بازتعریف نظم جهانی در گذار از چندجانبه‌گرایی نهادمحور به اقتدارگرایی راهبردی!

در سایه تحولات ژئوپلیتیکی عمیق و تشدید رقابت قدرت‌های بزرگ، نظم بین‌الملل در حال گذار از چندجانبه‌گرایی نهادمحور به اقتدارگرایی راهبردی است؛ روندی که با تغییر رفتار ایالات متحده، شکل‌گیری ائتلاف‌های محدود و نقش‌آفرینی فعال ایران در محور شرق، چهره جدیدی از روابط بین‌الملل را رقم زده است.

تحولات ساختاری در نظم بین‌الملل، به‌ ویژه پس از بحران اوکراین و افزایش تنش‌های راهبردی در شرق آسیا، نمایانگر گذار ایالات متحده از رهبری نهادمحور به یکجانبه‌گرایی اقتدارمحور است. این تحلیل با تمرکز بر شواهد تجربی و مفاهیم نظری در حوزه روابط بین‌الملل، به بررسی دگرگونی سیاست خارجی آمریکا می‌پردازد و تأثیر آن را بر محیط امنیتی و ژئوپلیتیکی مناطق بحرانی چون اروپای شرقی، روسیه، چین و محور مقاومت تحلیل می‌کند.

مقدمه‌ای کوتاه!

نظم بین‌الملل، به‌ مثابه بازتابی از تعاملات قدرت، ایده‌ها و ساختارهای نهادی، همواره در حال بازتولید و تحول است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده با تکیه بر برتری اقتصادی، نظامی و فرهنگی خود، نظمی نهادگرا و لیبرال را شکل داد که بنیان آن بر قواعد چندجانبه، نهادهای بین‌المللی و ارزش‌های عام‌گرایانه استوار بود. با این حال در دهه‌های اخیر، به‌ویژه در پی بحران‌های ژئوپلیتیکی نظیر حمله‌ی روسیه به اوکراین و رقابت فزاینده با چین در شرق آسیا، شواهد فزاینده‌ای از دگرگونی این نظم و بازگشت به منطق سنتی‌ترِ توازن قوا و رقابت سخت‌افزارانه آشکار شده است.

در این چارچوب، سیاست خارجی ایالات متحده نیز از رهیافتی نهادمحور و نظم‌ساز، به سمت الگویی اقتدارگرای گزینشی در مقابل ائتلاف‌محور پیمان شرق (ایران-روسیه-چین-کره‌ی شمالی) حرکت کرده؛ الگویی که در آن بهره‌گیری از ابزارهای امنیتی، اقتصادی و فناورانه، جایگزین اجماع‌سازی درون‌سازمانی و سازوکارهای حقوقی شده‌اند. این تحولات نه تنها بازتابی از تغییرات در محیط راهبردی جهان، بلکه نشانه‌ای از تردید در کارآمدی نظم لیبرال و افزایش گرایش به راهبردهای موقعیت‌محور (Positional Strategies) در سیاست بین‌الملل‌اند.

تحلیل پیش‌رو با اتکا به مفاهیم نظری از جمله “امنیت نردبانی”، “توازن‌سازی تجدیدنظرطلبانه”، و “Minilateralism راهبردی: مفهومی که ناظر به تغییر نظم جهانی است”، به تحلیل تحول سیاست خارجی آمریکا در برابر بازیگرانی چون چین، روسیه، اروپای شرقی و ائتلاف شرق می‌پردازد. هدف ما از این تحلیل آن است که با فراتر رفتن از سطح تحلیل تقابلات روزمره، مسیر بازتعریف نظم جهانی را در پرتو تحولات سیاست خارجی آمریکا روشن سازیم.

۱- ایالات متحده و دکترین مهار چین! (از همکاری مشروط تا جداسازی استراتژیک)

در دهه‌ی گذشته رویکرد ایالات متحده در قبال چین از سیاست تعامل سازنده به مهار راهبردی تغییر یافته است. قانون CHIPS و IRA مصادیق روشن سیاست صنعتی محافظه‌کارانه هستند که هدف آن‌ها کاهش وابستگی به فناوری و زنجیره‌های تأمین آسیایی، به‌ویژه در حوزه نیمه‌هادی‌ها، است. همچنین، آمریکا با اعمال محدودیت بر صادرات تجهیزات پیشرفته به شرکت‌هایی نظیر SMIC، سیاست جداسازی تکنولوژیک چین (Technological Decoupling) را دنبال می‌کند.

در حوزه نظامی، حضور نیروی دریایی آمریکا در دریای جنوبی چین و تقویت اتحادهای چندجانبه مانند QUAD و AUKUS نشان از شکل‌گیری توازن‌سازی یا ایجاد موازنه‌ی راهبردی در شرق آسیا دارد. این اقدامات هم‌ زمان با افزایش هزینه‌های نظامی چین (بیش از ۷ درصد رشد در بودجه دفاعی در ۲۰۲۴) زمینه‌ساز رقابت امنیتی فزاینده‌ای در منطقه شده است.

