ایران امروز و چالش میان گذشته و آینده!

هویت ایرانی پس از پذیرش اسلام و تشیع به نحو فراگیر دو عنصر هویتی بسیار کلان در آن نقش می‌بندد. نخست مولفه خاتمیت و خاتم پیامبران بودن است. انسان مسلمان در انتهای این نقطه قرار گرفته و انسان ایرانی با قبول آیین اسلام، در انتهای یک نگاه کلی و فراگیر به عالم قرار می‌گیرد. مولفه دوم هم که با تشیع رقم می‌خورد، مسئله مهدویت است. انسان ایرانی همواره در تلاطم یک نگاهی جهانی و ناظر به پایان بخشی به تاریخ بوده و نقش ایفا کرده است.
پاسخ به این پرسش که ایرانی کیست طی دو قرن گذشته توسط برخی از اندیشمندان شاه کلید حل بحران‌های ما با تجدد و در عالم جدید دانسته شده است. برخی برای فهم کیستی ما ایرانیان در اندیشه تجدد غوطه ور شده و برخی نیز بر این باور اند که باید با تکیه بر تاریخ و سنت، خودمان را بازتعریف کنیم. در این میان، اما کسانی هم هستند که در گسل میان جدید و قدیم بند بازی می‌کنند. در این بخش به گفتگو پرداخته ایم با دکتر محمدرضا قائمی نیک، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی تا پیرامون کیستی ما ایرانیان و مولفه‌های تشکیل دهنده آن بیشتر بدانیم.

کدام تاریخ بالاخره جهانی خواهد شد؟!

به عنوان سوال نخست می‌خواستم این موضوع را طرح کنم که تجدد و به عبارت دیگر دنیای جدید چه تأثیر و نقشی را در شناخت ما از خودمان ایفا کرده است؟ به عبارت دیگر آیا می‌توان تجدد را یکی از مولفه‌های اساسی تشکیل دهنده ایران امروز به حساب آورد؟

قائمی نیک: ذکر این مقدمه برای پاسخ به پرسش شما ضروری است. نه تنها انسان ایرانی بلکه اساسا انسان به جهت قرار گرفتن در دوگانه جبر و اختیار یا نسبت آزادی با امکانات، هر تحلیلی از حرکت تاریخی آن احتمالا با نظر به این مسئله باید فهمیده شود. یعنی وضعیت انسان ایرانی را باید با شرایط جبری وی و همچنین اختیار‌ها و امکان‌هایی که در این شرایط پیش پای اوست فهمید؛ لذا اینگونه نیست که بگوییم انسان به معنای عام یا انسان ایرانی به معنای خاص یک وضعیت ثبات یافته‌ای دارد و یا از طرف دیگر اینگونه نیست که کلا رها و بدون هیچ محدودیتی باشد. انسان در واقع بین این دو وضعیت همواره درگیر است. آزادی انسان مطلق نیست بلکه مقید به امکانات اوست، اما این امکانات او را نیز محدود نمی‌کند بلکه می‌تواند شرایط جدیدی را خلق کند.

اگر این اصل کلی را بپذیریم در واقع به نظر می‌رسد انسان ایرانی امکان‌هایی دارد که قبل از مواجهه با تجدد آن‌ها را در حافظه تاریخی خود انباشت کرده است. یعنی سابقه تاریخی ما، امکاناتی را برای ما در طول تاریخ فراهم کرده که امروزه در هویتمان نقش ایفا می‌کند. این امکانات، مواردی است که از خلال مواجهه انسان ایرانی با دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بعضا به وجود آمده همچون امکان‌هایی که در خلال مواجهه او با اسلام پس از حمله اعراب به دست آمده و در خود ذخیره کرده است، با این ذخیره با حمله مغول مواجهه شده و بعد از آن سربرآورده و دوره صفویه را تحقق بخشیده و با همین امکاناتی که در حافظه تاریخی و سابقه تاریخی و هویت تاریخی خود ذخیره کرده حالا با یک جهان جدید مواجه شده با نام تجدد و غرب.

