چرا انقلاب کردیم؟

اینها مسائلی نبودند که لازم باشد تا نخبگانی بیایند و آنها را برای مردم تشریح نمایند. هرکسی در جامعه حرکت و زندگی می‌کرد می‌دید که این موارد در کشور وجود دارد. بی‌حجابی مورد حمایت رژیم بود. وضع سینما و رادیو و تلویزیون ضد اسلامی بود. این قضایا وجود داشت و مردم بدون اینکه نیازی باشد تا نخبگان توجیه‌شان کنند، خودشان این مسائل را درک می‌کردند. در چالش وابستگی هم نیازی به این نبود که نخبگانی بیایند به مردم بگویند که ما وابسته‌ایم. مثل اوضاع امروز عربستان که نیازی نیست نخبگانی بیایند به مردم بگویند کشورشان وابسته است. کسی که در عربستان زندگی می‌کند برایش کاملا مشهود است که این کشور وابسته است. مثل روز این قضیه برایش روشن است. مباحثی که توسط نخبگان، روحانیون و روشنفکران انقلابی ضد امریکایی در سخنرانی‌ها و اعلامیه‌ها بیان می‌شد فقط ابعاد و عمق قضیه را روشن‌تر می‌کرد و اصل این مشکلات را خود مردم درک کرده بودند.

امروزه شبهات بسیار زیادی در ذهن جوانان جولان می‌دهد. فضای مجازی هم بر شدّت و حدّت و رنگ و لعاب این پرسش‌ها افزوده است. در عین حال “تاریخ” یکی از پرتکرارترین حوزه‌هایی است که پیرامون آن گفت و شنودهایی شکل می‌گیرد.

در چهل و دومین فجر انقلاب اسلامی در گفتگو با مسعود رضایی به یکی از اساسی‌ترین پرسش‌های این حوزه پرداخته‌ایم: «چرا انقلاب کردیم؟».

رضایی در این گفتگو با اشاره به ابرچالش‌های مردم با رژیم پهلوی به شکل‌گیری نهضت اسلامی از مجموعه این ابرچالش‌ها تأکید دارد و آن‌ها را زمینه‌ای برای سقوط رژیم پهلوی می‌داند. این پژوهشگر تاریخ از این رهگذر به بخشی از شبهات پیرامون تاریخ انقلاب اسلامی پاسخ داده است.

مشروح گفتگوی مسعود رضایی با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در ادامه از نظر می‌گذرد.

ضمن تشکر از جنابعالی که وقتتان را در اختیار مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دادید اگر موافق باشید برای شروع بحث عوامل شکل‌گیری انقلاب اسلامی را به صورت کلی بیان کنید؟

مسعود رضائی: اگر بخواهیم عوامل شکل‌گیری انقلاب اسلامی را بیان کنیم باید چند ابرچالش میان مردم ایران و رژیم پهلوی را مورد بررسی قرار دهیم که البته در کنار و حاشیه آنها، چالش‌های متعدد دیگری نیز وجود داشت. اولین و مهم‌ترین ابرچالش، ضدیت رژیم پهلوی با اسلام بود که در این چارچوب مجموعه‌ای از اقدامات در دوران حاکمیت پهلوی بر ایران با هدایت و حمایت قدرت‌های بیگانه به اجرا درآمدند. البته در این زمینه، دوران پهلوی را باید به دو دوره تقسیم کرد. در دوره اول که همان دوران پادشاهی رضاشاه باشد، اقدامات ضداسلامی با خشونت و به صورت کاملا آشکاری صورت می‌گرفت مانند ماجرای کشف حجاب که معروف و مشهور است و یا محدودیت‌های بسیار زیاد برای حوزه‌های علمیه و انجام مراسم مذهبی و فعالیت روحانیون و غیره که چهره ضداسلامی این رژیم را در آن دوران کاملا آشکار و عیان می‌ساخت. اما بعد از سال 1320 که رضاخان از ایران فرار کرد و محمدرضا به پادشاهی رسید با توجه به اوضاع و احوال جدید، چه بسا که دیگر امکان ادامه آن سیاست‌های خشونت‌آمیز و آشکار علیه اسلام و جامعه اسلامی وجود نداشت و  فضا و شرایط جدیدی شکل گرفت که اگرچه بظاهر با گذشته متفاوت بود اما ذات و جوهره اسلام‌ستیزی رژیم پهلوی همچنان بر همان منوال ادامه داشت بدین خاطر که سیاستگذاران اصلی و حاکمان واقعی بر ایران یعنی قدرت‌های بزرگ غربی، همچنان همان قبلی‌ها بودند. بنابراین در این دوران مسائلی مانند کشف حجاب اجباری منتفی شد و به نوعی آزادی حجاب در کشور بر قرار شد و یا محدودیت‌های شدید در مورد برگزاری مراسم مذهبی ملغی گردید و روحانیون و حوزه‌های علمیه هم از آزادی عمل بیشتری برخوردار گشتند. حتی در مراحل بعدی، خود شاه و بعدها فرح دیبا همسر او اقدام به تظاهر مذهبی می‌کردند و بعضا به اماکن زیارتی از قبیل حرم امام رضا (ع) هم می‌رفتند. یا در بعضی از مراسمات مذهبی مانند عاشورا در برخی مساجد و مجالس خاص شرکت می‌کردند. این‌ها البته ظاهر قضیه بود اما در باطن، سیاست‌های ضد اسلامی منطبق بر خواست آمریکا و انگلیس در ایران همچنان در جریان بود. طبعاً مردم هم این قضیه را خوب  متوجه شده بودند. مردم می‌دیدند که در ظاهر مسائلی مانند کشف حجاب در کار نیست اما سیاست اسلام‌ستیزی با شدت از طرف رژیم در حال اجرا بود. بنابراین با گذشت زمان،‌ هرچه بر عمق و وسعت اینگونه سیاست‌ها و اقدامات اسلام‌زدا افروده می‌شد، تضادهای مردم با رژیم پهلوی هم بیشتر و عمیق‌تر و آشکارتر می‌شد. دلیل این تضادها هم این بود که مردم ما ذاتا و عمیقا یک ملت پایبند به اسلام و مذهب تشیع بودند و استمرار چنین وضعیتی برایشان قابل پذیرش و تحمل نبود.

