نظام طبقاتی دوره قاجار از اشراف تا لوتی‌ها

تاریخ نگارها مهم‌ترین پل ارتباطی گذشته، حال و آینده یک ملت‌اند. اگر تاریخ نگاری را روایت رویدادهای گذشته از طریق بازسازی آن‌ها در مجموعه‌ای به هم پیوسته و سازمند با تکیه بر منابع تاریخی، نه بر پایه شهود عقلانی بدانیم، رویکرد کلی تاریخ نگار بر پایه نگرشی که به عاملیت یا کنشگران تاریخ دارد استوار است.

در نگارش تاریخ ایران عموما رویدادهای سیاسی و کنشگران نخبه آن‌ها مهم‌تر از بستر و زمینه اجتماعی به شمار آمده‌اند و پرداختن به تاریخ مردم مهجور و کم اقبال مانده است. این در حالی است که پریسا کدیور در کتاب «جامعه نگاری عهد قاجار» کوشیده است تا در حوزه تاریخ نگاری مردم گام بردارد. از این رو با فاصله گرفتن از شرح روایات شاهان و حکایت نخبگان و نهادهای قدرت، سراغ مردم کوی و برزن این سرزمین در برهه‌ای از تاریخ که همان دوره قاجار است، رفته. از این رو ضمن توصیف تجربه‌ها و عادات و رسوم زندگی مردمان شهری و روستایی و سیر تغییراتی که در حوزه‌های مختلف زیست فردی و جمعی‌شان به واسطه تحولات سیاسی و اجتماعی دوره قاجار و ورود اندیشه‌های تجدد غربی روی داد، به تاثیر متقابل دگرگونی اندیشه و کنش عمومی بر رویدادهای سیاسی اواخر قاجار نیز می‌پردازد.

شاید کنار هم قرار دادن موضوعات مختلفی همچون اقتصاد، آداب و عادات زندگی روزمره، کالبد شهری و… در قالب هیچیک از تاریخ نگاری‌های معمول نگنجند اما بخش‌های مخلتف نظام طبقاتی دوره قاجار اعم از کاسبان، دلالان، طبقه متوسط و… مورد توجه بوده‌اند.

index

نظام طبقاتی در دوره قاجار

جامعه ایران در دوره قاجار را با رویکرد جامعه شناختی می‌توان به چهار طبقة اجتماعی- اقتصادی تقسیم کرد. رده‌بندی جامعه ایران در این طبقات چهارگانه بر اساس میزان عایدات، محل عایدات و امرار معاش، و موقعیت اجتماعی صورت گرفته است.

سرآمدان اجتماعی و اقتصادی

طبقه نخست، طبقه سرآمدان مالی و اجتماعی بود. سرآمدان مالی شامل شاهزادگان قاجار، رجال درباری صاحب القاب، اعیان و اشراف شهری، و خانها و زمینداران بزرگ می‌شد. به روایت علی اصغر شمیم، «اشراف و اعیان هر شهر کسانی بودند که یا برحسب تمول سرشار و یا به علت تقرب اجدادی به دستگاه حاکمه و یا بر اثر انجام خدمات قابل توجه به دولت به کسب لقب نایل گردیده بودند. این گروه اجتماعی را می‌توان نظیر طبقه نجبا و اصیل زادگان جامعه‌های قرون وسطایی اروپا دانست.»

در متون تاریخی مرتبط با قاجار همواره دو واژه اعیان و اشراف همراه با یکدیگر برای معرفی طبقه سرآمد به کار رفته است. شاید به این دلیل که خاندان‌های برجسته‌ای که از اهمیت و احترام سایر طبقات جامعه برخوردار بودند خاستگاه یکسانی نداشتند. در یک نگاه کلی، موقعیت ممتاز این خاندانها متأثر از جایگاه سیاسی، اقتصادی و موقعیت موروثی آن‌ها بود.

اشرافیت سنتی شامل خانواده‌هایی می‌شد که با شاه قاجار نسبت داشتند. از آنجا که تعداد فرزندان فتحعلی شاه بسیار زیاد بود، تعداد این خانواده‌ها به هزار می‌رسید. در میان طبقه اشراف هم قشربندی وجود داشت. به گفته خانم پیرنیا، از نوادگان مظفرالدین شاه و نوه عبدالحسین میرزا فرمانفرما، شاهزاده‌ها و نوادگانی که به خانواده سلطنتی متصل می‌شدند و سلطنت در آن‌ها تداوم داشت «قاجار»، و بقیه وابستگان به ایل که عموما فرزندان و نوادگان فتحعلی شاه بودند قجر» خوانده می‌شدند. بنابراین شاهزاده‌هایی که از تبار عباس میرزا بودند، چون سلطنت از نسل عباس میرزا ادامه یافته بود، وضعیت مالی و اعتبار اجتماعی بالاتری داشتند.

طبقه اشراف سنتی در صدر طبقات اجتماعی و بعد از پادشاه قاجار قرار داشت. خاندان‌های این طبقه دارای سنت و رسوم ویژه‌ای بودند، از جمله آن که از طبقات پایین جامعه همسر اختیار نمی‌کردند. اما در بسیاری مواقع آداب اشرافی رعایت نمی‌شد. برای نمونه، شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما پس از همسر اولش، دختر مظفرالدین شاه، زنان دیگری هم اختیار کرد که همگی از طبقات فروتر بودند. یا خود ناصرالدین شاه که حرمسرایش پر از زنان و دختران روستایی بود، و نیز برخی از رجال دربارش، که حتی لقب اشرافی داشتند، پیش از آن در زمره خدم و حشم دربار بودند.

