سایه سنگین «جبهه موافقت» بر «محور مقاومت» / احتمال شکل گیری «ناتوی عربی» با حضور اسرائیل علیه تهران

با توجه به مجموعه تحولات، تحرکات، دیدارها، رایزنی ها و گفتوگوهای چند هفته اخیر در کشورهای حاشیه خلیج فارس به نظر می رسد در آینده نزدیک باید شاهد تغییرات معناداری در منطقه غرب آسیا باشیم. دیپلماسی ایرانی برای بررسی دقیق‌تر، عمیق‌تر و بهتر تحولات مذکور و اینکه چه سمت و سویی به آینده خوارمیانه خواهد داد گفت و گویی را با مهدی مطهرنیا، آینده پژوه، استاد دانشگاه و تحلیلگر ارشد مسائل بین الملل پی گرفته است. در مصاحبه پیش رو، محور تحلیل بر تاثیرات پوست اندازی دیپلماتیک خاورمیانه بر وضعیت ایران در منطقه و جهان است که در ادامه می‌خوانید:

سه شنبه گذشته شاهد برگزاری چهل و دومین اجلاس سران شورای همکاری خلیج فارس به میزبانی عربستان سعودی بودیم. پیش از برگزاری این نشست، محمد بن سلمان در تور دیپلماتیک منطقه‌ای با اعضای حاضر در اجلاس مذکور دیدار و گفت وگو کرد که نشان می‌دهد ولیعهد سعودی از انزوای دیپلماتیک به واسطه قتل جمال خاشقچی خارج شده است. در این بین نکته حائز اهمیت دستور کار مشخص نشست سران شورای همکاری خلیج فارس بود که به مسئله ایران اختصاص داشت. در این رابطه به نظر می رسد به موازات خروج بن سلمان از انزوای دیپلماتیک به دلیل تور دیپلماتیک پیش از برگزاری این نشست و نیز نفس اجلاس در سطح سران شاهد تلاش برای انزوای جمهوری اسلامی ایران در منطقه به خصوص در میان کشورهای حاشیه خلیج‌فارس باشیم. در کنارش منطقه شاهد تحرکات دیگری هم بود از سفر ۳ آذر/ ۲۴ نوامبر باقری کنی، معاون سیاسی وزارت امور خارجه ایران به امارات و دیدارش با انور قرقاش، مشاور دیپلماتیک رئیس‌ امارات و خلیفه شاهین المرر، وزیر مشاور دولت در امور خارجه امارات تا حضور ۱۵ آذر/ ۶ دسامبر مرد سایه های امارات (طحنون بن زاید، مشاور امنیت ملی امارات) در ایران و دیدار با حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه، دریابان شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی و سید ابراهیم رئیسی، رئیس جمهوری ایران، سفر ۱۲ آذر/ ۳ دسامبر امانوئل مکرون، رئیس جمهوری فرانسه به امارات و فروش ۸۰ فروند جنگنده رافال و ۱۲ فروند بالگرد کاراکال و نهایتا سفر نفتالی بنت به عنوان اولین حضور اسرائیل در سطح سران به امارات متحده عربی؛ به واقع زیر پوست خاورمیانه چه تغییر و تحولاتی در جریان است؟ این پوست اندازی به سود تهران است یا به ضررش تمام خواهد شد؟

واقعیت های سیاسی در لایه‌های گوناگون نیروهای پیشران نشان دهنده تغییر و تحولات در سطوح مختلف در نظام بین الملل است. ما باید از منظر ادراک آن چه در آینده خاورمیانه در کل جهان رخ خواهد داد به دو مقوله اساسی در نظام بین الملل توجه کنیم؛ اول دگرگونی و تغییر و تحولات در هندسه جهانی قدرت با محوریت سطح بالایی و رویی و دومین نکته دگردیسی قدرت در لایه های زیرین هندسه جهانی. بی شک این دو نکته مهم تحولات جدید و در عین حال جدی را در منطقه و جهان رقم خواهد زد.

اجازه دهید روی گزاره تغییر هندسه قدرت جهانی در لایه های رویی و بالایی تمرکز کنیم که به نظر می رسد عملا در حیطه و حوزه ابرقدرت های های جهانی قرار دارد. در این رابطه شما جزء آن دسته از کار‌شناسانی هستید که همواره بر استراتژی ایالات متحده آمریکا مبنی بر نگاه به شرق با محوریت مهار چین تاکید داشته اید. «هارتلند نو»، «نوهارتلند» و «هارتلند علیا» کلید واژه هایی بودند که شما برای این تبیین راهبرد مذکور آمریکا از آنها به کررات یاد کرده اید؛ پیرو نکته مذکور بعد از رونمایی باراک اوباما از اولین سند راهبرد امنیت ملی دولتش در سال ۲۰۱۰ و معرفی چین به عنوان تهدید شماره یک آمریکا، ساختار سیاسی این کشور استراژی «گذار به شرق» را برای مهار این قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی طی ده سال گذشته در دستور کار قرار داده است. کما این خود اوباما هم بعد سال ۲۰۱۰ بیشتر توان سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی آمریکا را صرف مهار چین کرد. البته در همان زمان سیاست چرخش به آسیا  (Pivot to Asia) در مقاله هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه وقت آمریکا در نشریه فارن پالسی طرح شد. البته برخی معتقدند بر خلاف دولت جرج بوش، خاورمیانه برای دولت او (اوباما) از آن اهمیت کلان استراتژیک برخوردار نبود. اما در دوران دونالد ترامپ ضمن تاختن پررنگ تر بر چین و روسیه، دوباره خاورمیانه به نقطه کانونی نگاه ایالات متحده بازگشت. کما اینکه مشابه همین نگاه در دولت بایدن هم دیده می شود. حال سوال اینجاست که آیا راهبرد گذار به شرق و مهار چین و روسیه سبب تحولات و دگردیسی هندسه قدرت در خاورمیانه، پوست اندازی غرب آسیا و به دنبالش تحرکات چند هفته اخیر شده است؟

بی شک تحولات غرب آسیا متاثر از تحولات هندسه قدرت جهانی در لایه بالایی با محوریت راهبرد مهار چین از سوی ایالات متحده است. یعنی خاورمیانه هم مانند دیگر مناطق جهانی خواسته یا ناخواسته تحت تاثیر این راهبرد یا بهتر بگوییم کلان راهبرد آمریکا قرار گرفته و خواهد گرفت. پس آن چه پیشتر در خاورمیانه گذشته، اکنون در جریان است و یا در آینده روی خواهد داد به شکل جدی با سناریوی مهار چین و توجه آمریکا به هارتلندعلیا در آسیای شرقی گره خورده است.