ابرچالش دوم مردم با رژیم پهلوی، وابستگی تام و تمام آن به بیگانگان بود. شاه بظاهر قیافه یک حاکم مستقل، مقتدر و ایران‌پرست را به خودش می‌گرفت. در این زمینه تظاهرات مشخصی هم داشت. برگزاری جشن‌های 2500 ساله یکی از نمونه‌های تظاهر به قدرت و ایران‌پرستی محمدرضا پهلوی بود. همچنین در نطق‌های خود بر قدرت ایران و استحکام رژیم پهلوی تأکید می‌کرد و تلاش داشت تا ایران را به عنوان یک قدرت بزرگ منطقه‌ای نشان بدهد. اما علی‌رغم تمامی این تبلیغات و تظاهرات، مردم این واقعیت را بخوبی درک می‌کردند که رژیم پهلوی تا مغز استخوان، یک رژیم وابسته و تابع سیاست‌های امریکا است. نمونه‌های این وابستگی را مردم دیده بودند. کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد 32 یکی از نمونه‌های بارز این وابستگی‌ بود که بویژه نیروهای مبارز مذهبی و اقشار تحصیلکرده و روشنفکران متعهد با توجه به اطلاع عمیقی که از این مسأله داشتند، در سخنرانی‌ها و یادداشت‌های خود به تشریح این واقعه و آثار و تبعات و پیامدهای آن می‌پرداختند و افکار عمومی عامه مردم را از کنه ماجرا آگاه می‌ساختند. یکی دیگر از وجوه عمیق وابستگی ایران به آمریکا و انگلیس در دوران پهلوی وابستگی نظامی‌ بود و البته جالب اینکه شاه روی قدرت نظامی ارتش شاهنشاهی خیلی مانور می‌داد. اما با وجود این که محمدرضا ارتش شاهنشاهی را پنجمین قدرت برتر نظامی دنیا می‌خواند، در این زمینه نیز تسلط و حاکمیت آمریکا بر امور نظامی ایران کاملا برای مردم ما ملموس بود و صدالبته که این وابستگی برای خود پرسنل ارتشی بیش از هر قشر دیگری معلوم و ملموس بود و آنها هم در دل از آنچه می‌گذشت ناراضی بودند. حالا بگذریم از این که اخلاق و رفتار متکبرانه و آمرانه نظامیان آمریکایی بعلاوه برخی رفتارهای اهانت آمیز و حرمت‌شکن آنها، بیش از پیش بر انزجار پرسنل ارتش از آنها می‌افزود.

وجه دیگر وابستگی هم مربوط به حوزه اقتصادی می‌شد که تمامی سطوح اقتصاد و صنعت و تا حد زیادی کشاورزی را در بر می‌گرفت. در واقع شرکت‌ها و کمپانی‌های آمریکایی و اروپایی تمامی عرصه‌های اقتصادی به معنای اعم آن را در ایران در سلطه خود داشتند و این واقعیتی بود که در پیش چشم مردم ما قرار داشت. در حوزه فرهنگ و علم و دانش نیز وابستگی در حد بسیار زیادی به چشم می‌خورد که آثار و تبعات خاص خود را داشت به صورتی که حتی نوعی احساس مرعوبیت را در جامعه و برترانگاری غربی‌ها را در افکار عمومی حاکم ساخته بود. در حوزه سیاست‌های منطقه‌ای و برون‌مرزی هم شاه به نحو بارز و آشکاری دنباله‌رو آمریکا و در واقع یکی از اقمار آمریکا محسوب می‌شد. به این ترتیب، مجموعه این قضایا یک ابرچالشی به نام وابستگی و بلکه نوکری رژیم پهلوی نسبت به بیگانه علی‌الخصوص آمریکا و در مرتبه بعد انگلیس را برای مردم ایران درست کرده بود که باید گفت این وضعیت برای ملت مسلمان ایران بسیار تلخ و ناگوار بود. شاید نسل جوان امروز که آن دوران را ندیده‌اند، نتوانند میزان تلخی این ماجرا را به صورت واقعی حس کنند.  اما آن‌هایی که در آن زمان بودند و در آن فضا زندگی و تنفس می‌کردند، این تلخی وابستگی و نوکری را در عمق وجود خود حس کرده بودند و نوکری اجانب را از مسلمان بودن و ایرانی بودن خودشان به دور می‌دانستند. غیرت ایرانی و اسلامی مردم ایران اجازه نمی‌داد در کشوری زندگی کنند که اربابی به نام آمریکا داشته باشد. امروز ترامپ رئیس جمهور آمریکا طی سخنانی صریح و آشکار می‌گوید: عربستان برای ما مثل یک گاو شیر ده است و این سخن او بارها و بارها از سوی رسانه‌ها تکرار و بازپخش می‌شود.  اما ما از طرف مسئولان و همچنین مردم عربستان هیچ واکنش و اعتراض و تظاهراتی نسبت به این جمله توهین‌آمیز ترامپ نمی‌بینیم. ما در دوران پهلوی هرگز چنین نطقی را از رؤسای جمهور آمریکا در مورد ایران و مردم ایران ندیدیم و نشنیدیم چراکه مسئولان امریکایی جرأت بیان این چنین حرف‌هایی علیه مردم ایران را نداشتند و بالعکس آنها هر موقع که می‌خواستند درباره رژیم پهلوی و مردم ایران حرف بزنند، ادب و احترام را در ظاهر رعایت می‌کردند. اما با تمام این اوصاف، مردم ایران آنقدر آگاه و هوشیار و حساس بودند که واقعیات موجود در پشت این حرف‌ها و تعریف و تمجیدها را بخوبی می‌دیدند و فریب این گونه ظاهرسازی‌ها را نمی‌خوردند و نمی‌توانستند بپذیرند که دنباله‌رو آمریکا باشند. این وابستگی را کاملا درک و لمس می‌کردند و هیچ چیزی نمی‌توانست ناراحتی مردم ایران را از این مسأله فروبنشاند.

