ترامپ طوری حرف میزند که انگار حقیقت هیچگاه مسئلهاش نبوده است. چطور باید چنین سیاستمداری را فهمید؟
خیلیها دوران اول ریاستجمهوری ترامپ را عصر «پساحقیقت» نامیدهاند. دورانی که دیگر تعهد به حقیقت و راستگویی نوعی تجملگرایی غیرلازم دانسته میشد و بیش از خودِ حرفها، گویندۀ آنها اهمیت داشت. نویسندگان بزرگی تلاش کردند تا آنچه در دوران ترامپ بر سر «حقیقت» و حقیقتجویی آمد را تحلیل کنند. کارلوس لوزادا، روزنامهنگار برندۀ جایزۀ پولیتزر، در فصلی از کتاب خود با عنوان به چه میاندیشیدیم روایتی منسجم از این تلاشها ارائه کرده است. لوزادا میگوید علیرغم تبیینهای گوناگون، هنوز کسی راهحلی برای چشمانداز جدیدی که ترامپ ایجاد کرده است، نمیشناسد.
کارلوس لوزادا،کتاب به چه میاندیشیدیم، فصل پنجم— در تابستان ۲۰۰۲، مدتها پیشاز آنکه «اخبار جعلی» یا «حقایق جایگزین» فضای سیاسی را آلوده کند، یکی از مشاوران ارشد جورج بوش، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، یک روزنامهنگار را بهدلیلِ دفاع از شکلگیری «جامعهای مبتنیبر واقعیت» مسخره کرد. مشاور به او گفت واقعیت برای احمقهاست. «ما امروز یک امپراطوری هستیم و با کارهایی که میکنیم واقعیت خودمان را میسازیم». این حرف نشاندهندهٔ غرور ابرقدرتی بود که در فاصلهٔ بین جنگ سرد و جنگ عراق باور داشت اگر بهاندازهٔ کافی فشار وارد کند، رویدادها به خواست او عوض میشوند.
امروز طرز فکر مبتنیبر واقعیت دوباره ازسویِ کاخ سفید زیر حمله قرار گرفته است، اما سیل فریبکاریهایی که در چهار سال گذشته و از دوران ریاستجمهوری ترامپ سرچشمه گرفتهاند کاهلانهتر و بدبینانهترند. این فریبکاریها حاصل قدرت نیستند، بلکه حاصل بیشرمیاند؛ به نظر نمیرسد در خدمت استراتژی یا ایدئولوژی سیاسی مهمی باشند، بلکه در خدمت خودشان هستند. تنها هدف این فریبکاریها ادامۀ بازی فریبکاری است.
در میان منازعاتی که در دوران ترامپ در جریان بود، ناچیزشمردن حقیقت واکنشهای بسیار شدیدی به دنبال داشت. فیلسوفان، منتقدان ادبی، دانشمندان علوم اجتماعی، مورخان فرهنگی، استراتژیستهای سیاسی، تحلیلگران حقوقی و البته روزنامهنگاران همگی مطالعات، مجادلهها و شواهدی دربارهٔ حقایق زمانهٔ ما منتشر کردهاند. عناوین کتابهای آنها هولناک هستند –مرگ حقیقت، پساحقیقت، دشمن مردم، دروغ در دولت، دستکاری فکر آمریکایی و غیره- اما تلاش آنها برای شناسایی عامل اساسیِ نهفته در پشت دروغهای سیاسی امروز، تنها برای خواص قابل درک است. آیا دلیل اصلی پسامدرنیته است یا فناوری یا انحراف از ارزشهای دوران روشنگری یا خودِ روشنگری؟ آیا دروغگفتن صرفاً روش ترامپ است یا روش همهٔ آمریکاییها؟
این آثار توانستند الگوها و روشهایی برای مقابله با دروغهای رئیسجمهور پیدا کنند (طبق گزارش گروه حقیقتسنجی واشنگتن پست، ترامپ تا تاریخ ژوئیۀ ۲۰۲۰ بیش از ۲۰هزار دروغ یا ادعای گمراهکننده مطرح کرده است)، اما حتی برخی از بدبینترین نویسندگان نیز میزان فریبکاری ترامپ را بهدرستی تخمین نزدند و نتوانستند تأثیر آنها را بهدرستی تفسیر کنند. قدرت دروغهای ترامپ در میزان آنها نیست، بلکه در تقاضای فزایندهای است که در ما ایجاد میکنند. نخست از ما میخواهند دروغ خاصی را باور کنیم. بعد میخواهند حقیقت را براساس سیاست دلخواه خود تحریف کنیم. سپس میخواهند تنها آنچه را رئیسجمهور حقیقت میداند بپذیریم، صرفنظر از آنکه دربارهٔ چه موضوعی است یا او چند بار موضعش را تغییر داده است. بعد میخواهند باور کنیم واقعاً حقیقت قابل شناختی که مورد توافق همگان باشد وجود ندارد. و درنهایت از ما میخواهند نتیجه بگیریم که حتی اگر حقیقتی وجود داشته باشد، بیاهمیت است. دروغها مهم نیستند؛ کسی که آنها را به زبان میآورد مهم است.
