداوود یا عباس اقبال آشتیانی یک ذهنیتی از ایران داشتند که این ایران اصیل، یک ایرانی است که در باستان زبان آن پهلوی بوده، یا مثلاً خط خاصی داشته، دین آنهم زرتشتی بوده و غیر آن هرچه اضافهشده نا اصیل است و ما باید برگردیم به آن خلوص سابق که این را در دوران پهلوی اول مشخصاً و در دوران پهلوی دوم هم میبینیم. مثلاً زبانها طبقهبندی امنیتی میشوند. برای نمونه عباس اقبال آشتیانی زبان ترکی و زبان عربی را به عنوان زبانهای خطرناک طبقهبندی میکند و کردی را هم درست است که اصلش ایرانی است، اما ازآنجاییکه آنطرف مرزها عدهای به کردی سخن میگویند آن را خطرناک میداند؛ لذا حتی زبان هم میشود أمر امنیتی که باید سیاست شود، یا به زبان امروز سیاستگذاری شود و سیاستگذاری آنهم به این معنا نیست که به زبان امروز اینها را مدیریت کنیم تا رشد کنند، بلکه هدف این بوده که چگونه این زبانها را امحا کنیم. اما چون در خصوص دین وقتی میخواستند سخن بگویند، مشخصاً ازآنجاییکه کسروی تشیع را در ذیل بابیگری، صوفی گری و… طبقهبندی میکند و بعد ترور میشود، افرادی مانند محمود افشار احتیاط میکنند و به دین اسلام و به مذهب تشیع حمله نمیکنند. بلکه میگویند زبان عربی، زبان ترکی و… باید کنار گذاشته شود. زبان عربی بهنوعی زبان اسلام است و زبان ترکی هم بهنوعی محمل حاکمیتی مذهب شیعی با تأسیس صفویه بوده است. در دوران اکنون آقای حداد عادل نمیآید به زبان عربی و یا به دین اسلام حمله کند، اما به نوع دیگری این خلوص گرایی را میبرد به سمت اینکه ایرانیت یعنی تشیع و محمل حاکمیتی ایرانیت هم زبان فارسی است و از این منظر باید زبانهای دیگر را سیاست کرد؛ لذا در هر دو حال ما یک وضعیتی را میبینیم که ایران موجود که مبتنی بر تکثر و تنوع است نادیده انگاشته میشود. اتفاقی که در این بین رخ میدهد آن است که قومیتها این احساس را میکنند که اگر شما میخواهید در این ایرانیت سهیم باشید، باید نخست فارس زبان باشید، و در مرحله بعد شیعه مذهب باشید تا بتوانید در نردبان قدرت و در نردبان مواهب سیاسی و اجتماعی سهم بالاتری داشته باشید. در حالی که آن ایدهای که انقلاب و بعد روایت انقلاب اسلامی و مشخصاً جمهوری اسلامی بر آن ابتنا یافته بود ایده امت واحده بود. این ایده امت بهنوعی آرام آرام مورد اضمحلال قرار گرفت.
افول فقاهت سیاسی عامل تطورات در نظریه هویت انقلاب
آقای دکتر میری شما درواقع از یک تحول بنیادین در نظریه هویت انقلاب سخن میگویید، تحولی که درواقع نوعی خاص گرایی را نیز به دنبال خود میآورد. یعنی به هر میزان که جلوتر آمدهایم شاهد تنگتر شدن دایره خودیها شدهایم و به دیگرها افزودهایم، شما علت این تحولات نظری و ارائه تعاریف انقباضی از هویت را چه میدانید؟