دارون عجم‌اوغلو در جدیدترین کتابش می‌گوید تکنولوژی مساوی پیشرفت نیست

هر روز خبرهای تازه‌ای از آخرالزمان قریب‌الوقوعی منتشر می‌شود که در آن هوش مصنوعی از اربابان انسانی خود پیشی می‌گیرد. متخصصان پی‌در‌پی دربارۀ مزایای شگفت‌آور و مضرات پیش‌بینی‌نشدۀ آن حرف می‌زنند. اما این اولین موج ملتهب پیشرفت تکنولوژی نیست، هر بار که تحول تکنولوژیک شایان‌توجهی رخ داده، چنین شوری فراگیر شده، بااین‌همه، نتیجۀ واقعی توسعۀ تکنولوژی چه بوده است؟ دارون عجم‌اوغلو و همکارش می‌گویند: ظهور گروه کوچک تازه‌ای از ابرثرتمندان و محرومیت مجدد عموم مردم. آیا این بار می‌توانیم برخلاف تجربۀ تاریخی‌مان، تکنولوژی را به خدمت پیشرفت اجتماعی درآوریم؟

جان ناتن،گاردین— فیلسوف آمریکایی، جرج سانتایانا، در سال ۱۹۰۵ نوشت: «آن‌ها که نمی‌توانند گذشته را به یاد آورند، محکومند به تکرار آن». حالا بعد از ۱۱۸ سال، دو اقتصاددان آمریکایی آمده‌اند تا همان پیام را، به نحوی چشم‌گیرتر، به گوش ما برسانند. آن‌ها از دنیایی سخن می‌گویند که در آن شمار معدودی از شرکت‌های غو‌ل‌پیکر سخت مشغول جاانداختن روایتی هستند که می‌گوید اساساً هر چیزی که برای آن‌ها خوب باشد، برای همۀ دنیا خوب است.

 

روشن است که این روایت چطور به شرکت‌ها خوش‌خدمتی می‌کند، پیام مستتر در آن هم همین‌طور است: اینکه باید به این شرکت‌ها اجازه بدهند که عادتِ (اگر بخواهیم از تعبیر مشهور ژوزف شومپتر استفاده کنیم) «تخریب خلاق» خودشان را جلو ببرند، بدون اینکه مقررات دست‌و‌پای آن‌ها را ببندد. بدین‌ترتیب، هر حکومتی که در خواب و خیال خودش به فکر مهارکردن قدرتِ شرکتی بیفتد، باید به یاد داشته باشد که راه «پیشرفت» را سد کرده است. زیرا این تکنولوژی است که تاریخ را به پیش می‌راند و هرآنچه در راهش قرار گیرد، محکوم به نیستی است.

 

یکی از مزایای بسیار این کتاب حجیم (۵۶۰ صفحه است) درهم‌کوبیدن روایتِ فناوری‌پرستانی است که نوعی تساویِ آرامش‌بخش بین تکنولوژی و «پیشرفت» برقرار می‌کنند. البته جای انکار ندارد که زندگی ما در مقایسه با رعیت‌هایی که در قلمروهای فئودالی قرون وسطی کار می‌کردند، بی‌نهایت غنی‌تر و راحت‌تر است و بخشی بزرگی از این را هم مدیون پیشرفت‌های تکنولوژیک هستیم. حتی فقرا در جوامع غربی نسبت به سه قرن پیش، از استانداردهای بسیار بالاتری در زندگی بهره‌مندند و سالم‌تر و طولانی‌تر زندگی می‌کنند.

 

اما عجم‌اوغلو و جانسون ادعا می‌کنند مطالعۀ سیر تکامل جوامع بشری در هزارسال گذشته نشان می‌دهد که «هیچ یک از موفقیت‌های بزرگِ گذشته محصولِ فوایدِ خودکار و تضمین‌شدۀ پیشرفت تکنولوژیک نبوده‌اند … بیشتر مردم در جای جای دنیا، امروزه، در مقایسه با اجدادمان، روزگار بهتری دارند؛ اما به این دلیل که شهروندان و کارگران در جوامع صنعتی اولیه دست به دست هم دادند و میلِ قدرتمندان برای تسلط بر تکنولوژی و شرایط کاری را به چالش کشیدند و تحت فشار خود، راه‌هایی برای تقسیمِ عادلانه‌ترِ منافع حاصل از دستاوردهای تکنولوژیک ایجاد کردند».

جم‌اوغلو و جانسون سیروسیاحت پرشتاب خود در هزارۀ گذشته را از اینجا شروع می‌کنند که چطور روایت‌های مسلط -مثل اینکه توسعۀ تکنولوژی برابر است با پیشرفت- ساخته و پرداخته شدند. اصلِ راهنمای آن‌ها اگرچه به گوشمان آشناست، اما حیاتی است: آن‌ها که قدرت را در دست داشته‌اند روایت‌ها را نیز ساخته‌اند. به این خاطر است که بانک‌ها از نظرمان «آنقدر بزرگ‌اند که امکان ندارد شکست بخورند»؛ به همین دلیل است که فکر می‌کنیم زیر سؤال‌ بردن تکنولوژی «ماشین‌ستیزی»1 است. جستجوی تاریخی آن‌ها با شرح جذابی دربارۀ تکامل تکنولوژی‌های کشاورزی از عصر نوسنگی تا قرون وسطی و اوایل دوران مدرن آغاز می‌شود. آن‌ها به این نتیجه می‌رسند که پیشرفتِ پی‌درپیِ تکنولوژی «اغلب گروه کوچکی از نخبگان را ثروتمند و قدرتمند کرده، اما دستاورد چندانی برای کارگران کشاورزی نداشته: دهقانان فاقد قدرت سیاسی و اجتماعی بودند و مسیر تکنولوژی دنباله‌روی چشم‌انداز معدودی از نخبگان بود.

