سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت کارگردان فیلم شنای پروانه از ۲۹ اردیبهشت در سرویس نمایش نمایش خانگی قرار گرفت. استفاده محمد کارت از بازیگرانی همچون طناز طباطبایی و پارسا پیروز فر موجب شد مخاطبین زیادی منتظر انتشار قسمت های این سریال باشند.
یاغی اما، کاری جدید و متفاوتی از آثار پیشین کارت است و این تفاوت در همه ابعاد اثر مشهود است؛ از نوع نگاه به جامعه و پایینشهر گرفته تا نحوه استفاده از دوربین و گذر از دوربین مستند گونه. اما باید دید آیا این تفاوت ها و گذر ها منجر به خلق اثری نو و رو به جلو شده است یا خیر؟ (نقد و بررسی زیر با لو دادن بخشهایی از داستان همراه است.)
قسمت اول تا چهارم:
وقتی کارت، لنز مستند را میشکند و پایینشهر دیگر نه مساله بلکه سوژهاش است
سکانس آغازین سریال، روایت دزدی آهن آلات توسط گروهی از بزهکاران است که شخصیت اول داستان نیز در جمع آنها حضور دارد؛ سپس درگیری همین گروه با مامورین شهرداری و پس از آن سکانس کشتی. کارگردان با این ترتیب سعی در شخصیت پردازی و در کنار آن فضاسازی دارد. اما یک چیزی از حالت نرمال و فرم آثار پیشین کارت خارج شده و این را از همان ابتدا میتوان فهمید.
کارت دیگر پایین شهر را تحلیل نمیکند؛ گام در تحقیر و تخریب آن نهاده و ای کاش این تحقیر فقط نسبت به پایین شهر بود ولی کارگردان افراد پایین شهر را هم به وسیله نماها و بازنمایی هایی که از آن انجام میدهد دستمایه تحقیر قرار میدهد. مثلا در سکانس عروسی به طرز واقعا توهین آمیزی جمعیت را نشان می دهد که درهم می لولند و کنش های خارج از عرف و عجیب انجام می دهند! یا جلوتر در سکانس ورود بهمن خان به سریال بچه ها و حتی آدم بزرگها از ماشین او آویزان میشوند.
کارت دیگر پایین شهر را تحلیل نمیکند؛ گام در تحقیر و تخریب آن نهاده و ای کاش این تحقیر فقط نسبت به پایین شهر بود ولی کارگردان افراد پایین شهر را هم به وسیله نماها و بازنمایی هایی که از آن انجام میدهد دستمایه تحقیر قرار میدهد.
فراتر از آن ما بر خلاف «شنای پروانه» اصلا پایینشهر نداریم. یعنی یک بلوک و یک بازارچه آیا میخواهد برای ما پایین شهر و جامعه پایین شهری بسازد یا فقط میخواهد با دادن الگو های پیشین، مخاطب را به آنچه پیش از این در سینمای این سبک دیده ارجاع دهد و ذهن او را به آن سمت ببرد؟
فیلمنامه واقعا فیلمنامه بدی نیست و جذابیت های خودش را دارد اما در پرداخت دچار نمایشزدگی می شود و طمطراق در تصاویر، سکانس های کش دار و اسلوموشن های آزار دهند موجب مبتلا شدن یاغی به بیماری ظاهر زدگیست.
تخطئه پایین شهر فقط به آنچه که به تصویر می آید نیست. درمیانه قسمت اول آنجا که همه افرادی که پذیرفته بودند برای شناسنامه گرفتن جاوید شهادت دهند با چند صحبت احمقانه از سوی اسی قلک پشیمان میشوند و ازموضع حمایت جاوید عقب نشینی می کنند.
عمه ی جاوید گویی قراراست نماد دینداری بی معرفت و خاصیت باشد اما انتقاد به او چنان عمومی مطرح میشود که شاید مخاطب آنرا نقدی کلی و ماهوی به دین برداشت کند. نمود این مطلب در سکانسی که جاوید و خواهرش برای درخواست آزمایش نزد عمه خود می روند آشکار است؛ همه نمازگزاران مسجد پشت پیرزنی می ایستند که به مادر فوت شده جاوید تهمت می زند.
خودکشی ابرا در پایان قسمت اول مقدمه ای برآغاز موضوع تازه فیلم بود؛ کنش های جاوید برای عشقش و واکنش های خانواده ابرا. دام اصلی بیش از حد رمانتیک شدن سریال از اینجا برای یاغی پهن میشود و اثر به افتادن در آن نه نمیگوید.
