آيا فرهنگ کافه‌نشينی می‌تواند راه‌حل بحران‌ شبکه‌های اجتماعی باشد؟

اوضاع رسانه‌های اجتماعی چندان خوب نیست و همه‌چیز دربارۀ شیوۀ فعالیت آن‌ها ناگهان مورد بحث و تردید قرار گرفته است. منتقدان مدام از این می‌گویند که رسانه‌های اجتماعی حریم خصوصی کاربران را نقض می‌کنند و اطلاعاتشان را به شرکت‌های دیگر می‌فروشند. یا اینکه با ترفندهای الگوریتمی اخبار را دستکاری می‌کنند و بین مردم تفرقه می‌اندازند و دموکراسی را تضعیف می‌کنند. اگر این رفتارهای رسانه‌های اجتماعی نادرست هستند پس آن‌ها باید چه کنند؟ چه خبرهایی را باید منتشر کنند؟ الگوی کسب‌و‌کارشان باید چگونه باشد؟ اصلاً نقش اجتماعی‌شان باید چه باشد؟ پاسخ این پرسش‌ها را باید در مفهوم «حوزۀ عمومیِ» یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، یافت؛ آنجا که می‌گوید تاریخ حوزۀ عمومیِ جهان غرب ریشه در یک سنت خاص دارد: کافه‌های قدیم اروپا

جرمی کلیف، نیواستیتسمن— اوضاع در عرصۀ رسانه‌های اجتماعی خوب نیست. بسیاری از غول‌های فناوری، که قبلاً به قله‌های غیرقابل‌‌تصورِ قدرت و ثروت رسیدند، طی چند دهۀ اخیر به تلاش و تقلا افتاده‌اند. الگوی اصلی کسب‌وکار آن‌ها -جمع‌آوری اطلاعات کاربرانشان و فروش راه‌های دستیابی به آن‌ها به آگهی‌دهندگان- دچار مشکل شده است. بازار تبلیغات دیجیتالی راکد است. و شبکه‌هایی که ساخته شدند تا با بیشینه‌سازی الگوریتمیِ جذبِ کاربران به این بازار رونق ببخشند، و اغلب هم برای این کار از عواطفی مثل خشم، ترس، و حسادت بهره می‌گیرند، از سوی کاربران و کنترل‌کننده‌های حوزۀ موسوم به فناوری‌ستیزی به‌شدت مورد کنکاش قرار گرفته‌اند.

 

فرانسیس هاگن، که قبلاً کارمند فیسبوک بود و بعد افشاگر اطلاعات آنجا شد، فیسبوک را متهم کرده است که با محصولاتش «بر آتش تفرقه می‌دمد و دمکراسی ما را تضعیف می‌کند». قمار بزرگ مارک زاکربرگ، مدیرعامل فیسبوک، بر سر متاورس، نوعی شبکۀ اجتماعی واقعیت مجازی که در آن کاربر به‌‌کلی در دنیای مجازی غوطه‌‌ور می‌شود، سبب شد در سال ۲۰۲۲ شرکتش ۷۰ درصدِ ارزش خود را در بازار بورس از دست بدهد. در این میان، توییتر، به مدیریت مالک جدیدش، ایلان ماسک، هم در وضعیتی بحرانی قرار دارد. کارکنان، آگهی‌دهندگان، و برخی کاربران در بحبوحۀ هرج‌ومرجی که بر سر تصاحب توییتر توسط ماسک به راه افتاد شرکت را ترک کرده‌اند. ست آبرامسون، نویسندۀ آمریکایی، پس از اینکه در ۲۹ نوامبر از سایت بیرون آمد، نوشت «او در توییتر نه گروهی با منافع مشترک، بلکه جهنم‌‌دره‌ای می‌سازد که در آن افرادی با حسن‌نیت باید هر روز با افراد بی‌‌اخلاق و پست جامعه مبارزه کنند».

