پساحقیقت هنوز ارتباط جامعه ایرانی را با حقیقت قطع نکرده

عبدالکریم خیامی، عضو هیات‌علمی دانشکده معارف اسلامی، فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق(ع) در گفت‌وگو با «فرهیختگان» با موضوع رسانه، حقیقت و پساحقیقت با اشاره به ویژگی‌‌‌های عصر پساحقیقت در نسبت با مخاطبان رسانه معتقدند نسبت مخاطب ایرانی با حقیقت قطع نشده است و حساسیت و واکنش موج‌‌‌گونه اجتماعی جامعه نسبت به مسائل گوناگون به‌‌‌ویژه اخلاقی که از سوی رسانه بازتاب می‌‌‌یابد دلیل بارز آن است. وی معتقد است کارکرد سنت در جامعه ایران همچنان تداوم دارد و بازگشت به رسانه‌‌‌های جمعی در‌حال رخ دادن است.
حقیقت و پساحقیقت در رابطه با رسانه چیست و چگونه تعریف می‌‌‌شود؟
این واژه‌‌‌ها یک ریشه فلسفی دارند و خیلی وقت‌‌‌ها از آنجا کوچ کرده و پایشان به عرصه رسانه‌‌‌ها کشانده می‌‌‌شود. از این جهت وقتی می‌‌‌گوییم حقیقت در نسبت با رسانه‌‌‌ها یعنی چه، چون در مبانی فکری و معرفتی و فلسفی، مکاتب متنوعی داریم اینجا هم وقتی سوال می‌‌‌شود حقیقت و پساحقیقت چیست، قاعدتا پاسخ‌‌‌های متنوعی داریم. یک پاسخ کلی آن است: به محض آنکه یک واقعیت بیرونی از کانال رسانه‌‌‌ای گذشت و از آن یک بازنمایی شد، ما از حقیقت به پساحقیت منتقل شدیم. حالا این پساحقیقت ممکن است بسیار نزدیک به حقیقت باشد که اینجا این حقیقت را نزدیک به واقعیت گرفته‌‌‌اند؛ هم ممکن است این حقیقت بسیار دور از حقیقت اولیه باشد. ولی بالاخره این آن نیست، بلکه بازنمایی آن است. تفسیر دوم این است که وقتی ما وارد تولید انبوه رسانه‌‌‌ای شدیم که مثلا از تکنولوژی چاپ برخی گفته‌‌‌اند آغاز شده و ما به تعبیر والتر بنیامین وارد دوره بازتولید مکانیکی اثر هنری شدیم، فرد را دچار گم‌‌‌شدگی در انبوه شبه‌‌‌حقیقت‌‌‌ها کرده است. بنابراین از دوره‌‌‌ای که توانستیم به مدد فناوری‌‌‌های ارتباطی و رسانه‌‌‌ای انبوه فراوانی از شبه‌‌‌حقیقت‌‌‌ها را درست کنیم و آن را تکثیر کنیم یا بازتولید مکانیکی کنیم دیگر وارد عصر پساحقیقت شده‌‌‌ایم. پس ما با تکثیر انبوه روایت‌‌‌ها و شبه‌حقیقت‌‌‌ها که با آمدن فناوری‌‌‌های ارتباطی مصنوعی رخ داده، وارد دوره‌‌‌ای‌‌‌ شده‌‌‌‌‌‌ایم که انبوهی از شبه‌‌‌حقیقت‌‌‌ها واقع‌‌‌ هستند و تشخیص آن دشوار شده است. بنابراین این تعبیر دوم نزدیک به روایت اول بوده ولی باز هم متفاوت است.
واقعیت این است که قصه حقیقت، در دو ساحت امکان دسترسی و بود و نبود است یعنی اساسا باید پرسید امکان چنین حقیقت متعالی فرازمانی و فرامکانی هست یا نیست. یا نه، حقیقتی که به تعریف مطابقت با واقعیت بیرونی عینی است. یک اینکه اساسا چنین چیزی وجود دارد یا نه و دو اگر وجود دارد آیا قابل دسترسی هست یا نیست، دعوایی بسیار قدیمی است. تا زمانی که بشر بوده است و تاریخ به ذهن ما می‌‌‌رسد، این مناقشه بوده و طی تاریخ پاسخ‌‌‌های متعددی به آن داده شده است. اتفاقی که با آمدن رسانه‌‌‌های جمعی و از آن شدیدتر با آمدن رسانه‌‌‌های اجتماعی و اینترنت رخ داده، عبارت از این است که ذائقه حقیقت‌‌‌یابی گویا عوض شده است. ذائقه حقیقت‌‌‌یابی، گرایش به حقیقت‌‌‌یابی و میل به کشف حقیقت و میل به انجام مطابقت و قیاس این ذائقه گفته می‌‌‌شود که خواسته یا ناخواسته در میان جوامع بشری تغییر پیدا کرده است و آرام‌‌‌آرام گویی بخشی از جامعه بشری با همین شبه‌‌‌روایت‌‌‌های رسانه‌‌‌ای خود کرده و با آن قانع شده و آرام گرفته، یا برعکس ناآرام شده است. ولی در هر صورت جامعه بشری دیگر به‌جای مقایسه دائم بین این و آن، بین بازنمایی‌‌‌هایی پس از رسانه‌‌‌ای با حقایق یا واقعیت‌‌‌های پیش از رسانه‌‌‌ای، به‌سمت مقایسه میان بازنمایی‌‌‌ها حرکت کرده است. بازنمایی حرف مهمی است. این به‌نوعی حرف بودریار هم هست. من تعبیرم این است به‌جای اینکه دعوا این باشد که حقیقت چه هست و چه نیست، آیا وجود دارد یا وجود ندارد و قابل دسترسی هست یا نیست، به این تغییر پیدا کرده که ذائقه چیست. ذائقه و گرایش جامعه بشری درباره حقیقت‌‌‌یابی کاملا تغییر پیدا کرده است.