بعضی از صاحب نظران معتقدند که طبقه اشرافی قاجار با سنت اشرافیت غرب، که در آن گذار از طبقات پایین به بالا بسیار مشکل بود و خلوص خونی و حفظ آداب و رسوم اشرافی اهمیتی حیاتی داشت، قابل مقایسه نبود. اشرافیت در آن دوره می‌توانست پدیده‌ای یک نسلی باشد که با موقعیت سیاسی یا ثروت حاصل شده بود؛ خانواده‌هایی چون مستوفی بدون آن که نسبتی با شاهان قاجار داشته باشند، به دلیل جایگاه سیاسی و تمکن مالی توانستند زمین و ملک زیادی بخرند و در زمره زمینداران بزرگ در آیند. این دسته از خانواده ها، که به مرور خود را بالا کشیده بودند، برای کسب مشروعیت با اشراف سنتی وصلت خانوادگی کردند و واجد امتیازات اشرافی شدند. بدین گونه، طبقه اشراف قاجار در گذر زمان بسط بافت و خانواده‌هایی که نسبت سببی با شاهان قاجار داشتند نیز بدان افزوده شدند. نخبگان اجتماعی، که می‌توان آن را معادل notability به معنای «اشخاص برجسته» در زبان انگلیسی دانست، فاقد اصل و نسب سلطنتی و اشرافی بودند و وضعیت اقتصادی پایین‌تر از اشراف داشتند، اما نفوذ و جایگاهی که در حوزه اجتماعی زندگی‌شان داشتند آنان را در زمره سرآمدان محلی قرار می‌داد. بازرگانان بزرگ، کارگزاران بلند مرتبه حکومتی و رجال دینی که به واسطه اعتبار مذهبی‌شان بدین موقعیت بالا دست یافته بودند – مانند امامان جمعه، مجتهدها و روحانیون طراز اول، شیخ الاسلام ها، روحانیون رده متوسط و بالاخره سیدهای متنفذ – به ترتیب امتیاز در این گروه جای می‌گرفتند.

یکی دیگر از گروه‌های نخبه اجتماعی منورالفکرهان یا روشنفکران بودند. روشنفکری مشخصا از نیمه دوم دوره ناصری شکل گرفت. فارغ التحصیلان مدرسه دارالفنون و مدرسه سیاست، تحصیلکردگان و اروپا رفتگان اعضای این گروه نوظهور اجتماعی را تشکیل می‌دادند. ناگفته نماند که خاستگاه اجتماعی غالب آن‌ها طبقه ممتاز بود، زیرا تحصیل در مدرسه دارالفنون و رفتن به غرب تنها برای شاهزاده‌ها و پسران رجال عالی رتبه میسر می‌گشت. بعضی از منورالفکران وارد دیوان سالاری شدند و به خدمت حکومت درآمدند. بیشتر آن‌ها با چاپ و انتشار روزنامه، تأسیس مدارس جدید، ترجمه آثار سیاسی و اجتماعی غرب و نوشتن مقاله‌ها و رساله‌های جسورانه و اعتراضی تأثیر بسزایی در روشنگری و آگاهی بخشیدن به جامعه شهری به ویژه طبقه متوسط و متمکن داشتند. روشنفکران با به راه انداختن گفتمان اصلاح طلبی و تحول و تجددخواهی نقش مهمی در پیدایش و رشد جریان مشروطه خواهی ایفا کردند و در جریان جنبش مشروطیت، به همراه روحانیون، رهبری و هدایت مبارزات را به عهده گرفتند.

خودآگاهی طبقاتی اواخر دوره قاجار، که معلول افزایش سطح سواد عمومی و آگاهی‌های سیاسی و اجتماعی بود، منتج به انقلاب مشروطه شد؛ انقلابی که به گواه اکثر صاحب نظران انقلاب طبقه متوسط شهری بود که فعال‌ترین طبقه در رویدادهای اجتماعی به شمار می‌آمد. در اغلب شورش‌های شهری که عموما بر سر مسائلی چون کمبود و گرانی مواد غذایی، مالیات‌های سنگین یا ظلم حکام و عمالشان روی می‌داد، طبقه متوسط بیشترین نقش را داشت. کسبه و پیشه وران برای آن که صدای اعتراض و خشم خود را به گوش عوامل حکومت برسانند از حربه تعطیلی بازار استفاده می‌کردند و غالبا نیز از حمایت روحانیون و علما برخوردار بودند. از آنجا که بازار شریان اصلی شهر و نبض تپنده مالی ولایات محسوب می‌شد، معمولا حکام در صدد برآوردن مطالبات معترضان بر می‌آمدند.

طبقه سوم طبقه فرودست و کم بضاعت اقتصادی اجتماعی بود که در جامعه شهری شامل مستخدمین، کارگران روزمزد، چاروادارها، دوره گردها و حمالان می‌شد و در جامعه روستایی و ایلیاتی اکثریت گسترده روستاییان و عشایر را در خود جای می‌داد.