ابرچالش بعدی مردم ایران با رژیم پهلوی، استبداد و دیکتاتوری شدید این رژیم بود. این استبداد از همان ابتدای روی کار آمدن رضاشاه آغاز شد و تا پایان حیات این رژیم در سال 57 ادامه داشت. البته در این میان می‌توان سال‌های 1320 الی 1332 را تا حدی استثناء کرد چراکه بعد از فرار رضاشاه و روی کار آمدن شاه جوان و اوضاع و احوال خاص آن دوران، اساساً امکان برقراری همان دیکتاتوری سنگین دوران رضاشاهی وجود نداشت اما به هرحال بعد از کودتای 32 و ساقط کردن دولت دکتر مصدق، مجدداً شاه گام در همان مسیر پدرش گذاشت و بخصوص بعد از تأسیس ساواک در سال 35 جو سرکوب و اختناق را بر کشور حاکم ساخت. به هرحال این وضعیت بشدت موجب ناراحتی و عصبانیت مردم ایران را فراهم آورده بود و جامعه در پی راهی برای خلاصی از آن بود.

موضوع دیگری که البته آن را در حد یک چالش می‌دانم و نه یک ابرچالش، وضعیت اقتصادی بود. در آن دوران اقتصاد ایران تقریبا به طور کامل وابسته به درآمدهای نفتی بود و اگرچه ایران صاحب منابع نفتی عظیم و درآمدهای بالایی از آن بود اما به دلیل سیاست‌های غلط اقتصادی حاکم بر کشور، مردم در تنگنای اقتصادی قرار داشتند. این سیاست‌های غلط یا دیکته شده از طرف غربی‌ها بود و یا ناشی از تصمیمات اشتباه حاکمیت. به هر ترتیب اقتصاد ایران در آن زمان اقتصاد ضعیفی بود. البته این را هم باید بگویم که ما شاهد یک رفاه نسبی در فاصله سال‌های 52 تا 56 بودیم. دلیل این رفاه نسبی هم بالا رفتن قیمت نفت بود. اما شاه بجای اینکه از این افزایش درآمدهای نفتی به نفع توانمندسازی زیرساخت‌های اساسی کشور استفاده بکند عمدتا این درآمدهای نفتی را صرف مسائل نظامی و یا واردات کالاهای مصرفی کرد. لذا در مقطع سال‌های 52 تا 56 از لحاظ خورد و خوراک و پوشاک و امثالهم که عمدتا هم وارداتی بودند – و نه تولید داخل- وضع مردم بهتر شده بود. از اوایل سال 56 عوارض سیاست‌های غلط اقتصادی خود را نشان داد و پدیده‌هایی مثل حاشیه‌نشینی، بیکاری و بحران‌هایی مثل گرانی و تورم به وجود آمد. اگر به مطبوعات آن دوران مراجعه شود تمامی این بحران‌ها ملاحظه خواهد شد. این چالش اقتصادی به تشدید چالش‌های دیگری که در جامعه بود کمک کرد. بر اساس این چالش‌ها در جامعه، شرایط کاملا مستعد اشتعال و انفجار در جامعه شکل گرفت و سرانجام یکی دو جرقه موجب شد این انفجار صورت گیرد و منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57  شود. وفات دکتر علی شریعتی در خرداد سال 56 موجی را در جامعه ایجاد کرد و هنوز این موج در جریان بود که با درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی در نجف، موج بسیار بزرگتری برخاست و با برپایی مجالس بزرگداشت ایشان در سراسر ایران که در واقع اظهار ارادت به حضرت امام و واکنشی آشکار به رژیم پهلوی بود، فضای عمومی جامعه دچار یک دگرگونی عمیق گشت و در نهایت چاپ یک مقاله توهین‌آمیز نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات، منجر به اشتعال خشم مردم و قیام بزرگ انقلابی ملت ایران علیه رژیم ضداسلام، وابسته، مستبد و ناتوان اقتصادی پهلوی منجر شد.

