سینما علاوه بر اینکه به عنوان هنر هفتم جایگاهی تثبیت شده دارد اما یک نهاد اجتماعی هم محسوب میشود. این که آثار سینمایی، برداشت شخصی خالقانشان هستند، غیرقابل انکار است. اما فیلمسازان در تنهایی و خلاء کار نمیکنند. علاوه بر این، سینما هم برساخته شرایط اجتماعی مختلف و تحولات جامعه است و هم تأثیر گذارنده بر جامعه. قدرت سینما در خلق و واقعنمایی جهانی ذهنی و به بازی گرفتن ناخودآگاه تماشاگر باعث شده تا در خیلی از کشورهای صاحب صنعت سینما از این پدیده به عنوان ابزاری برای کاشت ایده در ذهن مردم و زمینهسازی عملیات و فرایندهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و نظامی استفاده شود.
ایران ما نیز از جمله کشورهایی است که سینما حدود یک قرن در آن فعالیت میکند. اتفاقا میان فراز و نشیبها و به وجود آمدن برخی موجها، جریانها و ژانرها در سینمای ایران و تحولات اجتماعی در کشورمان نیز ارتباط مشخصی دیده میشود. یکی از این تأثیرات را در ۴۰ سال اخیر (دو سه سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تاکنون) میتوان دید. بعد از انقلاب، سینمای ایران، متحول و مبدل به یک نظام و سازمان خاص و دارای شخصیتی منحصر به فرد شد.
چند سال سکوت
بنابر روایات و آمار منتشر شده در روزنامههای وقت، سینمای وابسته به سلطنت در سال ۱۳۵۶ به ورشکستگی کامل رسید. به طور مثال، رستاخیز جوان در شماره ۹۸ خود نوشته بود: «گروههای سینمایی نمایشدهنده فیلمهای فارسی از هم پاشیدهاند و تکتک به نمایش آثار وارداتی، فیلمهای کاراتهای و دیگر آثار ارزانقیمت سینمای غرب اقدام میکنند.» همچنین روزنامه کیهان در شماره ۱۰۱۸۶ خود درسال ۱۳۵۶ خبر از «مرگ سینمای ایران» داده بود.
پیروزی انقلاب اسلامی خون تازهای در رگهای این سینما دمید و آن را احیا کرد. هر چند که دو سه سال ابتدای انقلاب به خاطر شرایط نامتعین آن دوره، سینما به طور کجدار و مریز فعالیت میکرد. این دوره، هنوز سینمای ایران سازماندهی نشده بود و همچنان، سینماگران قدیمی که در نظام جدید حاکم بر ایران قابل پذیرش بودند، کار میکردند. به خاطر جو انقلابی غالب، عناصر غیراخلاقی از سینما زدوده شد و مضامین جدیدی به فیلمها راه یافت. اما باز هم غلبه با فیلمفارسی بود. حتی فیلمهایی با موضوعات مرتبط با انقلاب نیز گرایش به فیلمفارسی داشتند. مهمترین فیلمهای این دوره «سفیر» و «خونبارش» بودند. به طور کلی، در اغلب آثار آن دوره، حس و حال عدالتطلبی در قالب ایستادگی مردم و نیروهای انقلابی در مقابل عمّال رژیم پهلوی، اربابان یا عوامل استکبار جهانی وجود داشت، اما همانطور که بیان شد، سینما در این دوره هنوز در هوای فیلمفارسی قرار داشت و آثاری ضعیف ساخته شدند که نوع نگاه آنها به انقلاب و مبارزات نیز بیشتر چپگرایانه بود.
ظهور نسلی جدید
تا اواسط دهه ۶۰ سینمای ایران، سینمای ایران تحت تأثیر سیاستهای مدیریتی گلخانهای قرار داشت و عمده فیلمها جشنوارهای بودند و رویکردشان نسبت به مسائل اجتماعی نیز شبهروشنفکرانه بود.
