«اگر جهان غرب سعی در تلقین این موضوع به دیگران دارد که کشورهایی نظیر ایران، چین و یا روسیه، بازیگرانی توسعه طلب و خواهان استعمار دیگران هستند و عقب ماندگی دیگر کشورها را رقم می زنند، براستی خودِ غربی ها از قِبل سال ها ارتباط خود با ملل در حال توسعه، چه پیشرفت هایی را برای آن ها به ارمغان آوردهاند؟»
پس از جنگ جهانی دوم، جهان غرب به نحوی عمیق و نهادین، نظام بین الملل کنونی جهان را بنیان گذاشت و از رهگذر آن سعی در کنترل دیگر کشورها و ملت های جهان داشته و دارد. در این راستا، از نگاه غرب، کشورها یا در اردوگاه آن قرار دارند و با آن همسو هستند و یا در مقابل آن قرار دارند و از همسویی با این اردوگاه خودداری می کنند. گزاره ای که قدرت های غربی با تمام قوا با آن برخورد می کنند و به هر شکل ممکن سعی می کنند تا کشورهای مستقل و یا آن هایی که در مقابل تفکرات جهان غرب قرار می گیرند را از پیش رو بردارند. با این همه، با گذشت زمان و هویدا شدن نشانه های افول هژمونی جهانی غرب، قدرت های غربی در عینِ دستپاچگی، رویه و رفتاری عجیب را در حوزه رفتارهای بین المللی خود به نمایش گذاشته اند.
ماجرا از این قرار است که مثلا در رابطه با کشورهای آفریقایی، قدرت های غربی مدام به آن ها القا می کنند که باید از چین، ایران و یا روسیه بپرهیزند و بدانند که همکاری با آن ها هیچ دستاوردی الا آنچه استعمارشان ادعا می شود، به همراه نخواهد داشت! در این راستا، در سال های گذشته و حتی وضعیت کنونی شاهدیم که جریانهای سیاسی و رسانه ای غربی سیلی از ادعاهای ایران هراسانه، چین هراسانه و روسیه هراسانه را در عرصه بین المللی مطرح کرده و می کنند و از این رهگذر سعی در ارائه تصویری سیاه و تاریک از این کشورها دارند.
این در حالی است که این رویکرد و رفتار قدرت های غربی، حداقل با 2 علامت سوال جدی همراه است. اولا، اگر جهان غرب سعی در تلقین این موضوع به دیگران دارد که کشورهایی نظیر ایران، چین و یا روسیه، بازیگرانی توسعهطلب و خواهان استعمار دیگران هستند و عقب ماندگی دیگر کشورها را رقم می زنند، براستی خودِ جهان غرب از قِبل سال ها ارتباط خود با ملل در حال توسعه، چه پیشرفت هایی را برای آن ها به وجود آورده است؟ مثلا در قاره آفریقا، صدها سال حضور قدرت های غربی در این قاره، آیا توانسته پیشرفت را برایشان به همراه داشته باشد و زیرساخت های آن ها را توسعه بخشد و موجب شکوفایی ملل آفریقایی گردد؟
پاسخ به این پرسش کاملا روشن است: اگر چنین بود، اکنون شاهد به راه افتادن یک جریان ضدغربی قابل توجه و قدرتمند در قاره آفریقا نبودیم که در چهارچوب آن تقابل با قدرت های غربی و متحدان آن ها در قالب وقوع انقلاب ها و کودتاها و شورش های مختلف قابل مشاهده است.
کافی است توجه داشته باشیم که ظرف 4 سال گذشته قاره آفریقا حداقل شاهد 8 کودتا و انقلاب بوده که تمامی آن ها ضدغربی بوده اند و البته که با استقبال گسترده ای نیز از سوی مردم این کشورها رو به رو شده اند. جهان غرب همواره خود را به مثابه مهد آزادی و دموکراسی در جهان معرفی کرده است. حال اینکه شاهدیم جریان های سیاسی و رسانه ای غربی از تمامی قدرت و ظرفیت های خود استفاده می کنند تا دیگر ملت ها به ویژه کشورهای در حال توسعه را در مسیری قرار دهند که مطلوب خودشان است و اگر چنین نکنند، اقدامات تنبیهی را علیه شان به کار می گیرند، آیا حقیقتا جلوه ای از دموکراسی حقیقی است؟
در حقیقت غرب چرا باید خود را در جایگاهی ببیند که برای دیگر کشورها تعیین کند که در زمینه روابط خارجی خود با چه کشورهایی ارتباط داشته باشند؟ بیراه نیست اگر با توجه به همین مولفه ها بگوییم که هژمونی ادعایی غرب در جهان کنونی، به تناقض های مضحک و دراماتیکی رسیده که بعید است غربی ها با توجه به افول اخلاقی و اعتبار خود در عرصه بین المللی، راهکار موثری را برای مخاطب قرار دادن آن پیش چشم داشته باشند.