۲- بحران اوکراین و بازگشت به منطق بازدارندگی کلاسیک!

تهاجم نظامی روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲ نقطه عطفی در سیاست خارجی آمریکا و ناتو بود. برخلاف الگوهای مداخله محدود گذشته، ایالات متحده با استفاده از ابزارهای نظامی غیرمستقیم (تأمین تسلیحات، اطلاعات و آموزش نظامی) و ابزارهای اقتصادی مستقیم (تحریم‌های بانکی، انرژی و فناوری)، تلاشی همه‌جانبه برای تضعیف توان تهاجمی روسیه به‌کار گرفت.

به‌ طور هم‌ زمان، واشنگتن نقش رهبری خود در ناتو را مجدداً تثبیت کرده و از طرفی شریک راهبردی خود (اروپا) را به خود متکی‌تر ساخت. افزایش پایگاه‌های نظامی در لهستان، انتقال تسلیحات پیشرفته به کشورهای بالتیک، و حمایت از عضویت فنلاند و سوئد در ناتو، نشانگر بازگشت به رویکرد توازن‌سازی سخت (Hard Balancing) در شرق اروپا است. این تحولات هم‌ راستا با مفهومی است که در ادبیات امنیت بین‌الملل به‌ نام “امنیت نردبانی” (Ladderized Security) شناخته می‌شود؛ انباشتی از اقدامات کوچک ولی هدفمند برای ایجاد بازدارندگی تدریجی!

۳- نقش ترامپ در سیاست‌خارجی آمریکا! (بازتعریف ابزارها و هویت بین‌المللی – آیا غرب هنوز سردرگم است؟!)

دونالد ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده (۲۰۱۷–۲۰۲۱)، تغییرات بنیادینی در جهت‌گیری راهبردی سیاست خارجی این کشور اعمال کرد. رویکرد «اول آمریکا» (America First) یا MAGA، نه تنها به تضعیف چندجانبه‌گرایی منجر شد، بلکه ساختار روابط ائتلافی سنتی آمریکا را نیز دچار تنش کرد. خروج از توافق اقلیمی پاریس، برجام، شورای حقوق بشر سازمان ملل، و اعمال فشار اقتصادی حداکثری علیه رقبا، نشانه‌هایی از اولویت‌دهی به ملاحظات داخلی بر منافع نهادی جهانی بودند.

ترامپ همچنین با تردید در کارکرد سنتی ناتو و تهدید به کاهش تعهدات دفاعی، به‌ ویژه در قبال کشورهای اروپای شرقی، زمینه‌ساز افزایش نااطمینانی راهبردی در درون غرب شد. در قبال چین، اعمال تعرفه‌های گمرکی گسترده و آغاز جنگ تجاری بی‌سابقه، مسیر جداسازی اقتصادهای دو قدرت بزرگ را کلید زد. این میراث ترامپ در دوره بایدن نیز ادامه یافت، اگرچه با زبان دیپلماتیک‌تر و ائتلاف‌محورتر!

۴- نهادهای بین‌المللی و بحران مشروعیت!

یکی از ویژگی‌های سیاست خارجی اخیر آمریکا، عدول از اتکا به نهادهای چندجانبه‌گرا و تمرکز بر ائتلاف‌های محدود *(Minilateralism) است. وتوی ایالات متحده در شورای امنیت برای جلوگیری از صدور بیانیه علیه اسرائیل، یا انفعال عمدی در بازسازی نظام داوری در WTO، مصادیق این روند هستند. در بحران اوکراین نیز به‌جای رجوع به چارچوب‌های امنیت جمعی، آمریکا ترجیح داد از بسترهای دوجانبه و اتحادهای هدفمند استفاده کند.

معنای مفهوم Minilateralism: راهبردی که ناظر به تغییر نظم جهانی است.

۵- جایگاه ایران و محور مقاومت در نظم نوین! (از موازنه‌گر منطقه‌ای تا پیشران پیمان شرق)

با تشدید رقابت قدرت‌های بزرگ و استقرار نظم چندقطبی در حال تکوین، جمهوری اسلامی ایران به‌ عنوان یکی از بازیگران مستقل در منطقه‌ی غرب آسیا، در حال ارتقاء جایگاه راهبردی خود در ساختار ژئوپلیتیکی جدید است. پیوستن ایران به سازمان همکاری شانگهای، توافق جامع با چین (برنامه ۲۵ ساله)، و گسترش همکاری‌های دفاعی و انرژی‌محور با روسیه، نشانه‌هایی از تثبیت محور شرق در برابر بلوک غرب هستند.