 

این‌طور برداشت می‌شود که شما هویت را یک أمر ثابت نمی‌بینید؛ بلکه بر آن هستید که در طول تاریخ و در بازی میان جبر و اختیار، امکان‌هایی برای تحول او وجود داشته و پویایی هویت را اینگونه تفسیر می‌کنید. پس با این حساب همان‌گونه که روزی امکانی با نام اسلام برای هویت ایرانی طرح شده و از آن بهره گرفت و به أمر جدیدی تبدیل شد که دیگر نه ایران پیش از اسلام بود و نه اسلام عربستان، پس در مواجهه با تجدد نیز چنین اتفاقی باید اتفاق افتد. یعنی ایران معاصر باید ایران ایران اسلامی متجدد به سبک و سیاق خود شود.

جهان تجدد غربی ویژگی دارد که بر خلاف خیلی از هویت‌های اجتماعی و تاریخی دیگر خود را نمی‌خواهد مقید به زمان و مکان خاصی بکند، بلکه او هم سودای جهانی بودن و سودای پوشش کلیت تاریخ بشر را دارد. هویت انسان ایرانی در واقع به این معنا با تجدد مواجهه خیلی جدی دارد. خصوصا آنکه هویت ایرانی پس از پذیرش اسلام و تشیع به نحو فراگیر دو عنصر هویتی بسیار کلان در آن نقش می‌بندد

قائمی نیک: مواجهه ایران معاصر با تجدد دارای پیچیدگی‌های افزونی نسبت به مواجهه وی با اسلام است.  جهان تجدد غربی ویژگی دارد که بر خلاف خیلی از هویت‌های اجتماعی و تاریخی دیگر خود را نمی‌خواهد مقید به زمان و مکان خاصی بکند، بلکه آن هم سودای جهانی بودن و سودای پوشش کلیت تاریخ بشر را دارد. هویت انسان ایرانی در واقع به این معنا با تجدد مواجهه خیلی جدی دارد. خصوصا آنکه هویت ایرانی پس از پذیرش اسلام و تشیع به نحو فراگیر دو عنصر هویتی بسیار کلان در آن نقش می‌بندد. نخست مولفه خاتمیت و خاتم پیامبران بودن است. وقتی انسانی مسلمان می‌شود و به دین مبین اسلام می‌گراید، خود را در انتهای یک تاریخ جهانی قرار می‌دهد. تاریخی که با سلسله  انبیا از آدم ابوالبشر در این عالم آغاز و تا خاتم پیامبران حضرت محمد(ص) امتداد پیدا می‌کند. حالا انسان مسلمان در انتهای این نقطه قرار گرفته و انسان ایرانی با قبول آیین اسلام، در انتهای یک نگاه کلی و فراگیر به عالم قرار می‌گیرد. مولفه دوم هم که با تشیع رقم می‌خورد، مسئله مهدویت است که پایان تاریخ بشر توسط اعتقادات او رقم خواهد خورد. این دو مولفه خصوصا جزء ذخایر انسان ایرانی می‌شود، مخصوصا پس از صفویه در سطح فراگیری این دو مولفه تبدیل به مولفه‌های اساسی انسان ایرانی می‌شود؛ لذا به این معنا انسان ایرانی همواره در تلاطم یک نگاهی جهانی و ناظر به پایان بخشی به تاریخ بوده و نقش ایفا کرده است.

این دو مولفه از قضا در تجدد غربی نیز وجود دارد. اینکه حالا این ادعا و موقف  در تجدد غربی ذاتا درست است یا انسجام منطقی دارد یا خیر بحث دیگری است، اما به حسب آنچه تجدد با آن خود را تعریف می‌کند دارای چنین ادعایی است. خصوصا آنکه در قرون هجده و نوزدهم که تجدد غربی می‌خواهد در اوج خود قرار می‌گیرد مجدد این ادعا مطرح می‌شود که انسان متجدد غربی تاریخ خود را تاریخ کل عالم می‌خواهد معرفی کند. هم در ابتدا و هم در انتها؛ لذا به همین دلیل است که در آغاز مواجهه انسان ایرانی با انسان متجدد غربی چالش‌ها از جنس نه این و نه آن است؛ یعنی یا تجدد در فکر امثال آخوند زاده و ملکم خان و کلید واژه معروف از فرق سر تا نوک پا غربی شدن و در طرف دیگر یا اسلام با نهایت خلوص آن؛ لذا این مواجهه با تجدد یک مواجهه خونین و سخت خواهد بود.