دسته چهارم افراد بی‌طبقه بودند که از لحاظ سبک زندگی و شیوه تولید انگل‌وار می‌زیستند. مطربها، لوتی ها، دراویش و متکدیان در زمره این دسته قرار داشتند.

زنان بدون آن که عاملیتی در جایگاه اجتماعی‌شان داشته باشند به واسطه مرد خانواده (پدر یا همسر) در یکی از طبقات اقتصادی اجتماعی جای می‌گرفتند، اما به دلیل محدودیت حضور در اماکن عمومی و سنتهای حاکم بسیاری از امتیازات اجتماعی مردان هم طبقه خود را نداشتند.

از آنجا که حضور زنان در عرصه عمومی مقبول و پسندیده نبود، زنان طبقه سرامد به ندرت از خانه بیرون می‌آمدند. با این وصف، زنان شاغل که عموما از طبقه فرودست بودند به دلیل رفت و آمد در کوی و برزن «محترمه» شمرده نمی‌شدند و اغلب به آن‌ها اهانت می‌شد. مشاغلی که زنان بر عهده داشتند شامل مشاطه‌گری، قابلگی، دلاکی، دلالی خدمتکاری، مرده شویی، مطربی، دایگی، روضه خوانی و امثالهم بود. البته در میان این مشاغل، دایگی و روضه خوانی موقعیت بهتری داشتند. زنان روضه خوان در مجالس و مهمانی‌هایی که به مناسبت‌های مذهبی برپا می‌شد، همچون نذری دادن، مولودی خوانی، سوگواری‌ها و عزاداری‌های مذهبی و غیره حضور می‌یافتند و مجلس را اداره می‌کردند. زنان روضه خوان در شهر و محله خود شهرت داشتند. نقل است که «در دوره محمدشاه زنی واعظ به نام حاجیه‌ام سلمه مشهور به رابعه ثانی که در وعظ زنان استعداد خاصی داشت و محمدشاه به ذوق و سخنوری او پی برده بود، حاجیه را به کرمان فرستاد تا اهالی کرمان نیز از وعظ او مستقیما مستفیذ شوند».

335820_290

در مقایسه با زنان شهری، زنان ایلیاتی و روستایی از آزادی‌های اجتماعی بیشتری برخوردار بودند. آنان در تأمین معاش خانواده در کنار مردان در تولید صنایع دستی و فراورده‌های شبانکارگی نقش پررنگی داشتند.

تقسیمات طبقاتی جامعه قاجار به صورت مشخصی از طریق پوشش، آداب و رفتار معاشرتی و شیوه زندگی در عرصه عمومی هویدا بود؛ مثلا، لباس و کلاه مردان موقعیت اجتماعی و تمکن مالی آن‌ها را نشان می‌داد: تجار و بازرگانان فینه با عمامه شیر شکری یا مندیل یا کلاه پوست بخارایی به سر می‌گذاشتند. اعیان و اشراف هم کلاه‌های بلند داشتند. اندازه طول کلاه‌ها در رقابت برای به رخ کشیدن شأن و منزلت اجتماعی به تدریج آن قدر بلند شد که به ۷۵ سانتیمتر هم رسید. مردان طبقه متوسط عمدتا کلاه‌های نمدی بر سر می‌گذاشتند و فقرا که توان خرید کلاه نداشتند پارچه‌ای کوتاه بر سر می‌بستند، زیرا در دوره قاجار تمام مردان سر خود را می‌بایست می‌پوشاندند و این نشانه شرافتشان بود. اگر مردی پوشش بر سر نداشت او را مجنون می‌پنداشتند. علما، روحانیون و طبیبان که خود بر تمایزات دیگری دلالت داشت. منزلت و جایگاه اجتماعی داشتند به جای کلاه عمامه بر سر می‌گذاشتند. رنگ عمامه خود بر تمایزات دیگری دلالت داشت.

اعیان و اشراف حتی اگر تمول و ثروت خود را از دست می‌دادند، باز هم لقب و افتخارات و فاصله طبقاتی خود را با جدیت حفظ می‌کردند. از آن طرف، طبقات فروتر نیز به فکر به زدن این ترتیبات و از میان بردن این شکاف نبودند. یکی از سیاحان اروپایی درباره هنجارهای جامعه دوره قاجار چنین می‌نویسد: «توصیف آداب معاشرت در ایران جزئیات و ریزه کاری را دارد. اما هر کسی چندوچون آن را می‌داند و از ابتدای جوانی چنان به سهولت رعایت است و در واقع چنان در مدارج اجتماعی هویداست که هیچ فردی در بدترین شرایط، از موقعیت دقیق و مناسب خود و آداب و اصول مربوط به آن بی‌خبر نیست.»

از ابتدای دوره قاجار تا پایان دوره ناصری اختلافات و فاصله طبقاتی در جامعه امری مسلم و مشیت الهی پنداشته می‌شد. از همین رو تفاوت‌های طبقاتی موجب و انگیخته شدن خصومت و شورش‌های بین طبقاتی نمی‌شد. این نگرش تسلیم و رضا به تقسیم‌بندی‌های اجتماعی اقتصادی مکتوم و تمایز و امتیازهای ناشی از آن به تدریج از دورة تکوین مشروطه در اواخر دوره مظفری از سوی طبقه متوسط به چالش کشیده شد.