به طور مشخص چگونه می توان پوست اندازی خاورمیانه در سایه تحرکات چند هفته اخیر را به نگاه آمریکا در خصوص مهار چین گره زد. اساسا چگونه تحولات غرب آسیا متاثر از تحولات شرق آسیاست؟

با توجه به اهمیتی که هارتلندنو و نوهارتلند برای گذر ایالات متحده آمریکا به هارتلند علیا با هدف مهار چین دارد، یقیناً جو ‌بایدن هم مطابق با سند راهبرد امنیت ملی دولت خود هر دو مسئله مدیریت تحولات و افزایش نفوذ واشنگتن را، هم در منطقه خاورمیانه و هم آسیای جنوب شرقی به طور همزمان در دستور کار قرار خواهد داد. چون هر دو مسئله و هر دو منطقه شرق و غرب آسیا بی‌شک مکمل یکدیگر هستند. بگذارید برای روشن تر شدن مسئله قدری عمیق تر نگاه کنیم. چنانی که در سوال قبلی خود اشاره کردید من همواره طی بیش از دهه اخیر بر این نکته تاکید داشته ام که ایالات متحده آمریکا از آغاز هزاره سوم و مشخص تر شروع دهه سوم قرن بیست و یکم به دنبال بازتعریف شرکای استراتژیک و راهبردی خود در تمام مناطق جهان به خصوص در منطقه غرب آسیاست تا بتواند یک بازنمایی و احیای جدی در قدرت ایالات متحده آمریکا و هژمونی این کشور برای آینده صورت گیرد. آمریکا در حال گذر برای ایجاد یک فضای معنادار و تعریف شده در چارچوب قواعد تنظیم شده ناشی از سناریوهای طراحی شده است تا هارتلند نو را در یک بافت موقعیتی بی ثبات و لرزان قرار دهد که توجه بیشتر به نوهارتلند و هارتلند علیا داشته باشد. به هر حال تغییر مد نظر واشنگتن در لایه بالایی هندسه قدرت برای تقابل با چین و روسیه سایه سنگین خود را بر تحولات همه مناطق جهان با شدت و ضعف خواهد گذاشت. در این رابطه نباید فراموش کنیم که اکنون بشر در آستانه ورود به انقلاب صنعتی پنجم و هوش مصنوعی است و در این خصوص ایالات متحده پیشتاز است. لذا آمریکا سعی دارد مدیریت جدی بر جهان چند قطبی داشته باشد. یعنی اگر چه اکنون قدرت های نوظهور در حوزه سیاسی، اقتصادی و تجاری شکل گرفته است، اما واشنگتن سعی دارد به عنوان یک ابرقدرت، مدیریت خود را در این فضای چند قطبی داشته باشد. با این وصف ایالات متحده آمریکا به دنبال تعریف یک نظام جدید بین الملل در روابط امروز کشورهاست. در این میان بر اساس تئوری «هارتلند – ریملند بزرگ»، شرکای استراتژیک ایالات متحده آمریکا عبارتند از کانادا، ژاپن، ایران، کره جنوبی و استرالیاست که یقینا نقش ایران در این تئوری یک نقش بسیار مهم و حیاتی برای ایالات متحده آمریکاست. چرا که ایران رابط و وصل کنند هارتلند بزرگ از شمال آفریقا و فلات تبت تا ریملند بزرگ یعنی کشورهای دارای ساحل چون ژاپن، کره و استرالیاست. به عبارت دیگر هلال این هارتلند و ریملند بزرگ از تنگه باب المندب، تنگه عدن و خلیج فارس می گذرد. بر این اساس مرکز ثقل و نقطه کانونی ارتباط بین هارتلند و ریملند، ایران خواهد بود. البته نکته مهمی که در این میان نباید فراموش کرد این است که من این تحولات را فقط مختص به دوره دونالد بوش، اوباما، ترامپ و … نمی‌دانم، بلکه این مسائل فراتر از نگاه بایدن از حزب دموکرات و یا ترامپ از حزب جمهوری‌خواه است. یعنی ایالات متحده آمریکا در دهه سوم قرن ۲۱ به سمتی پیش می‌رود که مهمترین بازیگران منتقد خود در سطح مناسبات جهانی، به خصوص جمهوری اسلامی ایران و کره شمالی را به سمتی بکشاند که یا در نهایت به سمت جنگ بزرگ و یا به سمت یک صلح بزرگ پیش روند.

حال با این تحلیل در سطح کلان و راهبردی اگر بخواهیم تحولات چند هفته اخیر در منطقه خاورمیانه به خصوص کشورهای حاشیه خلیج فارس را به طور خاص و جزئی مورد بررسی قرار دهیم ارزیابی شما در این رابطه چیست؟

واقعیت امر آن است که تمام تحرکات، دیدارها، گفت و گوها، رایزنی ها، نشست ها، سفرها، اجلاس ها و خلاصه هر آنچه در منطقه خاورمیانه روی داده و روی می دهد به شکل جدی به کلان راهبرد واشنگتن برای مهار چین و گذار به هارتلند علیا بازمی‌گردد. حتی مذاکرات وین و تلاش برای حل و فصل پرونده فعالیت‌های هسته‌ای و احیای برجام هم در این چارچوب قابل ارزیابی و بررسی است. احتمالاً تلاش های بعدی برای رفع نگرانی در خصوص توان موشکی، پهپادی، دفاعی و نفوذ منطقه‌ای ایران هم در همین چهارچوب قابل بررسی است، کما اینکه تحولات چند هفته اخیر در منطقه غرب آسیا به خصوص کشورهای حاشیه خلیج فارس هم عملاً تلاشی برای بازآفرینی مهندسی قدرت در لایه های پایینی مطابق با تغییر هندسه قدرت در لایه‌های بالایی است. لذا آمریکا سعی دارد تحولات مربوط به منطقه غرب آسیا و آسیای میانه مطابق با تغییر هندسه قدرت در لایه های بالایی و در مسیر واشنگتن پی گرفته شود تا در آن سو آمریکا بدون هیچ نگرانی و دغدغه ای تمرکز جدی خود را روی مهارت چین بگذارد.

