راهورسم زندگی در کشورهایی مانند ایالات متحده آمریکا، دانمارک و چین، از زمین تا آسمان فرق میکند. آمریکا نابرابر است، چین اقتدارگرا، و دانمارک ثروتمند. بااینحال، این سه کشور، و بسیاری از کشورهای دیگر جهان، در یک چیز شبیه یکدیگرند: کاهش شدید نرخ باروری. جوانان در هر جا، با دلایلی متفاوت، دست از والد شدن کشیدهاند و ترجیح میدهند دهههای جوانیشان را صرف کار و سفر و خوشگذرانی کنند، نه بزرگکردن بچه. اما به نظر میرسد دلیلِ اصلیِ این تصمیم، چیزی غیر از ترجیحات شخصی است.
آنا لویی ساسمن، نیویورک تایمز— در پاییز ۲۰۱۵، شهرداری کپنهاگ پوسترهایی را در سراسر این شهر پخش کرد که به بحثهای فراوانی دامن زد. در یکی از آنها تخممرغهایی را میدیدیم که روی آنها با حروف صورتی نوشته شده بود: «امروز تخمکهایت را شمردهای؟» پوستر آبی رنگ دیگری، نمایی نزدیک از اسپرمها نشان میداد و از مخاطب میپرسید «خیلی آرام شنا نمیکنند؟»
این پوسترها میخواستند به جوانان دانمارکی یادآوری کنند که تا ابد جوان نمیمانند و ممکن است فرصت بچهدارشدن را از دست بدهند؛ اما بازخورد جهانی این تصاویر خوشایند نبود. از نقدهای مطرحشده آن بود که این تصاویر، زنان را باحیوانات مزرعه یکی میکرد. زمان توزیع این تصاویر هم نامناسب بود: برخی معتقد بودند تشویق دانمارکیها به فرزندآوری آن هم زمانی که تلویزیون، پناهندههای سوری را نشان میداد که در سراسر اروپا آواره شدهاند، ناخواسته بوی زنندۀ ملیگرایی میداد.
دکتر سورن زِیب، رئیس پیشین انجمنِ باروری دانمارک و از گردانندگان این پویش، معتقد است با وجود همۀ نقدها، این پویش ارزش برگزاری را داشت. وی بهعنوان رئیس بزرگترین کلینیک عمومی باروری در دانمارک، باور دارد پیامهای این پویش ناخوشایند هستند؛ اما وجودشان به شدت ضروری است. نرخ باروری دانمارک دهههاست که پایینتر از سطح جایگزینی جمعیت است. مراد از سطح جایگزینی، سطحی است که برای ثابت نگهداشتن جمعیت لازم است. به گفتۀ دکتر زِیب علت کاهش نرخ باروری فقط این نیست که افراد بیشتری عامدانه بیفرزندبودن را انتخاب میکنند. بسیاری از بیماران وی زنان جوان مجردی هستند که دوست دارند خانواده داشته باشند یا زوجهایی که دیگر چندان جوان نیستند و بیش از اندازه صبر کردهاند؛ اما حالا دیگر دیر شده است.
این پویش نتوانست جامعۀ هدف، از جمله دختر خودِ دکتر زِیب را تحت تأثیر قرار دهد. دختر او که در دانشگاه کپنهاگ تحصیل میکند به همراه چند نفر از همکلاسیهایش با دکتر زِیب مصاحبه کردند. آنها قصد داشتند دربارۀ این پویش پروژهای انجام دهند؛ اما دکتر زِیب حتی در این مصاحبه هم تلاش میکرد پاسخ سؤالات خودش را پیدا کند.
دکتر زِیب گفت «از آنها پرسیدم ̓حالا دیگر همهچیز را میدانید؛ اطلاعات و دانش فراوانی دارید. میخواهید چه چیز را در زندگی شخصیتان تغییر دهید؟̒» سرش را با تأسف تکان داد و گفت: «پاسخشان این بود: ̓هیچ چیز.̒ هیچچیز!»
اگر قرار باشد کشوری پر از بچه باشد، این کشور باید دانمارک باشد که یکی از ثروتمندترین کشورهای اروپاست. زوجهایی که بهتازگی پدر و مادر میشوند، ۱۲ ماه مرخصی با حقوق دارند و برای مراقبت از نوزاد نیز کمکهزینۀ درخورتوجهی دریافت میکنند. دولت هزینۀ آیویاف زنان زیر ۴۰ سال را میپردازد؛ اما نرخ باروری در دانمارک ۱.۷ تولد در هر زن است. این عدد با نرخ تولد در ایالات متحده برابری میکند. به نظر میرسد این سرزمینِ شاد به کسالت باروری مبتلا شده است.
تنها دانمارک نیست که به چنین وضعیتی مبتلاست. دهههاست که نرخ باروری در سراسر جهان، در کشورهایی با درآمد متوسط، کشورهایی با درآمد اندک و بهویژه کشورهای ثروتمند، باشتاب رو به سقوط است.
افول باروری معمولاً با گسترش رشد اقتصادی همراه است و ضرورتاً پدیدهای ناپسند نیست. در بهترین حالت، این اتفاق نشان میدهد زنان به تحصیلات بهتر و فرصتهای شغلی مناسبتر دست پیدا کردهاند، استانداردهای زندگی افزایش یافته است و انتخاب افراد برای نداشتن فرزند پذیرفتنیتر شده است.
