آمریکایی که تاریخ و قهرمان ندارد برای نوجوانش اسطوره‌سازی می‌کند

عضو هیأت علمی دانشگاه جامع امام حسین (ع) گفت: دیگر گذشت که سیاست و قدرت حرف اول را می‌زد. امروز جنگ روایت‌هاست؛ آمریکایی که تاریخ، قهرمان و اسطوره ندارد، برای نوجوانان خود اسطوره‌سازی می‌کند تا نوجوان، این کشور را متمدن بداند.

نشست علمی‌آموزشی «قهرمان‌سازی از طریق روایت» ویژه «بررسی آثار مکتوب و تصویری به مناسبت ایام شهادت سردار سلیمانی؛ قهرمان ملت» با حضور عضو هیأت علمی دانشگاه جامع امام حسین (ع) صبح سه‌شنبه (۱۲ دی ۱۴۰۲) در سالن کنفرانس معاونت فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزار شد.

وی در ابتدای این نشست گفت: امروز جنگ ادراک‌هاست و ما به شدت در این زمینه ضعف داریم. استعمار در گذشته و حال وجود داشته و دارد و انواع گوناگونی نیز دارد. اولین نوع، استعمار کهن بوده است که کشورهای استعمارگر برای اینکه یک کشور دیگر را تحت سلطه خود قرار دهند نیروی نظامی می‌بردند و آنجا مستقر می‌شدند و منابع آن کشور را تصاحب می‌کردند. استعمار دیگر استعمار نو بود که از خودِ آن کشور شخصی را که وابسته و سرسپرده بود حاکم می‌کردند و برنامه‌هایشان را از این طریق پی می‌بردند.

وی افزود: جدیدترین نوع استعمار، فرانو است. در این حوزه دیگر حتی لازم نیست شخصی را به عنوان حاکم انتخاب کنند؛ بلکه استعمار فرانو دعوا و جنگ بر سر ذهن‌ها و ادراک‌ها است. اندیشمندان آن‌ها امروز تأکید دارند که اهمیت تسلط بر مغزها و ذهن‌ها از تسلط بر سرزمین‌ها به مراتب بیشتر است. به این دلیل که اگر بتوانید ذهن آن جامعه را تصاحب کنید آن جامعه خود، سرزمینش را بدون هیچ دردسری به شما تقدیم می‌کند. امروز اگر می‌خواهند تمرکز داشته باشند و هزینه کنند، روی ادراک و ذهن است و از این راه، به راحتی منافعی را که می‌خواهند به دست می‌آورند.

آمریکایی که تاریخ، قهرمان و اسطوره ندارد برای نوجوانانش اسطوره‌سازی می‌کند

این عضو هیأت علمی دانشگاه جامع امام حسین (ع) به بحث اهمیت روایت ورود کرد و توضیح داد: اگر قرار است واقعیت‌ها تغییر داده شوند، آن چیزی که واقعیت‌ها را رقم می‌زند با همین روایت‌هاست. در کتاب «روایت و کنش جمعی» نوشته فردریک دبلیو مِیِر به شکل مفصل در این زمینه صحبت شده است. در بخشی از این کتاب درباره امور سیاسی عنوان شده که مهم‌ترین مفهوم همین کنش جمعی است و هر جامعه‌ای که می‌خواهد به آرمان‌های خود برسد باید جامعه را به حرکت درآورد. نویسنده پس از بررسی نظریه‌های مختلف به این نتیجه رسیده است روایت و قصه است که می‌تواند کنش جمعی ایجاد کند. مؤلفه‌ای که نقاط قوت دارد و نقاط ضعف ندارد.

