پروفسور ویلیام کاوانا(William T. Cavanaugh)، استاد مطالعات مسیحی دانشگاه دیپال(Depaul) است. او مطالعات خود را بر روی الهیات سیاسی متمرکز و تاکنون شش اثر در این حوزه تالیف کرده است. کتاب «اسطوره خشونت دینی» در انتشارات ترجمان و توسط سجاد صفار هرندی ترجمه شده است که یکی از معدود آثار تالیف شده در حوزه الهیات سیاسی در ایران است. از مهمترین ایده های کاوانا نفی دوگانه دینی-سکولار است که البته در افکار عمومی کاملا پذیرفته شده است. بر همین اساس او تلقی رایج که دین مروج خشونت است را یک اسطوره می داند و معتقد است این ناشی از جنگ قدرتی است که در صدر مدرنیته وجود داشته است. علیرغم اینکه کاوانا آثار جدی در حوزه الهیات سیاسی تالیف کرده است، اما به غیر از کتاب «اسطوره خشونت دینی» تاکنون اثر دیگری از او در ایران ترجمه نشده است. متن پیش رو ترجمه ای خلاصه از سخنرانی کاوانا است با عنوان «آیا دین خشونت را ترویج می کند؟» که در کالج Holy cross ارائه شده است. کاوانا در این سخنرانی این اسطوره را بررسی می کند که دین بیشتر از ایدئولوژی های سکولار خشونت ترویج می کند. او نشان میدهد که چگونه مرز بین امر دینی و امر سکولار اغلب نامشخص است و استدلال میکند این ایده که دین بیشتر مستعد خشونت است، توجیه ایدئولوژیکی برای خشونت نظمهای به اصطلاح سکولار است.
ویلیام کاوانا: همه می دانیم که در دین میل به خشونت که گرایشی خطرناک است، وجود دارد. هر کس می تواند مثالهای زیادی در این باره ذکر کند. [اما] برخی افراد سعی میکنند وجود این گرایش را بکلی انکار کنند و مدعی هستند که خشونت در واقع امری سیاسی و یا اقتصادی است که به دین مربوط نمی شود. اما من فکر می کنم چنین ادعاهایی به راحتی با سخنان خود تروریست ها رد می شود. این نحوه استدلال مقتضی تمایزی میان عوامل دینی و سیاسی و اقتصادی است که به نظر من چنین چیزی ممکن نیست و این بخشی از چیزی است که من درباره آن بحث خواهم کرد.
البته من گمان نمی کنم کسی مدعی باشد که صلیبی ها واقعا مسیحی نبودند و یا اعضای داعش واقعا مسلمان نیستند و چیزهایی شبیه به این. من فکر می کنم از نظر هنجاری برای مسیحیان و مسلمانان مهم است که معلوم شود صلیبی ها و داعشی ها پیام اسلام و مسیحیت را اشتباه دریافت کردهاند. با این حال به نظر می رسد از حیث توصیف، صادقانه نیست که مسیحیان و مسلمانان با انکار همکیشان ناراست خود در صدد تبرئه دینشان از اعمال نادرست باشند. [دست کم] من به عنوان یک کاتولیک یاد گرفته ام که ما باید به نحو جمعی برای گناهان خود توبه کنیم[، نه آنکه آنها را انکار کنیم.]
این ایده که دین خشونت را ترویج می کند بخشی از عرف جوامع غربی است که بر سیاستها و قوانین داخلی ما اثر میگذارد و دین را از حوزه عمومی دور نگه می دارد. همچنین بر سیاست خارجی ما که بدنبال ترویج نظم های اجتماعی لیبرال در دیگر کشورهای جهان است، تاثیر می گذارد. استفاده از قدرت نظامی در سیاست لیبرال[کشورهای غربی] نشان میدهد که مردم را با چیزهای دیگری غیر از دین هم می کشند و این نیز غیرقابل انکار و بدیهی به نظر می رسد. بنابراین در پس ماجرای متعارف دین و خشونت باید استدلال قوی تری وجود داشته باشد نه صرفا [ادعایی مبنی بر] اینکه دین خشونت را ترویج می کند. [حداقل]صورت ادعا باید به این نحو باشد که دین در نسبت با امور غیر دینی تمایل بیشتری به ترویج خشونت دارد و امور غیر دینی [همان امور] سکولار است.