پس یک مسئله فلسفی خیلی بغرنجی یا به تعبیری دشواری شکل می‌گیرد با نام تقابل تاریخی که برخی متفکرین دوره مشروطه مانند: مرحوم نائینی به آن اشراف دارد و آن این است که مواجهه انسان شیعی ایرانی با غرب گویی یک مواجهه تاریخی بسیار گسترده با تجدد غرب است. اگر شما ابتدای کتاب تنبیه‌الامه را ببینید پرسش از ترقی است و ایده ترقی همانطور که می‌دانید یک پرسش تاریخی است. مرحوم نائنیی در پاسخ به این سوال با استناد به مطلعین تواریخ عالم شروع به بحث می‌کنند. اینجا مرحوم نائینی به درستی اشاره می‌کنند که اگر کسی تاریخ عالم را بداند در مواجهه با تجدد راه درست را انتخاب می‌کند. پس گویی مواجهه انسان مسلمان ایرانی با تجدد یک مواجهه تاریخی است و لذا مسئله بر سر آن روایتی است که هر یک از این دو جهان نسبت به هم ارائه می‌کنند. به تعبیر دیگر بحث بر سر این نیست که این دو جهان نسبتی با هم ندارند، بحث بر سر آن است که کدام یک از دو جهان اسلام و تجدد می‌توانند دیگری را فرع بر خود تعریف کند. پس هر یک از صورت بندی‌ها و پاسخ‌هایی که در ادامه پیرامون هویت ما و همچنین ایرانی بودن ما شکل گرفته، ناظر به توضیح این مسئله است که کدام یک از این عناصر اصالت دارد و کدام یک فرع بر آن تعریف می‌شود. این در واقع مهم‌ترین چهارچوب نظری است که ما در مواجهه با تجدد با آن سر و کار داریم.

تاریخ یک سیر کلی دارد، یک قواعد و سننی دارد که ما جایی در این قواعد و سنن داریم و اگر آن چهارچوب و قواعد را در ارتباط با لحظه‌ای که خودمان در تاریخ قرار داریم یا نقشی که خودمان داریم در تاریخ ایفا می‌کنیم بفهمیم احتمالا مواجهه ما با تجدد روشن و آشکار می‌شود

به‌طور خلاصه، باید بگویم مسئله‌ای که تجدد غربی برای ما طرح کرده آن است که ما چه روایتی را از تاریخ داشته باشیم که آن روایت بتواند لحظه اکنون ما را در ارتباط با آن تاریخ توضیح دهد؟ یعنی تاریخ یک سیر کلی دارد، یک قواعد و سننی دارد که ما جایی در این قواعد و سنن داریم و اگر آن چهارچوب و قواعد را در ارتباط با لحظه‌ای که خودمان در تاریخ قرار داریم یا نقشی که خودمان داریم در تاریخ ایفا می‌کنیم بفهمیم احتمالا مواجهه ما با تجدد روشن و آشکار می‌شود.

 

بحث آخر، نقش ایران در این منازعه تمدنی است. آیا در این میان ایران و ایرانی بودن در واقع یک مفهوم برساخته غربی است که توسط روشنفکران با توجه به ناسیونالیسم غربی طراحی شده یا دلالت بر یک سابقه تاریخی و یک قوم منتخب داشته که در پیوند خود با اسلام، حالا این مجموعه مقابل غرب ایستاده است؟

