کریس نایت، ایان— نوام چامسکی در دهۀ ۱۹۶۰ به شهرت رسید و حتی امروز نیز، در قرن بیستویکم، هنوز یکی از بزرگترین روشنفکرانِ همۀ دورانها تلقی میشود. او، از یک سو، تحلیلگر سیاسی برجسته و، از سوی دیگر، زبانشناسی نظری است و این بینظیر است. آنچه ابهام دارد این است که چطور این دو ضلع از کارهای این متفکر بزرگ به هم مربوط میشوند.
اولین بار که به آثار زبانشناسانۀ چامسکی برخوردم، واکنشم مثل انسانشناسی بود که تلاش میکند باورهای قبیلهای را که تا به حال کسی با آنها تماسی نداشته است درک کند. اولین قاعده برای هر کسی که در چنین موقعیتی قرار میگیرد این است که پیشداوریها و پیشفرضهای فرهنگی خودش را کنار بگذارد تا مبادا باوری نامألوف از چشمش پنهان بماند. آموزههای توجهبرانگیز شاید نامتعارف به نظر آیند، اما همیشه دلایل مجابکنندهای وجود دارد که چرا این آموزههای خاص مورد قبول آن مردمان قرار گرفتهاند. وظیفۀ انسانشناس است که در بافتار، تاریخ، سیاست و فرهنگِ مردمِ مورد مطالعهاش غرق شود -به امید اینکه پرتوی بر منطق آن اندیشهها بیفکند.
قبیلۀ زبانشناسی چامسکی، که من خیلی زود آن را کشف کردم، جماعتی از متخصصان کامپیوتر در سالهای اولیه جنگ سرد بود که استخدام شده بودند تا دستگاههای الکترونیکِ فرماندهی و کنترل جنگ هستهای و سایر عملیاتهای نظامی را بهبود بدهند. کتاب سال ۲۰۱۶ من به نام رمزگشایی چامسکی تلاشی برای توضیح پیچیدگیهای فزایندۀ زبانشناسی چامسکی در همین محیط فرهنگی و تاریخی خاص است.
فرضم این بود که افکاری که مردم در سر دارند اغلب تحتتأثیر نوع زندگیشان است. به عبارت دیگر، فرض کرده بودم نظریههای زبانی چامسکی باید تحتتأثیر این واقعیت باشد که او آنها را در زمانی در سر پرورانده که برای ارتش ایالات متحده کار میکرده است -نهادی که او آشکارا نسبت به آن اعلام نفرت میکرد.
این مسئلۀ لاینحل چامسکی بود. به یک معنا، او باید اطمینان حاصل میکرد که (الف) تحقیقاتی که در رأس آن قرار داشت و برای ارتش ایالات متحده انجام میشد وجدانش را آزار ندهد و (ب) بتواند ارتش ایالات متحده را نقد کند بدون اینکه نقدش موجب شود ارتش بودجۀ تحقیقات او را قطع کند. راهحل او آن بود که مطمئن شود این دو نوام چامسکی -یکی کارمند ارتش ایالات متحده و دیگری علیه آن- هیچ نقطۀ مشترکی ندارند.
او با ایجاد یک انقطاع جسورانه این کار را به انجام رساند. از آغاز کار دانشگاهیاش، هیچکدام از آثار علمی او در کنشگریهای سیاسیاش نمودار نشد و، همزمان، هیچ ردی از کنشگریهایش در کار علمی او دیده نمیشد. از میان پیامدهای ناگزیر این اقدام، یکی هم برداشتی از زبان بود که عمیقاً با آنچه اکثر ما از زبان میفهمیم متفاوت است.
از نظر چامسکی، زبان یک ماژول (پودمان) محاسباتی است که تماماً محدود به فرد و مستقل از ابعاد ارتباطی، فرهنگی یا سیاسی است. و اگر اصلاً هدف یا کارکردی داشته باشد، باید گفت که صرفاً برای گفتوگو با خویشتن است. این مدلِ به اصطلاح «علمی» از زبان به لحاظ فردگرایانهبودن و سطح انتزاع چنان افراطی بود که در آخر معلوم شد هیچ فایدهای برای هیچکس ندارد. حتی ارتش ایالات متحده هم نمیتوانست از آن استفادهای ببرد.