این مساله درخصوص ایران چگونه است و آیا مانند سایر نقاط دنیا، ما هم از این موج متاثریم؟
دو نکته را در مقایسه ایران یا هر جامعه جهانی با دنیا، باید از هم تفکیک کنیم. یک نکته پدیده‌‌‌ای است که جامعه‌‌‌شناسان به آن تاخر فرهنگی می‌‌‌گویند که ترجمه‌‌‌ای در مقابل cultural lack  است؛ به این معنا که فناوری می‌‌‌آید اما فرهنگ بهره‌‌‌وری از آن فناوری با تاخیر می‌‌‌آید. فاصله میان آمدن فناوری با فرهنگ استفاده از آن است. این زود اتفاق می‌‌‌افتد، چون عینی و تکنولوژیکال است و می‌‌‌توان قرارداد بست و آن را آورد. اما آن یکی با امضا، قرارداد و حمل‌‌‌ونقل نیست. در این فاصله اغتشاشاتی رخ می‌دهد که اغتشاشات در آگاهی، اغتشاشات در سیاستگذاری و اغتشاش در مدیریت و کاربران آن تکنولوژی است. وقتی هم آن سازگاری اتفاق می‌‌‌افتد می‌‌‌بینید با تکنولوژی بعدی مواجه هستید. پس شما مدام با یک اغتشاش دوره‌‌‌ای سروکار دارید. لذا اساسا اینکه ما همان‌‌‌گونه که در جامعه مبدع این فناوری‌‌‌های ارتباطی و رسانه‌‌‌ای مشابه باشیم، این‌‌‌گونه نیست؛ باید حواس‌مان به این فاصله باشد. نکته دیگر این‌‌‌بار، فاصله‌‌‌ای است که میان آمدن تئوری‌‌‌ها با واقعیت جامعه است. می‌بینید که ترجمه نظریه‌ها زود رخ می‌دهد اعم از نظریه‌های مربوط به دانش ارتباطات، علوم سیاسی و اجتماعی، فرقی نمی‌کند. میان جامعه دانشگاهی و نخبگانی ما، نظریه‌‌‌پردازی می‌شود، سپس رسانه‌‌‌ای می‌شود؛ در‌‌‌حالی‌‌‌که جامعه ما اساسا با آن پدیده هنوز مواجه نشده است، ولی بخشی از روشنفکران و اساتید ما اصرار دارند که این تئوری را تطبیق بدهند و جامعه خودشان را بر اساس آن تئوری‌‌‌ها تفسیر کنند و بفهمند که آورده آن این است که ما می‌توانیم پیش‌‌‌بینی و پیشگیری کنیم که مثلا جامعه ما هم ممکن است با فاصله‌‌‌ای به آن سمت برود. بعد منفی هم این است که آنچه را که نیست، تبدیل به هست می‌کند و موضوع اول ما می‌شود و می‌بینیم موضوعاتی که اساسی‌‌‌تر، مهم‌‌‌تر و فوری‌‌‌ هستند به حاشیه می‌روند. یکی از آنها پساحقیقت است. من می‌بینیم مدتی است که بیش از حد به پساحقیقت پرداخته می‌شود و خود آن در حال تبدیل شدن به یک پساحقیقت است. پس، این خطر برای ترویج بیش از اندازه این مفهوم در ایران و جوامعی مثل ما هست که خود پساحقیقت، تبدیل به یک پساحقیقت نشود؛ یعنی واقعیت بیرونی آنچنانی نداشته باشد، اما به ضرب و زور واژه‌‌‌آرایی‌‌‌های زیبای پست‌‌‌مدرن‌‌‌ها و به کمک خیل عظیم ترجمه و زیبایی‌‌‌شناسی‌‌‌ای که اینگونه رسانه‌ها دارد و به مدد رسانه‌های خود ما با هر سبک و سلیقه‌‌‌ای که دارند، خود پساحقیقت به جای حقیقت می‌‌‌نشیند. آیا جامعه ما وارد وادی گم‌‌‌شدگی حقیقت یا وانمودگی بودریاری یا وارد گم‌‌‌شدگی در نشانه‌ها و امثالهم شده است یا نشده است، در حد تذکار و توجه خوب است. اما، اگر خود اینها تبدیل به تفسیر مورد استناد و مورد ارجاع از جامعه شد و تفسیر واقعی به محاق رفت، پس خود گفت‌وگو در مورد پساواقعیت تبدیل به پساحقیقتی خواهد شد که ما را از حقیقت دور کند.