حال باز تعریف این مهندسی قدرت در خاورمیانه و کشورهای حاشیه خلیج فارس چگونه پی گرفته می شود. آیا ورود بازیگر جدید یعنی اسرائیل به این منطقه سناریوی دیگری را پیش روی کاخ سفید قرار می دهد؟

خیر. اساسا تلاش برای ورود اسرائیل به روابط دیپلماتیک با دیگر کشورهای منطقه از آفریقا تا غرب آسیا و آسیای میانه خود یکی از مهم‌ترین سناریوهای آمریکاست تا جدی ترین دغدغه و نگرانی امنیتی و دیپلماتیک ایالات متحده یعنی حفظ امنیت اسرائیل رفع شود تا در نهایت بستر برای تحقق مهار چین فراهم شود. به دیگر سخن ایالات متحده ۳ اقدام جدی برای گذار از خاورمیانه و آسیای میانه و تمرکز بر مهار چین دارد. نخست مدیریت و حل پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، موشکی و نفوذ منطقه ایران با هدف حفظ امنیت اسرائیل و کشورهای هم‌پیمان. دوم باز تعریف مهندسی هندسه قدرت در لایه های پایین تر ناظر به منطقه غرب آسیا و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس که این بازتعریف هندسه قدرت مطابق با اقتضائات مربوط به تغییر هندسه قدرت در لایه های بالایی و در مسیر اهداف و منافع ایالات متحده خواهد بود. سومین اقدام خروج اسرائیل از انزوای دیپلماتیک و تلاش برای تعمیم و گسترش روابط با کشورهای پیرامونی است که پیمان ابراهیم و برقراری روابط دیپلماتیک امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل و همچنین روابط مراکش و سودان با اسرائیل عملاً یکی از مهمترین گام های آمریکا در این راستا تلقی می‌شود.

شما معتقدید برای دولت جو بایدن مسئله خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با ایران در اولویت قرار خواهد گرفت یا مهار چین و روسیه؟

به نظر من این مسئله را باید از بُعد دیگری بررسی کرد. آنچه باید به آن توجه شود این است که از نظر ادبیات سیاسی، باید بین دو مفهوم «اولیت» و «اولویت» تمایز قائل شد. این نکته‌ای است که من به کررات در گفت وگو با شما به آن اشاره کرده ام. پیرو این مهم یقیناً مسئله مدیریت تحولات خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با جمهوری اسلامی ایران به عنوان مرکز نوهارتلند در اولیت سیاست خارجی دولت جو بایدن و ساختار سیاسی ایالات متحده و حتی دولت های بعدی قرار خواهد گرفت، اما در نگاه کلان تر قطعاً نگاه به شرق و گذار به هارتلندعلیا برای مهار چین، اولویت راهبرد امنیتی آمریکاست. البته در این میان لازم به ذکر است که خاورمیانه عربی را باید هارتلندنو و فلات ایران با مرکزیت تهران را نوهارتلند بدانیم.

آیا تلاش برای مهار چین سبب نخواهد شد که فضا برای تقویت ایران در خاورمیانه و تقابل قوی تر با اسرائیل فراهم شود؟

 اتفاقاً به نظر من در فضایی که آمریکا تلاش دارد منطقه خاورمیانه و غرب آسیا را مطابق با خواست و نگاه خود برای مهار با چین باز تعریف کند اسرائیل به مراتب قوی تر و خطرناک تر از گذشته خواهد بود.

چرا؟

چون اکنون دیگر اسرائیل تلاش دارد در این فضای جدید یک بازتعریف امنیتی، نظامی، سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی، تجاری و حتی اجتماعی در منطقه داشته باشد. واقعیت آن است که در گذشته اسرائیل در یک انزوای دیپلماتیک قرار داشت و بسیاری از کشورهای جهان اسلام و نیز  جهان عرب به دلایل متفاوت، نه توان و نه تمایلی برای برقراری روابط با اسرائیل را نداشتند. اکنون آنچه در منطقه غرب آسیا و به خصوص در حاشیه خلیج فارس می گذرد به نوعی پوست اندازی این منطقه در جهت ورود بازیگر جدیدی به نام اسرائیل است. در این شرایط قطعاً اسرائیل دیگر وابستگی امنیتی و نظامی به آمریکا ندارد، بلکه سعی خواهد کرد خلاء حمایت آمریکا را با اولویت تقویت روابط و گسترش مناسبات با کشورهای پیرامونی رفع کند. اما نکته بسیار مهمتر اینجاست که اسرائیل با مدیریت آمریکا این پوست اندازی منطقه را به گونه‌ای پیش خواهد برد که در نهایت «امنیت مشترک» بین اسرائیل و کشورهای منطقه شکل بگیرد. یعنی امنیت کشورهای عربی، امنیت اسرائیل و بالعکس امنیت اسرائیل، امنیت کشورهای عربی خواهد بود. در این صورت یقین بدانید فضای بسیار حساس و خطرناکی برای جمهوری اسلامی ایران شکل خواهد گرفت. البته من معتقدم سال‌هاست ما در این فضا زیست می کنیم. چرا که واقعیت به ما نشان می دهد اکنون امنیت مشترک کشورهای عربی و اسرائیل تا حدودی محقق شده و جمهوری اسلامی ایران هم عملاً در یک جبهه قرار دارد که تنها بازیگرش خود جمهوری اسلامی ایران است.

یعنی عراق، لبنان، فلسطین، سوریه، یمن و … جزو بازیگران محور مقاومت نیستند؟

ببینید محور مقاومت متشکل از کشور عراق، لبنان، فلسطین، یمن، سوریه و … نیست، بلکه بازیگرانی یا بهتر بگوییم مهره هایی از این کشورها در چارچوب محور مقاومت مدنظر ایران حرکت می‌کنند. یعنی حشدالشعبی در عراق و نه کل این کشور، حزب الله لبنان، نه کل کشور لبنان، حوثی های یمنی و نه کل یمن، جنبش جهاد اسلامی و حماس و نه کل فلسطین، دولت بشار اسد و نه کل سوریه در این جبهه به نام محور مقاومت با ایران هم داستان هستند. اما به نظر می‌رسد که در آن سو جریان یا جبهه موافقت عملا در فضایی حرکت می‌کند که نه تنها دولت‌های متعلق به کشورهای حاشیه خلیج فارس که حتی به نظر می‌رسد ملت‌ها و جوامع این کشورها عملاً پذیرش اسرائیل و برقراری روابط دیپلماتیک را به عنوان یک واقعیت انکارناپذیر برای خود هضم کرده‌اند. یعنی دیگر مانند گذشته آن مقاومت سیاسی و مردمی و یا آن حساسیت دیپلماتیک در خصوص برقراری روابط با اسرائیل وجود ندارد. پس در آینده‌ای نزدیک علاوه بر عمان، بحرین، امارات، مراکش، سودان با شیب بسیار تندتری برقراری روابط دیگر کشورهای باقیمانده منطقه با اسرائیل در دستور کار قرار خواهد گرفت. چون ایالات متحده برای گذر از هارتلندنو با هدف تمرکز بر هارتلندعلیا و مهار چین سعی می کند اسرائیل را در یک فضای زیستی دیپلماتیک قرار دهد که اقتصاد مشترک، امنیت مشترک، سیاست مشترک در آن شکل بگیرد. در این شرایط قطعاً ایران توان بازیگری فعالی ندارد. یعنی جبهه موافقت در آینده نزدیک سایه سنگینی بر محور مقاومت خواهد داشت.