در بدترین حالت، افول باروری از شکستی بزرگ پرده برمیدارد: از شکست کارفرمایان و دولتهایی که والدبودن و کارکردن را در مقابل هم قرار دادهاند، از شکست جمعی ما در حل بحرانهای آبوهواییای که سبب میشود فرزندداشتن دورنمای معقولی نداشته باشد؛ از شکست اقتصاد جهانی که بیش از پیش نابرابر شده است. داشتن فرزندِ کمتر بیش از آنکه یک انتخاب باشد، نتیجۀ تلخ این شرایط ناخوشایند است.
دادههای برآمده از چندین دهه پژوهش نشان میدهد مردم تمایل دارند اندازۀ خانواده کوچکتر باشد. افزون بر این، پژوهشها نشان میدهند در همۀ کشورها، باروری سریعتر از اندازۀ خانوادۀ ایدهآل کاهش یافته است. در ایالات متحده، تعداد فرزندانی که هر خانواده دارد و تعداد فرزندانی که میخواهد داشته باشد، یکی نیستند. به عبارت دیگر، اختلاف بین این دو عدد افزایش یافته است. در سال ۲۰۱۶، سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی، ۲۸ کشور را مطالعه کرد. به گزارش این سازمان، زنان و مردان بهترتیب تمایل داشتند بهطور متوسط ۲.۳ و ۲.۲ فرزند داشته باشند؛ اما تعداد کمی از آنها به هدفشان رسیدند. ما ادعا میکنیم بچه میخواهیم؛ اما چه چیز مانع میشود دست به کار شویم؟
میتوان پاسخهای فراوانی به این سؤال داد. پاسخ این سؤال، به تعداد افرادی که تصمیم میگیرند بچهدار شوند یا نه متفاوت است. در سطح ملی، آنچه جمعیتشناسان «کمکاری باروری» مینامند دلایل متنوعی دارد. نبود سیاستهای دوستدار خانواده در آمریکا، نابرابری جنسیتی در کرۀ جنوبی، یا آمار چشمگیر بیکاری جوانان در اروپای جنوبی از جملۀ این دلایل هستند. کمکاری باروری به نگرانی دربارۀ سرمایۀ عمومی و ثبات نیروی کار دامن زده و در برخی موارد بیگانههراسی را افزایش داده است.
اما موضوع مهمیتر هم در میان است.
کشورها و افراد فراوانی به نظام سرمایهداری آلوده شدهاند. رهاورد شکل فعلی این نظام، ثروتی باورنکردنی برای اقلیتی معدود و بیثباتی برای اکثر افراد است. فضای اجتماعی حاصل از این شرایط اقتصادی برای فرزندآوری مساعد نیست: هفتههای کاریمان طولانیتر و دستمزدهایمان کمتر شده است؛ نتیجه آنکه فرصت و پولی برای دیدار افراد تازه، عشقورزیدن و دلباختن نمانده است. اقتصادی که در آن برندهها بیش از پیش همهچیز را در اختیار خواهند داشت، والدین را مجبور میکند بیش از گذشته به فرزندان رسیدگی کنند. آموزش فرزندان در این دوران پرهزینهتر است و همین امر برای افرادی که در آستانۀ والدشدن هستند، اضطراب فزایندهای را رقم میزند. آنها با خود میاندیشند چه زندگیای میتوانند برای فرزندانشان فراهم کنند. پیامهایی که در کل زندگیمان میگیریم ما را بهسمت اهداف دیگری مانند تحصیل، کار و سفر سوق میدهد.
شرایط نامساعد اجتماعی و اقتصادی به همراه زوال محیطزیست انگیزۀ کمتری برای فرزندآوری باقی میگذارد: مواد شیمیایی و آلایندهها به بدنهایمان نفوذ کرده و سیستمهای غدد درونریزمان را مختل کردهاند. به نظر میرسد سرانجام روزی فرا میرسد که بخشی از قسمتهای مسکونی زمین در آتش خواهد سوخت یا زیر آب فرو خواهد رفت.
درست است که کاهش نرخ تولد، ثبات نیروی کار و امنیت نظامهای اجتماعی را در آینده تهدید میکند؛ اما این نگرانی از یک جهت، غافلشدن از دلیل اصلی است. کاهش نرخ تولد در حقیقت از پدیدهای بسیار همهگیرتر پرده برمیدارد. پرواضح است آنچه «سرمایهداری متأخر» مینامیم به نظام اقتصادی خلاصه نمیشود؛ سرمایهداری متأخر با همۀ نابرابری، تحقیرها، فرصتها و بیمعناییهایی که با خود به همراه میآورد، به فرزندآوری روی خوش نشان نمیدهد. کمتر به این حقیقت توجه میکنیم که در سراسر جهان، شرایط اقتصادی، اجتماعی و محیطزیستی مانند قرصهای ضدبارداری عمل میکنند. دانمارک نیز از این قاعده مستثنا نیست.
«کلی کار دیگر هست که میخواهم انجام دهم»
دانشجویان آمریکایی از وام دانشجویی، هزینههای کمرشکن پزشکی و نداشتن مرخصی زایمانِ با حقوق وحشت دارند؛ اما دانمارکیها با این ترسها مواجه نیستند. دانشگاه رایگان است و نابرابری درآمد بسیار اندک. خلاصه بگویم، بسیاری از عواملی که سبب میشوند جوانان آمریکایی تشکیل خانواده را به تعویق بیندازند، اساساً برای دانمارکیها محلی از اعراب ندارد.