خطر این جایگزینی و برجسته شدن پساحقیقت چیست؟ 
اگر ما فکر کنیم که جامعه و مردم ما همه، حقیقت را گم کرده‌‌‌اند یا آنها ذائقه حقیقت‌‌‌شناسی را از دست داده‌‌‌اند، آن‌‌‌وقت میل سیاستگذاران و حاکمان و نیز میل صاحبان رسانه و قلم به سمت تمرکز بر زیبایی‌‌‌شناسی‌‌‌های فرمی و غفلت از دقت‌های محتوایی و اندیشگانی می‌شود. یعنی‌ خود ما به این سرعت می‌دهیم که به جای استدلال، برهان و شواهد باید به دنبال این برویم که احساس‌‌‌مان چه می‌گوید. خودمان به غلبه هیجان و احساس بر تعقل و تفکر پیشاپیش دامن زده‌‌‌ایم. اما اگر مواجهه ما با پساحقیقت و نظریه‌‌‌پردازان گوناگون که نوعا پست‌‌‌مدرن‌‌‌ها هستند، ما را متوجه این سازد که باید آگاهی‌‌‌بخشی‌‌‌هایی انجام دهیم و به تعبیر پست‌‌‌مدرن‌‌‌ها از غلبه سبک بر محتوا و از سطح بر عمق پیشگیری کنیم، این مفید خواهد بود. این بستگی به مدیریت فرهنگی و رسانه‌‌‌ای ما دارد.

در این وضعیت تبیین چه شرایط و وضعیتی پیدا خواهد کرد با توجه به این فرض که نسبت مخاطب با حقیقت قطع شده است؟ اگر رسانه‌ها بخواهند به تبیین امری دست بزنند با چه مسائلی مواجهند؟ آیا هر چقدر رسانه بکوشد امری مثل حجاب یا مساله فلسطین را تبیین کند، تاثیری بر مخاطب خواهد داشت؟ 
رسانه، ابزارها و تکنیک‌های خودش را دارد؛ یک زبان است و تقریبا یک زبان مستقل است. بنابراین، رسانه می‌تواند با رسانه وارد گفت‌وگو شود. این است که اگر ما خیلی محو نظریه‌های محو شویم که حقیقت و واقعیت محو شده و زیر تلی از اطلاعات گم شده و خودمان محو در این نظریه‌های محو شده‌ایم و یکی از آثار منفی آن ناامیدی خواهد بود که دیگر نمی‌شود کاری کرد؛ پس اجازه بدهید که هر کس با آنچه که آسودگی برای او می‌آورد، آسوده باشد و زندگی کند. اعتقادات دینی ما این را نمی‌گوید و یاس را همسایه کفر می‌‌‌داند. اما واقعیت میدان هم این را نمی‌گوید. شما همه نظرسنجی‌‌‌هایی را که درباره همین غزه در مقیاس بین‌‌‌المللی تا نیویورک و لندن، حتی لندن و پاریس اگر ببینید که فقط خود غربی‌‌‌ها و آمریکایی‌‌‌ها انجام دادند، همه با فاصله زیادی می‌گویند عموم مردم جهان در سمت دفاع از فلسطین و علیه اسرائیل ایستاده‌‌‌اند. حتی در بازنمایی‌‌‌های رسانه‌‌‌ای هم اینچنین است. ما هم که در ایران کار پیچیده رسانه‌‌‌ای آنچنانی انجام نداده‌‌‌ایم که کسی ادعا کند من این کار را انجام دادم یا مثلا الجزیره بگوید من این کار را کردم؛ آیا این گزاره را می‌توانیم بپذیریم؟ در آن تردید جدی هست. همین حادثه غزه نشان می‌دهد که فطرت، ولو با تاخیر ولی درنهایت بر تکنیک‌های زیبایی‌‌‌شناسی و تکنیک‌های سبک و سطح غلبه می‌کند. آن نظریه انکار تعالی هنجارها که نظریه معروفی است و بخشی از نظریه نظریه‌‌‌پردازان جدید پست‌‌‌مدرن است، می‌گوید هنجارهایی مثل حقیقت یا زیبایی و علم محصول شرایط اجتماعی روز هستند و مدام تغییر می‌کنند و ما، حقیقت‌‌‌ها یا هنجارها و مضامین متعالی که آن بالا ایستاده است و با گذر تاریخ نیز همواره وجود دارند و نیکو هستند را نداریم. خود این حادثه غزه نشان داد به‌‌‌رغم اینکه قدرت رسانه‌‌‌ای صهیونیست‌‌‌ها در جهان به لحاظ امکانات، تجهیزات، مالکیت و مدیریت حرف اول را در دنیا می‌زند، اما نهایتا حقیقت متعالی برنده است. سیاستمداران اروپایی، حتی به‌‌‌صورت نمایشی به سمت نقد رژیم‌صیونیستی می‌روند؛ چون مردم و افکار عمومی به آنها فشار می‌آورند. بنابراین، در همین دوره‌‌‌ای که نام آن را پساحقیقت گذاشته‌‌‌اند و بخش‌هایی از آن هم درست است مثل گم شدن در انواع حقیقت‌‌‌ها و فراوانی شبه‌‌‌حقیقت‌‌‌ها را نمی‌توانیم منکر شویم، ولی این به این معنا نیست که نهایتا نتوانیم با سازوکارهای فطرت حقیقت را نمایان کنید.