رمزگشایی چامسکی به بحثهای داغی دامن زد. هرچند منتقدان اغلب نظر مثبتی داشتند، واکنش خود چامسکی این بود که «کل این قصه اشتباه است … و از سر تا ته بیمعناست». او در نامهای به مجلۀ لندن ریویو آو بوکس، به سال ۲۰۱۷، گفت این ادعا که پنتاگون زمانی زبانشناسی او را برای شیوههای جنگ آینده مهم میدانسته آنقدر مهمل است که نیاز به توضیح ندارد. در سال ۲۰۱۹، در یک مجادلۀ بسیار طولانیتر، من را متهم کرد که هنوز هم دارم «فریب و دروغ» را به هم میبافم.
جدیدتر هم در یک مصاحبۀ آنلاین در سال ۲۰۲۲ با لورنس کراوس، فیزیکدان آمریکاییکانادایی، چامسکی گفته آن دسته از ما که مسئلۀ کارکردن او برای پنتاگون را وسط میکشیم، صرفاً او را به «کارکردن برای ماشین جنگ» متهم میکنیم. میپذیرم که اگر پیام کتاب من این بود، خصومت چامسکی قابل درک میشد. ولی حقیقت این است که حرف من کلاً چیز دیگری است.
همۀ ما، چه چامسکی چه هرکس دیگری، بالاخره برای گذران زندگی باید کار کنیم. در جهانی که حرف آخر را پول میزند، اغلب به دوراهیهای سختی میرسیم -بر سر اصول خود مماشات کنیم یا بیکار بمانیم. همۀ ما این وضعیت را تجربه کردهایم. برای حفظ جسم و جان در کنار هم، یک وجه شخصیتمان با قدرتهای مسلط تبانی میکند و وجه دیگر با خشم مقاومت پیشه میکند.
در سال ۱۹۵۵، چامسکی دقیقاً در چنین موقعیتی قرار داشت. دکترای زبانشناسی گرفته بود، ولی نتوانسته بود در هاروارد شغل پیدا کند. برای همین به دیدن جروم ویزنر در مؤسسۀ تکنولوژی ماساچوست (امآیتی) رفت.
ویزنر لقب ساختگیِ «تکنولوژیستِ نظامی» را به خودش داده بود و در تأسیس آزمایشگاه تسلیحات هستهای ساندیا نقش داشت و آن زمان مدیر آزمایشگاه تحقیقاتی الکترونیک در امآیتی هم بود. او تحتتأثیر چامسکی قرار گرفت و برایش شغلی دستوپا کرد، اما این کارمند تازهواردِ جوان توهماتی دربارۀ جایی که حالا در آن کار میکرد داشت. همانطور که خودش در مصاحبههای متعدد اذعان کرده، «۹۰ درصد بودجۀ امآیتی را پنتاگون تأمین میکرد»، «تقریباً همه» درگیر تحقیقات دفاعی بودند و خود او نیز «در یک آزمایشگاه نظامی بوده است».
چامسکی اساساً قدرتِ تغییر وضعیت را نداشت، اما باز هم میتوانست از کار مستقیم روی فناوریهای نظامی بپرهیزد. او از گرفتن مجوز امنیتی امتناع کرد و هیچ تلاشی هم برای درک وسایل الکترونیکی به خرج نداد، و همیشه میگفت من «تکنولوژیهراسی» دارم و پیچیدهترین ابزاری که میتوانم با آن کار کنم ضبطصوت است.
قدر مسلم، چامسکی بالاخره برای حفظ شغلش باید کارهایی انجام میداد. راهحلی که او پیدا کرد این بود که خودش را به یک سری اصولِ بهاصطلاح ناشناختۀ دستور زبان مشغول کند که زیربنای هر زبانی در دنیا هستند. اگر میتوانست این کار را انجام دهد، دستاوردی در مقیاس کشف ساختار مولکولی دیاناِی توسط جیمز واتسون و فرانسیس کرک به حساب میآمد. همین تحقیق دربارۀ یک الگوی زیربنایی ثابت -به قول خود چامسکی، دستور زبان جهانی- بود که موجب شد شش دهه در امآیتی شغل داشته باشد.