همان گونه که در سوال نخست اشاره کردم ۱۲ آذر/ ۳ دسامبر شاهد سفر امانوئل مکرون، رئیس جمهوری فرانسه به امارات و فروش ۸۰ فروند جنگنده رافال و ۱۲ فروند بالگرد کاراکال بودیم. اگر به باور شما اکنون پوست اندازی منطقه خاورمیانه با محوریت کشورهای حاشیه خلیج فارس عملاً در فضای ایجاد اقتصاد مشترک، امنیت مشترک، سیاست مشترک و … میان این کشورها و اسرائیل زیست می کند آیا می توان گفت قراردادهای تسلیحاتی مذکور در کنار قراردادهای دوره دونالد ترامپ با عربستان می تواند تلاشی برای همان ایجاد ناتوی عربی باشد؟ سوال مهمتر اینجاست که تا چه اندازه بستر برای حضور اسرائیل در این ناتوی عربی را با توجه به همان تلاش در خصوص اقتصاد مشترک، امنیت مشترک، سیاست مشترک مهیا می دانید؟

ابتدا به ساکن لازم است این نکته را یادآوری کنم که برنامه و کلان راهبرد آمریکا برای مهار چین به این معنا نیست که ایالات متحده قید اسرائیل را خواهد زد. برای روشن تر شدن مسئله باید قدری عمیق تر شد. در مصاحبه با شما بارها عنوان داشتم که دیگر اسرائیل برای ایالات متحده آمریکا دیگر شکل حیاتی ندارد. به این معنا که از سال ۲۰۰۳ به بعد در ادبیات امنیتی ایالات متحده آمریکا این مسئله کلید خورده است. البته نه به این معنا که دیگر اسرائیل برای واشنگتن اهمیت راهبردی نداشته باشد. بلکه تاکید من این است که آمریکایی ها به تقلیل نقش تل آویو روی آورده اند. ببینید واشنگتن شرکای خود را در سه سطح تعریف می کند، سطح «حیاتی»، «کلیدی» و «مهم». پس با این دید کاخ سفید در قرن بیستم تل آویو را شریک حیاتی خود می دانست، ولی در آستانه قرن بیست و یکم و سال های بعد از آن با تغییر و تحولات شدید منطقه خاورمیانه که ناشی از حضور مستقیم خود واشنگتن بود، اسرائیل به جایگاه شریک کلیدی تنزل یافت؛ شریک کلیدی که اگر مسئله خود را با اعراب حل نکند، به صورت یک پروسه فرسایشی تبدیل می شود که تنها اتلاف وقت، انرژی و سرمایه آمریکا در روابط بین الملل را در پی دارد و این برای واشنگتن قابل قبول و قابل توجیه نیست. پس بهترین فرصت برای واشنگتن به منظور رهایی از این اتلاف سرمایه سیاسی و دیپلماتیک در این مقوله تغییر نگاه آمریکا به امنیت اسرائیل است تا چاره ای برای حل مناقشه دیرینه اعراب و اسرائیل در طول مدت زمان کوتاهی اندیشیده شود که اتفاقا اقدامات دولت ترامپ در چهار سال گذشته این پروسه را کلید زده است. در این صورت با مدیریت امنیت اسرائیل توسط بازیگران منطقه، سکون انرژی آمریکا در خاورمیانه به شتاب دهنده انتقال قدرت ایالات متحده از هارتلندنو یعنی خاورمیانه به هارتلند علیا یعنی آسیای جنوب شرقی بدل می شود. حال با در نظر گرفتن این نکته کلیدی قطعاً اولویت تلاش آمریکا این خواهد بود که در کمترین زمان اختلافات و چالش های کشورهای حاشیه خلیج فارس و دیگر بازیگران منطقه با اسرائیل حل شود تا به شکل پررنگی بستر برای تعریف یک فضای مشترک، چه در قالب اقتصاد مشترک، سیاست مشترک، دیپلماسی مشترک، امنیت مشترک و … محقق شود. در همین راستا امارات متحده عربی به صراحت عنوان داشته که سعی دارد طی ۱۰ سال آینده سطح مناسبات تجاری و اقتصادی خود با اسرائیل را به «یک تریلیون دلار» برساند، درست شنیدید یک تریلیون دلار؛ از این رقم می توان فهمید که اسرائیل بازیگر جدیدی در منطقه غرب آسیا و به خصوص کشورهای حاشیه خلیج فارس است. با همین مقیاس در حوزه دیپلماتیک و تجاری قطعاً تقویت و گسترش همکاری های مشترک در حوزه امنیتی و نظامی هم به طریق اولی در دستور کار قرار خواهد گرفت. لذا پیرو نکات یاد شده و در پاسخ مشخص به سوال شما باید ببینیم که تا چه اندازه ظرفیت برای تشکیل ناتوی عربی در میان کشورهای حاشیه خلیج فارس و به خصوص اعضای شورای همکاری خلیج فارس وجود دارد. اگر در نهایت موفق به تشکیل ناتوی عربی بشوند قطعاً باید دو بازیگر کلیدی هم در کنار آنها قرار گیرد، اول مصر و دوم اسرائیل.

گزاره ای به نام جنگ یمن و اختلافات فعلی اعضای شورای همکاری خلیج فارس مانع شکل گیری ناتوی عربی نخواهد شد. چون به نظر می رسد طی سال‌های گذشته تهران همواره از اهرم جنگ یمن برای فشار به ریاض استفاده کرده است. البته در عین حال شواهد امر نشان می دهد که عربستان به دنبال مدیریت و کاهش بحران های خود مانند جنگ یمن است. در همین راستا و در اجلاس سه شنبه گذشته سران شورای همکاری خلیج فارس محمد بن سلمان صراحتا عنوان داشت که جنگ یمن راه‌حل سیاسی دارد. اتفاقا پیرو این نگاه و با افزایش بهای نفت خام، دولت عربستان سعودی گفته است که انتظار دارد بودجه سال آینده این کشور ۲۴ میلیارد دلار مازاد داشته باشد. این مازاد بودجه به معنای کاهش هزینه‌های جاری است که خود این کاهش هزینه جاری می‌تواند به معنای تلاش ریاض و شخص بن سلمان برای کاهش درگیری و حتی خروج از جنگ یمن باشد. به هر حال این جنگ هزینه قابل توجهی را بر بودجه دولتی سعودی ها تحمیل کرده و باعث شده منابع دولتی به جای سرمایه‌گذاری و توسعه به هزینه نظامی اختصاص یابد. این در حالی است که در مقابل ایران، ذیل بودجه ۱۴۰۱ عملاً کماکان در یک تنگنای اقتصادی و معیشتی و به نوعی می‌توان گفت بحران دست و پا می‌زند. در این شرایط دیگر جنگ یمن می تواند اهرم فشار تهران بر ریاض باشد؟