نقش رسانه‌های خرد در این مورد با توجه به تغییر ذائقه که فرمودید چیست؟ 
من فقط پاسخ نظریه‌‌‌پردازان ارتباطات را تکرار می‌کنم. ببینید ما اصطلاحاتی داریم که می‌گویند ارتباط فردی‌‌‌شده، یعنی با آمدن‌ رسانه‌های اجتماعی ما با این مفاهیم تئوریزه‌شده مواجهیم که یکی فردی شدن مصرف رسانه‌‌‌ای است؛ دو، شخصی‌‌‌شدن مصرف رسانه‌‌‌ای است که غیر از فردی‌‌‌شدن مصرف است. فردی شدن شبکه‌‌‌ای و شبکه‌‌‌ای شدن فردی هم از اصطلاحاتی است که به ‌‌‌کار برده شده است. حرف این است که دیگر انحصار تجهیزات و نیز انحصار در تخصص، برداشته شده است. قبلا نیاز به تجهیزات خاصی بود که در انحصار دستگاه‌‌‌هایی بود و استفاده از آن هم تخصص خاصی می‌خواست. انحصار دیگر شکسته شده است. الان دیگر انحصار در تولید و هم توزیع شکسته شده است. آرام‌‌‌آرام، ذائقه افراد جامعه محتوای فردی با ارتباطات شخصی‌‌‌شده را می‌‌‌پسندد. او، دوست دارد آنچه را که مایل است دانلود کند و چیزی را که دوست ندارد دانلود نکند. دوست دارد خودش تنهایی بنشیند و محتوای موردپسندش را مصرف کند و بسیار مایل است موردخطاب قرار بگیرد. تلفن همراه، یعنی تو را صدا می‌زنم، اما تلفن همراه یعنی تو را همراه با خانواده صدا می‌زنم. تلویزیون یعنی 80 میلیون را صدا می‌زنم و هرچه تشخص در صدا زدن (صدا زدن اصطلاحی مربوط به آلتوسر است که مراد من تا حدی نزدیک به آن است و نه دقیقا خود آن) بیشتر باشد و هرچه قدر شما متمایزتر صدا زده شوید یا برایتان محتوا تولید شود بیشتر جذب می‌شوید و میل‌تان به تعامل با پیام و پیام‌رسان بیشتر می‌شود. بنابراین یک رسانه خرد از طریق تامین این انعطاف‌های خردشده و فردی شده می‌تواند وارد سبد مصرف رسانه‌ای فرد شود و گاهی اثرش بیشتر از رسانه‌های جمعی شود. این پدیده برعکس تصور برخی جدید نیست. برخی از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی را هم به‌اصطلاح پیروزی رسانه‌های خرد بر رسانه‌های جمعی می‌دانند و می‌گویند انقلاب اسلامی، انقلاب رسانه‌هایی مثل نوار کاست و چاپ و تکثیر بوده، به‌رغم اینکه رادیو و تلویزیون، مطبوعات و سینما از آن حاکمیت رژیم پهلوی است. اما تکثر و زیراکس یا رونوشت و نوار کاست و رسانه منبر بر جریان حاکم یا جریان‌های اصلی غلبه پیدا کرد که برای آن مردم اتفاقا خیلی هم جذاب بود. این جنبش‌ها یا بیداری اسلامی و به تعبیر دیگران بهار عربی هم همین بوده است. جنبش‌هایی بوده که کاستلز اعتقاد دارد حاصل شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک و… بوده است که درمورد ایران هم مایل بودند از طریق رسانه اجتماعی جنبش ایجاد کنند. بنابراین با توجه به نکاتی که عرض شد و میل و ذائقه جدید رسانه خرد می‌تواند اثر فراوانی داشته باشد، ولی نکته این است که آیا رسانه‌های خرد هم‌افزا جریان‌سازی می‌کنند یا خیر؛ اگر رسانه‌های خرد همدیگر را خنثی کنند که نوعا هم اتفاق می‌افتد بعضی وقت‌ها در جریان‌سازی اجتماعی موفق شده و گاهی اوقات هم موفق نمی‌شوند. ولی به هر حال اکنون نقشی دارند و به این دلیل است که رسانه‌های broadcast همه میل پیدا می‌کنند که در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی مابه‌ازای خود را تعریف کرده‌اند.