برای هرکسی که با نوشتههای ضدنظامیگری چامسکی آشناست، تصور اینکه وزارت دفاع ایالات متحده زمانی تصور میکرده نظریههای زبانی او وسیلهای برای تقویت دستگاههای کامپیوتری فرماندهی و کنترل تسلیحات است حیرتآور خواهد بود. رؤیای آنان این بود که فرماندهان بتوانند دستورات اجراییشان را به انگلیسی تایپ کنند، بهجای اینکه زبانهای برنامهنویسی کامپیوتری را یاد بگیرند. قطعاً حیرتآور است، اما چنین امیدهایی را دانشمندان نیروی هوایی ایالات متحده در آن دوره بهصراحت بر زبان آوردهاند.
برای مثال، سرهنگ ادموند گینس را در نظر بگیرد. در سال ۱۹۷۱، گینس به تحقیقات زبانیای که چامسکی پیشقراول آن بود با این عبارات اشاره میکند:
ما از تحقیقات زبانی حمایت میکنیم تا بفهمیم چطور میشود دستگاههای کنترل و فرماندهیای ساخت که بتوانند مستقیماً دستورات را به زبان انگلیسی دریافت کنند.
در همان سال، سرهنگ انتونی دیبونز چنین مینویسد:
بخش بزرگی از تحقیقاتی که در امآیتی توسط چامسکی و همکارانش صورت میگیرد کاربرد مستقیم در کارهایی [دارد] که دانشمندان نظامی برای توسعۀ … زبانی برای عملیاتهای کامپیوتری در دستگاههای کنترل و فرماندهی نظامی انجام میدهند.
ستوان جی کایزر ازجمله زبانشناسانی بود که چامسکی او را در امآیتی استخدام کرد و بعدتر دوست صمیمی چامسکی و «رئیس» او در گروه زبانشناسی امآیتی شد. کایزر در مقالات سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۵ خود به مسائل مختلفی میپردازد که در آن زمان زبانهای مصنوعیِ مورد استفاده در دستگاههای فرماندهی و کنترل نظامی با آنها مواجه بودند. توصیۀ او این است که به جای این زبانها از یک «زبان کنترل انگلیسی»، بر مبنای اندیشههای چامسکی، استفاده شود که به فرماندهان اجازه دهد هنگام برقراری ارتباط با دستگاههای تسلیحاتی از انگلیسی عادی استفاده کنند. کایزر برای روشن شدن بحثش به موشکها و بمبافکنهای B-۵۸ مجهز به سلاح هستهای اشاره میکند و جملاتی از این دست را شاهد مثال میآورد:
· B-۵۸ سوختگیری خواهد کرد.
· B-۵۸ باید در پایگاه باشد.
· بمبافکنی که مورد حمله جنگنده قرار گرفت به سلامت فرود آمد.
شعبهای از امآیتی با بودجۀ نیروی هوایی، که شرکت امآیتیآرای نامیده میشد، مشخصاً به چنین اندیشههایی علاقه داشت. هدایتِ زبانشناسان امآیتیآرای بر عهدۀ محقق سابق امآیتی، دونالد واکر، بود که در ۱۹۶۹ گفته بود «منبع الهام زبانشناسی ما رویکرد گشتاری چامسکی بود (و هنوز هم هست)».
تقریباً ۱۰ نفر از دانشجویان چامسکی «نقشی کلیدی» در تحقیقات زبانشناختی امآیتیآرای داشتند و در گزارشی به سال ۱۹۶۲ واکر و همکارانش به روشنی اعلام میکنند که میخواهند «طراحی و ساختِ دستگاههای کنترل و فرماندهیِ نیروی هوایی ایالات متحده» را ارتقا بدهند. مأموریت اولیۀ امآیتیآرای این بود که چنین دستگاههایی را برای جنگ هستهای طراحی کند، اما در سال ۱۹۶۷ تقریباً یکچهارم منابع شرکت روی جنگ ویتنام متمرکز شده بود. نقش امآیتیآرای در آن جنگ ازجمله این بود که بر وجه فنی خط مواصلاتی مکنامارا نظارت داشته باشد. این کار یک پروژۀ عظیم با فناوری پیشرفته بود که شامل طراحی و نصب سدّی از حسگرها، مینها و بمبهای خوشهای در طول خط مرزی شمال تا جنوب ویتنام میشد -سدی که هدف از آن نهایتاً در هم شکستن مقاومت ویتنام بود.