همان گونه که گفتم و دوباره هم تاکید می کنم شرکای استراتژیک ایالات متحده آمریکا در هزاره سوم بر اساس تئوری «هارتلند – ریملند بزرگ»، تعریف خواهد شد و چون هلال این هارتلند و ریملند بزرگ از تنگه باب المندب، تنگه عدن و خلیج فارس می گذرد بنابراین خود به خود یمن برای تبیین استراتژی سیاست خارجی ایالات متحده در منطقه هارتلندنو و نوهارتلند اهمیت پیدا می کند. اگرچه پایان دادن به جنگ یمن باعث ایجاد ثبات کامل در منطقه غرب آسیا نمی شود، اما اگر ریاض بتواند به این جنگ پنج ساله پایان دهد بستر برای کاهش تنش در منطقه غرب آسیا و به خصوص حوزه خلیج فارس به شکل چشمگیری ایجاد خواهد شد. البته در آن سوی داستان آمریکا هم برای پیگیری اهداف و منافع خود در خاورمیانه به ویژه بعد از آغاز روابط دیپلماتیک امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل ناگزیر به حمایت از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس است. لذا کاخ سفید سعی دارد این حمایت با صرف کمترین انرژی صورت گیرد. در این شرایط اگر ایران و نیروهای همسو در یمن خواهان تداوم سیاست کنونی شان باشند فضا برای افزایش فشارهای منطقه‌ای و جهانی را برای خود هموار کرده اند که اتفاقا مطلوب نگاه واشنگتن، ریاض و تل آویو است. پس می بینید که بایدن با یک تیر دو نشان زده است. هم با پایان دادن به جنگ یمن، حمایت کشورهای حاشیه خلیج فارس را با کاهش ناامنی علیه آنان و با صرف کمترین هزینه به دست آورده است و هم دست ایران را در این منطقه محدود خواهد کرد. مجموعه اینها باعث خواهد شد که فضا خودبه‌خود برای عبور آمریکا از هارتلندنو و نوهارتلند به هارتلند علیا شکل گیرد.

ولی جنگ یمن بخشی از این پازل است، جنگ سوریه هم می تواند آثار خود را داشته باشد؟

در خصوص جنگ سوریه هم باید این نکته را خاطر نشان کرد که از ابتدای آغاز این جنگ، ایالات متحده آمریکا کمترین دخالت و حضور را داشت و سعی کرد با نقش حمایتی و نظارتی و صرف کمترین انرژی، بیشترین بهره برداری را از این جنگ داشته باشد. اکنون که جنگ سوریه در حال خاتمه یافتن است و زمان تقسیم غنایم است، ایالات متحده آمریکا بیشترین بهره برداری را در جهت حفظ منافع خود و همچنین منافع امنیت اسرائیل خواهد داشت. لذا ایران در وضعیتی قرار می گیرد که خود را در یک حصر می بیند. پیرو این نکات با تامین منافع در جنگ سوریه و جنگ یمن و نیز حفظ امنیت اسرائیل، ایالات متحده آمریکا به شکل جدی تری تقابل با چین را در دستور کار قرار خواهد داد. افزون بر این نکات زمانی که ایالات متحده آمریکا بعد از اعلام تلاش برای پایان دادن به جنگ یمن به جای نماینده‌ای از خود، مارتین گریفیتس، نماینده سازمان ملل را به ایران روانه کرد، نشان می دهد آمریکا با هوشمندی به دنبال تقابل خود با جمهوری اسلامی ایران در جنگ یمن نیست، بلکه سعی می کند دوباره زبان اجماع جهانی را علیه جمهوری اسلامی ایران احیا کند. در این شرایط وضعیت ایران بسیار سخت، پیچیده و بغرنج خواهد بود که با کوچکترین اشتباهی تمام منافع جمهوری اسلامی ایران از بین خواهد رفت. پس اگر ایران و نیروهای نیابتی در یمن بخواهند خلل و یا تعللی در پایان دادن به این جنگ داشته باشند عملاً خود را در تقابل با جامعه جهانی قرار داده اند. به عبارت دقیق تر جو بایدن با نگاه و برنامه مد نظرش برای سیاست خارجی به دنبال حل و فصل این چالش ها و بستن این پرونده ها است تا با پایان دادن به چالشی مانند جنگ یمن و عبور از هارتلندنو و نوهارتلند تمام هم و غم و انرژی خود را روی تقابل با چین و مدیریت هارتلند علیا بگذارد. من در جریان مصاحبه عنوان داشتم که ایالات متحده آمریکا از آغاز دهه سوم قرن بیست و یکم به دنبال بازتعریف شرکای استراتژیک و راهبردی خود در تمام مناطق جهان به خصوص در منطقه غرب آسیاست تا بتواند یک بازنمایی و احیای جدی در قدرت ایالات متحده آمریکا و هژمونی این کشور برای آینده صورت گیرد. ذیل این نکته و با توجه به اهمیتی که هارتلندنو و نوهارتلند برای گذار ایالات متحده آمریکا به هارتلند علیا به منظور مهار چین دارد، پیش بینی کرده بودم که جو ‌بایدن هم در سند راهبرد امنیت ملی دولت خود هر دو مسئله مدیریت تحولات و افزایش نفوذ واشنگتن را، هم در منطقه خاورمیانه و هم آسیای جنوب شرقی به طور همزمان در دستور کار قرار خواهد داد، چنان که در جریان نطق بایدن برای رونمایی از مانیفست دیپلماتیکش این مسائل را مطرح کرد و پیرو این نگاه، به فوریت و با تعجیل به دنبال پایان دادن به جنگ یمن بود. لذا اکنون بن سلمان هم سعی دارد به هر نحوی این جنگ پایان یابد.