بااینحال، بسیاری از دانمارکیها با بیماریهای روحی دست و پنجه نرم میکنند که رهاورد سرمایهداری متأخر حتی در کشورهای ثروتمند و تساویطلب است. به نظر میرسد، دانمارکیها که نیازهای ابتداییشان تأمین شده و فرصتهای بیشماری در اختیارشان است، در عوض باید با فشار ناشی از آزادیهای بیحدوحصر مبارزه کنند. همین امر، داشتن فرزند را به تعویق میاندازد یا فرزندآوری را به تجاوز به سبکی از زندگی بدل میکند که پاداشها و رضایتهایش از جنس دیگرند؛ مانند شغلِ جالبتوجه، سرگرمیهای محرمانه و تعطیلات عجیبوغریب و نامتعارف.
دکتر زِیب که خود پدر دو فرزند است میگوید: «والدین میگویند ̓فرزندان مهمترین چیزهای زندگیمان هستند̒ »؛ در مقابل، آنها که هنوز فرزندی ندارند، والدبودن را مسئولیتی ناخوشایند تلقی میکنند. آنها نه میتوانند تصور کنند فرزندداشتن چقدر اولویتهایشان را تغییر میدهد و نه میتوانند لذاتی را که فرزندداشتن با خود به همراه میآورد، درک کنند. «جوانها میگویند ̓اگر بچهدار شویم، زندگیمان به پایان میرسد̒ ».
تردیدی نیست که افراد بسیاری تمایل ندارند بچهدار شوند. آنها فرزندنداشتن را انتخاب میکنند و پذیرش اجتماعی این امر، بهویژه برای زنان، قدمی رو به جلوست؛ اما آمار رو به افزایش استفاده از فناوریهای کمکباروری در دانمارک و کشورهای دیگر نشان میدهد اغلب، همان افرادی که فرزندان را مانع پیشرفت تلقی میکردند، تمایل دارند بچهدار شوند. (برای مثال، در فنلاند در کمتر از یک دهه آمار فرزندانی که با کمک ابزارهای کمکباروری به دنیا آمدهاند، دو برابر شده است؛ در دانمارک، از هر ده نوزاد، یکی با استفاده از شیوههای کمکباروری متولد میشود).
کریستین مری فاس، متخصص شبکه و برگزارکنندۀ مراسم است. او که زن ۵۰ سالۀ خوشسلیقهای است و لبخند گرمی به لب دارد، شانس مادرشدن را از دست داده است. او همیشه آرزو داشت زندگیِ عاشقانهای داشته باشد؛ اما ارتباط با چند شریک عاطفی به رابطهای جدی ختم نشد و او بیشتر دهۀ سوم و چهارم زندگیاش را مجرد ماند. در این دو دهه، دوستان بیشتری پیدا کرد، دوستیهایش را عمیقتر کرد، طراحی داخلیِ ساختمانها و منازل را انجام داد و چندین شبکۀ اجتماعی راه انداخت (از جمله شبکهای برای افراد مجرد؛ البته این شبکه را «خیلی قبلتر از آنکه مجردبودن امری پذیرفتهشده باشد» به راه انداخت).
در ۳۹ سالگی کمکم به صرافت افتاد که خانوادهای بسازد. یک بار در مراجعه به پزشک زنان، ناگهان به این نتیجه رسید: «اگر ۵۰ ساله یا ۶۰ ساله شوم و بچهای نداشته باشم، باقی عمر از خودم متنفر خواهم شد». او اکنون مادر دو فرزند ۶ و ۹ ساله است که با اسپرمهای اهدایی به دنیا آمدهاند. خانم فاس هماکنون در شمار افرادی است که دانمارکیها آنها را «سولومور»1 یا مادر مجرد مینامند. از سال ۲۰۰۷ که دولت دانمارک به زنان مجرد هم اجازۀ آیویاف داد، تعداد این افراد رو به افزایش است.
برخی همواره تلاش کردهاند زنان را مسئول کاهش نرخ باروری جلوه دهند. استدلال این افراد آن است که زنان خودخواهانه از مادرشدن اجتناب میکنند یا نقشهای زنانه را با توجه به گرایشات فمنیستی شرح و بسط میدهند؛ اما میل به لذتبردن از زندگیْ بدون داشتن فرزند، به زنان محدود نمیشود. در دانمارک، از هر پنج مرد، یک نفر هرگز پدرشدن را تجربه نمیکند. این آمار در ایالات متحده نیز به همین قرار است.
آندرس کِراپ طراح نرمفزار است. او ۴۳ سال دارد و در کپنهاگ زندگی میکند و بهتازگی دوباره به سرگرمی قدیمیاش، ماهیگیری، روی آورده است. معمولاً آخر هفتهها به خلیج زلاند میرود و با قزلآلاهای دریایی خلوت میکند. مواقعی که در استارتاپش مشغول کار نیست، با دوستانش به کنسرت میرود. به نظر میرسد علاقۀ خاصی به تشکیل خانواده ندارد.
او میگوید: «در حال حاضر، از زندگیام خیلی راضیام».
مِس تُلُلُن مشاور حقوقی است و خارج از کپنهاگ کار میکند. وقتی ۵ ساله بود، بعد از تماشای تبلیغی از اولورو، یا صخرۀ آیِرز در استرالیا، دلباختۀ سفرکردن شد. سرانجام تصمیم گرفت تا زمانی که زنده است به همۀ قارهها سفر کند و امروز، در ۳۱ سالگی، فقط به جنوبگان نرفته است. به عقیدۀ او مردم به این دلیل بچهدار میشوند که از عواقب فرزندنداشتن میترسند یا فرزندداشتن را «طبیعی» میدانند. هیچکدام از این دو دلیل دربارۀ او صدق نمیکند.
او میگوید:«کلی کار دیگر هست که میخواهم انجام دهم».