این رسانه‌های خرد چگونه ادراک مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهند؟
چون مخاطب این رسانه‌ها کوچک‌تر و هدفمندتر است قاعدتا می‌تواند آنها را متاثر کند و اشراف و شناسایی کاربران و مخاطبان ساده‌تر است. شناخت بیشتر نسبت به کاربر و مخاطب، امکان اینکه رسانه خود را دقیق‌تر با ذائقه، علائق و سلایق و سوابق این مخاطب کاربر تنظیم کند بیشتر است، یعنی شما اگر بدانید میل سیاسی مخاطب چگونه است گرایش‌های سیاسی او چیست، متعلق به کدام طبقه است و… این باعث می‌شود رسانه‌های خرد بهتر بتوانند اهداف خود را به میل و نیاز مخاطب نزدیک کنند و پذیرش بیشتری خواهند داشت. پس یکی اشراف بیشتر رسانه خرد بود که آن را بیشتر دارد تا مخاطب خود را بیشتر بشناسد. روانشناسان الان می‌گویند با کلیک اول ما بخشی از شخصیت فرد را شناخته‌ایم. نکته دوم بحث صمیمیت یا ارتباطات غیررسمی است. الان رسانه‌های جمعی هم برای این تلاش می‌کنند و سازوکارها و تکنیک‌هایی دارند که روابط را غیررسمی و صمیمانه کنند. در رسانه خرد این امکان بیشتر فراهم است. غیر از آن الگوها هم هست. برخی از شبکه‌های اجتماعی از الگوهای پنهان هدایت کاربر استفاده می‌کنند؛ مثلا الگوهای تاریک که الگوهایی است که مخاطب متوجه آن نمی‌شود؛ اینکه چه پیشنهادهایی به شما شود، نتایج جست‌وجو را چگونه پیش‌رو را برایتان بچیند و چگونه محتوایی که دیگران استفاده کرده یا شبیه آن را برایتان بیاورد، خلاصه با هر شیوه‌ای بدون اینکه بدانید در عین حال که احساس آزادی می‌کنید، شما را از طریق این الگوهای نرم‌افزاری مدیریت و هدایت می‌کند. نوشته‌هایی از این دست می‌تواند همذات‌پنداری و همدلی بیشتری را برای کاربر ایجاد کند تا پیام خود را بنشاند.
ما اماره و نشانه‌هایی از پساحقیقت داریم اما نمی‌شود ما را با جامعه‌ای که وارد آن عصر شده است مقایسه کرد. ما کماکان در مقابل پساحقیقت، هنوز حساسیت‌های بالایی نسبت به حقیقت داریم.

دلالت‌های این ادعا چیست؟ چه نمودهای بیرونی در جامعه را می‌توان برای آن برشمرد؟
جامعه ما از نظر آگاهی‌های سیاسی و آگاهی‌های اجتماعی، جامعه بسیار قابل قبولی است. یعنی حساسیت‌های زیادی دارد در امر روزمره هنوز گم نشده است. ممکن است بگویید در نسلی این اتفاق افتاده است و من هم این را می‌پذیرم. ولی ببینید جامعه در مقابل دروغ، در مقابل تبعیض که اگر حس کرد اتفاق افتاده و بی‌اخلاقی شکل گرفته، فوری واکنش نشان می‌دهد. ممکن است در این تشخیص جایی اشتباه کند و جایی قضاوتش درست باشد. اما اگر واقعا احساس تبعیض کرد واکنش بسیار گسترده‌ای نشان می‌دهد. مثلا یک نماینده مجلس به سربازی سیلی زده است؛ در آن روز و تا چند ماه بعد از آن کل جامعه از شهری تا روستایی و از دور تا نزدیک تا مرزها همه واکنش سختی به این ماجرا نشان دادند. بسیاری نمی‌دانستند حقیقت و ریز ماجرا چیست اما می‌گویند ما حقیقت و سیلی زدن را نمی‌‌پسندیم. شما حق ندارید بیخ گوش سربازی سیلی بزنید. این سیلی زدن مطابق هیچ قانونی نیست، ولو شما رئیس‌جمهور باشید. مامور شهرداری در یک شهرستانی در برخورد با یک دستفروش به او سیلی زده است و واکنش اجتماعی به این مساله خیلی زیاد بود، پس حساسیت اخلاقی بالاست. گرایش‌های عدالت‌طلبانه کماکان بالاست. جامعه واکنش جمعی نشان می‌دهد، نه اینکه مثلا چهار نفر چیزی بگویند. اگر مردم احساس کردند مسئولی یا یک شخصیت یا سلبریتی‌ای دروغ گفته مثل این چند روز که در قبال موضع‌گیری آقای فوتبالیست بازنده همه واکنش نشان دادند از راننده و بقال ما تا خواننده‌ها و دیگر سلبریتی‌ها گرفته که چه واکنش عظیم موج گونه‌ای نشان دادند، به‌شدت موضع می‌گیرند و این بسیار حساس است، یعنی جامعه