تا اینجای مصاحبه با حضرتعالی تحولات بیشتر از نگاه کشورهای حاشیه خلیج فارس، اسرائیل و ایالات متحده آمریکا مورد ارزیابی قرار گرفت. اکنون اجازه دهید ادامه گفت وگو از منظر جمهوری اسلامی ایران پی گرفته شود. به هر حال امسال شاهد پوست اندازی سیاسی و روی کار آمدن دولت جدید سید ابراهیم رئیسی بودیم که اولویت سیاست خارجی خود را به تقویت مناسبات با همسایگان بدون توجه به آینده برجام قرار داده است. در همین راستا به بخشی از سوال نخست باز می گردم. ۳ آذر/ ۲۴ نوامبر شاهد سفر باقری کنی، معاون سیاسی وزارت امور خارجه ایران به امارات و دیدارش با انور قرقاش، مشاور دیپلماتیک رئیس‌ امارات و خلیفه شاهین المرر، وزیر مشاور دولت در امور خارجه امارات بودیم. بعد از آن حضور ۱۵ آذر/ ۶ دسامبر مرد سایه های امارات (طحنون بن زاید، مشاور امنیت ملی امارات) به ایران و دیدار با حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه، دریابان شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی و سید ابراهیم رئیسی، رئیس جمهوری ایران در دستور کار قرار گرفت. حال به باور شما این نگاه و تحرکات تهران می تواند شرایط را برای همسو شدن تحولات مطابق با اهداف تهران مهیا کند؟

روی کار آمدن دولتی از این جریان رادیکال عملاً فضا را به سمتی پیش خواهد برد که منطقه دچار دو قطبی ایدئولوژیک شود. چنان که در طول حیات دولت حسن روحانی، جریان های انتصابی همین فضا را پیش بردند و دولت یازدهم و دوازدهم حتی با نگاه به غرب و تلاش برای کاهش تنش ها با اروپا و آمریکا و حتی حصول برجام نهایتا نتوانست وضعیت را بهبود بخشد. چرا که در هشت سال گذشته عملاً جریان رادیکال، هم فضای منطقه را به وضعیت فعلی کشاند و هم سبب شد که کلان نگاه دولت حسن روحانی در خصوص تنش زدایی با غرب و آمریکا به یک شکست تمام عیار برسد. اکنون که با انتخاب سید ابراهیم رئیسی پروژه یکدست سازی قدرت محقق شده است و دستگاه سیاست خارجی دولت سیزدهم تمام و کمال در مسیر بدنه جریان قدرت حرکت می‌کند مطمئناً فضا، چه در داخل و چه در منطقه به سمت قطبی شدن پیش خواهد رفت که این همان فضای مطلوب برای آمریکا و به خصوص اسرائیل خواهد بود تا تکلیف خود را با جمهوری اسلامی ایران یکسره کنند. در این خصوص نگاه دولت سید ابراهیم رئیسی پیرامون اولویت سیاست خارجی برای تعمیق مناسبات با همسایگان بدون توجه به آینده پرونده فعالیت های هسته‌ای و یا مستقل از توان موشکی، پهپادی و نفوذ منطقه ای نگاهی است که از سوی کشورهای حاشیه خلیج فارس و دیگر همسایگان هیچگونه اعتباری ندارد. به هر حال با روی کارآمدن دولت سید ابراهیم رئیسی متعلق به جریان رادیکال و پیش بردن پروژه یکدست سازی قدرت در ایران نگرانی‌ کشورهای حاشیه خلیج فارس نسبت به پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، توان موشکی و پهپادی و نفوذ منطقه‌ای را به شکل جدی  افزایش داده است. چون این کشورها، دولت رئیسی را مکمل همان جریان قدرتی می دانند که شرایط فعلی را در منطقه غرب آسیا به وجود آورده است. هر چند که به نظر می رسد در دوران روحانی تفکیک حداقلی بین دولت و حاکمیت در خصوص سیاست خارجی قائل بودند، اما به باور من اکنون، هم آمریکا، هم اسرائیل و هم کشورهای حاشیه خلیج فارس به این باور و یقین رسیده اند که دولت در حوزه سیاست‌های کلان دیپلماتیک فقط نقش مجری را ایفا می کند. چنان که حاکمیت به صراحت عنوان داشت که دولت و دستگاه سیاست خارجی صرفا مجری راهبردهای دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران است. از این منظر آمریکا، اسرائیل و به خصوص کشورهای حاشیه خلیج فارس عملاً احیای برجام و رفع نگرانی ها در خصوص پرونده فعالیت های هسته ای را گام کلیدی و نخست برای احیا و تقویت مناسبات با جمهوری اسلامی ایران می‌دانند.

گام نخست، مگر به جز احیای برجام گام دیگری وجود دارد؟

بله. چون این کشورها در ادامه معتقدند باید مشابه مذاکرات وین در خصوص توان موشکی و نفوذ منطقه ای ایران هم شکل بگیرد. در همین راستا محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی و میزبان چهل و دومین نشست سران شورای همکاری خلیج فارس در اجلاس سه‌شنبه هفته گذشته به صراحت عنوان کرد که توان موشکی ایران هم باید در کنار مذاکرات وین پی گرفته شود. ضمن اینکه در ابتدای مصاحبه عنوان داشتم مذاکرات وین برای احیای برجام و حل پرونده فعالیت‌های هسته‌ای و احتمالاً تلاش های بعدی برای مذاکرات آتی با تهران در خصوص توان موشکی و پهپادی و یا نفوذ منطقه‌ای به همین منظور خواهد بود تا نخست امنیت اسرائیل و کشورهای هم‌پیمان در منطقه خاورمیانه و هارتلندنو و نوهارتلند تامین ‌شود و دوم اینکه ایران در این تغییر هندسه قدرت، چه در لایه های بالایی و چه در سطوح میانی و پایینی باید تکلیف خود را با کلان راهبرد آمریکا برای مهار چین مشخص کند. من به صراحت عنوان می کنم آمریکا قطعاً تا سال ۲۰۳۰ تکلیف ایران را روشن می کند که یا ایران باید جدی ترین متحد آمریکا در منطقه باشد و یا بزرگترین بازنده.

دلیل این باید شما چیست؟ چرا ایران باید تا سال ۲۰۳۰ تکلیف خود را آمریکا روشن کند؟ آیا این «باید» صرفا به تهدیدهای تهران در خصوص تل آویو و کشورهای حاشیه خلیج فارس باز می گردد که سبب شده است آمریکا به دنبال آن باشد که ایران یا به بزرگترین متحد و یا به بزرگترین بازنده بدل شود؟

