با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
کتاب «لبنان: ظهور و سقوط یک دولت سکولار در محاصره» نوشته مارک فرحا استاد شعبه سرویس خارجی دانشگاه جورج تاون در قطر، نخستین بار سال ۲۰۱۹ ازسوی انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده است. علاوه بر مقدمه و نتیجهگیری، کتاب از چهار فصل تشکیل شده و به این پرسش محوری میپردازد که چرا سکولاریسم در غرب آسیا و به ویژه در لبنان با چنین چالشهایی مواجه شده است؟ نویسنده با ارائه گزارشی جامع و منظم از مؤلفههای ایدئولوژیک، اجتماعی-اقتصادی و سیاسی مربوطه، درک جدیدی از ریشههای تاریخی سکولاریسم مطرح میکند. این کتاب با تکیه بر مجموعه گستردهای از منابع اولیه و ثانویه برای بررسی احزاب سیاسی و ایدئولوژیهای مختلف، رویکرد تازهای به مطالعه دین و سیاست در جهان عرب و بهویژه لبنان در معرض مخاطبان قرار میدهد.
درباره نویسنده
مارک فرحا از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۸ استادیار سیاست و روابط بینالملل در مؤسسه تحصیلات تکمیلی دوحه و از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۵ استادیار سیاست و حکومت در دانشکده خدمات خارجی دانشگاه جورج تاون در قطر بوده است. از وی مقالات علمی متعددی در مورد تاریخ جدید و نیز سکولاریسم و فرقهگرایی در لبنان و سراسر غرب آسیا منتشر شده است. فرحا یکی از اعضای پروژه بنیاد قرن در مورد اقلیتها و شهروندی در این منطقه است. وی همچنین مطالعاتی در زمینههای مربوط به سکولاریسم، رابطه دولت و دین، فرقهگرایی، تاریخ تطورات سیاست در جوامع مختلف داشته است.
درباره کتاب و ساختار آن
کتاب «لبنان: ظهور و سقوط یک دولت سکولار زدر محاصره» بر این مفروض بنا شده که سکولاریسم هم به عنوان زیربنای یک دولت غیر مذهبی و هم به عنوان نوعی از کنشگری حکمرانی در دنیای عرب به صورت عام و در لبنان به صورت خاص، مرده متولد شده است. براین اساس، نویسنده به دنبال چرایی این مسئله و پاسخ به آن است. مسئله دوم و به عبارت دیگر پرسش دیگری که نویسنده کتاب به بحث و بررسی گذاشته این است که چرا نسبت به سکولاریسم، مفروضاتی عموماً منفی و ناخوشایند وجود دارد و تلقی نوعی تهدید از آن میشود و چرا سکولاریسم به عنوان یک کنش سیاسی در عرصه حکمرانی بهویژه در جوامع کثرتگرا مورد توجه قرار نمیگیرد. در تبیین چنین موضوعاتی، نویسنده تلاش کرده بین دو مفهوم اصل سیاسی «سکولاریسم» و فرآیند گسترش تاریخی و اجتماعی «سکولاریزاسیون» تمایز قائل شده است.
کتاب «لبنان: ظهور و سقوط یک دولت سکولار زدر محاصره» بر این مفروض بنا شده که سکولاریسم هم به عنوان زیربنای یک دولت غیر مذهبی و هم به عنوان نوعی از کنشگری حکمرانی در دنیای عرب به صورت عام و در لبنان به صورت خاص، مرده متولد شده است
علاوه بر مقدمه و نتیجهگیری، کتاب از چهار فصل تشکیل شده است. نویسنده پس از مقدمه که به توضیح چارچوب مفهومی کتاب میپردازد، در فصل نخست ریشهها و خاستگاه سکولاریسم را مورد بررسی قرار داده است. فرحا در ابتدای فصل نخست تأکید میکند که تعریف پیشنهادی کتاب درباره سکولاریسم پیرامون وجود یا عدم وجود باورها و جهتگیریهای مذهبی به صورت فردی و اجتماعی و یا میزان تطابق یا عدم تطابق علم سکولار با علوم و متون دینی صورتبندی نمیشود؛ بلکه سکولاریسم را به اصول حقوقی، سیاسی و اداری مربوط دانسته که رابطه بین شهروند و هویت دینی او از یکسو و قوانین و نهادهای دولتی از سوی دیگر را تبیین و تشریح میکند.