 

رقبای کوچک‌تر آن‌ها در حال پیشرفت هستند، به‌ویژه شبکه‌های اجتماعی نامتمرکزی مثل ماستودون و وب‌سایت آمریکاییِ پُست -که خود را به‌عنوان «مکانی اجتماعی برای بحث و گفت‌وگو دربارۀ ایده‌ها» معرفی می‌کند- و نیز سایر پلتفرم‌هایی که نام‌هایشان ربات‌مانند به نظر می‌رسد مثل تریبل، پلورک، یا آمینو. همه‌چیز دربارۀ رسانه‌های اجتماعیِ پرمطلب و تودرتو ناگهان محل بحث و تردید قرار گرفته است. این رسانه‌‌ها باید میزبان و حامی چه اخبار و گفت‌وگوهایی باشند؟ باید چه دیدگاهی به موضوعاتی مثل مشارکت، شبکه‌‌سازی، حقوق کاربر، و آزادی بیان داشته باشند؟ الگوی کسب‌وکارشان چه باید باشد؟ باید به دنبال ایفای کدام نقش اجتماعی باشند؟ و اساساً فلسفۀ وجودی‌‌شان چیست؟

 

پاسخ قابل‌قبول و مقدماتی به آخرین پرسش بالا این است که رسانه‌های اجتماعی باید شکل دیجیتالیِ «حوزۀ عمومی» باشند. نخستین بار یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، در کتابش دگرگونی ساختاری حوزۀ عمومی1 (۱۹۶۲) دربارۀ این ایده نظریه‌پردازی کرد و حوزۀ عمومی را «جامعه‌ای که به مباحث انتقادی عمومی می‌‌پردازد» تعریف کرد. او بیان می‌کند که تاریخِ حوزۀ عمومی در جهان غرب ریشه‌‌ای عمیق در یک سنت خاص دارد: سنت کافه‌های اروپایی. کافه‌های قدیم مکانی برای اطلاع از اخبار، گفت‌وگو، و دیدار بود. کافه از بسیاری جهات نخستین شبکۀ اجتماعی بود. تاریخ این کافه‌ها ما را به‌سمت صنعت رسانه‌های اجتماعی جهانی رهنمون می‌شود که اینک بر سر دوراهی‌اند.

 

 

کافه‌ها، قبل از اینکه در میانۀ سدۀ هفدهم در اروپای مسیحی گسترش پیدا کنند، برای چندین سده در قلمروهای امپراتوری مسلمان عثمانی حضور داشتند. تاجران و مهاجرانی که روابطی با این دو جهان داشتند کافه‌ها را رواج دادند. نخستین کافه در سال ۱۶۴۷ در میدان سن مارکو شهر ونیز افتتاح شد. پنج سال بعد پاسکوا رُزی، که اهل یونان بود، نخستین کافۀ لندن را در گذر سَنت مایکلِ این شهر راه‌اندازی کرد. ارمنیان در افتتاح نخستین کافه‌های پاریس (در سال ۱۶۷۱ و در بازارِ روزِ سَن ژرمن) و وین (مأموری مخفی، پس از شکست محاصرۀ پایتخت پادشاهی هابسبورگ در سال ۱۶۸۵، اولین کافۀ این شهر را راه‌‌اندازی کرد) نقش مهمی ایفا کردند. در این کافه‌ها که به‌عنوان مکانی برای صرف مشروبات الکلی راه‌اندازی شدند، خبری از مستی‌های پرسروصدا و ناخوشایند میخانه‌ها نبود. کافه‌ها به‌زودی به مراکز داد و ستد، اطلاع از اخبار و بحث و گفت‌وگو تبدیل شدند.

 

کافه سه عصر طلایی داشت. اولین عصر طلایی در اوایل دوران امپراتوری بریتانیا در سده‌های هفدهم و هجدهم بود که در آن کافه بر زندگی اجتماعی شهرهایی مثل لندن حاکم بود، تا اینکه در میانۀ سدۀ هجدهم چای و جین 2 جایگزین قهوه شدند. دومین عصر طلایی کافه دوران کافه‌های مجلل اروپای قاره‌ای -پاریس، وین، برلین، بوداپست- در اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم بود. و سومین عصر طلایی آن هم در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بود که دستگاه‌های جدید اسپرسوساز ایتالیایی، فرهنگ مصرفی همگانی و ظهور دانشگاه‌‌ها همگی به‌ هم‌ پیوستند تا کافه را از شهر سوهو گرفته تا سوربن و سان‌فرانسیسکو دوباره رواج بدهند.