«سبک زندگی دنکیشوتوار»
آیا این انتخابها دقیقاً همان مواردی نیستند که سرمایهداری به ما وعده داده است؟ به ما گفتند اگر به تحصیلات مناسب، اخلاق حرفهای و درک درست از امور مجهز شویم، میتوانیم با موفقیت شغلی و درآمد خالصمان به جذابترین، فرهیختهترین و شادترین نسخۀ خودمان تبدیل شویم. یاد گرفتیم یادگرفتن، کارکردن، خلقکردن و سفررفتن مهم و ارزشمندند.
تِرِنت مکنامارا، استادیار دانشگاه اِی. اند. اِم تگزاس است. او تاریخ درس میدهد و بیش از یک دهه است که نگرش افراد به باروری و خانواده را مطالعه میکند. مکنامارا معتقد است شرایط اقتصادی تنها بخشی از قضیه است. وی در مقالهای که به زودی منتشر میشود، مینویسد «پیامهای کوچک اخلاقیای که به یکدیگر مخابره میکنیم» اهمیت بیشتری از شرایط اقتصادی دارند. «این پیامها به اصالت، هویت، تعالی و معنا توجه میکنند»؛ اما امروزه روشهای دیگری برای خلق معنا، هویتیابی و تعالی یافتهایم.
وی میگوید در دنیای ما کمتر نشانهای این باور را تقویت میکند که والدشدن، فرد را به «امری اصیل، بینظیر، ارزشمند و متعالی متصل میکند». توجه به چنین نشانههایی و ترویج آن در دنیای سکولار، بیش از پیش دشوار است. سرمایهداری و ارزشهای حاکم بر آن دنیای سکولار را تحت کنترل خود درآورده است. استخراجکردن، بهینهکردن، درآمد کسبکردن، دستاورد داشتن و رشدکردن ارزشهایی هستند که نظام سرمایهداری بر آن تأکید میکند و طبیعی است که در چنین بافتی داشتن فرزند، بیشتر به «انتخابی دنکیشوتوار» میماند. بااینحال، هر کجا نظام ارزشی دیگری حاکم باشد، تعداد بچهها بیشتر است. برای مثال، در ایالات متحده، نرخ تولد در میان یهودیان ارتدکس و یهودیان حسیدی، مورمونها و منونیتها در قیاس با عموم مردم بالاتر است.
لایمون استون که اقتصاددان است و جمعیتها را مطالعه میکند میگوید کاهش دینداری و افزایش «کارگرایی»2 دو ویژگی زندگی مدرناند که با نرخ پایین باروری ارتباط مستقیم دارند. او میگوید «انسان طبیعتاً تمایل دارد معنا خلق کند». در غیاب مذهب، کارکردن از راههایی است که فرد با تکیه بر آن تلاش میکند برای خود اعتبار بیرونی فراهم آورد. وقتی کارکردن به ارزش غالب فرهنگی تبدیل میشود، «طبیعی است که باروری کاهش مییابد».
فرهنگ دانمارک به پرکاری معتاد نیست، اما به شدت سکولار است. کشورهای شرق آسیا که پایینترین نرخ باروری دنیا را دارند، اغلب هم سکولارند و هم معتاد به کار. برای مثال، در کرۀ جنوبی، دولت برای تشویق افراد به فرزندآوری، مالیات افرادی را که صاحب فرزند میشوند، کاهش میدهد و دسترسی به مراکز مراقبت از کودک را تسهیل میکند؛ اما «کارگرایی افراطی» و نیز تعاریف سنتی از نقشهای جنسیتی، والدبودن را در کرۀ جنوبی دشوارتر کرده است. زنانی که بعد از کارِ بیرون باید شیفت دوم کار را در منزل آغاز کنند، جذابیتی در والدشدن نمیبینند.
زندگی در دانمارک و چین تفاوتهای فراوانی دارند؛ رفاه اجتماعی در دانمارکِ کوچک چشمگیر است و برای برابری جنسیتی احترام فراوانی قائلاند؛ در مقابل، در چین، کمکهای اجتماعی ناپیوسته است و تبعیضهای جنسیتی بیداد میکند. بااینحال، در هر دو کشور نرخ باروری پایینتر از سطح جایگزینی جمعیت است.
جامعۀ دانمارک نشان میدهد فردگرایی و خودشکوفایی که از ارزشهای نظام سرمایهداری هستند، حتی میتوانند در کشوری ریشه بدوانند که تلاش کرده است لبۀ تیغ ارزشهای نظام سرمایهداری را کُند کند. در مقابل، چین نمونۀ کشوری است که لبۀ تیغ ارزشهای نظام سرمایهداری را تیز کرده است؛ نتیجه آنکه افراد به رقابتی ناخوشایند گرفتار شدهاند؛ رقابتی که والدین در آن تلاش میکنند «از همان آغاز برنده شوند». این بدین معناست که آنها فرزندانشان را از سنین بسیار کم به مهارتهای مختلف مجهز میکنند. (پژوهشگری میگفت والدین در چین حتی تلاش میکنند در موقعیتی از سال باردار شوند که فرزندانشان در مدرسه پذیرفته شوند).
در چین، دهههای متوالی اکثر خانوادهها اجازه نداشتند بیش از یک فرزند داشته باشند. سرانجام دولت در ۲۰۱۵، پس از چندین دهه، به زوجها اجازه داد فرزند دومشان را به دنیا بیاورند. باوجوداین، نرخ باروری تکان چندانی نخورد. در ۲۰۱۸ نرخ باروری در چین ۱.۶ درصد بود.