نویسنده پس از تبیینهایی نظری در مقدمه و فصل نخست، از فصل دوم به موضوع تاریخ، جامعه و سیاست لبنان ورود کرده و در ابتدا نمونههای نخستین سکولاریسم در لبنان را مورد اشاره قرار میدهد. هویت پیشامدرن و ساختار اجتماعی لبنان، خاستگاهها و نحوه شکلگیری دولت لبنان و مقایسهای با سوئیس با دو مدل اجتماعی متفاوت و همچنین تحولات قرن نوزدهم و سپس دوره جمهوریخواهی در لبنان ازجمله بخشهایی است که در این فصل مورد بررسی قرار میگیرد و میتواند شناخت مناسبی از تحولات لبنان در اختیار مخاطب قرار دهد.
مارک فرحا در فصل سوم حرکت لبنان به سمت جمهوری را مورد بررسی قرار داده و بحث را از قانون اساسی این کشور آغاز کرده و سپس به شکلگیری جمهوری نخست در سال ۱۹۲۶ میلادی میپردازد. نویسنده همچنین به تغییر و تحولات دموگرافیک لبنان از سال ۱۹۳۲ به این سمت و درصد جمعیتی مسیحیان کاتولیک، ارتدوکس، مارونی و نیز دروزیها، شیعیان و اهل سنت اشاره میکند. احزاب و سکولاریسم در لبنان طی قرن بیستم و در فاصله سالهای ۱۹۲۶ تا ۲۰۰۶ مبحث دیگری است که نویسنده در این فصل به آن میپردازد.
در حالی که عناصر سکولاریسم در قانون اساسی لبنان ذکر شده است، لبنان یک «ملت ناقص» باقی میماند
فصل چهارم کتاب نیز به موضوع جهانیشدن اجتماعی-اقتصادی و سکولاریسم در لبنان طی سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۵ میلادی میپردازد. نویسنده در این فصل به دوران نخستوزیری رفیق الحریری و اقدامات وی که به حرکت لبنان در پیوستن به اقتصاد جهانی با حمایتهای خارجی منتهی شد، اشاره میکند. مطالعه این فصل میتواند برای شناحت تحولات دهه ۱۹۹۰ میلادی در لبنان و رویکردهای رفیق الحریری در این برهه مفید باشد. بخش دیگری از این فصل نیز به قشربندی اجتماعی و روابط بین گروهی در لبنان و شکاف طبقاتی و رادیکالیسم مذهبی و منطقهگرایی ناشی از آن پرداخته و تصویری از شکافهای فرقهای در سه طبقه بالا، متوسط و ضعیف ارائه میدهد. نویسنده تلاش کرده تا با بررسی و تحلیل جزئیات سیاستها و اقدامات لبنان در این برهه تاریخی، بخشی از شکافهای فرقهای و اثرات ناشی از آن را تبیین کند.
خلاصه محتوای کتاب
به طور کلی این کتاب سه موضوع را مطرح کرده است: ایدئولوژی مذهبی، نهادهای دولتی و منافع اجتماعی-اقتصادی که در تعامل با یکدیگر، جایگاه، شکل و سرنوشت سکولاریسم را در یک جامعه تعیین میکنند. بر این اساس استدلال میشود که موفقیت سکولاریسم در گرو درک عقلانی از این مفهوم، یک اقتصاد عادلانه، سیستم قضایی و سیاسی و در نهایت شکلگیری و گسترش یک آگاهی ملی مشترک بین افراد و احزاب سیاسی است. بر این اساس نویسنده خط سیر دولت سکولار را در لبنان مرور میکند و اینگونه نتیجهگیری میکند که لبنان از یک انقلاب فرهنگی به نفع سکولاریسم در مقیاس بزرگ مانند چین یا ترکیه جلوگیری کرده و همزمان بر شکافهای پرهزینهای مانند آنچه هند و فلسطین را در سال ۱۹۴۷ تقسیم کرد و در طول جنگ داخلی از ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ گریبانگیر خود لبنان نیز شد، غلبه کرده است. با این حال، لبنان نتوانسته همان درجه از ملیگرایی ترکیبی و اجماع جمعی از نوع «ملتِ ارادهها» را که در سایر جمهوریهای چندمذهبی و چندقومی مانند سوئیس یا ایالات متحده در طول زمان به بلوغ رسید، پرورش دهد.