در حوزه‌ی امنیتی، نقش ایران در محور مقاومت و شبکه متحدان غیردولتی آن (از حزب‌الله لبنان تا انصارالله یمن) ظرفیت‌های نامتقارنی را برای ایجاد موازنه‌ با قدرت‌های فرامنطقه‌ای ایجاد کرده است. همکاری‌های نظامی ایران و روسیه در بحران اوکراین (نظیر انتقال پهپادها) به‌ ویژه از منظر آمریکایی‌ها، حاکی از تعمیق یک ائتلاف راهبردی نوظهور است.

افزون بر آن؛ پیوندهای اقتصادی با چین در قالب کریدور شرق به غرب، و ظرفیت‌های انرژی ایران برای کاهش وابستگی چین به مسیرهای دریایی آسیب‌پذیر، نشان‌دهنده هم‌افزایی ژئوپلیتیکی فزاینده‌ای میان تهران، پکن، و مسکو است. به‌ ویژه در سایه تحریم‌های یک‌جانبه آمریکا، این همکاری‌ها به‌ مثابه مقاومت ساختاری در برابر نظم هژمونیک غرب قابل تحلیل‌ و بازتعریف هستند.

6- گسترش نقش ایران و محور مقاومت در چارچوب پیمان شرق! (برگ برنده‌ای ژئوپلیتیکی در برابر روسیه و چین)

در روند نوظهور نظم چندقطبی که پیرامون شکل‌گیری “پیمان شرق” (شامل چین، روسیه، ایران و به‌صورت بالقوه کره شمالی) در حال شکل‌گیری است، موقعیت ژئواستراتژیک جمهوری اسلامی ایران واجد مختصاتی است که آن را نه‌فقط یک عضو هم‌سطح، بلکه به بازیگری با برگ‌های برنده‌ی راهبردی تبدیل کرده است؛ بازیگری که توان تاثیرگذاری آن در برخی حوزه‌ها حتی فراتر از ظرفیت‌های سنتی روسیه و چین ارزیابی می‌شود.

۱- حوزه‌ی نفوذ عملیاتی و امنیتی در منطقه غرب آسیا!

بر خلاف روسیه و چین که اغلب در قالب‌های سنتی دولت‌محور عمل می‌کنند، ایران دارای یک شبکه ژئوپلیتیکی انعطاف‌پذیر و چندلایه در قالب محور مقاومت است. این محور متشکل از بازیگران غیردولتی و دولت‌های همسو، نظیر حزب‌الله در لبنان، حشد الشعبی در عراق، انصارالله در یمن، گروه‌های فلسطینی در غزه و جهاد اسلامی در سوریه است. این شبکه نه‌تنها اهرم فشاری برای ایجاد بازدارندگی غیرمستقیم علیه منافع ایالات متحده و اسرائیل به شمار می‌رود، بلکه عملاً توان مداخله راهبردی ایران را در شعاعی چند هزار کیلومتری گسترش داده است؛ ظرفیتی که روسیه به‌ندرت از آن برخوردار است و چین نیز با رویکرد غیرمداخله‌گر خود، فاقد آن است.

۲- موقعیت ژئوپلیتیکی یکتا در اتصال شرق به غرب!

ایران در نقطه تقاطع دو کریدور اصلی اتصال شرق به غرب قرار دارد: کریدور چین-آسیای مرکزی-ایران-ترکیه-اروپا، و مسیر جنوب به شمال از هند به روسیه از طریق چابهار و دریای خزر. موقعیتی که ایران را به گره‌ای ژئواکونومیک در طرح‌های ابتکار کمربند-راه چین و مسیرهای جایگزین روسیه برای دور زدن تحریم‌های غربی تبدیل کرده است. برخلاف روسیه که از مسیرهای تجاری خود در شمال متضرر شده و چین که به تنگه مالاکا وابسته است، ایران می‌تواند همزمان به‌ عنوان نقطه ترانزیتی، ذخیره انرژی، و دروازه‌ی غرب آسیا عمل کند.

۳- توان بازدارندگی غیرمتقارن و بومی‌سازی امنیت!

توانمندی‌های نظامی ایران، به‌ویژه در حوزه موشکی، پهپادی و جنگ سایبری، با تکیه بر الگوی بازدارندگی غیرمتقارن توسعه یافته‌اند. ایران نه‌فقط به‌عنوان واردکننده تسلیحات (مانند چین)، بلکه به‌عنوان یک تولیدکننده راهبردی و صادرکننده فناوری‌های نظامی ارزان و مؤثر در سطح منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای عمل می‌کند. صادرات فناوری پهپادهای ایرانی به روسیه برای استفاده در جنگ اوکراین، شاخصی از این قدرت‌افزایی بومی است که توازن همکاری‌های نظامی را به نفع ایران تغییر داده است.