دولت چین سالها تلاش کرد جمعیت این کشور را مهندسی کند و کمیت را به بهانۀ ارتقای «کیفیت» کاهش دهد. به گفتۀ سوزان گرینهاچ، استاد چینشناسی دانشگاه هاروارد، چین بیش از پیش تلاش میکند با تکیه بر آموزش، شهروندانی جهانی پرورش دهد. «پرورش شهروندانی جهانی» ابزاری است تا چین بتواند در اقتصاد جهانی رقابت کند.
وی میگوید بعد از دهۀ هشتاد میلادی، فرزندپروری در چین وجه تخصصی به خود گرفت و زمام پرورش فرزندان در دستان متخصصانِ آموزش، متخصصان سلامت و روانشناسان کودک افتاد. امروزه، والدین چینی نمیخواهند از جدیدترین توصیههای فرزندپروری عقب بمانند؛ همین است که تلاش میکنند فرزندی باکفایت بزرگ کنند. افزون بر این، آنها پذیرفتهاند فرزندپروری هزینه دارد و این هزینهها را باید پرداخت.
گرینهاچ میگوید «مفاهیم فرزند باکفایت و انسان باکفایت با ادبیات سرمایهداری نیز بیان میشوند: ̓برای بچهمان چه بخریم؟ باید پیانو بخریم، باید پول کلاسهای رقص را بپردازیم، باید امکان تجربهای آمریکایی را برایش فراهم آوریم̒ ».
با جوانان چینی که صحبت میکردم، همان حرفهای جوانان دانمارکی را میشنیدم. این جوانان همانهایی بودند که والدینشان آنها را به مهارتهای مختلف تجهیز کرده بودند. در چند دهۀ گذشته، افرادی که از صلاحیتهای لازم برخوردار بودند، با فرصتها و موقعیتهایی روبرو شدند که والدینشان هرگز تصور آن را هم نمیکردند. این امر فرزندداشتن را به باری سنگین تبدیل میکند.
جویس یوآن ۲۷ سال دارد، ساکن پکن و مترجم شفاهی است. وی که قصد دارد یک دورۀ امبیاِی را هم خارج از چین بگذراند، میگوید «احساس میکنم تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شدهام و تازه مشغول به کار شدم. هنوز حس میکنم در ابتدای زندگیام هستم».
البته خانم یوآن و جوانان دیگری که با آنها صحبت کردم به شرایط دشوار اقتصادی در چین هم اشاره میکردند. برای مثال، او به هزینههای هنگفت زندگی شهری اشاره میکند و میگوید «همهچیز بیش از اندازه گران است» و کیفیت زندگی، بهویژه در شهرهای بزرگ «بسیار پایین است»؛ حال آنکه جوانان دانمارک بهندرت با چنین شرایطی روبهرو میشوند.
عوامل سرکوبکنندۀ باروی در چین در همهجای این کشور صادق است: ساکنان مناطق روستایی که هنوز ۴۱ درصد از جمعیت ۱.۴ میلیارد نفری چین را تشکیل میدهند، اشتیاق چندانی به فرزند دوم ندارند. به نظر میرسد سیاستمداران هم نمیتوانند کار خاصی انجام دهند. دولت در سال ۲۰۱۳ اعلام کرد اگر یکی از والدین تک فرزند باشند، میتوانند برای اخذ مجوز فرزند دوم اقدام کنند. بااینحال، سه ماه پس از اعلام این قانون، در استان زُوان وِی که تقریباً ۱.۲۵ میلیون جمعیت دارد، فقط ۳۶ نفر درخواست دادند. به گزارش نویسندگان مقالۀ «بررسی باروری در چین»، «مقامات محلیِ تنظیم خانواده معتقدند فشارهای اقتصادی، سد راه زوجهای جوان برای داشتن فرزند دوم است».
در مناطق شهری، فرصتهای تحصیلی و مالی بسیار فراوانتر و رقابت شدیدتر است. اما زوجهای چینی در همهجا تحت تأثیر فشارهای اقتصادیِ نظام اَبَرسرمایهداری این کشور هستند. در این کشور، اگر فرزند در مسیر درست قرار بگیرد، موقعیتهایی پیش رویش خواهد بود که مسیر زندگیاش را تغییر خواهد داد، اما اگر در مسیر نادرست قرار بگیرد با ناامنی و دردسرهای فراوان مواجه میشود.
در قیاس با گذشته، افراد بیشتری در چین به دانشکده راه مییابند و مدرک ارزش کمتری پیدا کرده است. رقابت برای ثبتنام در مدارس برتر تنگاتنگتر شده است و افراد بیش از پیش احساس میکنند موظفاند از همان ابتدا فرزندانشان را به مهارتهای مختلف تجهیز کنند. دکتر گرینهاچ میگوید مادران زیادی احساس میکنند باید به مسائل جزئی آموزشی فرزندانشان رسیدگی کنند و معتقدند این کار برای آنکه کودک به «کفایت» برسد لازم است. مادران چینی آنقدر برای امور جزئی تحصیلی فرزندانشان وقت میگذارند که گویی به شغلی تماموقت مشغولند.
لی یویو ۳۳ سال دارد و در پکن زندگی میکند. ماهیت چندلایۀ تولیدمثل در چین، در مورد اطرافیان او نیز صادق است. دوست ثروتمندش که همسرش نیز درآمد درخور توجهی دارد، فرزند دومش را باردار است. دوست دیگرش که وضعیت مالی متوسطی دارد، این تابستان زایمان کرد. وقتی خانم لی از او پرسید قصد دارد دوباره بچهدار شود یا نه، دوستش پاسخ داد بهزحمت میتواند هزینههای همین فرزند را هم تأمین کند. خانم لی که زبان انگلیسی درس میدهد فکر میکرد بهتر است برای نوزاد مبلغی پول هدیه ببرد.