حتی اگر تاکنون دلیل دفاع از دروغهای ترامپ باور به درستی آنها بوده باشد، از این به بعد دیگر چنین نیست، بلکه دلیل اصلیاش ابراز وفاداری به اوست. ترامپ در سال ۱۹۸۷ کتاب خاطراتی نوشته است که ترامپ: هنر معامله نام دارد. وی در آن زمان چهلویک سال داشت و پیمانکار املاک و مستغلات بود. در آن کتاب، با رضایت خاطر اعتراف میکند که برای او وفاداری از درستکاری ارزشمندتر است و سی سال بعد در کاخ سفید این جمله را تکرار کرد. او به جیمز کومی، مدیر وقت افبیآی، گفت «من وفاداری میخواهم. من انتظار وفاداری دارم». اکنون پذیرفتن، عذرتراشیدن یا توجیهکردنِ دروغهای ترامپ آزمونی برای آن وفاداری است، نشانهای که میگوید شما در گروه حامیان وی چه جایگاهی دارید. حامیان رئیسجمهور بهخوبی میدانند که او دروغ میگوید.
گویا این امر چندان اهمیتی ندارد. راسیل مویرهد و نانسی روزنبلوم دو دانشمند علوم سیاسی هستند که کتابی به نام همه میگویند (۲۰۱۹) نوشتهاند. در این کتاب آمده است «دروغگو میخواهد دیگران دروغهایش را طوری باور کنند که گویی حقیقت دارند، اما معلوم نیست ترامپ برایش مهم باشد که دروغهایش را باور کنند. گویا او فقط میخواهد آنها را صریحاً بیان کند. او میخواهد قدرتی داشته باشد که دیگران را وادار کند روایت او را از واقعیت بپذیرند».
منتقدی ادبی به نام میچیکو کاکوتانی در کتابش به نام مرگ حقیقت (۲۰۱۸)، با ارجاعات متنی و اشارات فرهنگی متعدد، ترامپ را به باد انتقاد میگیرد. او میگوید «اگر یک داستاننویس شخصیتی منفی مانند ترامپ میساخت که چنین تمثال اغراقآمیز و غیرمعمولی از خودشیفتگی، دروغگویی، حماقت، تعصب، بیاخلاقی، عوامفریبی و انگیزههای خودکامه … باشد، احتمالاً این داستاننویس به جعل بیش از حد واقعیت و خلق شخصیتی باورناپذیر محکوم میشد» (باید یادآوری کنیم برای اینکه به جرگهٔ ضدترامپها بپیوندید، باید از همان اول به او حملههای شخصی سنگین بکنید، برایاینکه مشخص شود طرف چه کسی هستید). کاکوتانی رئیسجمهور ایالات متحده را «کاریکاتوری مرکب از شخصیتهای شاه اوبو1، شخصیت عروسکی ترایمف یا همان سگ کمدینی که به همه توهین میکند و شخصیتهای مطرود مولیر» میداند.