نویسنده در جمعبندی تحولات دولت لبنان، این نتیجه را مطرح میکند که در حالی که عناصر سکولاریسم در قانون اساسی لبنان ذکر شده است، لبنان یک «ملت ناقص» باقی میماند و چهار مرحله اصلی قرار گرفتن لبنان در معرض جهانی شدن از قرنهای شانزدهم تا بیستم را این گونه برمیشمرد:
۱- سکولاریسم پیشامدرن قرن هفدهم که طی آن تعصب فرقهای در رویههای دولتی، در چارچوب فئودالی و استبدادی زیر حمایت یک امیر روشنفکر، فخرالدین دوم، برداشته شد یا کاهش یافت.
۲- پیگیری رسمیتر و اعلام یک سیاست اداری غیرتبعیضآمیز مورد حمایت ابراهیم پاشا و بشیر شهاب در قرن نوزدهم که بهرغم ایجاد نهادهای بیناجتماعی تقسیم قدرت، همچنان مجموعه قوانین مدنی مذهبی را دستنخورده باقی گذاشت.
لبنان با توجه به عدم وجود یک هویت مشترک فراگیر مذهبی ممکن است آش شله قلمکاری از خردهملیتهای مذهبی که برای منابع دولت رقابت میکنند، باقی بماند
۳- نخستین شناسایی رسمی آزادیهای کامل مدنی در مواد ۱۰ قانون اساسی ۱۹۲۶ که در قیمومیت فرانسه تهیه شد. این برنامه آزمایشی سکولاریزه کردن کامل با مقاومت داخلی و دغدغه فراگیر استعماری برای اولویت دادن به حفظ نظم و قانون بر اصلاحات به بن بست کشیده شد.
۴- مرحله پس از استقلال که مشخصه آن تلاشهای مجزا و متناوب برای پیشبرد مذهبزدایی کامل از حوزه سیاسی بوده و نقشه راه آن برای نخستینبار در توافقنامه ۱۹۹۰ طائف مشخص شد. تلاشها برای سکولاریزه کردن کامل و همهجانبه نظام سیاسی و مدنی از آن زمان تا حد زیادی به سازمانهای غیردولتی لبنان محدود شده است.
بنابراین میتوان روند رشد و گسترش نهادها و قوانین ملی را که از دوران فرمانروایی عثمانی و فرانسه شروع شد و با استقلال شتاب گرفت را مشاهده کرد. تا به امروز و در میان حتی شدیدترین منازعات، نهادهای اصلی دولت بهرغم منشأ استعماری (عثمانی و فرانسوی) پا برجا ماندهاند. با این حال، این بلوغ تدریجی و شناسایی گسترده نهادهای دولتی مدنی نشان نمیدهد که آیا لبنان هنوز از فقدان هویت ملی مشترک رنج میبرد یا خیر. به عبارت دیگر، این پرسش مطرح میشود که دولت لبنان در جهت ایجاد اجماع و آگاهی مدنی و ملی در یک جامعه چند فرقهای چگونه عمل کرده است؟ اگر همه ملیگراییهای مدرن به پیشینه مذهبی مربوطه گره خوردهاند و اگر شواهد نشان میدهد ارتباط متقابل تعلقات هویتهای مذهبی و ملی اعتبار دارد، لبنان با توجه به عدم وجود یک هویت مشترک فراگیر مذهبی ممکن است آش شله قلمکاری از خردهملیتهای مذهبی که برای منابع دولت رقابت میکنند، باقی بماند. به عبارت دیگر، از این منظر، تحکیم یک هویت ملی منسجم الزاماً و ناگزیر مشروط به حذف هویتهای گریز از مرکز به صورت زوال اجتماعی یا از طریق قانون اساسی است.
