رفتار شورای همکاری خلیج فارس در قبال طالبان

 در طول 20 سالی که از سقوط اولین رژیم طالبان و ظهور مجدد آن در گستره افغانستان سپری شده است، به نظر می‌رسد که دیدگاه‌های این گروه شبه‌نظامی تا حدودی تغییر کرده است. این تشکیلات اگر چه بر همان طریق محافظه‌کار اسلام‌گرایانه باقی می‌ماند که توسط فرهنگ پشتون روستایی شکل گرفته؛ با این حال، در چشم‌انداز منطقه‌ای گسترده‌تر، از جمله در منطقه خلیج فارس، تغییراتی کرده است.

تا برهه فعلی، به همراه پاکستان، دو عضو شورای همکاری خلیج فارس یعنی عربستان سعودی و امارات متحده عربی در میان تنها سه کشور جهان بوده‌اند که حکومت طالبان را در افغانستان به رسمیت شناخته‌اند. حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 و پس از آن، بهار عربی 2011، ادراک تهدید ابوظبی و ریاض را نسبت به گروه‌های رادیکال – چه سیاسی و چه ستیزه‌جو – تشدید کرد. حتی قبل از این تغییر استراتژیک، روابط عربستان سعودی و امارات با طالبان به دلیل عدم تمایل این گروه به جدایی کامل از القاعده، پرتنش بود.

پس از قطع ارتباط بین طالبان و رهبری عربستان و امارات، قطر روابط خود را با طالبان برقرار کرد. از سال 2013، دوحه میزبان دفتر دیپلماتیک این گروه شبه‌نظامی بوده که نشان‌دهنده گسست گسترده‌تر آن از اجماع شورای همکاری خلیج فارس و دنبال کردن یک سیاست خارجی مستقل است. با وجود آشتی جاری در شورای همکاری خلیج فارس، هنوز اختلافات در سیاست‌های خارجی دو قطب این شورا همچنان ادامه دارد. در نتیجه، حکومت طالبان چالش‌ها و فرصت‌های متفاوتی را برای کشورهای شورای همکاری خلیج فارس ایجاد می‌کند.

تهدیدات

بازیگران شورای همکاری خلیج فارس با این خطر مشترک روبه‌رو هستند که افغانستان تحت حاکمیت طالبان یک‌بار دیگر به پناهگاه امنی برای جهادگران فراملی تبدیل شود. القاعده و گروه‌های وابسته به آن در جنوب آسیا (AQIS) و همچنین شاخه خراسانی داعش امروز در افغانستان نیز حضور جدی دارند. سؤال اصلی برای کشورهای شورای همکاری خلیج فارس این است: آیا طالبان مایل و قادر به جلوگیری از آسیب رساندن القاعده و سایر گروه‌های تروریستی فراملی به شهروندان، سرزمین‌ها و منافع مربوطه خود هستند؟ هدف طالبان در برابر داعش مشخص است. این تشکیلات یک رابطه عمیقاً خصمانه با داعش دارد و به دنبال حذف آن خواهد بود. با این حال، بعید است که طالبان از قابلیت‌های ضد اطلاعاتی لازم برای نظارت و خنثی کردن توانایی داعش علیه انجام عملیات خارجی برخوردار باشد.

وضعیت روابط بین القاعده و طالبان به‌مراتب پیچیده‌تر است. طالبان، که روابط آنها با القاعده سه دهه سابقه دارد، هنوز به طور علنی از این گروه تروریستی فراملی جدا نشده است. توافق ژانویه 2020 که با ایالات متحده در دوحه امضا شد، چنین خواسته‌ای از طالبان ندارد. با این وجود، توافق دوحه از طالبان می‌خواهد که القاعده را از جذب، آموزش و جمع‌آوری کمک مالی در خاک افغانستان علیه تهدید امنیت ایالات متحده و متحدانش منع کند. مشخص نیست که آیا طالبان مایل به انجام این تعهدات ضد تروریسم هستند یا خیر. طالبان از القاعده خواسته‌اند تا به‌خصوص در مورد امضای توافق دوحه، مواضع خود را تعدیل کند. القاعده مرکزی از زمان کشته شدن اسامه بن‌لادن ضعیف شده است، اما با گذشت زمان، این سازمان می‌تواند قابلیت‌های عملیات خارجی خود را بازسازی کند.