درخصوص مسائل اقتصادی، سیاسی، اختلاس، مساله دروغ و اخلاق که در هر حوزه‌ای اعم از فرهنگ تا سایر حوزه‌ها ممکن است باشد، واکنشش موج‌گونه است. این جامعه اگر حقیقت بر آن ارائه شود کماکان آمادگی همراهی را دارد. این غیر از جامعه‌ای است که ساعت 9 شب سر کار می‌رود و در محیط کار اخلاق حرفه‌ای و مقررات حاکم است و نه هیچ چیز دیگری. آنجا حتیmoral بعد از ethics یعنی اخلاق حرفه‌ای حاکم است. انسان اینجا طبق مقررات، شاخص‌ها و ضوابط کار می‌کند و اگر مقداری کم‌کاری کند برکنار می‌شود و باید سراغ بیمه و امثال اینها برود. وقتی هم از آن شغل بیرون می‌آید، به تعبیر فرانکفورتی‌ها صنعت اوقات فراغت او را در خود هضم می‌کند، یعنی او آنچنان درگیر تفریح با رسانه و درگیر با کلوپ‌ها، بارها، شهربازی‌ها و… است که می‌بینید هوشیاری جمعی در چنین جامعه‌ای زحمت خیلی بیشتری می‌خواهد. نمی‌خواهم بگویم مطلقا آنجا انسانیتی نیست و… نه؛ اما به زحمت بیشتری نیاز دارد. اما اینجا، یک ویدئوی غیراخلاقی که بیرون بیاید کل جامعه با انتشار آن ویدئو واکنش نشان می‌دهند. در جامعه ما، از هر 10 مساله به9 مساله واکنش جدی نشان داده می‌شود؛ اما آنجا از هر 10 مساله باید به زحمت یکی را تبدیل به مساله اجتماعی کرد. ضمن اینکه من معتقدم در جامعه ما سنت هنوز کار می‌کند، یعنی شبکه سنت، نهادهای تاریخی و سنتی مثل خانواده کماکان دارد کار می‌کند. مثلا دین هنوز دارد کار می‌کند، مسجد و هیات کار می‌کند؛ ضعیف شده است اما همچنان دارد کار می‌کند. ما در جامعه‌شناسی اصطلاحات خانواده گسترده و خانواده هسته‌ای را داریم. گفته می‌شود خانواده گسترده دیگر تمام شده است که پدربزرگ و فرزندان و نوه‌ها همه دور هم زندگی می‌کردند. خانواده هسته‌ای، خانواده‌ای است که از بدو ازدواج خانواده مستقل است و تمام شد، که عبارت است از پدرومادر و فرزند و دیگر کسی نیست. از نظر موقعیت جغرافیایی اگر درنظر بگیریم بله، خانواده هسته‌ای شده است و خانواده گسترده کم شده است. از نظر ارتباطات انسانی اما، باید بگویم خانواده ایرانی وارد جامعه هسته‌ای نشده است. جامعه هسته‌ای نظریه مربوط به چند دهه قبل است. ارتباطات به‌شدت در جامعه ایران برقرار است. ما فقط از منظر جغرافیایی و موقعیت زندگی تنها این مساله را تجربه کرده‌ایم. بنابراین اگر این نظریات به حوزه جامعه‌شناسی، سیاست، مدیریت، ارتباطات و رسانه وارد می‌شود هول نشویم. ما باید پیشاپیش خود را جزئی از تبیین‌شدگی با آن نظریه نبینیم.
ما، اماره‌هایی از پساحقیقت را می‌بینیم مثل گم‌شدگی محتوا در فرم یا غلبه احساس بر عقل یا گم‌شدگی نشانه‌ها و ورود به دنیای وانموده و عبور از بازنمایی، اما به نظرم جامعه ما وارد دوره پساحقیقت نشده است.

وضعیت رسانه‌های کلان و فراگیر کشور در ارتباط با مخاطب در کشور ما چگونه است؟ آیا در رقابت با رسانه‌های خرد این رسانه‌های کلان کارکرد خود را از دست داده‌اند؟ 
رسانه‌های کلان، طبق نظریه همگرایی باید خود را با این آرایش جدید رسانه‌ها وفق بدهند وگرنه بازنده خواهند شد. این را هم بگویم که ما دوره‌های بازگشت را هم داریم تجربه می‌کنیم. دوره بازگشت یعنی مقاطعی که مخاطبان و کاربران به دلایلی از مصرف فردی‌شده‌ رسانه‌ای خسته می‌شوند و به رسانه‌های جمعی بازگشت می‌کنند. با این شرایط اجتماعی و فرهنگی اجتماعی این ممکن است رخ دهد. مثلا سینما در کشور ما در حال بازگشت است. پس رسانه‌های جمعی که مهم‌ترین آنها رادیو تلویزیون، سینما و مطبوعات است باید خود را تطبیق بدهند مانند کاری که خیلی از رسانه‌های جدید دنیا کرده‌اند و سریع پاسکاری میان broadcastوbroadband را انجام داده و ادامه خودشان را در فضای مجازی طراحی کرده‌اند