با توجه به این که گفتید در دوره محمدرضا پهلوی، تلاش‌هایی برای ظاهرسازی صورت می‌گرفت، سیاست‌های اسلام‌ستیزانه رژیم پهلوی تا چه حد برای مردم قبال لمس بود؟

مسعود رضائی: ببینید، اگرچه ظاهرسازی‌هایی در آن دوران برای فریب مردم صورت می‌گرفت اما واقعیت این است که سیاست‌های اسلام‌ستیزانه پهلوی نیز کاملا بروز و نمود داشت چراکه به هرحال هدف اصلی زدودن فرهنگ و اخلاق اسلامی از جامعه بود و بنابراین این سیاست‌ها می‌بایست به نوعی اجرا می‌شدند که بر فکر و اخلاق جامعه تأثیرگذار باشند. به همین دلیل جریان اسلام‌ستیزی در رادیو و تلویزیون و مطبوعات و فضای عمومی جامعه کاملا ملموس بود. مثلا فرض بفرمایید که در سطح شهرها و حتی برخی شهرستان‌ها مراکز عیش و عشرت از قبیل کاباره‌ها و دانسینگ‌ها و امثالهم تأسیس شده بودند و به سرعت در حال افزایش بودند. رژیم نه تنها مانعی در برابر این‌ها نمی‌گذاشت بلکه کاملا مشهود بود که از این مراکز حمایت هم می‌شد. با اینکه رژیم پهلوی اقدام به تظاهر مذهبی می‌کرد ولیکن مردم با مشاهده مجالس و جشن‌هایی که از طرف شاه و دربار گرفته می‌شد و نوع رفتار آنها از نحوه لباس پوشیدن تا نوشیدن علنی مشروبات الکلی و بسیاری اخبار و اطلاعات دیگر که به گوش می‌خورد، سیاست‌ها و اقدامات اسلام‌ستیزانه رژیم را کاملا لمس می‌کردند.

یکی دیگر از مظاهر اسلام‌ستیزی در جامعه گسترش بهائیت و مناصبی بود که بهائیان در دستگاه‌های حکومتی می‌گرفتند. در واقع باید به این نکته توجه داشته باشیم که جریان بهائیت به عنوان یک گروه و مسلک کاملا ضداسلام و ضد تشیع به حساب می‌آمد و حمایت از آن، معنا و مفهوم خاص خود را داشت. بعد از کودتای 32 حمایت از بهائیت و گسترش حضور بهائیان در امور دولتی و اقتصادی به عنوان یک سیاست قطعی از سوی رژیم پهلوی پی گرفته شد و از حوالی سال‌های 47 و 48 به بعد تعداد قابل توجهی از اعضای هیأت دولت بهایی بودند. امیر عباس هویدا هم که سالیان زیادی نخست‌وزیر بود، خودش متعلق به یک خانواده بهایی بود.

گسترش روزافزون روابط با رژیم صهیونیستی نیز ازجمله مظاهر بسیار آشکار سیاست‌های اسلام‌ستیزانه رژیم پهلوی به شمار می‌رفت. در حالی که صهیونیست‌ها با قساوت تمام و با برخورداری از حمایت‌های کشورهای غربی، کشورها و امت اسلامی را تحت شدیدترین حملات خود قرار داده بودند، شاه به بزرگترین متحد اسرائیل تبدیل شد و انواع و اقسام کمک‌ها را به صهیونیست‌ها انجام می‌داد. بدیهی بود که مردم مسلمان ایران از این اقدام بشدت عصبانی و ناراحت باشند.

اینها مسائلی نبودند که لازم باشد تا نخبگانی بیایند و آنها را برای مردم تشریح نمایند. هرکسی در جامعه حرکت و زندگی می‌کرد می‌دید که این موارد در کشور وجود دارد. بی‌حجابی مورد حمایت رژیم بود. وضع سینما و رادیو و تلویزیون ضد اسلامی بود. این قضایا وجود داشت و مردم بدون اینکه نیازی باشد تا نخبگان توجیه‌شان کنند، خودشان این مسائل را درک می‌کردند. در چالش وابستگی هم نیازی به این نبود که نخبگانی بیایند به مردم بگویند که ما وابسته‌ایم. مثل اوضاع امروز عربستان که نیازی نیست نخبگانی بیایند به مردم بگویند کشورشان وابسته است. کسی که در عربستان زندگی می‌کند برایش کاملا مشهود است که این کشور وابسته است. مثل روز این قضیه برایش روشن است. مباحثی که توسط نخبگان، روحانیون و روشنفکران انقلابی ضد امریکایی در سخنرانی‌ها و اعلامیه‌ها بیان می‌شد فقط ابعاد و عمق قضیه را روشن‌تر می‌کرد و اصل این مشکلات را خود مردم درک کرده بودند.