خانم لی فعلاً قصد ندارد خانواده تشکیل دهد؛ در عوض، میخواهد دکترای زبانشناسی بخواند و ترجیح میدهد برای ادامۀ تحصیل به ایالات متحده برود.
او میگوید: «درحال حاضر، رابطه الویت اولم نیست. بیشتر میخواهم روی شغلم تمرکز کنم».
«قبل از بچهدارشدن باید ۲۰۰هزار دلار داشته باشم»
تجربۀ من بهعنوان یک آمریکایی از بعضی جهات به تجربۀ دانمارکیها و از برخی جهات به تجربۀ چینیها نزدیک بود. بخت با من یار بود: به یُمن بورسیهها و فداکاریهای بیشمار مادرم، بدون بدهی از دانشگاه فارغالتحصیل شدم. بنابراین، بیآنکه باری بر دوشم باشد، بیشتر سالهای بیست تا سی سالگیام را در خارج از کشور کار میکردم و درس میخواندم. در این مدت، دو مدرک کارشناسی ارشد گرفتم و شغل ارزشمندی برای خودم دستوپا کردم. وقتی به سی سالگی نزدیک میشدم، دربارۀ فریزکردن تخمکها مطالبی خواندم. فریزکردن تخمکها مانند اسلحهای پنهان بود که با کمک آن میتوانستم نگرانی باروری و زمان بچهدارشدن را خنثی کنم؛ حتی میتوانستم خودم را در برابر دیگران تبرئه کنم که تمام این سالها در خارج از کشور وقت چندانی صرف نکردم تا برای خودم شریک عاطفی پیدا کنم.
در ۳۴ سالگی، بالاخره به فریزکردن تخمکها تن دادم. سال گذشته هم این کار را تکرار کردم. از آن زمان تابهحال، تعداد تخمکها به حدی رسیده است که با آمار و ارقام آنها بازی میکنم و فکر میکنم آیا و چه زمانی قرار است از این تخمکها استفاده کنم. حسابکتابهایم پشت پاکت نامهها، نشان میدهد قبل از بچهدارشدن موجودی حسابم باید باید ۲۰۰هزار دلار باشد.
میپرسید چطور به این عدد رسیدم؟ اول از همه، حداقل ۴۰هزار دلار برای دو نوبت آیویاف لازم است (که فکر میکنم این عامل خود به مانعی برای آشنایی با جنس مخالف در دوران سرمایهداری متأخر منجر میشود؛ باید این موضوع را در مقالۀ دیگری بررسی کنم). چندین هزار دلار هم باید برای پرداخت هزینۀ بیمارستان کنار بگذارم، البته اگر زایمان بیدردسر باشد.
من آزادکارم و مرخصیِ زایمانِ باحقوق به من تعلق نمیگیرد. نتیجه آنکه یا باید تا قبل از اینکه فرزندم به سن مهدکودک برسد، هزینههای مراقبت از کودک را بپردازم (که راحت ۲۵۰۰۰ دلار آب میخورد) یا آنقدر موجودی داشته باشم که وقتی کار نمیکنم از پس مخارج هردویمان بربیایم. میتوانم آپارتمانم را بفروشم؛ اما برای اینکه بتوانم هزینههای دانشکدۀ فرزندم را بپردازم، باید حتماً مالک خانه باشم. فکر از دستدادن این خانه همانقدر مرا میترساند که بخواهم فرزندم را بدون برخورداری از تحصیلات عالی روانۀ بازار کار کنم. بعضی روزها، به خودم میگویم این انتظار مرا مسئولیتپذیر میکند. گاهی هم با خودم فکر میکنم این اضطرابی که اکنون به آن دچار شدهام از تصور آنچه در آینده اتفاق میافتد، ناشی میشود.
نکته این نیست که ۲۰۰هزار دلار رقم چندان واقعبینانهای نیست؛ نکته اینجاست که نسبتدادن یک رقم به تجربهای شگرف مانند والدشدن نشان میدهد نظام سرمایهداری چهقدر ذهنیتم را تحت کنترل خود درآورده است. سرمایهداری ما را به حال خودمان رها کرده است و ما فقط اموری را میپذیریم که از عهدۀ پرداخت پولش بربیاییم.
افرادی که مانند من وضع مالی مناسبی داشتند، سالهای متمادی از چنین اضطرابهایی مصون بودند؛ اما اکنون با مشکلاتی مواجهایم که زنان طبقۀ کارگر، بهویژه زنان رنگینپوست، همواره با آن روبهرو بودهاند. زنان کارگر، هر کاری انجام میدادند بدون آنکه که از ثبات شغلی و مزایای شغلی بهرهمند شوند. آنها مجبور بودند فرزندانشان را در محیطهایی بزرگ کنند که آب آشامیدنی آلوده بود و مدارس از بودجۀ لازم برخوردار نبودند. امروزه، والدین طبقۀ متوسط نیز با کمبود وقت مواجهاند، از مناطقی که مدارس مناسب دارند، رانده شدهاند و پلاستیک و آلودگی مضطربشان کرده است.
در دهۀ ۱۹۹۰، فمنیستهای سیاهپوست که با چنین شرایطی دست و پنجه نرم میکردند، ساختاری تحلیلی ایجاد کردند و آن را عدالت باروری نامیدند. این رویکردْ به حقوق بارداری محدود نمیشود. حقوق بارداری را عموماً با حق سقطجنین و دسترسی به وسایل پیشگیری میشناسیم؛ اما منظور از عدالت باروری آن است که افراد حق دارند در شرایط انسانی بچهدار شوند یا همانطور که جنبش اجتماعی سیسترسانگ 3میگوید: «حق داریم بچهدار شویم، حق داریم بچهدار نشویم، و حق داریم فرزندانمان را در محیطهای سالم و پایدار بزرگ کنیم».