رفتار های تکانشی و احساسی جاوید موجب مشکلات بیشتر میشود که در نهایت به شکست عملیات نجات ابرا می انجامد اما این نکته اصلی نیست؛ چگونگی آن در حیطه نقد مورد بررسی ست. او با نظر خود و ابزارهایی که دارد دست به اقداماتی می زند. سریال به جاوید نوچه هایی را به عنوان دوست و رفیق داده؛ اگر اینها دوستان و رفقای جاوید هستند چرا جاوید کاری برای آنها انجام نمی دهد؟ و اگر جاوید رئیس اینهاست چرا ما نشانی از ریاست وی نمی بینیم؟
چهار دقیقه پایانی قسمت دوم اسلوموشن فرار جاوید و ابراست؛ چیزی حدود چهارصد و هشتاد ثانیه که دو دقیقه اش حداقل زد و خورد و گریه های این دو شخصیت است که همراه شده با یک آهنگ عاشقانه که هیچ تناسبی با آنچه که رخ می دهد ندارد.
قسمت سوم اما چرخش اصلی قصه است؛ جاوید تلاش خود را برای عضویت در باشگاه بهمن خان می کند و در سوی دیگر ما با بهمن و همسرش آشنا میشویم. بهمن و همسرش نماد قشر نوکیسه هستند اما اصلا ماهیتشان مشخص نیست. نشانه هایی از این قشر و تجملاتشان دارند اما به شخصیت مستقل نمیرسند و ازهمان تیپ بودن فراتر نمی روند. تمام آنچه که ما از این دو میبینیم لباس های گران قیمت و ماشین های لوکس است و همه چیز در سطح باقی می ماند.
تصنع که ضغف اصلی اثر است در قسمت چهارم اوج میگیرد؛ رفتارهای بهمن و همسرش بسیار مصنوعیست و کاملا عدم شخصیت پردازی مناسب به بازی این دو ضربه زده. یاغی آنچه که باید نشده است و نتوانسته فرم مستندگونه کارت در آثار قبلی اش را تکرار کند.
قسمت پنجم تا یازدهم:
قلع و قمع شخصیتپردازیها و شلختگی در روایت
در قسمت پنجم ما وارد ماراتن موفقیت جاوید میشویم. سکانس تمرین که قرار است روح ورزشی به اثر بدمد؛ با دیالوگ های انگیزشی کلیشه ای بهمن خان خراب می شود. اتفاقی که جای پرسش دارد این است که چرا سریال قصد دارد برای ما حماسه ای از یک تیم بدهد؟ مگر تیم برای ما حائز اهمیت است یا در طول داستان پرداختی بدان شده است؟ این حماسه سازی در مسابقات استانی نیز انجام می شود. داستان کلی اثر بشدت حجیم اما پرداخت اثر بسیار تخلیص شده است و این تخلیص آسیب های زیادی به اثر زده است.
یکی از موضوعات دیگر و پر اهمیت که ناگهان مشخص نیست از کجا وارد جریان اصلی سریال میشود علاقه حامد به خواهر جاوید است؛ پیش از این فقط یکبار جاوید درباره این شخض پرسش هایی را مطرح میکند که با تکذیب قاطع خواهرش مواجه میشود. اما ناگهان در قسمت پنجم میبینیم حامد صحبت از عشق و علاقه میکند و خواهر جاوید هم به گونه ای رفتار میکند که گویی مخالف این رابطه نیست و این مسئله جای پرسش دارد که چرا روایت های موازی فیلم همه دچار پرش های عجیب و غریب و عجولانه هستند؟ آیا نمی شد از بخشی از آنها صرف نظر کرد بی آنکه به کلیت اثر ضربه ای بخورد؟ و آیا این کار بهتر از پرداخت عجولانه و ایجاد ابهام های بسیار نیست؟
شوک آخر قسمت پنجم مقدمهای ست بر آنچه که در قسمت ششم میبینیم. اسی قلک به جاوید حمله میکند و تلاش دارد او را برای حضور مجدد در قمارهای کشتی خاکی قانع کند. این اتفاق سرآغاز تقابل میان بهمن و اسی می شود. این همانی رفتار این دو با یکدیگر در جهت باز کردن گره داستانی در مورد هویت خلافکاری بهمن بسیار حائز اهمیت است؛ این شباهت در برخورد آنها با یکدیگر مشهود است. استفاده از اراذل و اوباش و زد و خورد از جمله کنش های یکسان این دوست. میتوان گفت تک و پاتک بهمن و اسی از یک جنس هستند و این نکته از آن جهت که هویت گذشته بهمن فاش میشود قابل توجه هست.
ضعف اصلی جاوید به عنوان قهرمان فیلم این است که نه نماینده طبقه اش است و نه حتی خودش مقابل ضد قهرمان می ایستد.