نقش رهبری امام خمینی، نخبگان و روشنفکران غرب‌ستیز چگونه بود؟

مسعود رضائی: نقش این افراد علی‌الخصوص روحانیت در نشان دادن عمق این مسائل و چشم‌انداز آینده کشور قضیه موثر بود. مثلا خانواده‌های مذهبی غالبا نسبت به امام شناخت داشتند و بسیاری از این خانواده‌ها مقلد امام بودند و رساله عملیه امام را در منازل خودشان داشتند. همین مسأله موجب می‌شد تا فرزندان در این خانواده‌ها نسبت به اینکه چرا امام خمینی در تبعید به سر می‌برد حساس شوند و این حساسیت در جوانانی که در این خانواده‌ها در حال رشد بودند، هر روز بیشتر می‌شد. بنابراین متدینین که بخش قابل توجهی از جامعه را تشکیل می‌دادند، با نام و راه امام آشنا بودند و در کلیت می‌دانستند که امام به واسطه مخالفت با رژیم پهلوی تبعید شده است. اساساً تبعید امام تبدیل به انگیزه‌ای شده بود که بخصوص جوانان و دانشجویان به دنبال دلیل تبعید شدن امام خمینی بروند. در این مسیر طبیعتا بیشتر و بیشتر با افکار امام آشنا می‌شدند و در عین حال با افراد و اقشاری که از افکار و راه امام حمایت می‌کردند نیز آشنا می‌شدند. در همین حال، شبکه گسترده اطلاع‌رسانی روحانیت در ترویج و تعمیق افکار امام در جامعه تأثیر زیادی داشت. البته نمی‌خواهم بگویم که تمام روحانیت در منابر خود از افکار امام خمینی دفاع می‌کردند و در ضدیت با رژیم صحبت می‌کردند. نه فضا اینگونه نبود. تلاش روحانیت بدین صورت بود که فضای اسلامی را در جامعه تقویت کنند. این تلاش روحانیت که به صورت عمومی انجام می‌شد موجب ‌می‌شد تا جامعه نسبت به تضاد رژیم پهلوی با اسلام بیشتر حساس شود. مثلا در رژیم پهلوی فضای عمومی بر این بود که نمازخوانی، روزه‌داری، حجاب و عفاف و حیا در جامعه از بین برود. این یک جریان کلی بود. از این طرف روحانیت تأکیدش بر انجام واجبات و رعایت حجاب و عفاف توسط مردان و زنان در جامعه بود. این امر موجب تشدید فضای تضادآمیز میان ملت مومن با حاکمیت می‌شد. حال در میان این طیف گسترده روحانیت، یک قشری هم وجود داشتند که حرف‌ها و تفکرات و تظاهرات انقلابی داشتند و مبلغ و مروج افکار و عقاید امام خمینی بودند. این قشر از روحانیون معمولا دستگیر و شکنجه می‌شدند. انتشار خبر دستگیری این افراد موجب حساسیت مردم می‌شد. بعضا این افراد در اثر شکنجه‌ها به شهادت می‌رسیدند. خبر شهادت این افراد در جامعه موج ایجاد می‌کرد. بنابراین روحانیت به صورت‌های مختلف در جامعه تأثیر گذار بود و در مجموع با حرکات اثرگذار خود، جامعه را در حالت آمادگی قرار می‌داد. به تعبیر امروزی جامعه را در حالت «استندبای» قرار می‌داد که با فشار دادن یک دکمه سیستم بلافاصله به حرکت می‌افتد. اما وقتی جامعه کاملاً خاموش باشد مدت زمانی طول می‌کشد تا به حرکت درآید. این حرکت شبکه گسترده و بی‌نظیر روحانیت این حالت را ایجاد می‌کرد. در کنار روحانیت، جامعه با طیفی از روشنفکران مذهبی نیز مواجه بود. شاخص‌ترین این افراد دکتر شریعتی ، مهندس بازرگان و دیگر افراد بودند که فعالیت زیادی هم داشتند و مورد اقبال جامعه به خصوص نسل جوان بودند. در کنار آن‌ها یک طیف روشنفکر مارکسیست هم وجود داشت. اگر چه مارکسیست‌ها تفکر ضد دینی داشتند و بدین خاطر مورد استقبال عامه مردم قرار نداشتند ولی حرف‌های ضد آمریکایی و ضد غربی‌ یا به تعبیر آنروز ضد امپریالیستی آن‌ها برای نسل جوان جذاب بود. لذا آنها هم به نحوی تأثیراتی در برافروختن فضای ضد آمریکایی داشتند. بنابراین در مسیر مشتعل کردن خشم ضد آمریکایی در جامعه هر کدام از این طیف‌ها دارای وزن گوناگونی بودند و تأثیرشان به یک اندازه نبود. سنگین وزن‌ترین عامل آگاهی‌بخش به جامعه و برانگیختن حساسیت جامعه مسلمانِ مؤمنِ شیعه ایرانی، روحانیتی بود که  در کشور ما به همان ترتیبی که گفتم عمل می‌کرد. پس از روحانیت طبقه روشنفکران دینی در آگاهی‌بخشی جامعه دارای وزن بیشتر بود و در مرحله بعد حرکات ضد امریکایی مارکسیستی قرار داشت.