بر این اساس، این ایده که دین خشونت را رواج می دهد کاملا به این تمایز میان امر دینی و امر سکولار بستگی دارد. از شما می خواهم که در طول مطالب امروز به این تمایز توجه کنید.
آنچه من اسطوره خشونت دینی می نامم از این قرار است: دین فراتاریخی و فرافرهنگی یعنی فراتر از همه زمان ها و مکان ها است؛ انگیزهای انسانی که اساسا از ایدئولوژیها و نهادهای سکولار متمایز است. دین بیش از ایدئولوژی ها و نهادهای سکولار مستعد ترویج خشونت است و بنابراین باید از عرصه عمومی کنار گذاشته شود و ما باید برای گسترش آرمان های سکولار مبارزه کنیم.
بنابراین اسطوره خشونت دینی کاملا بر این تمایز میان امر سکولار و امر دینی مبتنی است که در جدول زیر می بینید. آنچه در ستون سمت راست آمده امور سکولار است و ستون سمت چپ شامل امور دینی است.
بدین ترتیب این تصور رایج که دین مخصوصا مستعد خشونت است کاملا به این ایده بستگی دارد که موضوعات سکولار تمایل کمتری به ترویج خشونت دارند و معمولا فرض بر این است که اگر آنها دست به خشونت می زنند به این دلیل است که با [اداره] امور روزمره سر و کار دارند، در حالی که در مقابل دین آتش افروز به نظر می رسد؛ زیرا نزاع را به سطح دیگری منتقل می کند که در آنجا شور و هیجان بر عقل چیره میشود. بر این اساس، در ادبیات دانشگاهی معمولا دین مطلق گرا، تفرقه انگیز، غیر عقلانی و… تلقی میشود.
اکنون اگر به صد سال فوق العاده خونین اخیر نگاه کنیم، شواهد و قرائن پیچیده ای[علیه این مفرضات و ادعاها] هست که ما را تحت تاثیر قرار میدهد. مثلا جنگ اول جهانی که عموما ملیگرایی به عنوان عامل اصلی به آن نسبت داده می شود، منجر به ۳۸ میلیون نفر تلفات نظامی و غیرنظامی شد. چه کسی در صد سال گذشته افراد بیشتری را کشته است؟ مسلمان یا ملحد؟ نسبت اینها حتی نزدیک به یکدیگر هم نیست. تعداد تلفات تنها در ۳ رژیم استالین، مائو و خمره های سرخ از ۲۱ میلیون تا بالای ۷۰ میلیون نفر متغیر است و همه این رژیمها ستیزه جویان بیخدا بوده اند. مرگ و میر در رژیمهای مارکسیستی تا ۱۱۰ میلیون نفر تخمین زده شده است.
در یکصد سال گذشته ما شاهد جنگ های مکرر بر سر نفت، زمین، پرچم، بازار آزاد، دموکراسی، قومیت و انبوهی از دلایل ظاهرا سکولار بوده ایم. بنابراین اگر [بپذیریم] که دین گرایش جدی به ترویج خشونت دارد، پس با این شواهد چه کنیم؟ برای برخی از نظریهپردازان دین و خشونت پاسخ به این سوال آسان است؛ تنها کافیست که ایدئولوژی های افراطی و خرابکار را به طرف دیگر میز منتقل کنید. کریستوفر هیچنز(Christopher Eric Hitchens) آتئیست[مشهور و از پیشتازان مکتب خداناباوری نو]، این رویکرد را در کتاب پرفروش خود «خدا بزرگ نیست» اتخاذ می کند. او معتقد است که افق کمالگرایانه بشر که مبتنی بر انگیزه دینی است همه چیز را مسموم می کند؛ زیرا هر چیز سمی و خطرناک تحت عنوان دین شناخته میشود. در عین حال، هر چیز خوب مربوط به آن سوی دوگانه دینی-سکولار[یعنی طرف سکولار] مروبط میشود. هیچنز درباره مارتین لوترکینگ جونیور میگوید:«او بر خلاف شهرتش به هیچ عنوان مسیحی نبوده است.» او این نتیجهگیری عجیب را بر این واقعیت استوار می کند که کینگ خشونتپرهیز بود و بنابراین او نمیتوانست مذهبی باشد، چون دین ذیل خشونت تعریف میشود. به نظر میرسد صورتبندی مورد نظر هیچنز به شکل زیر است که بر اساس آن هر آنچه که هیچنز دوست ندارد در ذیل بخش دین قرار می گیرد!