طبقه متوسط 

در رأس طبقه متوسط تجار و بازرگانان خرده پا بودند، اما پیکره این طبقه اجتماعی-اقتصادی را اهالی بازار تشکیل می‌دادند که شامل «کسبه» (فروشندگان اجناس)، «پیشه وران» (صاحبان فن و حرفه) و «صنعتگران» می‌شد. میرزاها، روحانیون و اطبا نیز در این طبقه جای می‌گرفتند. با گسترش بوروکراسی اداری و تشکیلات دولتی و خدمات شهری از نیمه سده سیزدهم ه. ق، مواجب بگیران دولتی نیز به طبقه متوسط شهری پیوستند و این طبقه وسیع‌تر شد. نکته قابل توجه آنکه این گروه نوظهور در طبقه متوسط از ثبات در آمد مکفی برخوردار نبودند، چرا که پرداخت دستمزد مواجب بگیران دولتی و کارگران اغلب ماه‌ها به تعویق می‌افتاد.

کاسبان 

کاسبان دکاندارهای فروشنده کالا بودند؛ مانند بقالان، بزازان، علافان، قصاب ها، صرافان، توتونچیان، قنادان و غیره. برخی از اصناف راسته مخصوص به خود را در بازار داشتند، مانند پارچه فروشان که در بازار بزازها مستقر بودند. برخی دکانها مانند دکانهای آذوقه و تنباکو فروشی در بازار پراکنده بودند. مطابق آمار سال ۱۲۶۹ ه. ق /۱۲۳۱ ه. ش، که یک سال پس از قتل امیرکبیر تهیه شده است، از کل دکان‌های بازار تهران که مجموعا ۳٫۷۹۱ باب «دایر» بود، ۱٫۳۵۴ باب یعنی ۳۵ درصد دکانها آذوقه فروشی بودند. از این میان، بقالی با ۵۳۲ باب، عطاری با ۲۱۳، نانوایی با ۱۹۹، سبزی فروشی با ۹۸ و قصابی با ۸۹ باب به ترتیب بیشترین دکانها را تشکیل می‌دادند. پس از دکان‌های خوراکی فروشی، دکان تنباکو فروشی بزرگ‌ترین تعداد دکان را شامل می‌شد: ۱۰۹ دکان. علاوه بر دکان‌هایی که در بازار بودند، در محلات مختلف تهران نیز دکانهای متعددی وجود داشت. در آمار تهیه شده به تاریخ ۱۳۲۰ ه. ق/۱۲۸۱ ه. ش، تعداد دکانهای محله دولت ۲.۵۴۶، محله سنگلج ۱٫۸۲۴، چال میدان ۱٫۴۵۳ و محله عودلاجان ۱.۳۱۴ باب بوده است.

چاروادارها 

چاروادارها راهنمایان مسافران طی سفر وبودند، ضمن آنکه تهیه چهارپا و کلیه وسایل سفر را هم به عهده داشتند. در یک کلام، سفر بدون چاروادارها غیرممکن بود.

قبل از شروع سفر، قراردادی میان مسافر و چاروادار منعقد می‌شد که در آن زمان آغاز حرکت، مسیر و مدت زمان سفر، منزلگاه‌ها و محل‌های توقف در طول مسیر تعداد و نوع حیوانات بابر و وسایلی که چاروادار عهده‌دار تهیه آن‌ها بود مشخص می‌شد. به ازای این خدمات، مسافر مبلغ توافق شده را در مقصد پرداخت می‌کرد. پس از انعقاد قرارداد، اگر مسافر شروع سفر را به تعویق می‌انداخت، در ازای هر روز، مبلغی بابت تاخیر حرکت و مخارج علیق چهارپایانی به مبلغ توافق شده به عنوان جریمه افزوده می‌شد. مبلغ درخواستی چاروادارها به مسافت راه، کیفیت جاده، خطرهای احتمالی سفر و نوع چهارپایان درخواستی منسافران بستگی داشت. ادوارد براون قرارداد سفرش از تهران به اصفهان با چارواداری از اهالی روستای «گیز» اصفهان را چنین نقل می‌کند: «قرار شد او با سه رأس استر خوب و سر حال مرا در مدت دوازده یا سیزده روز به اصفهان برساند و در شهرهای قم و کاشان هر کدام یک روز توقف داشته باشیم و من هم در مقابل، مبلغ ۱۰ تومان (حدود ۳ لیره) به او بپردازم.»

سفر به حومه شهر ارزان بود. بروگش و هیئت سفارت آلمان در سفر ییلاقی‌شان به دماوند در سال ۱۸۵۹م / ۱۲۷۶ ه. ق یک چاروادار را «اجیر می‌کنند» که حاضر می‌شود قاطرهای خود را روزی دو قران کرایه دهد.

چاروادارهای با تجربه و راه بلد نقش بسزایی در هموار کردن سفرهای پرمشقت و مخاطره‌آمیز آن زمان داشتند. ادوارد براون با تاکید بر این امر می‌افزاید: «دلپذیری و لذت‌بخش بودن سفر بستگی تام و تمام به اخلاق خوب و خوش صحبتی چاروادار خوب در طول راه مسافر را با داستان‌ها و لطیفه‌هایش سرگرم می‌کرد. یک چاروادار خوب در سفر فولکلور فراموش شده بیابان و صحرا را بازگو می‌کند. مناظر و اشیای دیدنی را نشان می‌دهد و در غیر این صورت، چه بسا که از کنار آن‌ها بی‌تفاوت عبور کنند. او منزلگه و محل‌های توقف را طوری تنظیم می‌کند که مسافر بتواند به بهترین وجهی از دیدن نقاط و اماکن دیدنی بهر ببرد.»