اما تظاهرات ملی بیروت در ۱۴ مارس ۲۰۰۵ که در آن پرچمهای لبنان در کنار صلیبها و قرآنها برافراشته بود ممکن است هر دو فرضیه را به چالش بکشد. کثرتگرایی مذهبی و میهنپرستی مشترک سیاسی میتوانند در دفاع از آرمان مشترک دفاع از حاکمیت ملی، همزیستی داشته باشند. با این حال، آنچه در مواجهه با این لحظه بیسابقه بسیج تودهای و در هم آمیختن نمادهای سکولار و مذهبی به ندرت تشخیص داده شد و به راحتی در سرخوشی متعاقب آن از دست رفت، این بود که این تظاهرات را همچنان میتوان به عنوان اتحادی از فرقههایی در نظر گرفت که هنوز در حمایت خانوادههای شبه فئودالی بود.
سیدحسن نصرالله در سال ۲۰۰۶ در مصاحبهای آشکارا «وفاداری اولیه» حزبالله به لبنان را اعلام کرد. با این حال او بهرغم تمایلات سازگارانه، انعطافپذیری سیاسی و اعلام آمادگی برای گفتوگو، رسالت حزبالله در لبنان را متضمن «اسلامی کردن فرد و جامعه مسلمان، ارزشها و شیوه زندگی آنها» بیان کرده بود. حزبالله از زمان «نامه سرگشاده» در ۱۹۸۵ تاکنون هرگز به طور قطعی از هدف نهایی خود یعنی تشکیل دولت اسلامی دست برنداشته است، اگرچه از همان ابتدا، خط رسمی حزب بارها هرگونه تحمیل اجباری حکومت دینی را رد کرده و در عوض بر اصلاحات سیاسی تمرکز کرده است.
به طور متناقض، دینزدایی سیاسی بخشی از دستور کار حزبالله بوده است؛ در حالی که اردوگاه اپوزیسیون طرفدار غرب در ۱۴ مارس که عمدتاً از فرقههای اقلیت تشکیل شده تمایل کمتری به لغو فرقهگرایی سیاسی نشان داده است. بنابراین، ولید جنبلات علناً میراث پدرش در تلاش برای از بین بردن نظام مذهبی کنونی را کنار گذاشت. به همین ترتیب، درخواستهای رهبر دروزیان برای احیای یک سنای غیرمذهبی مسکوت ماند و او در عوض در سال ۲۰۰۷ به دیک چنی معاون رئیسجمهور آمریکا توصیه کرد که اخوان المسلمین را در تلاش برای تحت فشار قرار دادن بشار اسد مسلح کند.
نویسنده استدلال می کند که پیشرفت سکولاریسم در لبنان نهایتاً منوط به تحکیم طبقهای است که قادر و مشتاق است که از آن دفاع کند. ترور رفیق الحریری، و به دنبال آن یک رشته ترورهای بیشتر، در حالی که منجر به صفآرایی سنی-مارونی-دروزی شد، جزایر فرقهای را از بین نبرد. اگرچه همه شعار دموکراسی، آزادی و مقاومت در برابر مداخلات میدهند اما هیچ یک از طرفین به طور جدی مایل نیستند که خطر تلاش برای ایجاد یک دولت سکولار را بپذیرد.
از منظر سیاسی، فرصت پیشبرد سکولاریزاسیون نظام سیاسی در چندین مقطع کلیدی از دست رفت. در غیاب هرگونه اصلاح ساختاری سیاسی و غفلت از مواد مرتبط با هدف سکولاریزاسیون سیاسی در معاهده طائف، بازسازی جاهطلبانه کشور به ناچار باید در چارچوب نظام مذهبی به ارث رسیده عمل میکرد.