و توانسته‌اند مصرف فردی و ارتباط شخصی را هم در کنار پخش انبوه‌شان تامین کنند. در عین حال، حواس‌مان باشد که وقت‌هایی و سر بزنگاه‌هایی همه افراد جامعه به شکل شبکه‌ای دوباره به رسانه انبوه مراجعه می‌کنند؛ بزنگاه‌ها مثل بحران‌هاست، اعم از بحران‌های طبیعی و سیاسی. مثلا، در کرونا مراجعه مردم به رادیو و تلویزیون یکباره زیاد می‌شود چون می‌خواهند اطلاعات موثق بگیرند که در اختیار نهادهای حاکمیتی است و نه در اختیار شبکه‌های خرد. در بحران‌ها معمولا مراجعه مخاطبان به رسانه‌های توده یا رسانه‌های جمعی افزایش پیدا می‌کند. وقت‌هایی هم هست که جامعه به افراط و اشباعی از مصرف رسانه‌ای فردی می‌رسد. یعنی از نظر روانی اتفاقی می‌افتد که دوست دارد دوباره جمع شود. این جمع شدن‌ها در سینما مثلا رخ می‌دهد. ممکن است همه در خانه جمع شوند و فوتبال ببینند، ولی از یک دوره‌ای سینما قرار شد فوتبال را در یک سالن اکران کند و همه برای تماشا در سالن جمع شوند. الان سریال‌های نمایش خانگی و سکوهای انتشار را هرکس می‌تواند در خانه ببیند ولی به محض اینکه برخی از این سکوها اعلام کردند که بازیگران را به سینما می‌آورند و آنجا هم برنامه پخش می‌کنند، مردم جمع شدند. بنابراین، یک ایستگاه‌هایی وجود دارد که ممکن است جامعه به دلایل اجتماعی یا روانشناختی یا سیاسی و بحران، بازگشت به رسانه جمعی انجام دهد. اما به صورت عمومی رسانه‌های جمعی می‌توانند خود را بازآرایی کنند. نمی‌توانند و نمی‌شود دیگر رسانه‌ها را ندید یا حذف کرد و اثرشان را منکر شد.
اگر رسانه‌های جمعی خود را با رسانه‌های نوین بازآرایی نکنند، می‌بازند و عقب می‌مانند. بازآرایی، هم رقابت را دربر می‌گیرد و هم هم‌افزایی را. بازآرایی یعنی اینکه شما در صفحه شطرنج گاهی باید پیشروی کنید و بزنید، وقت‌هایی هم باید به عقب برگردی و هیچ‌کس را نزنی، ولو اینکه بتوانی بزنی. بازآرایی براساس صحنه جدید آرایش رسانه‌ای یعنی اینکه در جایی با کسی ممکن است رقابت کنیم و جایی دیگر با کسی همکاری مشترک انجام ‌دهیم. مثلا، تلویزیون سراغ فلان پلتفرم برود که سریال مشترک بسازند، در عین حال با پلتفرم دیگری سر یک موضوع به رقابت بپردازد و برخی از جذابیت‌های انحصاری‌اش را در مقابل او قرار دهد. بنابراین، این یک بده بستان است که بخشی رقابت و بخشی هم‌افزایی و همکاری و تعامل و همه این ابزارهاست.

پیشنهادتان برای حکمرانی در عرصه رسانه چیست؟
وظیفه حکمرانی، حراست و صیانت از منافع عمومی، ارزش‌ها و هنجارهای عمومی و امنیت ملی کشور است. جاهایی باید مالکیت و مدیریت را برعهده بگیرد و جاهایی باید تنظیم‌گری کند که تکنیک‌های آن فرق می‌کند اما هدف اصلی یعنی همین؛ به محض اینکه چیزی وارد فضای عمومی شد و به منفعت عمومی تبدیل شد، حاکمیت برای دفاع از آن باید کار کند. یک پارک در خیابان جزء منافع عمومی است ولی هیچ‌یک از مردم که تک‌تک با شیفت‌بندی از آن حراست نمی‌کنند. حاکمیت برای حراست از این پارک، از این خیابان، از این جاده، از این هوا مداخلاتی را انجام می‌دهد که ممکن است از طریق قانونگذاری باشد، از طریق قوه قضائیه یا با سیاستگذاری باشد. کار رسانه‌هایی که وارد عرصه عمومی می‌شوند جزء منافع عمومی است. اگر یک برنامه تولید و به شیوه‌ای منتشر شد که عموم مردم بالقوه به آن دسترسی داشته باشند، این منفعت عمومی است. یک کودک ممکن است تشخیص ندهد این محصول غذایی برایش ضرر دارد اما شما وارد حیطه منفعت عمومی شده‌اید. منفعت عمومی کودکان این سرزمین باید حراست شود. اینجا دولت‌ها و حاکمیت‌ها به شیوه‌های مختلف مداخله می‌کنند تا منفعت عمومی حاصل شود. ارزش‌های عمومی، هنجارهای عمومی، امنیت ملی هم از موارد منافع ملی است.