در مجموع، جمهوری اسلامی ایران در قالب محور مقاومت، دارای نوعی «سرمایه ژئوپلیتیکی سیال» است که برخلاف سرمایه‌های سخت‌افزاری روسیه و چین، قابلیت مانور سریع، کم‌هزینه و چندلایه دارد. همین ویژگی‌ها، ایران را به اهرم فعال و برگ برنده‌ای راهبردی در نظم چندقطبی نوظهور تبدیل کرده که نه‌فقط در منطقه غرب آسیا، بلکه در ساختار رقابت‌های بزرگ جهانی نقش‌آفرین است.

۴- آزادی مانور ایدئولوژیک و مشروعیت‌سازی در جنوب جهانی!

برخلاف چین و روسیه که مشروعیت خارجی‌شان عمدتاً در چارچوب موازنه قوا تعریف می‌شود، ایران توانسته با گفتمان «مقاومت در برابر امپریالیسم» و دفاع از آرمان فلسطین، در میان جوامع جنوب جهانی و جنبش‌های اجتماعی ضدغربی در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا مشروعیت نرم تولید کند. این ویژگی، به ایران امکان می‌دهد تا فراتر از ابزار سخت، در عرصه‌های نرم‌افزاری نیز تأثیرگذار باشد؛ عنصری که روسیه و چین اغلب در آن با محدودیت‌های فرهنگی و تاریخی روبرو هستند.

7- پیامدها و چشم‌انداز نظم جهانی آینده!

گذار آمریکا به سیاست اقتدارگرای گزینشی، پیامدهایی ژرف برای نظم جهانی دارد:

الف) مشروعیت نهادی نهادهای بین‌المللی کاهش یافته و جای خود را به ائتلاف‌های منطقه‌محور می‌دهد.

ب) فضای بین‌المللی به‌جای ساختارهای تعاونی، به‌سوی رقابت بازدارنده و افزایش بودجه‌های نظامی سوق پیدا می‌کند.

ج) کشورهایی چون روسیه، چین و حتی قدرت‌های میانه (مانند ترکیه یا هند)، در حال پیاده‌سازی راهبردهای موازنه‌سازانه از نوع تجدیدنظرطلبانه (Revisionist Balancing) هستند.

د) محور شرق، متشکل از ایران، روسیه، چین و متحدان پیرامونی، در حال تبدیل‌ به یک قطب ژئوپلیتیکی مستقل با منطق تعامل نامتقارن، انرژی‌محور، و مقاومت در برابر یکجانبه‌گرایی غربی است.

سیاست خارجی آمریکا در حال تجربه دگرگونی‌ای عمیق در اهداف، ابزارها و رویکردهای مفهومی خود است. این دگرگونی از چندجانبه‌گرایی نهادگرا به‌سوی یکجانبه‌گرایی اقتدارمحور نه‌تنها ریشه در تحولات داخلی دارد، بلکه بازتابی از بحران‌های ژئوپلیتیکی در شرق اروپا، آسیا و غرب آسیا است. در این بستر، بازیگرانی چون ایران و متحدانش با بهره‌گیری از ابزارهای ژئوپلیتیکی، فناورانه و امنیتی در حال بازتعریف موازنه قدرت در سطح منطقه‌ای و جهانی‌اند. در نتیجه؛ نظم بین‌المللی به‌سوی الگویی جدید سوق می‌یابد که در آن قواعد نه از نهادها، بلکه از توازن قوا، زنجیره‌های تأمین، و مقاومت در برابر هژمونی استخراج می‌شوند.

در نهایت ناظر بیرونی وقتی به سازوکار اتاق‌ فکر غرب و عملکرد سیاست خارجی آمریکا نگاه می‌کند، با دوگانگی‌ای ظاهری مواجه می‌شود. از یک‌سو، تنوع در گفتمان‌ها و سبک‌های اجرایی (اعم از محافظه‌کارانه یا لیبرال)، و از سوی دیگر خروجی‌هایی تقریباً مشابه در جهت حفظ موقعیت هژمونیک ایالات متحده. این دوگانگی، که گاه به ‌صورت تضاد بین دولت‌های مختلف آمریکا نمایانده می‌شود، در عمل چیزی جز استمرار یک راهبرد کلان برای مدیریت هرج و مرجِ مهندسی شده‌ی جهانی نیست؛ راهبردی که از سال‌ها پیش طراحی و اجرا شده است. بنابراین آنچه به ‌ظاهر متکثر و چند صدایی جلوه می‌کند، در ساحت راهبردی، صرفاً ابزاری برای بهره‌برداری هدفمند از وضعیت‌های بی‌ثبات جهانی است.

دیدگاهتان را بنویسید