 

کافه در تمام تاریخ خود در آثار ادبی ستایش شده است. ساموئل پیپس ، وقایع‌نگار انگلیسی، می‌گوید در این فضایی که «دوستان زیادی هستند و مباحث مختلفی در جریان است، لذتی عالی» نصیب ما می‌‌شود. اشتفان تسوایگ در کتاب خاطرات غم‌انگیز خود با عنوان دنیای دیروز 3 (۱۹۴۲) با حسی حسرت‌بار دربارۀ کافۀ هابسبورگِ شهر وین نوشته که این کافه «واقعاً نوعی کلوب مردمی است … جایی که تمام مشتریان می‌توانند با مبلغی ناچیز ساعت‌ها بنشینند و صحبت کنند، بنویسند، ورق‌ بازی کنند، مرسولاتشان را دریافت کنند، و بیش از همه، هر چه می‌خواهند روزنامه و مجله بخوانند».

 

جورج اشتاینر، نویسندۀ فرانسوی-آمریکایی که در شهر کمبریج انگلستان زندگی می‌کرد، در میان میزهای رویه مرمرین و قهوه‌‌سازهای کافه، ماهیت جهان‌وطنی اروپا را یافت. او در سال ۲۰۰۴ نوشت که اروپا «یعنی کافه … کافه جایی است برای ملاقات و دسیسه‌‌چینی، مباحث فکری و پرحرفی، و برای پرسه‌زَن و شاعر یا متافیزیک‌دانی که سرگرم دفترچۀ خودش است».

 

فرهنگ نوشیدن قهوه امروزه به اَشکال مختلف در حال گسترش است، از کافه‌های زنجیره‌ای گرفته تا بوتیک‌های هنری. اما سنت کافه‌نشینی در شکل اصلی خود فقط در مکان‌های خاصی ادامه دارد. هنوز می‌توان چیزی از حال‌وهوای کافۀ خاطراتِ تسوایگ را در وین و کافه‌هایی مثل کافه لاندمن یا کافه سنترال، یا کافه توماسئو در شهر تریسته در ایتالیا، یا کافه نیویورک در بوداپست تجربه کرد.

 

سنت کافه‌‌های اهالی فکر و هنر هم در جاهایی دیگر به قوت خود باقی است: کافه د ژیگون در مادرید که دورهم‌نشینی‌هایی (گفت‌وگوهایی جمعی دربارۀ موضوعات ادبی) در آنجا برپا می‌شود، کافه هاوِلکا در وین که مخصوص ادیبان و هنرمندانِ غیرمتعارف است، یا کافه بیت-اِرا وِزوویو در سان‌فرانسیسکو. کافه‌های تحول‌خواه مربوط به دوران قدیم نیستند و امروزه هم می‌‌توان نظایرشان را پیدا کرد. کافه د نورد در شهر تونس، در کشور تونس، محل تجمع جنبش دمکراسی‌خواهِ پس از بهار عربی بود. در کی‌یف، کافه بار بارابان (که متأسفانه اکنون تعطیل است) همین نقش و کارکرد را برای اعتراضات میدان اروپا 4 در سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴ ایفا می‌کرد؛ کافه‌‌های دولت‌ستیز مثل کافه کی وُکس ‌در آتن یا کافه ۴۴ در استکهلم نیز کانون‌های نوعی فرهنگ جایگزین هستند.

 

مقایسۀ سنت کافه با شبکه‌های رسانه‌های اجتماعیِ معاصر شاید غیرطبیعی به ‌نظر برسد. اما شباهت‌های آن‌ها را در نظر بگیرید. کافه‌ها، در تمام اشکال خود، اخبار و گفت‌وگو را در یک مکان جمع می‌کردند. مردم به کافه می‌رفتند تا بفهمند اوضاع از چه قرار است، و دربارۀ آن گفت‌وگو و اظهارنظر کنند.