در ابتدای بحث گفتید که یکی از عوامل شکل‌گیری انقلاب، مسائل اقتصادی بود. به نظر شما اگر وضع اقتصادی مردم خوب بود انقلاب صورت نمی‌گرفت؟

مسعود رضائی: به نظر من انقلاب صورت می‌گرفت چراکه اوضاع و احوال اقتصادی عامل اصلی در وقوع انقلاب نبود. همانگونه که گفتم ابرچالش‌های مردم با رژیم یکی تضاد رژیم پهلوی با اسلام و دین مردم بود و دوم وابستگی رژیم پهلوی به غرب و همچنین استبداد و دیکتاتوری سنگین و سیاه دوره پهلوی بود. این سه عامل ابرچالش‌ها و علل اصلی انقلاب بودند. وضعیت بد اقتصادی در رده‌های بعدی قرار داشت. یعنی حتی اگر وضع اقتصادی خوب هم ‌می‌شد اینطور نبود که مردم به رژیم پهلوی رضایت بدهند. کمااینکه در طول سال‌های 52 تا 56 که رفاه نسبی وجود داشت؛ تضاد مردم با رژیم پهلوی کم نشده بود. در همان زمان جنبش‌های دانشجویی و نهضت روحانیون وجود داشت. نفرت مردم نسبت به وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا هم وجود داشت و از استبداد حاکم هم بشدت ناراضی بودند. اگر این تضاد با آن عرض و طول وجود نمی‌داشت، قطعا آن موج و طوفان ایجاد نمی‌شد. در واقع شکل‌گیری قیام اسلامی مردم ایران بدین دلیل نبود که مردم وضع اقتصادی‌شان خراب باشد و به این خاطر دنبال انتقام از شاه باشند و بعد با روی دادن وقایعی مانند درگذشت دکتر شریعتی و حاج آقا مصطفی، طوفان اعتراضات به راه بیفتد. آن شور و انگیزه مردم برای قیام علیه رژیم پهلوی، ریشه در سالیانی دراز داشت و عصبانیت و ناامیدی مردم از رژیم پهلوی بنا به دلایلی بود که عرض کردم. البته ناگفته نماند اگر حاج‌آقا مصطفی فرزند یک مرجع تقلید مبارز که بر اساس مخالفت با اقدامات ضداسلامی و ضدملی رژیم پهلوی از کشور تبعید شده بود، نبود برای مردم آنقدر سخت و غیر قابل تحمل نبود. مردم به خاطر گرانی اجاره خانه و تورم و دیگر کمبودها در مراسم ختم ایشان شرکت نکردند بلکه بخاطر اینکه ایشان فرزند یک عالم شیعی مبارز بود در مراسم‌های ایشان حضور پیدا کردند.

وقتی که امام خمینی در سال 1342 قیام را شروع کرد هدفشان اصلاح وضع موجود بود یا اینکه از همان ابتدا ایشان به دنبال انقلاب بودند؟

مسعود رضائی: با مروری بر صحبت‌ها و بیانات حضرت امام در آن مقطع باید گفت در ابتدای ماجرا ایشان سخنی از انقلاب به میان نیاوردند. در صحبت‌های امام در مخالفت با لایحه انجمن‌های ایالتی ولایتی در سال 41، علیرغم لحن تندشان اما اثری از انقلاب نمی‌بینیم و در مجموع ایشان لحنی نصیحت‌گونه خطاب به رژیم پهلوی دارند. امام، اسداله علم نخست‌وزیر و شاه را نصیحت می‌کردند که این کارها را نکنید و به نفع شما نیست. در سال 42 بعد از واقعه مدرسه فیضیه در دوم فروردین حضرت امام یک گام به جلو برداشتند و صحبت‌هایشان چیزی بین اصلاح و انقلاب بود که بار اصلاحی آن بیشتر بود. البته در صحبت‌های امام عتاب و نکوهش شدید نسبت به رژیم پهلوی وجود دارد، ازجمله مطالبی قریب به این مضامین که: دست از دشمنی با اسلام بردارید. نوکری آمریکا را نکنید. این قدر با اسرائیل  رابطه برقرار نکنید. این‌ها به نفع شما نیست و از این قبیل. بعد از 15 خرداد 42 که رژیم دست به یک کشتار بزرگ زد و ذات ضداسلام و سرکوبگر خودش را بیش از پیش نشان داد سخنان امام هم متناسب با شدت سرکوبگری رژیم پهلوی تندتر شد. در این مقطع روند نکوهش‌گرانه شدیدتری را در حرف‌های حضرت امام می‌بینیم. وقتی به ماجرای کاپیتولاسیون می‌رسیم امام در آن سخنرانی معروف علیه کاپیتولاسیون، شاه و رژیم پهلوی را عامل فروختن و لگدمال کردن عزت ملت و ارتش ایران می‌خوانند و بدیهی است که از نظر ایشان چنین رژیمی دیگر حق حاکمیت بر ایران را ندارد هرچند در این مقطع نیز امام همچنان دست از نصیحت شاه برنمی‌دارند.

برمبنای آنچه عرض کردم، اگر هم فرض را بر این بگیریم که از همان سال 41 نظر امام بر انقلاب بود اما ما در بیانات ایشان نمی‌توانیم انقلاب را ببینیم. انقلاب به معنای واقعی خود در طول زمان و با توجه به نحوه عملکرد رژیم پهلوی و قطع امید کامل از اصلاح آن، در نظریات امام مطرح می‌شود که اوج آن را در سال 48 می‌توانیم مشاهده کنیم که امام بحث‌های مربوط به ولایت فقیه و حکومت اسلامی را مطرح کردند. از این زمان به بعد می‌توانیم بگوییم که امام بصراحت موضوع انقلاب و لزوم جایگزینی یک حکومت اسلامی به جای رژیم پهلوی را مطرح کردند. در سال 56 هم قیام و نهضت اسلامی مردم شروع شد، امام به نحو کاملا روشن و صریحی بحث رفتن شاه و رژیم شاهنشاهی و استقرار نظام اسلامی را مطرح کردند.