اما از این به بعد نسلی جدید و سینمایی دیگر پا به عرصه وجود گذاشت. برای نخستین بار طیفی از هنرمندان و فیلمسازان از بطن مبارزات و هستههای مقاومت مردمی ظاهر میشوند که راهی جدید و مستقل از جریانهای قدیمی (فیلمفارسی و جشنوارهای) در این عرصه را ایجاد میکنند. از این زمان آثاری روی پرده سینما میرود که مماس با وقایع روز جامعه، فرهنگ و اعتقادات اصیل مردم ایران را نیز پدیدار میسازد.
چهرههایی چون سیدمرتضی آوینی، رسول ملاقلیپور، مجید مجیدی، فرجالله سلحشور، ابراهیم حاتمیکیا، احمدرضا درویش، شهریار بحرانی، جمال شورجه، عزیزالله حمیدنژاد ، کمال تبریزی، مجتبی راعی، احمد مرادپور، محمدرضا هنرمند و… نوع متفاوتی از فیلمهای جنگی را میساختند. این فیلمها بیشتر از جلوههای خشونتآمیز و نمایش صحنههای تکان دهنده از تسلیحات و حوادث جنگی، روی ابعاد فرهنگی و اجتماعی این رویداد و همچنین مکاشفه روحیات و احساسات رزمندگان و سربازها متمرکز بودند. به همین دلیل هم این فیلمها را باید متمایز از ژانر جنگی رایج در سینمای دنیا و یک ژانر کاملا ملی و بومی با همان عنوان «سینمای دفاع مقدس» دانست. از آثار مهم این جریان می توان به «مهاجر»، «دیده بان»، «هور در آتش»، «سفر به چزابه»، «سجاده آتش»، «حماسه مجنون» و… اشاره کرد.
یکی از تأثیرات وقوع جنگ تحمیلی بر سینماگران انقلابی این بود که حواس آنها را از وقایع مربوط به پیروزی انقلاب اسلامی به سمت جبهه و جنگ برد. دغدغه پرداختن به دفاع مقدس باعث شد که ترسیم بسیاری از مسائل مربوط به رژیم پهلوی و انقلاب، در سینمای دهه ۶۰ مکتوم بماند.
شکلگیری سینمای انتقادی در دهه ۷۰
اما دهه ۷۰ را باید عصر عدالتخواهی فیلمسازان انقلابی دانست. در سالهای پس از جنگ، روی کار آمدن تکنوکراتها و لیبرالها و اجرای سیاستهای تعدیل اقتصادی، تغییراتی را هم در سطح فرهنگی و اجتماعی ایران ایجاد کرد. گرایش به اشرافیت، افزایش فاصله طبقاتی و روی کارآمدن مدیران و قشری تازه به دوران رسیده از یک طرف، غلبه تدریجی نشانهها و مناسبات فرهنگ غربی هم از طرف دیگر، موجب واکنشهای اعتراضی در بخشهایی از جامعه شد.
سینماگران انقلابی نیز نسبت به دور شدن جامعه و مدیران وقت کشور از آرمانگرایی و اخلاص سالهای اول انقلاب و در تنگنا قرار گفتن اقشار کم درآمد جامعه هشدار دادند. فیلمهایی چون «بچههای آسمان» به کارگردانی مجید مجیدی و «آژانس شیشهای» ساخته ابراهیم حاتمیکیا دو نمونه برجسته این جریان هستند. البته مجیدی چند سال قبل از بچههای آسمان با فیلم «بدوک» هم به فقر و قاچاق انسان در بلوچستان توجه کرده بود. اما فیلم «بچههای آسمان» به یکی از نمادهای اعتراض در سینمای انقلاب بدل شد. این فیلم در ژانر درام و با موضوع اجتماعی در واکنش به آسیب طبقه کارگر در اثر سیاستهای دولت سازندگی بود. مجیدی همچنین در فیلم «آواز گنجشکها» که البته در دهه ۸۰ تولید شد، به طور غیرمستقیم به نقد شهرسازی غلامحسن کرباسچی پرداخت و تهران جدید ساخته و پرداخته این مدیر شهری را مورد نقد قرار داد. وی در مصاحبهای با رسانهها درباره مفاهیم مدنظرش در «آواز گنجشکها» گفته بود: هرگز کرباسچی را نمیبخشم! او بلایی به سر تهران آورده است که هویت آن را نابود کرده است من به ترافیک و درختکاری و تابلوهای زیبا کاری ندارم به نظرم هویت ما بالاتر از همه اینهاست. ما قشنگترین و زیباترین مناطق شهرمان را به لحاظ هویتی برای همه ما نوستالژی داشت، بازارها، خانهها را خراب کردیم که یک خیابان از وسطش عبور کند. فضاهای قدیمی را خراب کردند و تبدیل به خانههای آپارتمانی کردند که مصیبتهای اجتماعی به بار آورد.»