از منظر اقتصادی، لبنان امروز بیش از هر زمان دیگری در تاریخ خود با اقتصاد جهانی ادغام شده است، البته از زمانی که پس از جنگ داخلی ۱۹۷۵ دبی به عنوان مرکز مالی و تجارت منطقهای جایگزین بیروت شد، شرایط کمتر مساعد است. روزهایی که نزدیک به یک سوم ترافیک جهانی طلا از بیروت عبور میکرد، گذشته است. البته این بدان معنا نیست که ذهنیت و روحیه بازرگانی دیگر وجود ندارد، چنانکه بانکداری به عنوان آخرین بخش موفق در اقتصاد داخلی لبنان همچنان رونق دارد. با این حال، اینکه آیا جهانی شدن میتواند حامی کارآمد (و کافی) سکولاریسم و ایجاد دولتهای لیبرال و دموکراتیک در منطقه باشد، یک گزاره متفاوت و بسیار قابل بحث است. دوران پس از جنگ، لبنان شاهد بدهی بیسابقه خزانهداری دولت، همراه با مهاجرت مداوم و فرار مغزها بود. این امر با افزایش نابرابریهای اجتماعی همراه بود که به نوبه خود وابستگی جوامع مذهبی کشور به حامیان خارجی، عمدتاً عربستان سعودی، ایران، ایالات متحده و فرانسه را تشدید کرد. جریانهای درآمدی از کشورهای حاشیه خلیجفارس، خواه به شکل گردشگری، کمکها یا وامها، قطع شد و بدهیها و هزینههای پرداخت بدهی لبنان را تشدید کرد.
اگرچه شاید از «تقسیمبندی» قانونی در امتداد خطوط فرقهای جلوگیری شده باشد، اما با این حال عملاً، تفکیک جمعیتی و قطبیسازی سیاسی از زمان جنگ داخلی ۱۹۷۵ افزایش یافته و پیگیری سیاست تغییر رژیمهای منطقه در سراسر خاورمیانه، به رهبری ایالات متحده و آتش درگیریهای فرقهای در عراق و سوریه این امر را تشدید کرده است. در حالی که تاکنون از بدترین سناریو یعنی یک جنگ داخلی جدید جلوگیری شده است، با گسترش مداوم تشکیلات اجتماعی جامعهگرا و (خرده) دولتهای برخاسته از خاکستر هرجومرج بهار عربی و جنگهای نیابتی همراه آن، پذیرش اصول سکولار شهروندی تضعیف شده است.
در حالی که تاکنون از بدترین سناریو یعنی یک جنگ داخلی جدید جلوگیری شده است، با گسترش مداوم تشکیلات اجتماعی جامعهگرا و (خرده) دولتهای برخاسته از خاکستر هرجومرج بهار عربی و جنگهای نیابتی همراه آن، پذیرش اصول سکولار شهروندی تضعیف شده است
نویسنده در پایان ادعا میکند این کتاب لبنانیها را به خاطر مشکلات دولت سکولار از پذیرش مسئولیت مبرا نمیکند بلکه با اتخاذ یک دیدگاه وسیع و مقایسهای، استدلال میکند که نمیتوان تاثیر محیط سیاسی {ژئوپلیتیک} و ایدئولوژیک وسیعتر را نادیده گرفت. از نظر نویسنده، در اصل سکولاریسم در لبنان و خاورمیانه را میتوان به عنوان یک دیالکتیک شیطانی از ارواح فرقهای و رویاهای سلطه که به ترتیب در پروژههای دولت یهودی و اسلامی تجسم یافته خلاصه کرد. ایالات متحده و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی از زمان پایان جنگ جهانی دوم بهطور پیوسته از پروژه دولت یهودی حمایت کرده و گهگاهی با پروژه دولت اسلامی تبانی کردهاند. در هر دو مورد، نگاه ابزاری به سیاسی کردن دین به بهانه حمایت از دموکراسی توجیه شده است. نویسنده همچنین ادعا میکند بهرغم تضاد ظاهری، صهیونیستها و اسلامگرایان اغلب به بهانه سرنگونی «مستبدان بدخواه» مانند بشار اسد، همکاری کردهاندکه گروههای لبنانی در کنار یکی از طرفهای درگیری قرار گرفتهاند و درگیری حاصل به نوبه خود به عنوان بستر مناسبی برای شبهنظامیان فرقهای عمل کرده که خلأ اقتدار برجای مانده از دولتهای فروپاشیده را پر میکنند.
محتوای کتاب حاضر، دیدگاه نویسنده آن محسوب میشود و اندیشکده راهبردی تبیین صرفاً جهت اطلاع پژوهشگران و علاقهمندان این حوزه به معرفی آن پرداخته است.
Mark Farha
اشتراک گذاری
با استفاده از روشهای زیر میتوانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.