اگر شاه از همان ابتدا به نصایح امام و خواسته‌های مردم عمل می‌کرد آیا امکان داشت که در رأس قدرت بماند و انقلاب صورت نگیرد؟

مسعود رضائی: این اگری هست که محقق نشده است. به این اگرهای محقق نشده می‌گویند «قضایای شرطیه خلاف واقع». ما درباره این قضایای شرطیه خلاف واقع نمی‌توانیم خیلی دقیق و مستند صحبت کنیم و باید به صورت ظن و گمانی راجع به آنها اعلام نظر کنیم. ظن و گمانی که من می‌توانم اینجا بگویم این است که اگر رژیم شاه یک رژیم اسلامی و مستقل و غیراستبدادی می‌شد، شاید این انقلاب صورت نمی‌گرفت. خب اگر این اتفاق می‌افتاد و رژیم پهلوی یک رژیم اسلامی مستقل می‌شد این سؤال پیش می‌آید که تکلیف نظام ولایت فقیه چه می‌شد؟ با ظن و گمان می‌شود گفت آن وقت ولایت فقیه به این صورت جاری و ساری می‌شد که ولی فقیه تنفیذ اختیار به یک پادشاه و حاکم مسلمانِ عادلِ مستقل می‌نمود. کمااینکه بعضا در دوره صفویه و قاجاریه هم چنین اتفاقی می‌افتاد که علما به پادشاه وقت اجازاتی را می‌دادند. الگوی نظام آن وقت بدین صورت می‌شد که پادشاهی در راس قرار می‌گرفت که ما‌ذون از طرف ولی فقیه بود. بازهم می‌گویم این‌ها همه ظن و گمان است.

با این تفاسیر سؤال پیش می‌آید که آیا شخصیت شاه به گونه‌ای بود که بتواند حکومت مستقل و اسلامی تشکیل دهد و یا اینکه بتواند مقابل دشمنان بایستد؟  

مسعود رضائی: به هیچ وجه در خمیره و ذات او همچینین چیزی وجود نداشت. اگر شما نگاهی به تاریخ ایران بیاندازید می‌بینید که رژیم پهلوی تنها رژیمی است که به واسطه بیگانگان روی کار آمده شده است. تمامی حکومت‌های قبل از رژیم پهلوی اقوام ایرانی بودند که در منطقه‌ای از ایران ساکن بودند و در دوره‌ای قیام می‌کردند و بر سایر اقوام پیروز می‌شدند و حکومت را در اختیار می‌گرفتند. بحث ظالم و عادل بودن این حکومت‌ها به کنار، اما این حکام و پادشاهان خودشان بر مسند قدرت می‌نشستند و مانند رژیم پهلوی بیگانگان آنها را روی کار نمی‌آوردند. از این لحاظ رژیم پهلوی در ایران یک استثنا است چراکه رضاخان با حمایت بیگانگان به سلطنت و رژیم پهلوی شکل گرفت و البته در نهایت نیز همان بیگانگان او را از کار برکنار کردند.

از نکات جالب تاریخی این است که همان طور که رضاخان توسط بیگانگان به پادشاهی رسید، فرزندش محمدرضا هم در بحبوحه جنگ جهانی دوم و در حالی که بخش‌های زیادی از کشور ایران در اشغال ارتش‌های بیگانه بود، با حمایت قدرت‌های خارجی زمام پادشاهی را به دست گرفت. طریقه به قدرت رسیدن این پدر و پسر به یک صورت بود. از شباهت‌های جالب دیگر این پدر و پسر این است که هر دو از کشور فرار کردند. این‌ها جزء لطایف تاریخی است. در پاسخ به سؤال شما باید گفت آنچه که از رفتار و کردار محمدرضا و رضا خان بر می‌آید این است که این‌ها ذاتاً نمی‌توانستند مستقل باشند و نگاهشان کاملا به سمت غربی‌ها بود. از لطایف تاریخی دیگر این است که هر دو نفر یک تغییر رویکرد از یک ابرقدرت به سمت ابرقدرت دیگر دارند. رضاخان با حمایت انگلیس‌ها قدرت را در اختیار گرفت و در میانه را ه که همزمان با قدرت گرفتن  آلمان نازی به رهبری هیتلر بود از انگلیسی‌ها به سمت آلمان‌ها و هیتلر رو برگرداند. این روبرگردانی رضا شاه، به هیچ وجه ماهیت استقلال‌طلبانه نداشت بلکه حرکت از وابستگی به انگلیس‌ها به سمت وابستگی به آلمان‌ها بود. از یک قدرت غربی به سمت یک قدرت غربی دیگر. درباره محمدرضا هم همین اتفاق می‌افتد. او در ابتدا انگلیس را قدرت برتر می‌دانست و به آن وابستگی تام داشت و البته بشدت هم از آن می‌ترسید. با تمام شدن جنگ جهانی دوم و با قدرت گرفتن آمریکا علی‌الخصوص بعد از کودتای سال 1332 پهلوی دوم هم از یک ابرقدرت رو به ابر قدرت دیگر بنام آمریکا ‌آورد. این هم شباهت دیگری بود که بین این پدر و پسر وجود داشت.