ضعف اصلی جاوید به عنوان قهرمان فیلم این است که نه نماینده طبقه اش است و نه حتی خودش مقابل ضد قهرمان می ایستد. وقتی میخواهد از یک جوان مفلوک که بازیچه اطرافیانش است به یک قهرمان کشتی تبدیل شود، لباس های کهنه را از تن در می آورد و کت شلوار چند ملیونی بر تن میکند و حتی خانه اش را هم عوض میکند و بالاشهرساکن میشود و زمانی که میخواهد با آنتاگونیست فیلم مقابله کند در ماشین بهمن خان می نشیند و مانند یک رئیس، درگیری پیاده نظامش با افراد اسی را به نظاره می نشیند.
در اصل جاوید برای قهرمان شدن، آنچه هویتش هست را می بازد و تبدیل به نسخه جوان بهمن می شود. فیلمساز تعمدا می خواهد از جاوید بهمنی دیگر بسازد؛ اما غافل از اینکه برای اینکار جاوید خلع ذات می شود و این خلع ذات جاوید را تبدیل می کند به حامی بزهکار سابق!
یعنی فردی که خود در جامعه ای می زیست که توسط بزهکاران آزار و اذیت می شد حال از یک بزهکار سابق حمایت میکند و حتی در دیالوگی میگوید: «آقا جون! شما انقدر خوبی در حق من کردی که اگر همین الان هم همان آدم سابق بودی برای من فرقی نداشت.» ببینید چطور یک جوان آسیب دیده از فقر و بزهکاری حالا که منافعش دستخوش تغییر شده و به حمایت یک خلافکار دیگر محتاج شده و به عبارتی منافعش از این مسیر تامین میشود، به سادگی از وی حمایت میکند. این یعنی قهرمان ما را درست و نادرست هدایت نمیکند بلکه این منافعش هست که مواضع وی را تعیین میکند.
در قسمت هشتم اما سوژه های فیلم با یکدیگر در می آمیزند و اثر را زمین میزنند؛ از یک سو روایت سوقصد به طلا، باز شدن گره داستان و مشخص شدن عاملیت اسی قلک در اسیدپاشی ها، روایت تلاش های جاوید و ارتباط طلا و خواهر جاوید.
اما با این همه اتفاق، قصه پیش روی چندانی ندارد و در حد همان دیالوگ بازی ها باقی میماند و ضعف های اجرایی عجیبی نیز در اثر مشهود است. برای مثال فرد معارض دقیقا ظاهری مانند دفعه پیشین دارد. ادای دیالوگ ها و بازی طناز طباطبایی خیلی ضعیف است و یک مشکل ساختاری جدی در خواهر جاوید به اوج می رسد که پاشنه آشیلی برای ضعف های هویتی این خواهر و برادر میشود.
عاطفه، یک خواهر حمایتگر پایین شهری نیست. در دیالوگ هایی که با طلا رد و بدل می کند خاطراتی از شرایط سخت زندگی گذشته خود و جاوید تعریف می کند اما نقش خود را خیلی کم رنگ و بی رمق توضیح می دهد. گزاره ای مثل «تلاش کردن برای ساختن خاطرات خوب» چگونه می تواند بدون بعد کاری و روایت میزان تلاش این خواهر جهت تحقق این امر باور پذیر شود؟
سریال از ریشه هایش فاصله گرفته است؛ ابرا که عشق را در سریال یاغی نمایندگی می کند تقریبا از قصه حذف شده است و شخصیت هایی که به داستان اضافه شدند مانند شیما و اکبر مجلل، در سطح می مانند.
قصه به تدریج از روایت های اصلی خود فاصله می گیرد. اگر چه تقاطع ماجرای اسید پاشی با زندگی جاوید روایت را کمی جذاب تر می کند اما داستان همچنان شلخته است. ماجرای اسید پاشی، مسابقات انتخابی تیم ملی و نگرانی های یاغی برای خواهرش، روایت های اصلی قسمت نهم تا یازدهم هستند.
جاوید در هر سه، نقش آفرین اصلی است و این موضوع سریال را سامان می دهد. حماسه ورزشی جاوید ملموس تر میشود و ما پرده ای جدید از مبارزه شخصیت با شرایط را می بینیم. اما سریال از ریشه هایش فاصله گرفته است؛ ابرا که عشق را در سریال یاغی نمایندگی می کند تقریبا از قصه حذف شده است و شخصیت هایی که به داستان اضافه شدند مانند شیما و اکبر مجلل، در سطح می مانند.
آیا یاغی خود را از سقوط نجات می دهد؟
یاغی در دو قسمت اخیر خود تا حدی از سیر نزولی خود فاصله گرفته است ولی همچنان افتان و خیزان مسیر روایت خود را ادامه می دهد. هر کجا که سریال روی قهرمان و دغدغه هاش تمرکز می کند، یاغی جذاب می شود و بالعکس هرچقدر بیشتر به حاشیه ها میبپردازد داستان خوب خود را بیشتر حیف می کند.