 

کافه‌ها، برحسب علاقه یا شغل مشتریان، اختصاصی می‌شدند: وکلا، چاپخانه‌داران، کاسبان، و بیمه‌گران همگی در لندنِ سدۀ هجدهم مکان‌‌های موردعلاقۀ خود را داشتند. برخی از این کافه‌ها حتی به کلوب‌ها یا صرافی‌های شخصی تبدیل شدند: بازار سهام و شرکت لویدز لندن، هر دو، در ابتدا کافه بودند. اما اغلب کافه‌ها اصولاً مکان‌هایی بسیار مردمی بودند و همگان را می‌پذیرفتند، هرچند که مردانه بودند و پذیرای هر مردی که می‌توانست پول قهوه‌‌اش را بدهد. این نهادها ویژگی‌های فرهنگی و شکل خاص خودشان را ایجاد کردند: جزوه‌ها، روزنامه‌ها، مجله‌ها، شاخص‌‌گذاری‌های سرمایه، خبرنامه، و کلمات قصار.

 

انقلاب آمریکا و فرانسه از کافه‌ها آغاز شد: انقلاب آمریکا از کافه مرچانت در نیویورک پا گرفت؛ سال‌ها نفرت‌پراکنی از سلطۀ بریتانیا در آنجا ادامه پیدا کرد تا اینکه به انقلاب سال ۱۷۷۵ ختم شد؛ انقلاب فرانسه هم از کافه د فوی در پاریس شروع شد؛ در آنجا در سال ۱۷۸۹ حقوق‌دانی انقلابی به نام کامی دمولن مشتریان را تهییج کرد تا به‌سمت قلعۀ باستیل راه‌پیمایی کنند.

 

دربارۀ محاسن و معایب کافه‌ها مباحث زیادی درگرفت. طرفداران کافه‌ها می‌گویند که با کافه‌نشینی آگاهی‌شان بیشتر می‌شود، گفت‌وگو به راه می‌اندازند، و اطلاعات را به گوش دیگر مردم هم می‌رسانند. منتقدانْ طرفدارانِ کافه را افرادی می‌دانند که وقتشان را تلف می‌کنند، فتنه‌انگیز و فخرفروش‌اند، رفتارهای بزدلانه دارند، آشوب‌طلب‌اند و سبک‌سرانه می‌اندیشند. جاناتان سوییفت، طنزنویس، هشدار داد که مبادا «انعکاس صدای کافه‌ای در لندن را به‌جای صدای کل کشور» اشتباه بگیریم.

 

بیشتر آنچه گفتیم درمورد رسانه‌های اجتماعی هم مصداق دارد. توییتر، با شعار «توییتر همان چیزی است که رخ می‌دهد»، خود را به‌عنوان فضایی به بازار عرضه می‌کند که در آن اخبار فقط هم‌رسانی نمی‌شوند، بلکه خلق هم می‌شوند و دربارۀ آن‌ها گفت‌وگو می‌کنند. توییتر هم پذیرای حرفه‌ها و موضوعات تخصصی گوناگون است، هم نوعی فضای باز فوق‌العاده دارد که با آن هر کسی می‌تواند مستقیماً با دیگری ارتباط برقرار کند. توییتر برای اظهارنظرْ اشکال و شیوه‌های جدیدی ایجاد کرده است: رشته‌توییت، هشتگ‌ها، ویدئوکلیپ‌های کوتاهِ وایرال، «مومنتس‌» و میم‌ها (کلمات قصار زمانۀ ما). پلتفرم‌هایی مثل توییتر و فیسبوک به مبارزان و انقلابیون کمک کرده‌اند تا پیام‌هایشان را به همدیگر برسانند -از بهار عربی گرفته تا جنبش زندگی سیاه‌پوستان مهم است، و اعتراضات جاریِ این روزها در ایران.