اکنون که بحث سرنگونی را مطرح کردید، آیا آمریکایی‌ها تلاشی برای جلوگیری از انقلاب و سرنگونی شاه انجام دادند؟

مسعود رضائی: تا روز آخر آمریکایی‌ها از تلاش برای جلوگیری از سرنگونی رژیم دست برنداشتند. یعنی روز 22 بهمن غربی‌ها و در رأس آنها آمریکا تمامی تلاش خود را برای حفظ رژیم پهلوی بکار بردند. از روز 19 دی 56 که نهضت شروع شد آمریکایی‌ها کاملا حامی شخص محمدرضا پهلوی بودند و او را حتی با وجود این که مسائل حقوق بشری از سوی کارتر رئیس‌جمهور آمریکا مطرح شده بود، در سرکوب مردم حمایت می‌کردند. در هیچ جای هیچ بیانیه‌ و اظهاراتی از آمریکایی‌ها مشاهده نمی‌شود که نسبت به  کشتار مردم توسط رژیم پهلوی اعتراض کرده باشند. با اوج‌گیری نهضت اسلامی و تظاهرات گسترده مردمی آن‌ها در اواخر عمر رژیم پهلوی و پس از تأیید سرکوب‌های گسترده‌ای که صورت گرفته بود، در کنفرانسی بنام گوادلوپ به این نتیجه رسیدند که شخص محمدرضا دیگر به درد حکومت نمی‌خورد و ادامه حکومتش در ایران ممکن نیست. اما این به معنای ناامیدی از رژیم پهلوی و دست کشیدن از استمرار آن نبود بلکه آن‌ها سعی داشتند با اتخاذ تدابیری، رژیم پهلوی را همچنان بعنوان رژیم پادشاهی حاکم بر ایران حفظ نمایند. برنامه‌شان این بود که به نوعی آبرومندانه محمدرضا پهلوی را از ایران خارج نمایند و فرزند او را به پادشاهی منصوب کنند. آن‌ها ژنرال هایزر را به ایران اعزام کردند تا ارتش را آماده نگه دارد و از فروپاشی ارتش بعد از رفتن محمدرضا جلوگیری نماید تا در وقت مناسب دست به سرکوب و کشتار بیرحانه مردم و جریان انقلاب بزند و بساط نهضت را برچیند. در این حال قرار بر این می‌شود با خروج شاه از ایران، شاپور بختیار مسئولیت نخست‌وزیری را در اختیار بگیرد تا یک دوره انتقالی طی شود. در واقع دوره انتقالی پادشاهی از محمدرضا به فرزندش و مجددا همان آش و همان کاسه. بر این اساس هایزر به ایران آمد و تلاش کرد که ارتش را ساماندهی کند و از یأس و ناامیدی فرماندهان ارتش جلوگیری به عمل آورد. این را باید بگویم که هایزر مهره کم‌اهمیتی نبود. او معاون فرماندهی سازمان ناتو بود که موقعیتی بسیار مهم و با اهمیت بود. بنابراین می‌توان فهمید حفظ رژیم شاه تا چه درجه از اهمیت برای آمریکا و متحدانش برخوردار بوده است که چنین شخصیت نظامی مهمی را به ایران اعزام می‌کنند. در خاطرات هایزر آمده وقتی که در روز 14 بهمن در حال ترک ایران است وزیر دفاع آمریکا از او سؤال می‌کند که وضعیت ارتش چگونه است و آیا می‌تواند اقدامات مورد نظر را انجام دهد؟ هایزر جواب می‌دهد از نظر من ارتش توانایی انجام اقدامات مورد نظر ما را دارد. البته این برآورد هایزر چندان صحیح نبود. او از ایران خارج می‌شود و انقلاب مسیر خود را تا پیروزی در روز 22 بهمن طی می‌کند. آمریکایی‌ها حتی در روز 22 بهمن هم دست از تلاش برای نجات رژیم پهلوی برنمی‌دارند. اما آن بخشی از ارتش که قرار بود برنامه غربی‌ها را اجرا کند ناتوان شده بود و  فرماندهان دچار یأس شده بودند. در خاطرات سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران آمده که در روز 22 بهمن نیوسام معاون وزیر امور خارجه آمریکا از طرف برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر با سفارت آمریکا در ایران تماس می‌گیرد و به او می‌گوید که برژینسکی از شما سؤال دارد که آیا امکان کودتا در ایران وجود دارد یا نه؟ سولیوان شرایط را بررسی می‌کند و به کاخ سفید جواب می‌دهد که من با ژنرال گوست مسئول دفتر مستشاری نظامی امریکا در ایران صحبت کردم و او گفته که حداکثر 10 درصد امکان پیروزی وجود دارد که در عمل یعنی نزدیک به صفر و لذا امکان کودتا وجود ندارد. این‌ها نشان می‌دهد که امریکایی‌ها تا آخرین روز تلاش کردند که جلوی پیروزی انقلاب اسلامی را بگیرند و زمینه را برای استمرار رژیم پهلوی و نظام سلطنتی فراهم کنند که البته شکست خوردند.

بعنوان آخرین سؤال، مردم برای فرار از دیکتاتوری شاه انقلاب کردند یا اینکه بدنبال تشکیل حکومت اسلامی بودند؟  

مسعود رضائی: برای هر دو. برای رسیدن به حکومت اسلامی باید از رژیم وابسته، اسلام‌ستیز، مستبد و ضعیف پهلوی عبور می‌شد. مردم هم از این رژیم عبور کردند تا به حکومت اسلامی برسند.

 

علیرضا رضایی متقی

دیدگاهتان را بنویسید