از آنجا که جان و م ال مسافران در دست چاروادار قرار داشت، درستکاری و امانتداری آن‌ها بسیار حایز اهمیت بود. غالبا هم این گروه خوشنام بودند. کارلا سِرِنا می‌نویسد: «چاروادارها در این سرزمین طبقه‌ای را تشکیل می‌دهند که دارای اعتبار و اهمیت خاصی هستند. از کرانه‌های خزر تا خلیج فارس، از مرزهای هند تا سرحد چین هر آذوقه و محصولی را آن‌ها به دست مردم می‌رسانند و سخت مورد اعتماد همه هستند. انصافا درستکاری و امانتداری‌شان قابل ستایش است. به ندرت دیده شده است که در کاروانی چیزی در بین راه مفقود شود.»

چاروادارها زندگی سختی داشتند آن‌ها عمرشان را در راه‌های صعب‌العبور و پرخطر می‌گذراندند. دیرتر از همه می‌خوابیدند و زودتر از همه بیدار می‌شدند تا بار و بنه را ببندند. بروگش تعریف می‌کند: «چاروادارها بین آقا و نوکر فرقی نمی‌گذارند و همه را با تندی و با یک فریاد و صدا از خواب بیدار می‌کنند. با صدای چاروادار باید فورا بلند شد و لباس پوشید و تا همه از خواب بیدار نشوند قاطرها را نمی‌توانند بار کنند، زیرا رختخواب‌ها را باید جمع کنند و روی قاطرها ببندند و این کار وقتی میسر است که همه کاروانیان به ویژه ارباب‌ها که رختخواب بیشتری دارند از خواب بیدار شوند.»

به گفته سیاحان، چاروادارها مردمان قوی و قانعی بودند که با اندکی خوراک و آب طی روز راه بسیاری می‌پیمودند و در توقفگاه‌ها نیز در حالی که مسافران خستگی از تن به در می‌کردند آن‌ها همچنان در تکاپو بودند. در روایت کارلا سِرِنا آمده: «آن‌ها راه‌های دور و درازی را پا به پای چهارپایان، حتی گاهی جلوتر از آن‌ها، پیاده راه می‌رفتند. وقتی هم که به منزل می‌رسیدند، به تعمیر زین‌ه ا و اصلاح بسته‌ةا و سایر وسایلی که در طول راه آسیب دیده‌اند می‌پردازند. شب هنگام نیز برای مراقبت اسباب و اثاث و کالاهایی که به دست آن‌ها سپرده شده است به نوبه کشیک می‌دهند و در واقع کمتر از قاطرها خواب و استراحت دارند.»

چاروادارها در طول سفر وقت کافی برای انجام دادن امور شخصی خود حتی فرایض دینی‌شان نداشتند. بروگش نماز خواندن یکی از چاروادارها را «در حال حرکت کاروان» چنین توصیف می‌کند: «به محض آنکه سپیده صبح می‌زد چاروادار، که مرد شیرازی بلندقامتی بود، با لباس و جبه بلند از روی قاطر خود پایین می‌پرید و به یک طرف از جاده می‌رفت. اسلحه‌ای را که در دست داشت زمین می‌گذاشت و جبه خود را روی زمین پهن می‌کرد و بعد کفش‌های خود را در می‌آورد و آستین‌ها را بالا می‌زد و کیسه کوچکی از خاک تیمم تربت کربلا را از جیب بزرگ خود بیرون می‌آورد و چون در بیابان آب در دسترس نبود با این خاک تیمم می‌کرد. بعد رو به قبله می‌ایستاد و مشغول نماز خواندن و عبادت می‌شد. در این حال، کاروان به حرکت خود ادامه می‌داد و چاروادار دور می‌شد. ولی او بدون توجه به این امر با خیال راحت نماز می‌خواند و به رکوع و سجود می‌رفت و بدون هیچ عجله‌ای نماز خود را تمام می‌کرد. سپس کفش‌های خود را پوشیده، جبه‌اش را روی دوش می‌انداخت، اسلحه‌اش را برمی‌داشت و با قدم‌های تند به حالت دو می‌آمد تا خود را به کاروان می‌رساند و دوباره سوار قاطرش می‌شد.»

در کاروان‌ها و قافله‌های بزرگ چاروادارها زیر نظر جلودار که گاهی صاحب چهارپایان قافله بود کار می‌کردند. در این موارد، جلودار مسئولیت مسافران و اسباب اثاثیه آنان را به عهده می‌گرفت، زمان و مکان اقامت‌های طول راه را تعیین می‌کرد، و بر توزین و بسته‌بندی و بارگیری بارها و به طور کلی بر کار چاروادارها نظارت می‌کرد. در یک کلام، رییس کاروان قلمداد می‌شد و از همین رو جلودار همواره پیشاپیش کاروان حرکت می‌کرد.