مثلا خشونت الحادی شوروی و کره شمالی به راحتی به ستون مربوط به دین منتقل می شود و در این ماجرا هیچنز تنها نیست. وقتی شروع به برررسی استدلال هایی میکنیم که دین را عامل خشونت میدانند، متوجه میشویم که از نوع ابر و آینه است. این استدلال که دین تمایل خاصی به خشونت دارد به این خط جداکننده محکم میان دینداران و سکولارها بستگی دارد، اما چیزها دائما و به صورت قاچاقی از یکسو به آن سو منتقل میشوند. مثلا بیکهو براخ(Bhikhu Chotalal Parekh, Baron Parekh) نظریهپرداز هندیالاصل بریتانیایی یک کیفرخواست علیه دین صادر میکند. او میگوید «دین انگیزههای قدرتمند و گاه غیرمنطقی را برمیانگیزد و به راحتی میتواند جامعه را بیثبات کند، ویرانی سیاسی ایجاد کند و جهنمی واقعی روی زمین بسازد.» با این حال او اعتراف میکند «چندین ایدئولوژی سکولار مانند برخی از انواع مارکسیسم، محافظه کاری و حتی لیبرالیسم جهت گیری و شکل شبه مذهبی دارند، برعکس، زبانهای رسمی دینی گاهی محتوای سکولار دارند، به طوری که گاه ترسیم مرز میان یک زبان سکولار و یک زبان دینی دشوار است.» بنابراین خشونت و انگیزه های غیرمنطقی در همه جا حتی در لیبرالیسم بروز و ظهور دارند، که البته آن را یک مقوله شبه دینی به حساب میآورند و به این ترتیب سعی میکنند همه انواع خشونت را به مذهبی ذیل دین بازگردانند. بنابراین طبق این ادعا مارکسیسم و محافظه کاری و لیبرالیسم ذیل عنوان «شبه دینی» قرار میگیرند و برخی «که زبان های دینی رسمی دارند» هم ذیل بخش سکولار قرار میگیرند که اصلا من نمیدانم چیست.
برخی از نظریه پردازان دین و خشونت با گسترش آشکار و مستمر مقوله دین به این مشکل میپردازند. کتاب «چرا مردم به نام دین مرتکب کارهای بد میشوند» نوشته ریچارد ونتز نه تنها شامل اسلام، مسیحیت، بودیسم و امثال آنها میشود، بلکه شامل مصرفگرایی، انسانگرایی سکولار، تعصب فوتبالی، ایمان به فناوری و انبوهی از ایدئولوژیهای دیگر نیز میشود. ونتز نتیجه میگیرد که همه اینها ذیل مقوله دین قرار میگیرند و بنابراین نتیجه میگیرد که «همه ما به عنوان نماینده دین کارهای بدی انجام میدهیم.» به نظر من ونتز به درستی فهمیده است که مردم به دلایل مختلف دست به خشونت میزنند[و این مختص دینداران نیست.] جایی که او اشتباه می کند آنجاست که فکر میکند میتواند مرز میان سکولار و دینی را از بین ببرد و همچنان خشونت را به گردن دین بیاندازد. اینجا هم باز مشخص نیست که چیزی آن طرف میز[یعنی در ستون سکولار] باقی مانده است یا خیر.