 

دربارۀ نقش شبکه‌های اجتماعی مباحث زیادی درگرفته است، دقیقاً همان‌طور که قبلاً درمورد کافه‌ها بحث شده بود. این شبکه‌‌ها متهم شده‌اند که دقیقاً به همان مشکلات و معایب اجتماعی میدان می‌دهند. رسالۀ «ماهیت قهوه و کافه‌ها» را که جان استارکی، کتابفروشی آناباپتیست، در لندنِ سالِ ۱۶۶۱ نوشته است، در نظر بگیرید. رسالۀ او را می‌توان هم به‌مثابۀ روایتی از آن دوران و هم به‌مثابۀ تفسیری فوق‌العاده مناسب از توییتر و امثال آن در این دوران مطالعه کرد.

 

استارکی از «بیهودگی‌ها و دیدگاه‌هایی نفرت‌انگیز» و «تکبّری عجیب و احمقانه» در محیطی شکایت می‌کند که در آن «نه قانون هست، نه حَکَم» و «کشمکش‌ها بی‌پایان و اختلاف‌ها سازش‌ناپذیرند». استارکی می‌گوید حتی افراد سطح بالای جامعه، با آمدن به این مکان جدید، ارزش خود را از دست می‌دادند: «حتی عالی‌ترین حقایق هم … مبتذل می‌شوند». بااین‌حال، بسیاری از مشتریان پروپاقرص کافه‌ها در آن دوران به چنین شکایت‌هایی جواب‌هایی دندان‌شکن می‌دادند -دقیقاً همان‌طور که کاربران رسانه‌های اجتماعیِ امروز می‌خواهند پلتفرم‌های منتخبشان را به دمکراتیک کردن آگاهی، تبادلات، اطلاعات و گفت‌و‌گوها نسبت دهند.

 

کافۀ خوب چه ویژگی‌هایی دارد؟ اگر قرار بود مشروب‌فروشیِ ایدئال و خیالی جورج اورول کافه باشد، چه‌جور کافه‌ای می‌شد؟ اجازه دهید چنین کافه‌ای را، به نام و یاد یکی از مریدانش، کافه اشتاینر بنامیم.

 

کافه اشتاینر گوشه‌ای از خیابان است که در آن خبری از صداها و مناظر زنندۀ خیابان نیست؛ همهمۀ صداها درعین‌حال که زیاد است، آن‌قدر بلند نیست که مزاحم مطالعه یا تفکر بشود. برخی مشتریان گپ می‌زنند، برخی دیگر در کارشان غرق شده‌اند، مثل یاکوب مِندِل، همان شخصیت اهل وین، که تسوایگ او را در کافه گلوک و در میان کتاب‌ها و نشریاتش چنین به تصویر می‌کشد: «چشمان عینکی‌اش خیره به کاغذهاست … سَرِ تاسش را که برق می‌زند جلو و عقب می‌برد و هنگام مطالعه با خود زمزمه می‌کند».

 

در آنجا روزنامه‌های داخلی و خارجی را برای سهولتِ استفادۀ مشتریان روی میله‌هایی می‌گذارند تا هر کسی بخواهد رایگان مطالعه کند. فضای آنجا تاریک‌روشن، «گرمابخش، آرام، کم‌نور» است، مثل آنچه جیمز بازول، وقایع‌نویس اسکاتلندی، در سال ۱۷۶۲ از کافه چایلد، نزدیک میدان سنت پُلِ لندن، توصیف می‌کند. در آنجا، همان‌طور که ایپولیت تن، تاریخ‌دان فرانسوی، دربارۀ کافه فلوریان در ونیزِ سال ۱۸۵۰ نوشته، «آدمی با چشمانی نیمه‌باز در خیالات زندگی غرق می‌‌شود».