فروشندگان دوره گرد

فروشندگان سیار و دوره‌گرد بخش دیگری از طبقه فرودست جامعه را تشکیل می‌دادند. این فروشندگان دوره‌گرد اجناس و کالاهای متنوعی، به قول معروف از «شیر مرغ تا جان آدمیزاد»، می‌فروختند. تنوع اجناس آنان از توصیف بنجامین می‌توان دریافت: «قالی و قالیچه‌های نو و عتیقه بافت کردستان، ترکستان و کرمان، شال‌های گرانبهای کشمیر، کارهای گلدوزی و برودری دوزی رشت و شیرا، قلیان سر نقره و طلا و میناکاری شده، جعبه‌ها و قلمدان‌های حکاکی و منبت‌کاری شده، مخمل‌های زردوزی شده، خنجرها و کاردهای قدیمی خراسان، کاسه و پیاله‌های لعابی قدیمی، ظروف گلی متعلق به سیصد تا چهار صد سال قبل، سکه‌ها و شمش‌های قدیم طلا و نقره، نسخه‌های خطی از دواوین شعرا که دارای نقاشی یا میناتور است، مجسمه‌های برنجی از طاووس، فیل و پرندگان که روی آن‌ها حکاکی شده است، الماس، یاقوت و فیروزه، قهوه‌خوری‌های نقره، پوست ببر مازندران، پوست گوسفند حاجی طرخان، تفنگ و شمشیر عتیقه که در جنگ‌های افغانستان از انگلیسی‌های غنیمت گرفته شده و قطعات کاشی‌های قدیمی مساجد اصفهان.»

گروه‌های بی‌طبقه/ مطرب‌ها و دلقک‌ها

جدا از این مشاغل طبقه فرودست، گروه‌های دیگری در جامعه شهری بودند که سازماندهی و طبقه اجتماعی – اقتصادی مشخصی نداشتند؛ لوتی‌ها، متکدیان، دراویش، مطرب‌ها و دلقک‌ها از جمله این افراد «بی‌طبقه» شمرده می‌شدند. البته نباید از نظر دور داشت که بر خلاف لوتی‌ها و دروایش و متکدیان که انگل‌وار زندگی می‌کردند، مطرب‌ها با دریافت دستمزد روزگار می‌گذراندند، اما به دلیل دید تحقیرآمیز اجتماع به آن‌ها در یک ردیف قرار گرفته بودند. علت تخفیف اهالی طب یکی آن بود که نواختن آلات موسیقی مقبولیت و مشروعیت اجتماعی نداشت، تا جایی که نجبا و اشراف و اصیل‌زادگان آن را عیب می‌شمردند، و دیگر آنکه مطرب‌ها چندان پایبند به قیود مذهبی و عرفی جامعه نبودند و حتی ابایی از تظاهرات خلاف شرع نداشتند. برای نمونه، آن‌ها در محافل و مجالس با حرکاتی نمایشی «ساقی گری» می‌کردند و حتی علنا مسکرات می‌نوشیدند. از همین رو مطرب‌ها جایگاه و اعتبار اجتماعی بسیار پایینی داشتند و «مردم آن‌ها را با لوتیان در یک ردیف قرار داده بودند». البته در میان آنان نوازندگان خوش قریحه و با استعدادی بودند که فراتر از طرف افزایی مجالس به غنای موسیقی اهتمام می‌ورزیدند، مانند حبیب سماعی، از نوازندگان دربار ناصری که‌سازی شبیه کمانچه ولی با دسته‌ای بلند ساخته و نامش را «مجلس آرا» نهاده بود و ایستاده آن را می‌نواخت.

در اکثر مهمانی‌های اعیانی «عمله طرب» جهت شادی و سرگرمی مهمانان دعوت می‌شدند. ساده‌ترین دسته مطرب‌ها بنا به مشاهدات ادوارد براون از سه نفر تشکیل می‌شد: نوازنده‌های سه تار و تنبک و یک نفر خواننده. گاهی چند پسربچه رقاص هم گروه را همراهی می‌کرد که «با حرکات و اطوار ماهرانه حاضران را به وجود می‌آوردند».

در دوره قاجار، به گواه همه سیاحان اروپایی و نگارندگان ایرانی، رقص رقاصه‌ها در حضور مردان منسوخ شده بود و در محافل و نمایش‌ها، مردهای جوان و پسربچه‌ها با پوشیدن لباس زنانه و آرایش صورت و موی خود به شمایل زنان درمی‌آمدند. این امر به سبب مقررات و عرف سختگیرانه و جدایی زنان از مردان در آن دوره بود که هر گونه اختلاط یا دسترسی مردان به زنان نامحرم و بیرون از حرم را نامشروع و غیرممکن می‌نمود. اما اروپاییانی مانند تانکوانی و کپل، بی‌توجه به این عرف جامعه ایران در آن دوره، هنرنمایی و رقص پسران نوبالغ زن‌پوش در ضیافت‌های مردانه را به تمایلات «غیرطبیعی» مردان ایرانی ربط داده‌اند. سر هارفورد جونز بریجز، نخستین سفیر بریتانیا در ایران دوره قاجار و در عهد فتحعلی‌شاه، نیز با اشاره به پسر بچه‌هایی که در گروه نوازندگان آواز می‌خواندند. می‌نویسد: بیشتر رجال ایرانی پسرانی با این توصیف دارند که پیش خودشان نگهداری می‌کنند، اما شاه تازگی‌ها این امتیاز را محدود به نجبا و صاحب‌منصبان تراز اول کرده است.»