نگاه‌هایی که غالب و حاکم بر فضای رسانه‌ای کشور بوده عمدتا با چه رویکردی بوده است؟ چه تحلیلی از مدیریت کلان رسانه تاکنون در کشور دارید؟ 
در کشور ما هم بخش عمومی و دولتی و خصوصی صاحب رسانه بوده‌اند. این سه بسته به تغییر گفتمان‌های حاکم بر آنها، تغییر پیدا کردند و این مشخص و طبیعی است. مثلا وقتی یک دولت دال مرکزی گفتمانش توسعه سیاسی است، رسانه‌های زیر نظر آن هم به سمت توسعه سیاسی می‌روند و آن قسمت از بخش خصوصی هم که همگراست، تحت تاثیر قرار می‌گیرد. آن بخش حاکمیتی و نهاد عمومی مثل صداوسیما هم چون آن گفتمان تغییر پیدا کرده، مجبور است که له یا علیه در مقابل یا در دفاع، تغییراتی در محتوایش بدهد. پس گاهی محل تغییر یا تطور گفتمانی ممکن است بخش خصوصی باشد، ممکن است بخش دولتی یا عمومی باشد و حتی سازمان‌های غیردولتی باشند. هرکدام که باشد معمولا سایر بخش‌ها هم تحت تاثیر قرار می‌‌گیرند. یک دولت مثلا برایش عدالت مهم است و دیگری هم تدبیر و امید یا اعتدال برایش مهم است. از آن سو، صداوسیما تطور پیدا می‌کند. رئیس صداوسیما عوض شده و تغییراتی می‌کند یا سیاست‌های حکومت عوض می‌شود. خب، دیگر بخش‌ها واکنش نشان می‌دهند. پس ما می‌توانیم بگوییم گفتمان ‌ها در رسانه‌ها همواره در حال تطور بوده‌اند ولی یک مقاطعی داریم که مثل دوره جنگ برجسته است. در دوره جنگ چون مساله امنیتی است و ملی، همه بخش‌های رسانه‌ای ملزم هستند که مسائل امنیتی جنگ را رعایت کنند و محدودیت‌هایی اعمال می‌شود. در کل دنیا اینچنین است و در مورد کشور ما هم صادق است.

در عرصه رسانه مشکل اصلی ما چیست؟ سیاستگذاری؟ ابزار یا محتوا که باید به آن پرداخته شود؟
به‌طور خلاصه عرض کنم. فناوری‌های رسانه همگرا شده‌اند اما حوزه رسانه و سیاستگذاری در کشور همگرا نیست. پس همین‌طور تلوتلو پیش می‌رویم تا ببینیم چه می‌شود. همگرا شدن فناوری نیاز به ضرب و زور ندارد. این اتفاق افتاده و وارداتی هم هست. مهندسان ما و وزارت ارتباط‌مان هم فرق نمی‌کند چه دولتی باشد، سریع آن را می‌آورند و کاری با پیوست فرهنگی و… ندارند. باید به مقام بالا فقط گزارش بدهند که این اندازه تکنولوژی وارد کردم، گسترش دادم و به‌روز کردم و مثلا روستای با 10 خانوار را هم وصل به اینترنت کردم. همه وزرای ارتباطات اعم از اصولگرا، اصلاح‌طلب، میانه و اعتدال، ابزار و فناوری را آوردند و تلاش کردند آن را به‌روز کنند. پس همگرایی در عرصه فناوری محقق شده اما تا بخواهید همگرایی میان بخش‌های مختلف حاکمیت ایجاد کنید، چون ذی‌نفعان متکثری دارد، به راحتی انجام نمی‌شود و هم‌افزایی میان انسان‌ها سخت‌تر از هم‌افزایی میان اشیا است. با توجه به آرایش جدید رسانه‌ای در کشور که عرض کردم، ما باید همه را در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی بپذیریم. مصلحت‌ها و منافع اصلی‌تر نظام و انقلاب، دین، ارزش‌ها و مردم را بر منفعت بخشی خودمان ارجح بدانیم و سعه‌صدر بیشتری داشته باشیم و زودتر به یک نقطه پایدار برسیم. نقطه پایدار، نقطه‌ای نیست که یکبار برای همیشه حل شود. چون اساسا تغییرات فرهنگی اجتماعی و سیاسی و مهم‌تر از آن تغییرات فناوری اجازه آرامش به ما نمی‌دهد. منظور این است که یک سازوکار پایدار برای مقابله با این تغییرات و مواجهه و بهره‌مندی درست داشته باشیم. اگر این حرف‌هایی که در مورد هوش مصنوعی می‌زنند و آنچه که قرار است رخ دهد، فراگیر شود ،بسیاری از مباحث ما باید بازنگری شود و از نو ببینیم چه باید کنیم. بخش قابل توجهی از مقررات و قوانین و انگاره‌های ما ناگهان به‌هم می‌ریزد. یعنی ابزاری که تولید محتوا و مستند و مقاله کند و فیلم کوتاه و نماهنگ درست کند، ما آنجا قرار است چه کنیم. مفهوم نظارت، تنظیم‌گری و مفهوم قانون و اخلاق چه خواهد شد. چشم برهم بزنیم و باز کنیم، می‌بینیم خیلی وقت نداریم که این اندازه با هم درگیر باشیم و باید زودتر به نتیجه برسیم.

 

سهیلا عباس‌پور

دیدگاهتان را بنویسید