مسئله فقط آمریکا نیست. یعنی نقشه ایران در تغییر هندسه قدرت در لایه‌های بالایی میان ابرقدرت ها بسیار جدی است. چرا که اقتضائات ژئوپلتیک، ژئواستراتژیک و ژئوانرژیک ایران در منطقه بسیار مهم خاورمیانه به نحوی است که نه روسیه، نه چین و نه ایالات متحده آمریکا نمی‌توانند نقش ایران را نادیده بگیرند. پیرو این نکته چون ایالات متحده آمریکا به دنبال تعریف یک نظام جدید بین الملل در روابط امروز کشورهاست به نقش و نفوذ ایران نیاز دارد. به عبارت دقیق تر بر اساس تئوری «هارتلند – ریملند بزرگ»، شرکای استراتژیک ایالات متحده آمریکا عبارتند از کانادا، ژاپن، ایران، کره جنوبی و استرالیاست که یقینا نقش ایران در این تئوری یک نقش بسیار مهم و حیاتی برای ایالات متحده آمریکاست. چرا که ایران رابط و وصل کننده هارتلند بزرگ از شمال آفریقا و فلات تبت تا ریملند بزرگ یعنی کشورهای دارای ساحل چون ژاپن، کره و استرالیاست. به عبارت دیگر هلال این هارتلند و ریملند بزرگ از تنگه باب المندب، تنگه عدن و خلیج فارس می گذرد. بر این اساس مرکز ثقل و نقطه کانونی ارتباط بین هارتلند و ریملند، ایران خواهد بود. این فقط مربوط به نیاز آمریکا به ایران است. در سوی دیگر باید روسیه و چین را هم مد نظر قرار داد. در این رابطه اگرچه جمهوری اسلامی ایران در برخی از مسائل مانند جنگ سوریه و یا تحریم های اقتصادی وابستگی بیشتری به چین و روسیه پیدا کرده، اما ایران از برگ برنده های بسیار مناسبی، هم در منطقه و هم در حوزه اقتصادی و تجاری برخوردار است که می‌تواند موازنه لازم را با پکن و مسکو برقرار کند. یعنی همان گونه که روسیه به نفوذ ایران در سوریه و منطقه خاورمیانه برای پیگیری اهداف و منافع خود نیاز دارد قطعاً چین نیز برای عملیاتی کردن ابر پروژه یک کمربند – یک جاده خود برای رسیدن به اروپا و آفریقا نیازمند برقراری ارتباط با جمهوری اسلامی ایران است. مضافا تنش ها و تحولات اخیر در خصوص اوکراین و ناتو و همچنین مسائل مربوط به هنگ کنگ و به خصوص تایوان هم سبب شده است که پکن و مسکو به دنبال اهرم فشار جایگزین در برابر آمریکا برای موازنه سازی قدرت باشند که قطعاً ایران و پرونده های مربوطه، چه پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، چه پرونده دفاعی و موشکی و چه نفوذ منطقه می‌تواند ابزار مناسبی برای روسیه و چین باشند. پس مسئله صرفاً به تهدیدات نظامی و امنیتی ایران در برابر اسرائیل باز نمی گردد. این بخشی از پازل سناریوهای آمریکاست. از این رو واشنگتن به هر نحوی سعی خواهد کرد تا سال ۲۰۳۰ ایران را یا تبدیل به بزرگترین متحد خود کند یا بزرگترین بازنده. پیرو این نکته ایالات متحده با تلاش برای مذاکره و گفت و گو مانند آنچه در وین برای رفع نگرانی های مربوط به پرونده فعالیت‌های هسته‌ای در جریان است و تلاش های مشابه بعدی در خصوص توان موشکی و نفوذ منطقه ای سعی خواهد کرد ایران را به بازیگری همسو با سیاست‌های خود بدل کند تا ایران را در کنار خود قرار دهد، اما اگر با مقاومت تهران مواجه شود آن را از سر راه بر خواهد داشت.

جنگ نظامی؟! یعنی به باور شما در صورت شکست تلاش های دیپلماتیک آمریکا در خصوص ایران، واشنگتن علیه تهران دست به ماشه خواهد شد؟

فعلاً اولویت با تلاش‌های دیپلماتیک و گفت و گو برای رفع نگرانی های آمریکا در خصوص پرونده های متعدد ایران است. البته به موازات آن استفاده از از دیگر اهرم ها مانند ایجاد اجماع جهانی، استفاده از اهرم شورای امنیت، فعال کردن مکانیسم ماشه، امنیتی سازی منطقه و … هم در کنار افزایش تحریم‌ها برای تشدید فشار اقتصادی و معیشتی بر ایران در دستور کار است. اما آن چه در باب خاورمیانه، ذیل تنش ایران و آمریکا در حال وقوع است، ناظر بر این واقعیت است که به طور پررنگ تری تهران سیبل حملات و برنامه های کاخ سفید خواهد بود. به بیان دیگر تلاش های ایالات متحده در زیرمایه و خمیرمایه تحولات، تحرکات، تصمیمات و اقدامات دولت بایدن علیه ایران به این سمت خواهد رفت که پروژه فروپاشی درونی ایران را که حد فاصل میان تغییر رفتار و تغییر رژیم در ایران است را بیشتر پیگیری خواهد کرد. مشابه همین عملکرد با شدت و دقت بیشتر در دولت های بعدی آمریکا نیز در دستور کار خواهد بود. در این راستا تلاش واشنگتن بر آن است که وحدت نظر و رویه ای میان اپوزیسیون داخلی و خارجی ایران شکل دهد. مضافا تئوری جنگ نامتعادل، یعنی بزرگ نمایی تهدید تهران به خصوص در دولت رئیسی از ابعاد گوناگون برای جامعه جهانی و آسیب پذیری غرب و خاورمیانه در برابر این تهدیدات در دستور کار خواهد بود تا واشنگتن بتواند اجماع بین المللی مد نظر خود را علیه تهران به منظور تشدید محاصره سیاسی و دیپلماتیک در منطقه سامان دهد که با توافق امارات و بحرین با اسرائیل، همین هم شد.

لذا من معتقدم که جمهوری اسلامی ایران در کنار خرده گفتمان هایی مانند تقویت محور مقاومت، استکبار ستیزی و حمایت از مستضعفین جهان باید به سمت تقویت هرچه بیشتر گفتمان سلام و صلح بیندیشد که من آن را حدود ۱۰ سال پیش مطرح کردم. به این معنا که گفتمان مقاومت و استکبارستیزی و حمایت از مستضعفین جهان تنها بخشی از گفتمان سیاسی و دیپلماتیک انقلابی جمهوری اسلامی ایران به شمار می رود، نه همه آن. البته باید این نکته را هم یادآور شد که قطعاً نگاه دولت رئیسی برای تعمیق مناسبات با همسایگان یک گام ضروری است، اما گام های مکمل دیگری وجود دارد که باید در دستور کار قرار گیرد تا این مسئله به نتیجه برسد. نخست احیای برجام و رفع نگرانی در خصوص پرونده فعالیت‌های هسته‌ای و دوم مدیریت نگرانی در خصوص توان دفاعی و نفوذ منطقه‌ای ایران که البته با توجه به سیطره جریان قدرت بر دولت رئیسی بسیار بعید می‌دانم که این گام‌ها محقق شوند. در این صورت سناریوی بعدی یعنی فروپاشی در دستور کار قرار می گیرد. من بارها در مصاحبه با دیپلماسی ایرانی بر این نکته تاکید داشته ام که نگاه غایی کاخ سفید، نه تغییر رفتار در ایران که فروپاشی درونی است. البته این را هم می توان گفت که آمریکا تغییر نظام و تغییر رفتار ایران را به طور همزمان دنبال می کند. به بیان دیگر آن چه امروز ایران را تهدید می کند فروپاشی از درون به موازات فشار از بیرون است. پس اگر تهران به سمت تغییر رفتار پیش رود گام نهایی در تنش ایران و آمریکا نیست، بلکه گام آغازین این کشور در مسیر مد نظر کاخ سفید به سمت فروپاشی و بعد از آن تغییر نظام در ایران خواهد بود. کاخ سفید هرگز به تغییر رفتار جمهوری اسلامی بسنده نمی کند، بلکه ایالات متحده به دنبال تعییر ماهیت و کانسپت جمهوری اسلامی ایران است. پس این که بایدن و برخی مقامات کاخ سفید دم از مذاکره با تهران می زنند، نه در کلان نگاه و راهبرد ایالات متحده برای ایران که در تاکتیک های مقطعی قابل تحلیل است تا ابتدا تهران به سمت تغییر رفتار و کاهش تنش آفرینی و مانع تراشی در مسیر آمریکا در خاورمیانه مانند رونمایی از معامله قرن پیش رود و بعد زمینه و بستر برای فروپاشی و تغییر نظام پیش آید.