ویلیام اوزلی، برادر سفیر انگلیس در دربار قاجار در اوایل قرن نوزدهم م / سیزدهم ه. ق، درباره مهمانی‌ای که به افتخار او در تبریز برپا کرده بودند، چنین نقل می‌کند: «پس از صرف تعارفات رایج قهوه و قلیان، رقص به نمایش گذاشته شد، رقاص پسری بی‌ریش و حدودا پانزده یا شانزده‌ساله بود که لباسی کاملا زنانه پوشیده بود و با منزجرکننده‌ترین اداهای زنانه از ظاهر و طریقه رقصیدن دختران تقلید می‌کرد. گاهی با صدای کمانچه یا ویولن ایرانی برای چندین دقیقه در یک نقطه به دور خودش می‌چرخید و گاهی با پیچش بدنش به طرزی ناخوشایند و با تکان دادن اندامش با موسیقی، به آهستگی به روی زمین حرکت می‌کرد… پسر دیگری نیز به همین منوال لباس زنانه پوشیده، برخاست و سپس شروع به رقصیدن کرد.» اگر چه برخی از غربیان همچون اوزلی، کپل و تانکوانی از رقاص‌های گروه طرب در محافل مردانه با انزجار یاد می‌کنند و آن را معلول گرایش‌های انحرافی و مردان ایرانی می‌پندارند، پاره‌ای دیگر از اروپایی‌ها به دور از پیش فرض‌های شرق شناسانه به توصیف کار اهالی طرب و ابواب جمعی آن‌ها پرداخته‌اند. دکتر بروگش شرح مفصلی از برنامه‌های یک دسته مطرب در یکی از مهمانی‌های مردانه در همدان آورده که پسران جوان رقاص با مهارت فوق‌العاده ایرانی، ترکی، کردی و افغانی می‌رقصیدند و نوازندگان موسیقی‌های مختلف را می‌نواختند.

در مجالس زنانه نوازندگان زن دعوت می‌شدند و کنیزهای خانه می‌رقصیدند. اما پرطرفدارترین دسته مطرب‌های محافل زنانه دسته‌هایی بودند که نوازندگان و خوانندگانشان مردان نابینا بودند، زیرا هم بهتر از زنان می‌نواختند و هم می‌خواندند و هم منعی برای حضورشان در اندرونی‌ها نبود. در دوره ناصرالدین شاه دو دسته از این نوازندگان نابینا معروف به «دسته کورها» و «دسته مومن کور» در تهران بروبیایی داشتند و حتی به اندرون حرم شاهی نیز راه پیدا کرده بودند. «دسته کورها که رئیسشان کریم نام داشت و خود تار و کمانچه می‌زد و با تار نیز می‌رقصید. چند نفر دیگر همراه داشت که یکی ضرب‌گیر بود و نفر دیگر دف می‌زد. دختر کریم در این گروه کمانچه می‌کشید و زن دیگری آواز می‌خواند.» یکی دیگر از «دستجات نوازندگان دربار ناصری دسته گوهر خماری بودند که دسته مطرب زنانه به حساب می‌آمدند و در جشن‌ها و عروسی‌ها به ویژه در اندرون به اجرای برنامه می‌پرداختند.»

مطرب‌ها علاوه بر ساز و آواز از راه‌های دیگری هم اسباب تفریح مهمانان می‌شدند: شکلک‌های عجیب درمی‌آوردند. تقلید صدا و شعبده‌بازی و گاهی آکروبات‌بازی می‌کردند. آن‌ها برای این هنرنمایی دستمزد قابل توجهی نیز از صاحب مجلس دریافت می‌کردند.

در کنار عمله طرب دلقک‌ها نیز با اجرای برنامه در مهمانی‌ها درآمد خوبی داشتند. مثلا، «اسماعیل بزاز که در تقلید لهجه اصفهانی مهارتی تام و تمام داشت، بابت حضور در هر مجلس و یا نمایشنامه‌ای معادل پنج قران دستمزد می‌گرفت. عزیز کاشی و دار و دسته‌اش رقمی در همین حدود برای شرکت در هر مجلس دریافت می‌داشتند و شیخ شیپور که قادر بود با دهان خود صدای شیپور را به بهترین نحو ممکن تقلید کند و بعدها به دلیل برخورداری از همین هنر به دربار راه یافت دستمزدش برای هر شب کار سه قران بود و سایر دلقک‌ها دستمزدی بین یک تا سه قران دریافت می‌داشتند.» اما این تنها عایدی آن‌ها از مجالس نبود؛ دلقک‌ها از مهمانان نیز انعام می‌گرفتند. علاوه بر آن، افرادی که نمی‌خواستند دلقک مجلس سر به سرشان بگذارد و آن‌ها را سوژه خنده جمع نماید به او مقادیری می‌پرداختند تا از شوخی معافشان دارد. گاهی نیز برخی از مهمانان با پرداخت انعام دلقک را برمی‌انگیختند تا فرد خاصی را که در مهمانی حضور داشت دست بیندازد و تخفیف کند. این گونه انعام دادن به دلقک‌ها در دربار شاهی بسیار رواج داشت، زیرا دلقک‌های دربار علاوه بر ایجاد نشاط و سرگرم کردن شاه، وی را از رفتار و عملکرد رجال سیاسی مطلع می‌ساختند؛ ضمن آنکه در مجلس با شوخی و کنایه به خود درباریان نیز قصوراتشان را گوشزد می‌کردند، کریم شیره‌ای، معروف‌ترین دلقک دربار ناصری در این کار سنگ تمام می‌گذاشت و به همین دلیل رجال شاه مبالغ زیادی به او می‌دادند تا از نیش و کنایه‌های او در امان بمانند. مَثَل «خر کریم را نعل کردن» از همین جا در میان عوام رواج یافت و اشاره به «رشوه دادن به کسی برای بستن زبانش» دارد.