وی در ادامه گفت: سینما مهم‌ترین ابزار فرهنگی است که آمریکا از آن استفاده می‌کند و به راحتی می‌توان این استعمار را در آثارشان دید. آمریکایی که تاریخ، قهرمان و اسطوره ندارد، برای نوجوانان خود اسطوره‌سازی می‌کند تا نوجوان، این کشور را متمدن بداند و سبک زندگی خودش را نشان دهد. از سوی دیگر آمریکا اگر قدرت نظامی نداشت با همین سینما می‌توانست همچنان هژمونی خود را داشته باشد؛ ولی برعکس آن اتفاق نمی‌افتد. امروز حتی فرهنگ را می‌خواهند تعریف کنند، می‌گویند مجموعه‌ای از معانی است که در اذهان یک جامعه وجود دارد. درواقع تعاریف قدیمی از میان رفته و تغییر کرده است. از سوی دیگر نسبت او و روایتش از کشورهای دیگر را نیز می‌توان دید. به طور مثال در اسکار می‌بینیم که ضریبی به فیلم‌ها می‌دهد که اهمیت پیدا می‌کنند. در فیلم «انگل» نوع روایتی که از کره جنوبی ارائه می‌دهد نمونه بارز این اتفاق است. در کشورهای دیگر نیز به همین شکل است. افغانستان، مکزیک، آرژانتین و … هم بررسی شده و همین اتفاق در حال انجام است.

وی عنوان کرد: در جشنواره کن هم این روند ادامه یافته و روایت‌ها از کشورهای مختلف متفاوت است. سال گذشته فیلمی از لبنان جایزه گرفت که درباره شکایت یک نوجوان از پدر و مادرش بود. نوجوانی که در طول فیلم لبخندی بر لب ندارد جز یک سکانس که جلوی دوربین قرار می‌گیرد و این لبخند برای عکس پاسپورت مهاجرتی خود شکل می‌گیرد. بدانید که این اتفاق، اتفاق اصلی فضای فعلی دنیاست و جنگ روایت‌ها از هر مسئله دیگری مثل اقتصادی، امنیتی، اجتماعی و سیاسی مهم‌تر است. دیگر گذشت که سیاست و قدرت حرف اول را می‌زد. امروز جنگ روایت‌هاست و همه بر این مسئله تأکید دارند؛ چرا که جوانب دیگر را نیز تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهد.

آمریکایی که تاریخ و قهرمان ندارد برای نوجوانش اسطوره‌سازی می‌کند

خلاء و فقدان راوی در نحوه انتقال پیام و روایت‌ها مشهود است

این پژوهشگر سؤال «مهم‌ترین عنصر در عناصر سه‌گانه انتقال پیام که اهمیت بیشتری دارد کدام است؟» را مطرح کرد و در پاسخ گفت: در انتقال سه عنصر وجود دارد. عنصر راوی که انتقال‌دهنده پیام است، عنصر دیگر خودِ پیام است و عنصر سوم مخاطبی است که این پیام را دریافت می‌کند. در پارادایم‌های ارتباطات اول روی پروپاگاندا تأکید داشتند، بعدها روی مخاطب تمرکز کردند و براساس ذائقه او محتوا را تولید کردند؛ اما درنهایت به این نتیجه رسیدند که باید ذائقه مخاطب را بسازند و تولید کنند تا در مسیر اهداف خودشان باشد. بنابراین دقت و معنایی که از آن منتشر می‌شود و نسبت آن با مخاطب را نیز بررسی کردند. در این فضاها پارادایمی که در چند سال اخیر دیده شد، اساساً می‌گویند فارغ از متن و پیام و نسبت آن با مخاطب، ذهن انسان را به مثابه ظرف و محتوا را مظروف باید قرار دهند؛ چون مظروف در هر حالت شکلِ ظرف را می‌گیرد. بنابراین به سمت این رفتند تا طرح‌واره‌های ذهن مخاطب را به شکلی بسازند که هر آنچه را که شما ساختید تحلیل کند. البته تمام این نظریه‌ها یک ضعف جدی دارند و آن هم این است که به صورت مشخص، عنصر راوی را نادیده می‌گیرند. خلاء و فقدان راوی در نحوه انتقال و روایت کاملاً مشهود است.