 

در کافه اشتاینر، بر سر میزتان، هم تنهایید هم در میان جمع. کیرون پیم درکتابش به نام پرواز بی‌پایان 5، که زندگی‌نامۀ تازه‌ای است از جوزف راث، نویسنده و روزنامه‌نگار اهل استرالیا، و طرفدار همیشگی کافه، می‌نویسد «اگر از نوشتن خسته می‌شد، سرِ صحبت را باز می‌کرد، و اگر از صحبت خسته می‌شد می‌توانست به افکارش پناه ببرد». برخی دیگر از مشتریان می‌‌توانند طبق شغل و علاقه‌هایشان گرد هم ‌بیایند، البته مشتریان ترکیب وسیعی از مردم هستند که چیزی بیش از شغل معرّف آن‌هاست. همان‌طور که آلفرد پولگار، روزنامه‌نگار، در نوشتۀ خود به نام نظریه‌ای دربارۀ کافه سنترال می‌گوید، این کافه «نمایانگر نظم و سامان در جایی بی‌نظم و نابسامان است … جایی که در آن هر شخصِ کمابیش گمنامی برای خودش اهمیت و اعتباری دارد».

 

در وسط فضای اصلی کافه، میز بزرگی هست، مثل کافه‌های قدیمِ لندن، که مشتریان می‌توانند به‌راحتی روی اولین صندلیِ آن که در دسترسشان است، بنشینند و با فردی که نزدیکشان نشسته صحبت کنند؛ ملاقا‌ت‌های اتفاقی موجب می‌‌شوند حیات جمعی کافه اشتاینر زنده و صمیمی باشد.

 

بنابراین کافه اشتاینر جایی دنج برای گفت‌وگوهای آزاد و بی‌غل‌وغش است، با شکلِ ایدئالِ حوزۀ عمومی مطابقت دارد، و تابع قدرت دولت یا بازار هم نیست. شاید بتوان گفت این کافه نوعی نهاد مدنیِ غیرانتفاعی است، یا این‌طور گفت که مشتریانِ دائمی‌اش مالکش هستند، یا شاید هم جایی است که از فروش قهوه سود می‌برد. در هر صورت، کارایی مالی این کافه بسته به جذابیت آن برای مشتریانش است و نه دستکاری یا سوءاستفاده از گفت‌وگوهایی که در آن شکل می‌گیرد. مشتریان می‌توانند هرچه می‌خواهند بگویند یا بنویسند، البته تا آنجایی که کلام و نوشتۀ آنان اساساً ادب و فرهنگ کافه را به خطر نیندازد یا سایر افراد را مستقیماً در معرض خطر قرار ندهد.

 

 

به‌این‌ترتیب، کافه اشتاینر از کافه‌ای در لندنِ دهۀ ۱۶۷۰ الهام می‌گیرد که مالکش، پل گرین‌وود، «قوانین و مقررات» خود را این‌گونه به شعر بیان کرد: «مقدم کاسبان و تجار گلباران / چه نیکو نشینند گِرد هم یاران»، اما در ادامه می‌گوید «وگر کس گَردی برانگیزد در این مکان / به مکافات عمل همه را کند مهمان».

 

فحاشی، بدزبانی، قماربازی و شرط‌بندی بیشتر از پنج شلینگ («که مدام دعوا و مرافعۀ شدید به بار می‌آورد») ممنوع اعلام شده بود. همان‌طور که مارکمن الیس در کتابش با عنوان تاریخ فرهنگی کافه6 می‌نویسد، دلیل گرین‌وود این بود که اساساً خود پذیرایِ همه بودن و برابری‌طلبی در کافه آن موازین اساسی برای رفتار را ایجاب می‌کند.

 

این کافۀ تخیلی و ایدئال را همان‌طور که درمورد کافه‌های واقعی به کار بستیم می‌توانیم در خصوص همتایان دیجیتال آن‌ها هم به کار ببندیم: شبکه‌های اجتماعی. کافه اشتاینر دیجیتالی نیز، که نسخۀ ارتقایافته و مناسب‌تر توییتر و یا فیسبوک، یا رقیب موفق (یا حتی جایگزین) این سایت‌هاست، برای مشتریانش فضایی نه خسته‌کننده و ناهماهنگ، بلکه گرم و صمیمی فراهم می‌کند.