کاکوتانی میگوید آمریکای زمان ترامپ بهدلیلِ رخداد اتفاقات تصادفی، بیمعنایی و بیتوجهی به عواقب کارها شبیه آثاری مانند «گتسبی بزرگ»، «باشگاه مبارزه»، «جایی برای پیرمردها نیست» و حتی «کارآگاه حقیقی» است. همچنین، برای نشاندادن ظهور تخیلات حاصل از خودشیفتگی، غرور لذتگرایانه و «فخرفروشیِ» عصر رسانههای اجتماعی از آثار کوتاه کریستوفر لش، تام ولف و تیم وو، استاد حقوق دانشگاه کلمبیا، استفاده میکند. کتاب مرگ حقیقت کتابی لاغر، اما پر از شخصیتهای گوناگون، است.
کاکوتانی دانشگاهیان متمایل به جناح چپ را به مبارزه میطلبد، کسانی که دهههاست پسامدرنیته را رواج میدهند و میگویند حقیقت امری مورد توافق همگان نیست، بلکه میتوان آن را شکل داد، کسانی که میگویند حقیقت بازتاب نیروهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و همچنین بازتاب تفاوتهای نسبی در قدرت و موقعیت اجتماعی افراد است. در این جنگ فرهنگی زودهنگام، که محور آن مطالعات ادبی بود، هواداران پسامدرنیته ایدههای عصر روشنگری را پس زدند و آنها را «بقایای تفکر کهنهٔ پوپولیستی و امپریالیستی» دانستند و بهاینترتیب راه را برای خشونت علیه حقایق علمی و استدلالهای سیاسی باز کردند. کاکوتانی میگوید «بهجرئت میتوان گفت ترامپ هرگز لای کتابهای دریدا، بودریار یا لیوتار را باز نکرده است»، اما قبول دارد که مدافعان ترامپ «نتایج سادهشدۀ» تفکر پسامدرنیته را به نفع خود غصب کردهاند و از آن برای توجیه دروغها، ناسازگاریها و خلف وعدههای او استفاده میکنند.
در بحثهای مربوط به دروغگویی ترامپ بسیار به موضوع سازگاری او با پسامدرنیته برمیخوریم، بهویژه در بحثهای دانشگاهی. فیلسوفی به نام سیمون بلکبرن در سال ۲۰۱۸ کتابی به نام درباب حقیقت نوشت. وی در این کتاب از «موضع طعنهآمیز» پسامدرنیته به علم انتقاد کرد و گفت سیاست آمریکا وارد وضعیت «پساشرم» شده است که در آن عواقب دروغگویی خفیف شده و میزان آن افزایش یافته است. همچنین فیلسوفی به نام لی مکاینتایر در کتاب پساحقیقت که آن نیز در سال ۲۰۱۸ منتشر شد ما را متقاعد میکند که طرفداران ایدهٔ آفرینش هوشمند جهان2و بعدتر کسانی که به آثار مخرب تغییرات اقلیمی شکاک بودند از پسامدرنیته فاصله گرفتند و به تحریف درک عوام از فرگشت و گرمشدن زمین روی آوردند. وی میگوید «حمله به حقیقت در فضاهای دانشگاهی جالب و سرگرمکننده است، اما اگر حملهها ابزار دست منکران علم و نظریهپردازان توطئه یا سیاستمداران کمطاقتی شود که اصرار دارند فهم آنها از هر مدرکی بهتر است چه؟ مکاینتایر اشاره میکند که مایک سرنوویچ، از شخصیتهای فضای مجازی پیشاز دوران ترامپ که مطالب توهینآمیز منتشر میکرد و در رواج نظریهٔ توطئهٔ پیتزاگیت3 نقش مهمی داشت، مهر تأییدی بر این ماجراست. سرنوویچ در سال ۲۰۱۶ به خبرنگار نیویورکر گفت «ببین، من در دانشگاه پسامدرنیته را خواندهام. اگر همهچیز روایت است، پس ما باید برای روایت مسلط جایگزینهایی داشته باشیم». و بین روایتهای جایگزین و حقایق جایگزین راه درازی نیست. مکاینتایر نتیجه میگیرد که پسامدرنیته «پدرخواندهٔ پساحقیقت» است.
