فیلم اعتراضی قواعد دارد

«حیثیت گمشده» ترکیبی است از چند تیپیکال جامع و مانع از اقشار پایین‌شهری یک جامعه. شروعی قهوه‌خانه‌ای با سیاهی‌لشکرهایی که نگاه‌هایی به سوی یک قمار دارند و مرام و مسلک مریدی و مرادی آن، ما را به یاد «پوست شیر» و «شنای پروانه» می‌اندازد.
لباس‌های چرک‌مرده، نگاه‌های حز‌ن‌آلود، چهره‌های گم‌گشته در هاله‌ای از دود قلیان و سیگارهای گوشه‌ لبان کاراکترها نیز بر این شباهت صحه می‌گذارند. پوستر فیلم نیز به دلیل استفاده از رنگ سرخ برای عنوان فیلم و ژست کاراکتر امیر که همچون کاراکتر نعیم با خشمی فروخورده به‌صورت نیم‌رخ ایستاده است، سریال «پوست شیر» را یادآوری
می‌کند.
ايجاد ابهامات و معماهای ناموسی در پلات داستان، شباهت کپی‌کارانه‌ رنگ، نور، تصویرپردازی، مرگ یک کاراکتر و ماندن پرسش‌های بسیار در ذهن قهرمان روایت، کاملا شبیه رابطه‌ نعیم با دخترش است؛ با این تفاوت که به لحاظ منطقی، حس عاطفی عمیقی در روایت «پوست شیر» مطرح بود؛ اما در اولین سکانس «حیثیت گمشده» به‌راحتی بی‌اهمیتی وجود هاجر برای امیر کاملا مشخص و آشکار است.
جست‌وجوی کاراکتر بزه‌گر نیز از دیگر ویژگی‌های مشترک دو مینی‌سریال است. اگر در «پوست شیر»، نعیم دنبال کاراکتری با خالکوبی عقاب سه‌سر بود، در «حیثیت گم‌شده»، امیر دنبال مردی است که روی پیشانی‌اش رد زخم باشد.
یادآوری خاطرات گذشته اعم از خانواده‌ای بی‌توجه که در ازای پول، حاضر به هر کاری می‌شوند، پدری که در ازای مواد مخدر، حاضر به پرداخت شرافت و آبروی دخترش می‌شود، انسان‌های عقده‌ای که خشم‌های فروخورده‌شان از آنها مشت‌های گره‌خورده‌ای می‌سازد که به خود و اطرافیان آسیب می‌زنند، همه این‌ها به طریقی، توهین به قشر کم‌درآمد و پایین‌شهری جامعه نیز تلقی می‌شود. تا چه زمانی باید از تیپیکال‌های تکراری استفاده کرد؟ این روند تا کجا ادامه دارد؟ تا «شنای پروانه»، «پوست شیر» و «حیثیت گم‌شده». آثاری که مضمونی یکسان را دنبال می‌کنند که در یک جمله می‌توان خلاصه‌ کرد: شناسایی فرد متعرض با چاشنی سیاه‌نمایی!
خب تا کجا ادامه می‌یابد؟ تا چه زمانی باید این روند فیلم‌سازی تحقیرانه ادامه یابد؟ در حقیقت برای ادامه‌ تماشای این سریال، باید درام را به فراموشی سپرد و به پی‌رنگ مبتذل و تکراری روایت دل خوش کرد.
با این وجود، پایلوت در این فیلم پر است از ماجرا به‌جای گفت‌وگو. بیشترین صرفه‌جویی لازم در این پایلوت به کار رفته و بهاره افشاری، کاراکتر هاجر و مهدی حسینی‌نیا، کاراکتر امیر، با نگاه، حالت چهره و حرکات خود بیشتر از حد معمول دیالوگ سخن می‌گویند. نگاه‌های محزون و گلایه‌آمیز هاجر به‌واقع نمایانگر فاصله‌ای است که از جانب شوهر خود حس می‌کند.
روابطی که براثر فقدان‌ها و ناکامی‌های مختلف منجر به طلاق عاطفی می‌شود و در نتیجه افراد، نزدیکان خود را از دنیای شخصی و خصوصی خود خارج می‌کنند. این سیر به‌خوبی، با حداکثر صرفه‌جویی در سیر روند فیلم و با پشتکار در تدوین هوشمندانه نمایان شده است؛ اما بازهم حس مشترک عاطفی این زوج در هیچ‌کجای فیلم تا حدی زیبا نیست که بتوان در چندین قسمت به انتظار کشف علت دوری دو زوج نشست. شاید تنها راه‌حل فرار از بیزاری از روایت، غرق‌شدن در کلیشه باشد؛ تا حدی که دیگر برایمان مهم نباشد با چه موضوع تکراری و پی‌رنگی کپی‌کارانه مواجهیم! فراموش نکنیم سینما جریان‌ساز است، جریانی به وسعت تسخیر دنیا به سبک راوی و روایتگر، چه راست،
چه دروغ!!
مجددا هشدار می‌دهم و یادآور می‌شوم، سیاستگذاری بسیاری از جشنواره‌های معتبر دنیا، سیاه‌نمایی و ناامیدی و فقر در کشورهای اسلامی به خصوص جمهوری اسلامی ایران است که به فیلمساز اجازه نمی‌دهد دوربین خود را به بالای شهر و بین قشر مرفه جامعه ببرد و دستاوردها و زیبایی‌های کشور را همان‌طور که هست نشان دهد.
جریان تلویزیون و سینمای ایران باید با اقتدار تمام، تولید فیلم‌هایی که ناامیدی، فقر، تحریف و بدبختی جامعه ایرانی را به ناعادلانه‌ترین شکل ممکن نشان می‌دهد، متوقف کند. فیلم اعتراضی قواعدی دارد که هنوز مسئولان، متولیان و فیلمسازان ما متوجه این موضوع نیستند. در آخر توصیه می‌کنم اگر درد را می‌گویید، باید درمان را هم بگویید، پس راه نجات از این بحران، تصویب قوانین تخصصی در جهت تولید فیلم و سریال است.

 

مهرداد توکلی

دیدگاهتان را بنویسید