قائمی نیک: از نظر بنده ایران یک أمر برساختی و مدرن نیست. تصور کنید ایران نباشد، بالاخره هویت دینی انسان که در ارتباط با ادیان الهی تعریف می‌شده همواره در قالب یک قومیت تعریف پیدا می‌کرده. اقوام مختلفی که در قرآن ذکر شده همچون قوم ثمود، عاد و… یک هویت‌های این دنیایی بوده‌اند. پس هویت‌های دینی که در ارتباط با پیامبران شکل می‌گرفته همواره در یک تعین این دنیایی متجلی شده است. به عبارت دیگر، هویت دینی و پیام وحیانی به محض آنکه بخواهد در دنیا نازل شود در یک هویت این دنیایی متجلی شود و نسبتی با یک قومیت و یا ملیت پیدا می‌کند. ببینید پیام پیامبران به جهت آنکه از جانب خداوند به انسان این دنیایی می‌رسد، در واقع بلاتعیین است. در واقع اگر این پیام تعیین خاصی می‌داشت، یعنی تصور کنید اسلام تعیین خاصی در یک قوم داشت، در این صورت بقیه یا نمی‌توانستند مسلمان شوند و یا نباید مسلمان می‌شدند؛ چراکه مخاطب اسلام تنها آن قوم می‌بود، یا آیین حضرت موسی تنها متعلق به یک قوم می‌شد، دیگر اقوام مخاطب پیام آن دین قرار نمی‌گرفتند. درحالی که به باور ما برخی از انبیاء از جمله رسول اسلام رسالت جهانی داشته‌اند؛ لذا آن پیام والا که از ناحیه خداوند نازل می‌شود، با نظر به مرحله ذات بلاتعیین است در قوم خاصی، اما این پیام می‌آید در دنیا و در اقوام مختلف تعیین‌هایی پیدا می‌کند.

 

اگر آن هویت جمعی این جهانی اصالت داشته باشد در این صورت پیام پیامبر وحیانی، در ذیل آن هویت جمعی این دنیایی تعریف می‌شود و آن پیام وحیایی مقید به آن هویت می‌شود. اما اگر اصالت همچنان با آن پیام وحیانی باشد، پس آن وحی در ارتباط با هویت‌های مختلف، تعین‌های گوناگونی را تحقق می‌بخشد؛ لذا عرض کردم مسئله بر سر اصالت کدام یک از این موارد است. هیچ یک از این هویت‌ها را شما نمی‌توانید حذف کنید

اکنون نسبت میان این هویت فراقومیتی با هویت قومی و متعین دنیایی چه می‌شود؟

قائمی نیک: در بخش اول نسبت میان هویت اسلامی و غربی چهارچوب نظری را بر اساس اصل و فرع کردن در هویت قرار داده و گفتم درگیری بر سر آن است که کدام یک از هویت‌ها خود را اصل و دیگری را ذیل خود تعریف کنند. در اینجا هم چنین سخنی جاری است. یعنی اگر آن هویت جمعی این جهانی اصالت داشته باشد در این صورت پیام پیامبر وحیانی، در ذیل آن هویت جمعی این دنیایی تعریف می‌شود و آن پیام وحیایی مقید به آن هویت می‌شود. اما اگر اصالت همچنان با آن پیام وحیانی باشد، پس آن وحی در ارتباط با هویت‌های مختلف، تعین‌های گوناگونی را تحقق می‌بخشد؛ لذا عرض کردم مسئله بر سر اصالت کدام یک از این موارد است. هیچ یک از این هویت‌ها را شما نمی‌توانید حذف کنید. هر آموزه وحیایی بالاخره باید در یک هویت دنیایی تعین پیدا کند. این تعین گریز ناپذیر است به واسطه حضور در محدودیت‌های دنیایی، اما بحث بر سر اصالت‌ها است. پس در خصوص پیش از اسلام نیز بستگی دارد شما کدام یک از این دو ایرانی یا اسلامی را هویت  اصیل بدانید، اگر هویت قومی و دنیوی را اصیل بدانید، آن وقت زرتشت و یا هر آیینی که مردمان این سرزمین به آن گرایش داشته اند فرع بر آن تعریف می‌شود، اما اگر هویت اصیل دینی یا وحیانی را اصیل قرار دهید، هویت‌های قومی و دنیایی فرع بر آن تعریف می‌شود. پس پاسخ این سوال شما بستگی به تفسیر از این اصالت‌ها و فرعیت هاست. برخی هویت‌های قومی در دوران ایران پیش از اسلام را اصیل می‌دانستند، لذا ایران پیش از اسلام را در واقع صحنه حضور ایران می‌دانسته‌اند، اما برخی دیگر نیز همچون مرحوم مددپور تفسیر دیگری ارائه می‌کردند و عظمت ایران پیش از اسلام را به خاطر آیین زرتشت می‌دانستند. پس آن‌چیزی که به ایران عظمت می‌داده نه اقوام ایرانی بلکه تجلی آیین زرتشت و وحدتی بوده که بین این اقوام حاکم بوده.

دیدگاهتان را بنویسید