سوابق طالبان نشانه‌های کمتر دلگرم کننده‌ای در مورد مهار القاعده دارد. در دهه 1990، طالبان تضمین‌های نادرست داد که از خاک افغانستان برای طراحی حملات به کشورهای دیگر استفاده نخواهد شد. این گروه همچنین ده‌ها درخواست مقامات آمریکایی و سعودی برای اخراج یا استرداد بن‌لادن بنیان‌گذار القاعده را رد کرد. در سال 2009، طالبان از الزام پادشاه فقید عربستان سعودی، عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود، مبنی بر محکومیت علنی القاعده قبل از آغاز روند صلح با حمایت ریاض، خودداری کرد.

با توجه به این زمینه، توانایی ایالات متحده برای نظارت و در صورت لزوم حمله به القاعده برای مهار این گروه تروریستی حیاتی است. با این حال، توانایی میدانی و اطلاعاتی ایالات متحده پس از عقب‌نشینی در سال گذشته بسیار کاهش یافته است. در نتیجه، برخی بازیگران منطقه‌ای خصوصا در گستره خلیج فارس در تلاش هستند تا از ناامیدی طالبان برای به رسمیت شناختن و کمک‌های بین‌المللی استفاده کنند تا آنها را وادار کنند قابلیت‌های عملیات خارجی القاعده را از بین ببرد و به طور معناداری از جهادگرایی فراملی جدا شود. طالبان، که وابسته رسمی به القاعده نیست، ممکن است هرگز علناً به همان روشی که هیئت تحریر الشام در سوریه انجام داده است، از این گروه جدا نشود. با این حال، می‌تواند به طور مشابه خود را به‌عنوان یک گروه محدود و درون سرزمینی دوباره مطرح کند. درحالی‌که چنین تغییری خبر خوبی برای بازیگران شورای همکاری خلیج فارس خواهد بود، اما القای طالبان مبنی بر اینکه تنها حکومت ناب اسلامی است، می‌تواند چالش ایدئولوژیکی ایجاد کند و نوعی از اسلام‌گرایی را که در تضاد با جهت استراتژیک شورای همکاری خلیج فارس است، تقویت کند.

تغییرات در موازنه قوا

جغرافیای افغانستان، به‌عنوان یک کشور محصور در خشکی با شش همسایه به‌هم‌پیوسته، آن را به عرصه طبیعی رقابت ژئواستراتژیک تبدیل می‌کند. علاوه بر این، پیروزی طالبان و خروج ایالات متحده به طور اساسی توازن قدرت بین بازیگران خارجی در افغانستان را تغییر داده است. البته بزرگ‌ترین منتفع این تغییر دینامیک‌ها پاکستان است که نفوذ قابل توجهی بر طالبان دارد. بازگشت طالبان همچنین برای نفوذ منطقه‌ای قطر مفید بوده و دوحه را به‌عنوان محل مهمی برای دولت‌های خارجی و سازمان‌های بین‌المللی که به دنبال ادامه تعامل و حضور در افغانستان هستند، قرار داده است.

با توجه به تغییر دینامیک‌های قدرت، ابوظبی و ریاض با چالش جدیدی در افغانستان روبه‌رو هستند؛ اما اشغال‌های متعدد خارجی و جنگ‌های داخلی افغانستان بازیگران منطقه‌ای را تنبیه کرده است. برای همسایگانش، افغانستان بیشتر یک مشکل قابل مدیریت است تا فرصتی که باید از آن استفاده کرد. از این نظر فاصله جغرافیایی ابوظبی و ریاض از افغانستان یک مزیت است. اگر وضعیت سیاسی-امنیتی افغانستان تثبیت شود و طالبان ویژگی‌های یک دولت – ملت هنجاری را اتخاذ کند، ممکن است فرصت‌هایی برای بازیگران شورای همکاری خلیج فارس وجود داشته باشد. آنها سپس می‌توانند در صنایع استخراجی در این کشور سرمایه‌گذاری کنند و به‌طور فعال استراتژی‌های ارتباطی با افغانستان را از طریق طرح‌هایی مانند کریدور اقتصادی چین و پاکستان شکل دهند. با این حال، در کوتاه‌مدت، عربستان سعودی و امارات متحده عربی حق دارند که محتاطانه با طالبان رفتار کنند تا اهداف محدود خود را دنبال کنند.

 سید حامد حسینی

دیدگاهتان را بنویسید