منتقدان کتاب و استادان فلسفه پیروان پسامدرنیته در دههٔ ۱۹۶۰ را هدف حمله قرار دادهاند، اما نویسندگان میگویند دوران کنونی پساحقیقت ریشههای عمیقتری دارد. جنیفر کاوانا و مایکل ریچ از پژوهشگران مؤسسهٔ راند هستند و روزنامهنگاری زرد در اواخر قرن نوزدهم و ظهور رادیو، تلویزیون و مجلات قرن بیستم را اتفاقاتی میدانند که باعث شد مرز بین حقایق، اطلاعات، نظرات و تجربیات گُم شود. کاوانا و ریچ در کتاب خود به نام زوال حقیقت، که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، میگویند این امر سرانجام با «احیای روزنامهنگاری و تحلیلهای سیاسی مبتنیبر واقعیت و همچنین توجه دوباره به لزوم مسئولیتپذیری مقامات» کمرنگ شد. اما اگر روزنامهنگاران و مقامات دولتی که دم از مسئولیتپذیری میزنند خودشان تهدید اصلی برای حقیقت باشند، این روندِ اصلاحی دشوارتر میشود.
کرت اندرسون، نویسنده و مجری سابق برنامهٔ «استودیو ۳۶۰»، میگوید که مشکل هم سادهتر و هم عمیقتر از این است. اندرسون در کتاب سرزمین خیالی (۲۰۱۷) میگوید پساحقیقت در ملتی که با آرمانهای روشنگری از یک سو و افراطگرایی دینی ازسویدیگر بار آمدهاند ذاتی است و نقصانی است که با هیپیهای دههٔ ۱۹۶۰ و عصر دیجیتال تشدید شد. اندرسون بر این باور است که «آمریکاییبودن یعنی اینکه ما میتوانیم به هر چیزی که دلمان بخواهد باور داشته باشیم و باورهای ما برابر یا برتر از باورهای دیگران است، حال متخصصان هرچه میخواهند بگویند. مردم میخواهند لحظهٔ ظهور ترامپ -لحظهٔ پساحقیقت و واقعیت جایگزین- را پدیدهٔ آمریکایی جدیدی بدانند که غیرقابل توضیح و دیوانهوار است. در واقع، اتفاقی که میافتد نوعی برونیابی نهایی و نوعی بیان نگرشها و غرایز است و این چیزی است که در تمام طول تاریخ آمریکا باعث استثناییبودن این سرزمین شده است».
اندرسون نویسندهای مسلط است و چند اتفاق شاخص و بهیادماندنی را نقل میکند که نشاندهندهٔ زوال حقیقتاند. او نشان میدهد که مثلاً چطور عبارات توهینآمیزی که دلالتی ضمنی بر امری غیرواقعی داشتند، مانند «باورنکردنی»، «غیرقابل قبول»، «غیرواقعی»، «شگفتانگیز» و «خارقالعاده»، در طول قرن بیستم به عباراتی برای بیان بالاترین مرتبهٔ ستایش تبدیل شدند. بااینحال، کتاب سرزمین خیالی به اثر نویسندهای شبیه است که ایدهٔ جذابی به ذهنش رسیده است، اما بعد در زبالهدان تاریخ آمریکا شیرجه میزند تا هرچیزی را که از ایدهاش پشتیبانی میکند بیرون بکشد. دادگاههای جادوگری سیلم4، تب طلا5، مذهب ساینتولوژی6، نمایشهای تاریخی جنگ داخلی آمریکا و حباب فناوری، همه شواهد عنوان استعاری کتاب اندرسون هستند و تقریباً در تمام صفحات کتاب واژهٔ «خیال» به شیوهای آمده است تا مبادا آن را فراموش کنیم. ماجرایی که او تعریف میکند لاجرم با رئیسجمهور فعلی ایالات متحده به پایان میرسد. اندرسون میگوید «دونالد ترامپ موجودی است مطلقاً اهل سرزمین خیال و نقطهٔ اوج آن».