اما در صورت شکست سناریوی جنگ نامتقارن، جنگ نامتعادل، فروپاشی درونی و … در سایه استفاده از اهرم هایی چون تحریم ها، فشار اقتصادی و معیشتی، استفاده از اپوزیسیون داخلی و خارجی  …، سناریوی نهایی جنگ نظامی و تقابل خواهد بود؟

تهران یا باید همراهی خود را با سیاست های واشنگتن اعلام کند یا این که تلاش برای انزوا و حذفش شکل می گیرد که گرفته است. پس قطعا در گام نخست، ذیل پروسه فشار سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی، شرایط برای همنوایی تهران با واشنگتن کوک شده است. اما اگر نهایتا ایران با موسیقی و آهنگ کاخ سفید در منطقه، به خصوص حفظ امنیت اسرائیل همراهی نکرد و ساز خود را زد که به نظر می رسد در شرایط فعلی هم تهران ساز خود را می زند، در مرحله بعد این خود واشنگتن است که وارد عرصه جنگ خواهد شد و بار دیگر منطقه ملتهب خاورمیانه را به «آشوب بزرگ» یا حتی می توان گفت به «بزرگترین آشوب» خواهد کشاند. لذا در فراسوی این دیدگاه یکی از سناریوها، سناریوی «برخورد بزرگ» یا «جنگ بزرگ» در خاورمیانه است. پس در راستای تمام این نکات مطرح شده باید بدانیم و من هم بسیار زیاد بر آن تاکید می کنم که «واشنگتن نمی خواهد یک گلوله به سمت تهران شلیک کند»، چرا که به خوبی می داند، شلیک یک گلوله به سمت تهران هزینه های بسیار زیادی برای واشنگتن در پی دارد. اما تهران در جهان استراتژیک ایالات متحده آمریکا و گذر به سمت هارتلند علیا و محاصره چین از آن اندازه از اهمیت برخوردار است که می تواند از جایگاه «شریک استراتژیک» به «قربانی بزرگ» آمریکا تغییر نقش بدهد. یعنی ایران پتانسیل این امر را دارد که حکم ژاپن ۱۹۴۵ میلادی را برای ایالات متحده ایفا کند. آمریکا برای اینکه ژاپن را در استراتژی جنگ جهانی دوم به منظور نیل به تثبیت قدرتش به عنوان فاتح این جنگ مغلوب کند، از استفاده از بمب اتم هم دریغ نکرد؛ پس چه تضمینی وجود دارد که تهران همان نقش ژاپن در آسیای جنوب شرقی در میانه قرن بیستم را اکنون ایفا نکند؟

لذا تهران هم در آسیای جنوب غربی هدف بزرگ استفاده از این حجم از سلاح پیشرفته باشد. از همین رو من معتقدم که آمریکایی ها در اتمسفر جدید خود در قرن بیست و یکم حاضرند در راستای استراتژیشان سناریوی ژاپن را برای برداشتن حائل هارتلند نو و هارتلند علیا که همان تهران است را تکرار کنند. البته این سناریو یک سناریویی است که در بدترین حالت و شرایط امکان تحقق دارد. برای روشن تر شدن مسئله بگذارید نگاهی دقیق تر به راهبرد نظامی آمریکا بیندازیم. با حضور ترامپ (رئیس جمهور سابق) در کاخ سفید، ایالات متحده آمریکا در استراتژی نظامی یک دهه گذشته خود گام های نوینی را اضافه کرده است که در دولت بایدن و دولت های بعدی هم تداوم پیدا خواهد کرد. البته نوع رفتارها و کنش های نظامی واشنگتن در خاورمیانه و غرب آسیا با محوریت پرونده سوریه نشانگر این گام است. این گام عبارت است از نمایش حمله قدرت نظامی یا نمایش احتمال حمله قدرت نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه. به این معنا که در استراتژی کاربرد قدرت نظامی باید دو مرحله لحاظ شود؛ اول، تهدید به حمله نظامی و دوم انجام حمله نظامی. اما پس از ترامپ بود که یک مرحله دیگر به استراتژی کاربرد قدرت نظامی آمریکا اضافه شده که گام میانی این استراتژی است. این گام همان طور که گفتم نمایش حمله نظامی است که بعد از تهدید به حمله نظامی و پیش از حمله نظامی صورت می گیرد. در این راستا اگر آمریکا بتواند در هر کدام از این گام ها به حداقل اهداف و منافع خود دست یابد، از آن گام پا فراتر نمی گذارد تا بتواند از آن گام متناسب با ظرفیت های موجود، بهره برداری خود را داشته باشد. اما نکته اینجاست که اولا تهران در گام اول (تهدید به حمله نظامی) و دوم (نمایش حمله نظامی) آمریکا، ذیل راهبرد نظامی و امنیتیش مطابق با نگاه واشنگتن عمل نکرده، پس گام سوم (انجام حمله نظامی) از دستور کار خارج نشده است. در ثانی حتی اگر تهران در همین مرحله اول یا دوم متوقف شود، باز هم تضمینی برای عدم انجام گام سوم آمریکا وجود ندارد. من تکرار می کنم که نگاه غایی کاخ سفید، نه تغییر رفتار در ایران که فروپاشی درونی است. چون اگر تهران «شریک استراتژیک» واشنگتن نشود، باید خود را مهیای تبدیل شدن به «قربانی بزرگ» کند.

برچسب ها :

دیدگاهتان را بنویسید