 

در کافه اشتاینر دیجیتالی، سطوح تغییرپذیر نور و صدا، که به‌صورت آنلاین نماش داده می‌شود، در اختیار کاربران است و آنان می‌توانند انتخاب کنند چقدر و با چه سرعتی ببینند. در آنجا فضاهایی هست که برخی کاربران با ورود به آن‌ها غرق در اخبار و مباحث جدی می‌شوند، فضاهایی هم هست که کاربران آن‌ها می‌توانند بنشینند و محتواهای بسیار طولانی را تا آخر بخوانند. این سایت به کاربران امکان می‌دهد تنها و در میان جمع باشند؛ الگوریتم‌های سایت آن‌ها را وادار نمی‎‌کنند بیشتر فعالیت کنند و آنان هم اعصابشان خرد شود و مدام دیوانه‌‌وار کلیک کنند.

 

کافه‌های دیجیتالی ایدئال جمع‌هایی را نیز با محوریت شغل و علاقه به‌ وجود می‌آورد که احتمالاً حول سرورها یا مباحث فرعی خاصی گرد آمده‌اند، همان‌طور که در کافه‌های حقیقی دور میز گرد می‌آیند. البته فضایی را نیز برای ملاقات‌های تصادفی با دیدگاه‌ها، اندیشه‌ها، و افراد جدید ایجاد می‌کنند. به عبارت دیگر، کافه‌‌های دیجیتالی ایدئال نمی‌خواهند «اتاق پژواک» دیدگاه‌هایی ازپیش‌موجود باشند.

 

این کافه‌ها می‌توانند کارکردی داشته باشند برابر با، مثلاً، میز همگانی بزرگی که در کافه‌های قدیمی لندن می‌گذاشتند و مشتری می‌توانست با شخص دیگری که چه‌بسا دیدگاه‌هایی متفاوت داشت جور شود. (سایتِ مای کانتری تالکس نمونۀ موجود این امر است که قصد دارد صاحبان دیدگاه‌های مختلف را برای گفت‌وگو به هم مرتبط کند و از این راه مرزها و موانع را از میان بردارد).

 

کافۀ دیجیتالی اشتاینر همچنین، به‌طور قطع، همگانی و مستقل خواهد بود. این کافه نهادی غیرانتفاعی مبتنی بر «مشترکات دیجیتالی» است (که ویکی‌پدیا برجسته‌ترین نمونۀ موجود آن است) یا شاید هم از کاربران بخواهد سهم مالی اندکی بپردازند، مشابه دیجیتالیِ خرید فنجانی قهوه از کافۀ حقیقی.

 

این کافه هرگز با دخالت در گفت‌وگوها و مباحثی که میزبانشان است درآمد کسب نمی‌کند، یعنی کاربران را به‌اجبار به‌سوی محتوای خاصی نمی‌کشاند یا از داده‌هایی که آنان ایجاد می‌کنند بهره‌برداری نمی‌کند. کافۀ دیجیتالی اشتاینر به ایدۀ هابرماسی از فضای عمومی وفادار می‌ماند، ایده‌ای که می‌گفت فضای عمومی عرصۀ بحث است و نظارت دولتی و سلطۀ نیروهای بازار آن را به خطر نمی‌‌اندازند. آزادی بیان بر فضای آنجا حاکم است، ولی، به روش گرین‌وود در لندنِ سدۀ هفدهم، کاربران براساس قوانین واضح و عرفی متعهد می‌شوند که آزادی بیانشان آزادی بیان دیگران را از بین نمی‌برد.

 

بنا بر آنچه گفتیم، احتمالاً بزرگ‌ترین درسی که تاریخ کافه به ما می‌آموزد همین است، یعنی اختصاص فضایی راحت و مناسب برای اطلاع‌ از اخبار و بحث‌کردن و نیز تأکید بر استقلال، پذیرابودن، و ادب و فرهنگ. کافه‌ها، چه در لندنِ سدۀ هجدهم، پاریسِ سدۀ نوزدهم، وین اوایل سدۀ بیستم، و چه در هر جای دیگری، اصلاً به این دلیل به مشتریانشان خدمات ارائه می‌دهند که بازارشان به‌‌شدت رقابتی است. غالباً این‌طور بوده که وقتی یک نفر کافه‌ای راه می‌انداخته، بسیاری افراد در اطراف او چنین کاری می‌کردند و بر سر رفت‌وآمد زیاد مشتریان به کافه‌هایشان رقابت می‌کردند. بعضی کافه‌ها کیفیت برترِ قهوه‌‌هایشان را تبلیغ می‌کردند، اما تبلیغ قهوه اهمیت فرعی داشت (چون مثلاً پیپس، که علاقۀ شدیدی به کافه داشت، حتی از نوشیدنی خوشش نمی‌‌آمد) و رقابت بسیار حیاتی بر سر فراهم‌کردن محیطی گرم و پرشور برای مطالعه و گفت‌وگو بود که اهمیت اصلی و اساسی داشت.