بنابراین، تحریف حقیقت در زمان ما از پسامدرنیته، تحریف آرمانهای عصر روشنگری، خودِ عقلگرایی، اینترنت یا از ترکیب همهٔ این چیزها نشئت گرفته است. خود ترامپ نیز تاحدی بازیچهٔ این بازی است، حقیقتی حقیقیتر از هزاران حقیقت دیگر. بااینحال، او بهدلیلِ درک درستی که از جنون مردم دارد و بهدلیل اینکه میداند چه زمانی آمادهایم در خدمت او باشیم شایستهٔ تقدیر است. اندرسون در کتاب سرزمین خیالی میگوید «ترامپ برای نامزدی ریاستجمهوری آنقدر منتظر ماند تا اینکه تودهٔ آمریکاییهای منتقد به این نتیجه برسند که سیاست تماماً نمایش و فریب است».
دروغهای ترامپ چنان بیرحمانه و گسترده هستند که نمیتوان در آنها الگویی پیدا کرد -یک بار دربارهٔ تهدید هستهای کرهٔ شمالی دروغ میگوید، بار دیگر دربارهٔ سرطانزابودن آسیابهای بادی و بار دیگر دربارهٔ خواص درمانی مواد شوینده. آماندا کارپنتر مفسر سیاسی محافظهکاری است که در کتاب دستکاری فکر آمریکایی با مهارت تمام به منطقی در دروغهای ترامپ دست پیدا میکند، نه در مورد خود دروغهای وی، بلکه در مورد شیوهٔ دروغگفتن او.
او میگوید دروغهای ترامپ غالباً پنج مرحله دارند. نخست «مسئله را از آنِ خود میکند»، یعنی بر موضوعی سیاسی دست میگذارد که دیگران ترجیح میدهند در مورد آن صحبت نکنند. مرحلهٔ دوم «پیشروی و انکار» است، یعنی دروغ را بدون پذیرش مسئولیت آن بیان میکند. در مرحلهٔ سوم «تعلیق ایجاد میکند» و قول میدهد شواهد ارائه کند، شواهدی که هرگز ارائه نمیشوند. مرحلهٔ چهارم «بیاعتبارکردن حریف» است، یعنی به شخصیت و انگیزههای هرکسی که دروغ او را به چالش بکشد حمله میکند و در نتیجه موضوع بحثبرانگیزی پدید میآورد، حتی زمانی که حقیقت چیز دیگری است. و در مرحلهٔ پنجم، صرفنظر از همهٔ شواهد و مدارک و در هر شرایطی، ادعا میکند برنده شده است. جالب است که ترامپ مرحلهٔ آخر را حتی وقتی به دروغگویی اعتراف میکند نیز انجام میدهد. مثلاً وقتی او سرانجام پذیرفت که باراک اوباما واقعاً در ایالات متحده به دنیا آمده است، هیلاری کلینتون را متهم کرد که ماجرای شبهه در محل تولد باراک اوباما را راه انداخته و از خودش تقدیر کرد که به این ماجرا پایان داده است. کارپنتر میگوید ترامپ میداند که نمیتواند در واقعیتِ دیگران با آنها رقابت کند، به همین دلیل واقعیت خودش را میسازد.
این واقعیت اغلب بهشکلِ نظریهٔ توطئه نمودار میشود. مویرهد و روزنبلوم، در کتاب همه میگویند، معتقدند: تاکنون «هیچ رئیسجمهوری -در واقع هیچ مقام دولتی- بهاندازهٔ دونالد ترامپ بیفکرانه و مکرر و با چنین شدتوحدتی به اتهام توطئه متوسل نشده است».