همه چیزهایی که مردم به آن اهمیت میدهند ذیل عنوان دین گنجانده میشوند؛ مثل این است که بگوییم مردم برای چیزی که به آن اهمیت میدهند، میکشند که اگر چه ظاهرا درست است اما جالب نیست. بنابراین ونتز به جای این بحث که چرا دین تمایل بیشتری نسبت به سکولارها برای ترویج خشونت دارد به سادگی هر کاری را که مردم برای آن دست به خشونت میزنند در نظر گرفته و به آن برچسب دین میزند. به این رویکرد ونتز کارکردگرایی میگویند؛ یعنی محققی که معتقد است دین همان کارکردی است که دارد.
اما شاید کسی بگوید که من می دانم همه این افراد و جریان ها اشتباه می کنند و من می دانم که دین چیست. شاید از این ایده پیروی می کنید که دین اعتقاد به خدا یا خدایان است، بنابراین چیزهایی وجود دارد که ما آنها را دین می دانیم در حالی که چون اعتقاد به خدا در آنها وجود ندارد نمی توان آنها را در ذیل دین قرار داد و باید به ستون سکولار منتقل شوند. فرض کنیم که ما به جای اعتقاد به خدا امر متعالی را مولفه ی دین بودن یا نبودن این موارد قرار دهیم؛ آنوقت نمی توانیم به آسانی بودیسم را شینتوئیسم و … را ذیل امور سکولار قرار دهیم و نسبت چیزی مثل بودیسم با امر متعالی مبهم است.
حالا فرض کنیم راهی برای تثبیت این مقوله های در یکی از این دو ستون پیدا کنیم و به توافق برسیم که هر کدام دقیقا متعلق به کدام بخش است، آیا این به مسئله خشونت کمکی می کند؟ آیا دلیل موجهی وجود دارد که فرض کنیم احتمال اینکه مردم برای یک خدا دست به کشتار بزنند بیشتر از آن است که برای ملیت دست به کشتار بزنند؟ چند درصد از آمریکایی ها حاضرند به خاطر مسیح کسی را بکشند و چند درصد حاضرند به خاطر آمریکا و پرچم آمریکا چنین کنند؟ من فکر می کنم در نهایت باید به این نتیجه برسیم که راهی برای تمایز مطلق میان ایدئولوژی های مذهبی و همتایان سکولار آن در تمایل به خشونت وجود ندارد. چیزهایی مثل ناسیونالیسم، سرمایه داری می توانند به اندازه دین الهام بخش خشونت باشند. بنابراین اسطوره خشونت مذهبی شکست می خورد زیرا کاملا مبتنی بر شکاف دینی-سکولار است که مطقا وجود ندارد. هیچ تعریف مطلقی از دین وجود ندارد، دین مقوله ای است که به شیوه های مختلف و در مکان ها و زمان های مختلف و بر اساس علایق افراد ساخته می شود. بنابراین برای درک اینکه چرا اینهمه سردرگمی درمورد مقوله دین وجود دارد باید به تاریخ آن توجه کنیم.
این ادعا که به نام دین جنگ های بیشتری به راه افتاده و افراد بیشتری کشته شده اند، به یک تعریف فرافرهنگی و فراتاریخی از دین وجود دارد. مساله این است که تا پیش از دوران مدرن دینی قابل تفکیک از سیاست وجود نداشت و چنین چیزی نخستین بار در غرب مدرن اتفاق افتاد. رومی ها از اصلاح reigio استفاده می کردند اما این اصطلاح اعم از دین و سیاست بود و هیچ تمایزی میان دین و سیاست وجود نداشت. اساسا وقتی سزار خداست، چطور چنین تفکیکی ممکن است؟ همچنین اگر بپرسید که سیاست آزتک ها(aztecs) در کشتارهای خونین مقصر است یا دین آنها چه جوابی می توان به آن داد؟