وی افزود: مهم‌ترین مؤلف همان راوی است و دلایل گوناگونی هم دارد. فضای انتقال پیام عمیق امروز دیده نمی‌شود و بیشتر استدلالی و ذهنی پیش می‌رود. هرچقدر یک اثر را هنری‌تر ببینیم توجه‌مان به راوی بیشتر می‌شود و هرچقدر رسانه‌ای ببینیم، توجه به راوی کمتر خواهد بود. هنر هم‌عرض با فلسفه است و زیرمجموعه هم نیستند و هنر بر فلسفه بیشتر اثر می‌گذارد؛ حال اگر این نگاه مترقی وجود داشته باشد این است که چیزی باید در هنر بجوشد تا تبدیل به حس در مخاطب شود. درواقع کار هنر انتقال حس است که در جان مخاطب می‌نشیند. این انتقال حس در مخاطب اتفاق نمی‌افتد مگر اینکه برآمده از یک حس درونی در هنرمند باشد.

در دنیای مدرن چندان فرصت تفکر عمیق ایجاد نمی‌شود

 جدی‌ترین چالش ما در تولیدات را این دانست که محصول زمان و دنیای مدرنیته است و در این‌باره نظر خود را این‌طور ارائه داد: این دنیا مرز تکثیر و روزمرگی دارد. اگر دقت کنید رمان‌هایی که در صد سال گذشته نوشته شده‌اند همچنان در قله هستند یا حتی در سینما نیز به همین شکل است. باید دید چه بستری در آن دوران حاکم بود که آثار حس بیشتری انتقال می‌دادند. اصلی‌ترین مسئله این است که دنیای مدرنیته به شدت شلوغ است و چندان فرصت فکر کردن عمیق ایجاد نمی‌شود. از سوی دیگر داده‌هایی که به مخاطب ارائه می‌شود دیگر فرصتی برای تفکر و تعقل باقی نمی‌گذارد و کارها رسانه‌ای هستند و عمیق نمی‌شوند. از زاویه دیگر کارها سفارشی هستند. نمی‌گویم هر کار سفارشی هنری نمی‌شود؛ اما اگر بخواهیم با دقت نگاه کنیم اولین نکته‌ای که از یک اثر می‌توان متوجه شد این است که چقدر مسئله و دغدغه صاحب اثر بوده است.

این نویسنده در ادامه مثال زد: وقتی ما در ساخت براساس یک فرمول مشخص پیش می‌رویم عنصر راوی از میان برداشته می‌شود؛ چرا که همه‌چیز از پیش تعریف شده و این هم حاصل زندگی مدرن است. در مواجهه با برخی از افراد متوجه می‌شویم که آدم حقیقت است و مجاز نیست و آنچه که عنوان می‌کند در دل و جان شما نفوذ می‌کند؛ بنابراین باید برای ساخت و تولید یک اثر دغدغه آن موضوع را داشته باشید. به طور مثال تفاوت فیلم «موقعیت مهدی» با فیلم سینمایی «غریب» چیست؟ هر دو فیلم درباره دو قهرمان صحبت می‌کنند، به عنوان یک مخاطب می‌گویم که فیلم «غریب» که روایتی از زندگی شهید بروجردی است در ذهن من جایی پیدا نکرد و نتوانستم با آن ارتباطی برقرار کنم؛ اما در نقطه مقابل، فیلم «موقعیت مهدی» است که به نظرم خیلی دلی‌تر است و می‌توان با شهید باکریِ فیلم ارتباط گرفت و او را شناخت. درواقع حسی را ایجاد می‌کند که مهدی باکری در جان ما بنشیند. هادی حجازی‌فر کارگردان این فیلم در مصاحبه‌های خود گفته است من از بچگی عاشق شهید باکری بودم و یکی از دلایلی که به سوی کارگردانی رفتم این بود که فیلم او را بسازم.

این عضو هیأت علمی دانشگاه جامع امام حسین (ع) در پاسخ به این سؤال که «در فضای نقد اولین مواجهه با اثر چه چیزی است؟» گفت: از مؤلف به متن رسیدن را بسیاری از صاحب‌نظران قبول دارند و از سال ۱۹۶۰ به بعد، عده‌ای نظریه «مرگ مؤلف» را ارائه کردند که وقتی اثری تولید می‌شود صاحب اثر می‌میرد. مواجهه شما با یک اثر، مواجهه با نماد و نشانه نباشد؛ بلکه با صورت اثر باشد یعنی آنچه که می‌بینیم یا می‌شنویم.

رضا قیومی‌پور

دیدگاهتان را بنویسید