آژانس شیشهای هم فیلمی اعتراضی درباره ظلم به بازماندگان جنگ از سوی مدیران سرمایهسالار و تکنوکرات است. «حاج کاظم» قهرمان فیلم آژانس شیشهای نماینده نیروهای انقلابی مخلص و برآمده از جبهه است که هنوز در فضای جدید و زندگی شهری جدید فراهم آورده اند عادت نکرده است. حرکت او در بستن درهای آژانس هوایی در ذهن مخاطب، بیش از آن که گروگانگیری به نظر برسد، نوعی قیام و اعتراض به شرایط دور از عدالت اجتماعی پس از جنگ تحمیلی برداشت میشود.
نکته مهم این است که فیلمهای اعتراضی سینماگران انقلابی تفاوتهایی با آثار روشنفکرانه داشت. ازجمله، قهرمان محور بودن این فیلمها، عدم سیاهنمایی برای کسب جوایز جشنوارههای خارجی و برخورداری از نقد درون گفتمانی، عدالتخواهی با تکیه بر شعارهای انقلاب بود.
«زیر نور ماه» ساخته سیدرضا میرکریمی نیز از دیگر آثار انتقادی این دوره است. این فیلم ماجرای یک طلبه جوان است که در جستوجوی لباسهای به سرقت رفتهاش، شبی را به تعدادی از حاشیهنشینهای شهر سر میکند. این فیلم هم به نوعی به نقد جامعه جدید و بیتوجهی به اقشار آسیبپذیر جامعه است، اما نکته مهم این است که یک روحانی در مقام قهرمان به تصویر کشیده شده است. این طلبه جوان و ساده زیست که سنگ صبور دردمندان است، نمادی از روحانیت انقلابی است که زیستی مماس با محرومترین اقشار را دارد.
«قارچ سمی» به کارگردانی رسول ملاقلیپور نیز یکی از دیگر از فیلمهایی است که درباره شرایط اجتماعی دهه ۷۰ و سالهای بعد از بازسازی ساخته شد. این فیلم هم درباره شرایط نسل جنگزده بعد از دفاع مقدس است؛ گروهی که به آرمانهایشان پشت کردند و به وادی دنیاطلبی افتادند و به بن بست رسیدند و گروهی که همچنان پایبند به آرمانها اما گوشهگیر و در شرایط سخت زیست می۲کنند.
مشابه این موضوع را احمدرضا معتمدی نیز در فیلم «دیوانه از قفس پرید» به تصویر کشید. این فیلم هم در حال و هوایی مشابه «آژانس شیشه ای» و «قارچ سمی» درباره تعارض منافع گروههای صاحب قدرت و ثروت با رزمندگان آرمانگرا در دوران جدید (دهه ۷۰ و ۸۰) است.
رویکرد به عدالت در سینمای انقلاب دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ همراه با حرکت برخی از روزنامهها و خطیبان انقلابی، تأثیر خودش را بر جامعه گذاشت. طوری که در بخش عمده ای از مردم کشورمان در دهه ۸۰ گرایش به عدالت و حمایت از طبقات محروم و متعاقب آن، تمایل به اصولگرایی و سیاستمدارانی که شعارهایی درباره عدل و داد میدادند و زیستی ساده و مردمی داشتند بیشتر شد؛ نتیجه ادوار مختلف انتخابات سیاسی در دهه ۸۰ –فارغ از ارزشگذاری برندگان این انتخاباتها- حاصل این فرهنگسازی بود. هر چند که برخی از فیلمسازان منتسب به جریان سینمای انقلاب، در این بزنگاههای سیاسی در اردوگاه غربگراها قرار میگرفتند، اما آثار آنها به طور مستقیم به تبلیغ برای جریانهای سیاسی رقیب غربگرایان تأثیرگذار بوده است.