به نظر میرسد عدالت باروری درست فهمیده نشده است یا بیشتر گروههای طرفدار حقوق باروری به آن روی خوش نشان ندادهاند. (لورتا راس، از بنیانگذاران این جنبش، میگوید یکی از اولین گروههای کانونی4 گزارش داد مردم تصور میکنند منظور از این واژه، تلاش برای بهدستآوردن عدالت در تکثیر کتاب است5). اما حقیقت آن است که بیعدالتی باروری رو به گسترش است. خانم راس میگوید:« حالا دیگرْ سفیدپوستان آمریکایی هم تأثیرات نئولیبرالیسم حاصل از سرمایهداری را احساس میکنند؛ تأثیراتی که آمریکاییهای دیگر همیشه احساس میکردند».
آیا برای آنچه سرمایهداری از ما طلب میکند، آمادهایم؟ خانم راس، جنبش عدالت باروری را با والدگری مقایسه میکند و میگوید «وقتی والد کودکی هستید، باید همزمان به سلامت آب آشامیدنی، مدرسۀ امن و اتاقخواب تمیز فکر کنید. زندگی افراد، به یکدیگر وابسته است. وقتی آجری را برمیدارید، کل ساختمان تحت تأثیر قرار میگیرد». اگر از این منظر نگاه کنیم، پیشرفتهای فزاینده مانند مرخصی همراه با حقوق که بعد از تولد فرزند به والدین اختصاص مییابد، مرهمی موقت برای بحران باروری است. این راهحلها بیشتر به این میمانند که وقتی جسم و روحمان به یک وعدۀ غذایی مقوی نیاز دارد، تکهای نان کف دستمان بگذارند.
«این نظام ارزشی به معنای واقعی کلمه دارد نابودمان میکند»
بنابراین، راهحل این نیست مردی مانند آندِرس کراپ را مجبور کنیم ماهیگیری را رها کند و خانواده تشکیل دهد یا لی یویو را متقاعد کنیم از ادامۀ تحصیل در مقطع دکترا منصرف شود؛ در عوض، باید به این نکته توجه کنیم آنها در چه بافت و شرایطی این تصمیم را میگیرند و کدام عوامل درهمپیچیده، که بهسختی میتوان آنها را از یکدیگر تمیز داد، به این تصمیمها جهت میدهد.
بگذارید شفاف باشم. مسئلۀ اصلی«جمعیت» نیست. پژوهشگری به نام میشل مورفی معتقد است از نخستین بارهایی که از واژۀ جمعیت استفاده کردیم، آن را به ابزاری «عمیقاً عینی و غیرانسانی» بدل کردیم تا از زندگی انسان سخن بگوییم. هر روز صدها هزار نوزاد در این سیاره متولد میشوند؛ مردم در سراسر دنیا نشان دادهاند تمایل دارند برای پیداکردن کار به کشورهای ثروتمندتر بروند. مسئله این است که تراژدیهای خاموش انسانی، مانند بیتوجهی کارفرمایان، درک دیرهنگام از مسئلۀ باروری و بدنهایی که مسموم شده است، تحقق میل فرزندآوری را ناممکن میکند. این تراژدیها از دل اضطرارهایی متولد میشوند که میتوان از آنها پیشگیری کرد.
بحران باروری در سایه به انتظار نشسته است؛ اگر خوب دقت کنید آن را میبینید. این بحران هرساله خودش را در نرخ روبهکاهش آمار تولد نشان میدهد. این بحران در مطالعاتی ظاهر میشود که نابارروی، مردهزایی، تولد نوزادان نارس و نوزادان کموزن را با تمام ویژگیهای زندگی مدرن مرتبط میداند: با فستفودها، آلودگی هوا و آفتکشها. میتوانید صدای بحران باروری را در صدای دوستانتان بشنوید؛ وقتی به فرزند اولشان نگاه میکنند که در آپارتمان بسیار کوچکشان بازی میکند و بااشتیاق میگویند «خیلی دوست داریم بچۀ دیگری هم داشته باشیم، اما …». دردی در این صدا نهفته است که از تمنای امری دور از دسترس میآید.
اگر از این منظر نگاه کنیم، در گفتوگو حول فرزندآوری میتوانیم و باید به ضرورت بحث از تغییر شرایط اقلیمی نیز بپردازیم. ما خیلی دیر شأن طبیعت را به رسمیت شناختهایم و تنها زمانی پی بردیم طبیعت جایگزینناپذیر و بیهمتاست که در مقابل چشمانمان در حال از بین رفتن است
سارا مَتیزِن، استاد تاریخ دانشگاه جرج واشینگتن است. او در کتاب جدیدش به موضوع تشکیل خانواده پس از قانونیشدن سقط جنین میپردازد. وی میگوید «بین نگاه مردم به فرزندآوری در زندگی شخصیشان و بحث از سرنوشت این سیاره در نظام سرمایهداری، ارتباط فراوانی وجود دارد. به نظر میرسد افراد بیشتری به این نتیجه میرسند که ̓ این نظام ارزشی به معنای واقعی کلمه دارد ما را از بین میبرد̒».