 

این همان چیزی است که، بیش از هر ویژگی فناورانه یا هنجار اجتماعی، سنت کافه را غالباً از سایت‌های رسانه‌های اجتماعی معاصر متمایز می‌کند. در کافه‌ها، مشتریان‌ قدرت داشتند، در رسانه‌ها کسانی که سرپرستی امور را بر عهده دارند قدرت دارند. این رسانه‌ها بر مباحث نظارت الگوریتمی دارند؛ اطلاعات زیادی درمورد کاربرانشان دارند و می‌توانند بر رفتار آنان نظارت و مدیریت کنند؛ مالک همان شبکه‌هایی هستند که سرپرستی می‌کنند؛ و می‌توانند شبکه‌هایی چندان بزرگ گردآوری کنند که بتوانند رقبای قانونی‌شان را حذف کنند. پیتر تیل، میلیاردر حوزۀ تکنولوژی که نخستین سرمایه‌گذار خارجی فیسبوک بود و با نقش کافه‌ها در تاریخ پیشرفت اصلاً آشنا نیست، نوشته است «تاریخ پیشرفتْ تاریخ کسب‌وکارهای انحصاری برتر است که جایگزین کسب‌وکارهایفعلی می‌شوند».

 

می‌تواند این‌گونه نباشد. در حال‌حاضر برنامه‌های فراوانی برای بازار رقابتی‌ترِ رسانه‌های اجتماعی وجود دارد که قدرت را از مالکان به کاربران تفویض می‌‌کنند. برنامه‌های افراطی‌تر قائل به از‌بین‌رفتن شبکه‌های اجتماعی بزرگ هستند؛ برنامه‌های معتدل‌تر قائل به اصلاح مقررات هستند تا کاربران بتوانند کنترل بیشتری بر حساب کاربری و صفحاتشان داشته باشند.

 

در میان این دو موضع، طیفی از پیشنهادهای عملی و اساسی وجود دارد. وب۳، گونۀ نامتمرکز اینترنت که بر شالودۀ تکنولوژی بلاک‌چِین استوار است، دورنمایی از شبکه‌های اجتماعی توسعه‌یافته ارائه می‌کند. کارهای بیشتری می‌توان انجام داد که محیط نظارتی و تجاری مطلوبی ایجاد شود برای پلتفرم‌های غیرانتفاعی و هم‌یارانه که مدیریتشان با شهروندان است و بر خبررسانی و گفت‌وگو تمرکز دارند.

 

عظیم اظهر، نویسندۀ حوزۀ تکنولوژی، در کتاب جدیدش به نام مضاعف7 چارچوب جدیدی برای تعامل‌پذیری پیشنهاد می‌‌کند -که به‌موجب آن شرکت‌های فناوری وقتی به میزانی از سهم بازار (که او ۱۰ تا ۱۵ درصد را پیشنهاد می‌کند) دست می‌یابند، باید به کاربران اجازه بدهند با کلیک روی یک دکمه اطلاعات و پروفایل خود را به شبکه‌های دیگر انتقال بدهند.

 

در کافه‌‌های قدیم، مشتریانی که از فضای کافه خوششان نمی‌آمد یا احساس می‌کردند صاحب کافه از اعتماد آن‌ها سوء‌استفاده کرده است می‌توانستند از پشت میزشان بلند شوند و به کافه‌ای دیگر بروند. در کافه‌های دیجیتالی آینده، کاربران باید بتوانند چنین کاری بکنند.

 

دیدگاهتان را بنویسید