مویرهد و روزنبلوم معتقدند توطئههای مد نظر ترامپ ویژگی منحصربهفردی دارند. نظریههای توطئه با چنان توصیفات پیچیده و شواهد بغرنجی ارائه میشوند که تصویری هولناک از کارهای مخفیانه و شیطانی میسازند. اما در مورد ترامپ «نکتهسنجی و تقاضا برای ارائۀ دلیل، انبوه شواهد و مدارک، وصلکردن نقطهها برای رسیدن به الگو و بررسی دقیق کسانی که در سایه دسیسه میچینند» معنا ندارد. از نظر ترامپ توطئه وجود دارد، اما نظریه نه. مویرهد و روزنبلوم این پدیده را «توطئهگرایی نوین» نامیدهاند، یعنی باور به توطئه بدون هیچ مبنایی. و این باور تنها بر دروغ، تکرار و ادعا مبتنی است و هیچ مدرکی برای آن وجود ندارد. این توطئهگرایی نوین «جایگزین اعتبار علمی در جامعه شده است. به قول جملهٔ معروف ترامپ، اگر آدمهای مختلفی چیزی را بگویند، پس آن چیز بهاندازهٔ کافی واقعیت دارد». این دو نویسنده میگویند اگر نتوان باوری را بهطور قطعی رد کرد، پس «ممکن است درست باشد» و این روزها از این باورها فراوان داریم. از میان همهٔ هنجارهای زندگی اجتماعی که ترامپ آنها را در هم شکسته است، این یکی از همه طعنهآمیزتر است، زیرا ترامپ شأن نظریهپردازان توطئه را نیز پایین آورده است.
کتاب همه میگویند ازجمله روشنگرترین کتابهایی است که این اواخر دربارهٔ حقیقت نوشته شده است، زیرا این کتاب نهتنها روش و هدف فریبهای رئیسجمهور را توضیح میدهد، جذابیت و تأثیر آنها را نیز بیان میکند. برخی مردم پذیرش این توطئهها را نشانهٔ همبستگی قبیلهای با پایگاه رئیسجمهور میدانند و از حیرت منتقدان ترامپ به وجد میآیند. حامیان ترامپ حساسیتهای لیبرالی را مسخره میکنند و دروغهای ترامپ دقیقاً زمانی بیشتر خریدار دارد که عواطف بر واقعیت غلبه کنند، وقتی آمریکا به فضایی امن برای فریبکاری تبدیل شود، وقتی امورِ «بهاندازهٔ کافی واقعی» مردم را راضی کنند. این دو نویسنده میگویند کسانی که در برابر این دروغها مقاومت میکنند وسوسه میشوند خود را کنار بکشند، «به زندگی در خلوت پناه ببرند و از نظر احساسی خود را از همهٔ اخبار اجتماعی دور نگه دارند».
اما کسانی که مسئولیت ثبت زندگی اجتماعی را بر عهده دارند، یعنی روزنامهنگارانی که شیوهٔ مدیریت ترامپ را پوشش میدهند یا دربارهٔ آن تحقیق میکنند، نمیتوانند خود را کنار بکشند. آنها در کتابهای خود نشان دادهاند که دو انتخاب پیش روی خود دارند که هر دو نوعی رفتار تشکیلاتی هستند -یا باید به قراردادهای سختگیرانۀ روزنامهنگاری بچسبند یا در مواجهه با رئیسجمهوری که بیامان شغل، صداقت و انگیزههای خبرنگاران را تحقیر میکند، موقتاً موضعی تهاجمیتر اتخاذ کنند.
کارپنتر در کتاب دستکاری فکر آمریکایی میگوید رسانههای خبری «دوست دارند» ترامپ دروغ بگوید، زیرا غوغایی که پساز آن به پا میشود باعث میشود «مردم روزنامه بخوانند، برنامههای آنها را تماشا کنند و روی پیوندهای صفحات وب آنها کلیک کنند». این نگاه بدبینانه شاید حاصل تجربهٔ نویسنده از صحبتهای کارشناسان مهمان شبکههای تلویزیونی باشد. و بااینکه کارپنتر از حمایت متملقانهٔ شبکههای تلویزیونی از ترامپ بیزار است -و آنها را آدمهایی میداند که چیزی برای ازدستدادن ندارند و «به بخت اندک خود برای ستارهشدن» چنگ زدهاند- اما میداند انگیزهٔ آنها چیست. «کسانی که میخواهند سوار قطار ترامپ شوند، ضروری است درظاهر دروغهای بزرگ ترامپ را باور کنند».