دو موضوع فرزندآوری و پایداری محیط زیست سالهاست که با یکدیگر همپوشانی دارند. توماس مالتوس نگران بود میزان رشد جمعیت از ذخیرۀ غذایی بیشتر شود. در دهۀ هفتاد میلادی ظهور اکوفمینیسم را شاهد بودیم. از دهۀ نود میلادی گروههای طرفدار عدالت جنسیتی به دنبال آن بودند که زمین را به جای بهتری برای کوکان تبدیل کنند. معترضان فرزندآوری «با اتکا به شدت بحرانهای محیطزیستی» مخالف فرزندآوریاند.
اگرچه فاجعههای آبوهوایی به حرکتهای شیطنتآمیز برای کنترل جمعیت جان دوبارهای بخشیده است، موج تازهای از عملگرایی را نیز به راه انداخته است. بنیانگذاران این جنبشهای عملگرایانه این حقیقت را فهمیدهاند که تولیدمثل و سلامت سیارۀ زمین، که دو جزء بنیادین زندگی هستند، عمیقاً با یکدیگر ارتباط دارند و برای حفظ آنها به حرکتی جمعی نیاز است.
گام نخست آن است که فردگرایی را که رهاورد سرمایهداری است و بر آن تأکید میکنند، فرو بگذاریم. باید درک کنیم به یکدیگر وابستهایم. ما برای بقای طولانیمدت به این وابستگی متقابل نیاز داریم. ما به منابع آب سالم وابستهایم؛ رودخانهها نیز به ما وابستهاند تا آلودهشان نکنیم. ما از همسایگانمان میخواهیم وقتی از خانه دوریم، مراقب سگمان باشند یا به گلهایمان آب دهند؛ ما هم هر وقت لازم باشد کمکشان میکنیم. ما غریبهها را استخدام میکنیم تا مراقب بچهها یا والدین پیرمان باشند و به شایستگی و دلسوزی آنها اعتماد میکنیم. ما مالیات میپردازیم و امید داریم افرادی که انتخاب کردهایم مالیاتمان را برای امنیت جادهها، تأسیس مدارس و حفاظت از پارکهای ملی هزینه کنند.
این ارتباط بین ما و جهان طبیعی، ما و دیگران، بر وابستگی متقابلمان صحه میگذارد؛ اما منطق سرمایهداری از ما میخواهد این حقیقت را انکار کنیم.
باروری تأیید نهایی وابستگی متقابل است. برای اینکه وجود پیدا کنیم، حداقل به دو فرد دیگر نیازمندیم. ما در شکم فرد دیگری رشد میکنیم و با کمک پزشکان یا مراقبان یا خویشاوندانمان به دنیا میآییم؛ در محیطها و جوامعی بزرگ میشویم که سلامت، امنیت و ارزشهایمان را شکل میدهند. بنابراین، باید وابستگی متقابل را به رسمیت بشناسیم و قاطعانه تصمیم بگیریم آن را تقویت کنیم. برای این کار باید به دنبال راههای مشخص و کاربردی باشیم.
پدرم یکی از دو فردی بود که به او نیاز داشتم تا پا به دنیا بگذارم. وقتی ۷ ساله بودم پدرم بر اثر حملۀ قلبی فوت کرد. از سنی به بعد، ساعت طلایی زیبایش را دستم میکردم. ساعت، دور مچ کوچکم بالا و پایین میرفت؛ اما احساس خوشایندی به من میداد. امسال در سفری کاری در لابیِ هتل مشغول نوشتن بودم که ساعت را از دستم درآوردم تا تایپ کنم. در راه بازگشت به خانه، سوار اتوبوس که بودم، متوجه شدم ساعت را جا گذاشتهام. ساعتها تلاش برای پیداکردن ساعت در لابی و التماسهای من به کارکنان هتل نتیجهای نداشت و نتوانستم ساعت را پیدا کنم.
غروب همانروز، وقتی در دفتر مجله مشغول نوشتن بودم، خودم را با فهرستکردن چیزهایی آرام کردم که از پدرم به ارث بردهام و حتی اگر تلاش میکردم نمیتوانستم گمشان کنم: بینی بزرگ، حس شوخطبعی و قد کوتاه که سبب شد من هم مثل او توفیق چندانی در بسکتبال پیدا نکنم.
در ان لحظه بود که فهمیدم چرا تخمکهایم را فریز کردهام. عاقلانه که نگاه میکنم، مطمئن نیستم فریزکردن تخمکها چندان تأثیرگذار باشد؛ حتی نقدهایی به آن دارم. وقتی این همه کودک بدون والدین هستند، خودشیفتگی است برای حفظ ژنهایمان دست به چنین کاری بزنیم. وقتی تخمکهایم را فریز میکردم مجبور بودم هر شب به شکمم دارو تزریق کنم. آنقدر این کار را تکرار کرده بودم که شکمم به تختۀ دارت شبیه شده بود. حتی آن موقع هم تلاش میکردم معنایی در این کار بیابم.
اما وقتی به موهبتهای غیرمادیای که از پدرم به ارث بردهام فکر میکنم، کاملاً میفهمم دوست دارم ژنها تداوم پیدا کنند؛ حتی اگر این کار ناممکن باشد. آن موقع بود که فهمیدم در این اشتیاق، چیزی ارزشمند و توضیحناپذیر وجود دارد. خیلی سریع متوجه شدم با نابودکردن ژنها احتمال فهم آن امر توضیحناپذیر نیز از دست میرود. برای نخستین بار، احساس کردم حق داشتم بخشی از وجودم را حفظ کنم. با این کار گویی بخشی از وجود پدرم را هم حفظ میکردم؛ شاید او روزی دوباره به زندگی بازگردد.