 

بازتفسیر انقلاب صنعتی به دستِ نخبگان، منتهی به حکایت‌های اخلاقی مشابهی شد. این روایت بر ظهور طبقۀ متوسطِ جدید و جسوری از کارآفرینان و تاجران تأکید می‌کرد که دیدگاه‌هایشان به‌ندرت بویی از ایدۀ شمول اجتماعی2 برده بود. طبقه‌ای که تمام فکر و ذکرش قابلیت‌های خودکارسازیِ برآمده از نیروی بخار بود که سود آن‌ها را افزایش می‌داد و از هزینه‌هایشان می‌کاست.

 

شوکِ جنگ جهانی دوم، انقطاع کوتاه‌مدتی در فرایندِ بی‌امانِ توسعۀ تکنولوژیکی ایجاد کرد که با طردِ روزافزونِ اجتماعی و نابرابریِ روبه‌گسترش ادغام شده بود. در سال‌های پس از جنگ شاهد روی کار آمدنِ حکومت‌هایی بودیم که به سوسیال دموکراسی معتقد بودند و بر اقتصاد کینزی، دولت رفاه و رونق عمومی پافشاری می‌کردند. اما همۀ این حرف‌ها با چرخش نئولیبرال در دهۀ ۱۹۷۰ کنار گذاشته شد و در پی آن دموکراسی‌هایی شکل گرفت که امروز می‌بینیم. دموکراسی‌هایی که در آن‌، حکومت‌های ضعیف جلوی غول‌های شرکتی کرنش می‌کنند – شرکت‌هایی قدرتمندتر و سودده‌تر از هر چیزی غیر از کمپانی هند شرقی. این شرکت‌ها ثروت محیرالعقولی برای گروه بسیار کوچکی از نخبگان به وجود آورده‌اند (بدون درنظر گرفتن حقوق و دستمزدهای گزاف مدیران اجرایی‌شان) در حالی که میزان درآمد واقعی مردم عادی راکد مانده و بی‌ثباتی و نابرابری به سطوح قبل از سال ۱۹۱۴ بازگشته است.

از قضا، این کتاب در لحظه‌ای بهنگام منتشر شده است که تکنولوژی دیجیتال در حال شکوفایی است و در دریایی از شور و هیاهوی نامعقولِ دربارۀ هوش مصنوعی ‌موج‌سواری می‌کند، اما ایدۀ رونق عمومی ظاهراً به رؤیای کوچک دوردستی تبدیل شده است. آیا از تاریخِ روشنی که عجم‌اوغلو و جانسون بازگو کرده‌اند می‌توانیم چیزی بیاموزیم؟

 

جواب ساده است: بله، آن را در فصل پایانی کتاب می‌یابید. آنجا فهرست مفیدی از گام‌هایی حیاتی ارائه می‌شود که دموکراسی‌ها باید بردارند تا این اطمینان حاصل شود که درآمدهای حاصل از موج‌های آتی تکنولوژی، با شمول‌گرایی بیشتری بین جمعیت‌هایشان تقسیم می‌شود. جالب اینکه بعضی از ایده‌هایی که در این قسمت تشریح می‌شود، ریشه‌های تاریخی شایان احترامی دارند و به جنبش‌های مترقی‌ای می‌رسند که بارون‌های دزد را در اوایل قرن بیستم به زانو درآورد‌ند.

 

هر جنبش مترقی مدرن سه کار را باید انجام دهد: اول، روایتِ «تکنولوژی مساوی پیشرفت است» را زیر سؤال ببرد و آنچه واقعاً رخ داده است را به جای آن بنشاند: اسطوره‌هایی دم‌دستی توسط صنایع بزرگ و دست‌اندرکاران آن‌ها در دولت، رسانه و (گاهی) دانشگاه، با پروپاگاندا، ترویج شده‌اند. دوم، ضرورت پرورش و تقویت قدرت‌های متقابل است که شامل سازمان‌های مدنی، کنشگران و نسخه‌هایی امروزی از اتحادیه‌های کارگری می‌شود. در نهایت، نیاز به پیشنهادات سیاستی مترقی و آگاهانه از نظر فنی داریم، به ایجاد اندیشکده‌ها و سایر مؤسساتی که بتوانند جریان پیوسته‌ای از اندیشه‌ها را تأمین کنند دربارۀ اینکه چگونه تکنولوژی‌های دیجیتال به جای آنکه منحصراً در خدمت منافع خصوصی باشند، می‌توانند در راه شکوفایی بشریت استفاده شوند.

 

هیچ‌کدام از این‌ها اتم شکافتن نیست. این پیشنهادات می‌تواند عملی شود. و باید عملی شود اگر دموکراسی‌های لیبرال می‌خواهند از موج بعدی توسعۀ تکنولوژی جان به در ببرند و نابرابریِ شتابان و فاجعه‌باری که به دنبال خواهد داشت را مهار کنند. بنابراین، از کجا معلوم؟ شاید این بار واقعاً از تاریخ عبرت بگیریم.

دیدگاهتان را بنویسید