تجربیات جدید پس از دوره افول
در اثر سیاستهای فرهنگی دولت از سال ۱۳۷۶ طی هشت سال شاهد غلبه دوباره دو جریان فیلمفارسی و شبهروشنفکری و کمرنگشدن فیلمهای انقلابی و دفاع مقدسی از این زمان به بعد بودیم. از این دوره با فاصلهگیری مجدد فیلمها از فرهنگ بومی و ایرانی و کمتوجهی به قهرمان و فیلمهای سرگرمکننده شاهد کاهش روزافزون استقبال مردمی از سینما بودیم. درنتیجه، برخی فیلمسازان انقلابی نیز فاز فیلمسازی خود را تغییر دادند یا کم کار شدند.
از اواخر دهه ۷۰ تا اوایل دهه ۹۰ را میتوان دوران رکود و رخوت سینمای انقلاب دانست. دورهای که طی آن برخی از فیلمسازان انقلابی، یا دچار انزوا و خاموشی شده (مثل طیف گسترده ای که از سال ۷۶ و با تحولات مدیریتی به سمت لیبرالیسم فرهنگی، عملا از سینما رانده و به اجبار گوشه نشین شدند)، عده ای از آن ها وارد عرصه مدیریتی و سیاسی شدند (امثال سیف الله داد، جواد شمقدری، بهروز افخمی و…)، گروهی نیز راه های دیگری را در پیش گرفتند.
یکی از اتفاقاتی که در این برهه از تاریخ و در جریان سینمای انقلاب رخ داد، ساخت آثار تاریخی-مذهبی بود که بیشتر به عنوان سریال تلویزیونی ساخته می شدند. مثل فیلم «ملک سلیمان» و سریالهای «مریم مقدس»، «یوسف پیامبر» و «مختارنامه» که در قالب آثاری تاریخی-مذهبی، هم به نشانه شناسی انقلاب، مقاومت و عدالت و همچنین حکومت آرمانی و عادلانه پرداختند.
سه گانه «اخراجیها» و آثار مسعود ده نمکی از واکنشهای نیروهای انقلابی به رخوت سینمای دفاع مقدس در آن دوره بود. این مجموعه فیلم که با انتقادات بسیاری از طیفهای گوناگون هم مواجه شد، با زبان نزدیک به ذائقه مخاطب عام و مردم کوچه و بازار، بسیاری از شاخص های گفتمانی انقلاب –ازجمله عدالت- را در بستر طنز و در فضای جنگی نمایش می دادند.
همچنین در دهه ۹۰ شاهد ظهو نسل جدیدی از فیلمسازها با گرایش به سینمای انقلاب بودیم؛ چهرههایی چون «بهروز شعیبی»، «محمدحسین مهدویان»، «هادی حجازی فر»، «نرگس آبیار»، «احسان عبدیپور» و… در برخی آثار اولیهشان به موضوعاتی مرتبط با انقلاب و با رگههایی از نگاه عدالتجو پرداختند. اما عدالت در این دهه هیچگاه به مضمون عمده فیلمهای این گروه تبدیل نشد. تک آثار متوسطی چون «۲۱ روز بعد» اثر محمدرضا خردمندان و «دیدن این فیلم جرم است» ساخته رضا زهتابچیان با گرتهبرداری از فیلمهای مطرح انقلابی، نوعی نگاه عدالتخواه را مطرح کردند اما هیچگاه به پای «بچههای آسمان» و «آژانس شیشهای» نرسیدند.
همچنین در دهه ۹۰ «جشنواره عمار» راهاندازی شد که یکی از موضوعات محوری آن، نقد درون گفتمانی و عدالت خواهی در عرصههای فیلم کوتاه و مستند است.
سینمای امروز ایران از قهرمان انقلابی و مماس با مردم رنجکشیده و مطالبهگر خالی است. قهرمانانی چون حاج کاظم آژانس شیشهای که مخلصانه میخروشد و یا مثل بچههای «بچههای آسمان» که از آموزگار روزگار درس شرافت میآموزند و با نجابت و پاکی در پی حق هستند و درنهایت نیز ماهیها بر پایشان بوسه میزند.