مشهورترین دلقک‌های دربار شاهان قاجار کریم شیره‌ای، حبیب دیوانه، اسماعیل بزار و شیخ شیپور بودند. در میان آن‌ها کریم شیره‌ای آوازه بیشتری یافت، به نحوی که به مقام نایب نقاره خانه رسید و مسئول مطرب‌های دربار شد. دلقک‌های دربار از آنجا که اسباب تفریح شاه را فراهم می‌کردند محبوبیت خاصی نزد او داشتند. نقل است که وقتی حبیب دیوانه بیمار شد، ناصرالدین شاه چنان نگران شد که از اعتماد السلطنه وزیر انطباعات خود خواست طبیبی بر بالین او بیاورد.

با وجود این الفت و نزدیکی، اگر شوخی‌های دلقک از حد می‌گذشت و خاطره شاه را مکدر می‌نمود، جانش به خطر می‌افتاد. اعتماد السلطنه روایت می‌کند که یک بار شاه به مجلسی وارد شد. شیخ شیپور دلقک با صدای بلند گفت: «حضرت گاو تشریف آوردند! تعظیم کنید»، شاه برافروخته شد، دستور داد ریسمانی به گردنش بیاویزند و خفه‌اش کنند. وساطت امین السلطان دلقک را از این مهلکه رهانید.

ویژگی مشترک دلقک‌ها رک‌گویی و جسارتشان بود. آن‌ها در نمایش‌هایشان، چه در قهوه‌خانه‌ها و مجالس و چه در حضور شاه و درباریان، با نکته‌سنجی و بدیهه‌گویی به مسایل روز و مشکلات مردم کوی و برزن هم اشاره می‌کردند. یکی از این نمایش‌ها «بقال بازی» بود، که در مناسبت‌های خاصی مانند عید نوروز یا سالروز تولد شاه در حضور او اجرا می‌شد. مضمون نمایش بقال بازی شرح مصایب مردم از ظلم و جفای صاحب منصبان حکومتی بود، تا توجه شاه را به نارضایتی مردم از کارگزاران حکومتی جلب نماید. در نسخه نمایشی منسوب به کریم شیره‌ای که در استان گلستان به مناسبت سالروز تولد ناصرالدین شاه به جا مانده، رفتار ناشایست و ناروای کارگزاران حکومت به سخره گرفته شده است.

لوتی‌ها 

لوتی‌ها که در همه شهرهای ایران دیده می‌شدند از دیگر گروه‌های بی‌طبقه جامعه آن دوره بودند. آنان کار و کاسبی معینی نداشتند و سربار دیگران بودند و با آنکه طفیلی محله خود محسوب می‌شدند، از هیچ گونه گردن‌کلفتی هم دریغ نمی‌ورزیدند. آن‌ها از صبح تا شام در حالی که کلاه نمدی خود را به حالت کج روی سر داشتند، دکمه‌های پیراهن را باز می‌گذاشتند و دستی بر قمه داشتند، مست و هوشیار در کوچه و خیابان پرسه می‌زدند.

بروگش در وصف لوتی‌ها می‌نویسد: «از همه طبقات خطرناک‌تر طبقه لوتی‌ها و جاهل‌های محلات است. آن‌ها دایما در صدد سوء استفاده هستند و به محض آنکه موردی برای اعتراض پیش آید و دکان‌ها و بازارها بسته شوند، آن‌ها دور هم جمع می‌شوند و به راه می‌افتند و شروع به غارت اموال مردم و حمله به خانه پولداران می‌کنند و گاهی متعرض زنان و کودکان هم می‌شوند. آن‌ها در زمان آرامش و ثبات، زندگی خود را از راه باج‌گیری و قداره کشی تامین می‌کنند و در زمان شلوغی هم به جماعت مخالف محلق می‌شوند و در لباس آن‌ها به چاپیدن و غارت اموال مردم می‌پردازند و با این کار لطمه بزرگی هم به مخالفان می‌زنند. لوتی‌ها کار ندارند، روزها یا خواب‌اند و یا در کوچه‌ها و بازار و سرگذرها به ولگردی مشغول‌اند ولی شب‌ها بیکار نشسته، دست به دزدی و قاچاق می‌زنند.»

لوتی‌ها که «بزن بهادر» و قُلدرهای محلات قلمداد می‌شدند گاهی در خدمت طبقه اعیان و اشراف در می‌آمدند تا در کوی و برزن از آنها و ابواب جمعی‌شان در برابر جاهل‌های دیگر محلات مراقبت و حمایت کنند. در اغلب مواقع آن‌ها آشکارا رفتارهای هنجارشکنانه داشتند، عرق‌خوری و قماربازی می‌کردند و عامل اکثر اغتشاش‌ها و بی‌نظمی‌های محلات بودند، بدین سبب افکار عمومی لوتی‌ها را گروه بیکاره و اوباش می‌دانست.

دیدگاهتان را بنویسید