تلاش روزنامهنگاران برای حقیقتسنجی سخنان ترامپ تأثیر چندانی بر وی ندارد. حتی اعتراض رسانههای خبری به دروغگویی ترامپ باعث میشود جذابیت او بیشتر شود. کارپنتر میگوید «سرسپردگی شدید وی به ایدههای عجیبغریبش نوعی فضیلت دانسته میشود که به پایگاه مردمی وی اشاره دارد». در دوران ترامپ، حقیقتسنجی در خدمت ثبت تاریخ قرار میگیرد -که از وظایف اصلی روزنامهنگاران است- اما قدرت تأثیرگذاری چندانی بر خود تاریخ دوران حاضر ندارد، بهویژه که خود روزنامهنگاران، ازجمله کسانی که حقیقتسنجی میکنند، هدف کارزار رئیسجمهور قرار دارند و ترامپ تصمیم دارد از آنها سلب مشروعیت کند. به قول کارپنتر «مانند این است که بخواهید آتشسوزی شدید در جنگل را با شلنگ باغچه خاموش کنید».
واشنگتن پست طی حدوداً یک دهه پیشاز انتخابات سال ۲۰۱۶ کار حقیقتسنجی اخبار را پیگیرانه انجام میداد، «اما ما هرگز تاکنون سیاستمداری مانند ترامپ نداشتهایم که اینچنین به حقایق بیتوجه باشد، به درستی سخنانش اعتنا نکند و حاضر باشد به دلایل واهی به دیگران حمله کند و دستاوردهای دروغین خود را به نمایش بگذارد». این سخن گلن کسلر، سالوادور ریزو و مگ کلی است که با عنوان «دونالد ترامپ و تجاوزش به حقیقت» در پروندهٔ سال ۲۰۲۰ واشنگتن پست منتشر شد.
ترامپ طی سه سال نخست ریاستجمهوریاش هر روز بهطور میانگین حدود پانزده ادعای دروغ یا گمراهکننده مطرح کرده است. اما طبق بررسی گروه حقیقتسنجی واشنگتن پست «سرعت دروغگویی وی بهطور تصاعدی افزایش مییافت». وی در سال ۲۰۱۷ هر روز شش ادعای دروغ میکرد و این رقم در سال ۲۰۱۸ به روزی شانزده ادعای دروغ و در سال ۲۰۱۹ به روزی بیستودو ادعای دروغ رسید. در گزارش واشنگتن پست آمده است «او اگر فکر کند ادعای نادرست یا دروغینش شانس پذیرفتهشدن دارد، مدام آن را تکرار میکند، صرفنظر از اینکه چند بار نادرستی آن ثابت شده باشد». بیشتر سیاستمداران پساز آنکه دروغهایشان علناً افشا شوند عقبنشینی میکنند، اما ترامپ اینطور نیست و حتی وقتی شبکهٔ اجتماعی مورد علاقهاش مجبور میشود توییتهای او را حقیقتسنجی کند نیز کنار نمیکشد. این بیشرمی پایانناپذیر باعث شد بحثی مطرح شود که در طول دوران ریاستجمهوری ترامپ در همهٔ اتاقهای خبر آمریکا ادامه داشت. آنها میپرسیدند چه زمانی میتوانیم ادعایی نادرست را دروغ بنامیم.
در چنین شرایطی، روزنامهنگاران با میل و رغبت رویکرد تهاجمیتری انتخاب میکنند. جیم آکوستا خبرنگار سیانان است و کتابی دارد به نام دشمن مردم: زمانی خطرناک برای راستگویی در آمریکا (۲۰۱۹) که مجموعهخاطرات وی از دورهٔ پوشش خبری اخبار ترامپ در کاخ سفید است. وی در این کتاب میگوید «من از نفرت دنیای ترامپ نمیترسم». کتاب وی با ماجرای رسیدن بمبی دستساز به دفتر سیانان در نیویورک آغاز میشود، که یکی از حامیان پریشانحال ترامپ آن را فرستاده است. در پایان این ماجرا، آکوستا موفق میشود در دعوایی حقوقی مجوز ورود به کاخ سفید را پس بگیرد، مجوزی که کاخ سفید آن را در اواخر سال ۲۰۱۸ خودسرانه لغو کرده بود. بنابراین، احساس او قابل درک است. آکوستا نگران است وقتی رئیسجمهور نفرت از روزنامهنگاران را ترویج میدهد و آنها را دروغگو، نفرتانگیز، علف هرز، دزد، فاسد و بدتر از اینها مینامد، طرفدارانش باعث آزار و اذیت روزنامهنگاران شوند و حتی آنها را به قتل برسانند. او میگوید آمریکاییها در دوران ترامپ «نجابت و شاید انسانیت روزنامهنگاران را از آنها گرفتهاند». ترامپ حتی پیشاز ورود به کاخ سفید نیز سیانان و سایر رسانهها را تقبیح میکرد و با این کار روزنامهنگاران حرفهای و حتی حرفهٔ کشف حقیقت را زیر سؤال میبرد.
آکوستا میگوید «این رئیسجمهور متفاوت به مطبوعات متفاوتی نیاز دارد». او در جلسات توجیهی کاخ سفید هربار موضع تهاجمیتری میگرفت و حتی درمناظره با استفان میلر، مشاور رئیسجمهور، در مورد نقش مهاجرت در زندگی آمریکاییها بحثی تند و بهیادماندنی راه انداخت. این مناظره که در سال ۲۰۱۷ انجام شد از ساختار عادی پرسش و پاسخ فراتر رفت و افشاگر و خبرساز شد. در این مناظره، اثرگذارترین مشاور رئیسجمهور در موضوع مهاجرت آکوستا را متهم کرد که «سوگیری جهانوطنی» دارد و گفت شعر اما لازاروس یعنی «غول جدید» که بر پایهٔ مجسمهٔ آزادی حک شده است «بعداً به آن اضافه شده و بیانگر سنتهای مهاجران آمریکا نیست». بینندگان این مناظره توانستند طرز فکر مدیران و تفسیر آنها از تاریخ مسئلهٔ مهاجرت را درک کنند و این یعنی آکوستا کارش را درست انجام داد.
اما رویکرد خصمانهٔ آکوستا گاه ممکن است به حماقت منجر شود. وقتی شان اسپایسر، سخنگوی کاخ سفید، پوشش تلویزیونی جلسات مطبوعاتی را لغو کرد، این خبرنگار سیانان در جلسهٔ مطبوعاتی عکسی از جورابهای خود گرفت و آن را در توئیتر منتشر کرد. آکوستا در توئیت خود نوشت «غوغای بیتصویر و بیصدای اسپایسر آغاز شده است. نمیتوانم عکسش را به شما نشان دهم. به همین دلیل، عکسی از جورابهای جدیدی که آخر هفتهٔ پیش خریدم برای شما میفرستم». آکوستا در کتاب خود باافتخار میگوید «توئیت جورابهای من در فضای مجازی دستبهدست میشد» (آفرین جیم!). او شبکههای اجتماعی را ابزاری میداند که عدالت میآورند، اما این بسترها میتوانند باعث توزیع عادلانهٔ حماقت نیز بشوند. آکوستا اعتراف میکند «من ناامیدیام را در توئیتر تخلیه کردم. زیرا با خودم گفتم اگر آنها میتوانند این کار را بکنند، چرا ما نتوانیم؟».
این گزارشگر ارشد سیانان در کاخ سفید در کتاب دشمن مردم خود