با توجه به این شرایط، تنها جایی که اصلاً انتظار نداریم چامسکیِ بهشدت ضدجنگ در آن حضور داشته باشد، همین شرکت امآیتیآرای است. اما میبینیم که فشارهای شغلی در امآیتی موجب میشود چامسکی از ۱۹۶۳ مستقیماً با این شرکت کار کند. این را از کجا میدانیم؟ از آنجا که دو مورد از مقالات پژوهشی امآیتیآرای از چامسکی به عنوان «مشاور» نام میبرند و هر دو مقاله کاملاً صراحت دارند که تحقیق صورتگرفته در آنها برای «توسعه برنامهای است که بتواند زبان طبیعی را به عنوان زبان عملیاتی در کنترل و فرماندهی به کار بگیرد». همچنین از دانشجویان سابق چامسکی این را میدانیم که او در مواقع مختلف در همین نقش مشاورهای از آزمایشگاههای امآیتیآرای بازدید کرده است.
باربارا پارتی، که یکی از این دانشجویان است، به من گفت واکر ارتش را مجاب کرده بود که او و بقیۀ زبانشناسهای امآیتی را بر این مبنا استخدام کند که:
… در صورت وقوع جنگ هستهای، فرماندهان با کامپیوتر در زیر زمین مستقر خواهند شد و تلاش خواهند کرد تا از آنجا امور را مدیریت کنند، و سادهتر این است که کامپیوترها انگلیسی بیاموزند، تا به فرماندهانمان برنامههای کامپیوتری یاد بدهیم.
البته پارتی در توضیح این جمله این قید را هم زد که مطمئن نیست کسی چنین توجیهی را اصلاً باور کرده یا نه. همچنین اشاره کرد که هر «تحقیق بنیادینی» که بتواند به ارتش کمک کند، ممکن است به کل جامعه نیز سود برساند. حرف درستی است. اما این هم درست است که توانایی برقراری ارتباط با کامپیوترها با زبان انگلیسی به ایالات متحده برتری نظامی مهمی عطا میکرد. در نتیجه، دانشجویان چامسکی باید میکوشیدند خودشان را مجاب کنند در تبانی با ارتش مقصر به حساب نمیآیند. چنانکه پارتی میگوید:
تا مدتی، نیروی هوایی پذیرفته بود که حمایت از تحقیقات محض در زمینۀ دستور زبان زایشی یک اولویت ملی است و ما همه تلاش میکردیم خودمان را مجاب کنیم که گرفتن پول از نیروی هوایی برای چنین هدفی وجدانمان را آزرده نمیکند، و حتی شاید براندازی نرمِ آن دستگاه نظامیصنعتی به حساب بیاید.
یک دانشجو به نام هاج راس حتی به من گفت که «هرگز حتی بوی کار نظامی را هم در امآیتیآرای استشمام نکرده است». اما همۀ اینها من را یاد حرفهای زیستشناسی به نام جاناتان کینگ میاندازد که دربارۀ سطح خودفریبی در بین دانشجویان امآیتی در دهۀ ۱۹۸۰ میگوید:
چندصد دانشجوی تحصیلات تکمیلی در فیزیک و مهندسی بودند که روی این تسلیحات کار می کردند و هرگز حرفی، حتی یک کلمه، بر زبان نمیآوردند … برای همین، شما آنجا میرفتید و سمیناری راجع به موضوعی بود که داشتند روی آن کار میکردند؛ بله، داشتند روی هیدرودینامیک یک شیء دراز کار میکردند که با سرعت زیاد از یک سیال عبور میکند. «خب، آیا این موشک نیست؟» -«نه، من فقط روی مبانی نظریاش کار میکنم؛ هیچ کس روی تسلیحات کار نمیکند».
در دهۀ ۱۹۶۰، فقط متخصصانِ فرماندهی و کنترل جنگ در امآیتیآرای نبودند که به اندیشههای چامسکی علاقه داشتند. محققانی در شرکت توسعۀ سیستم نیز تلاش میکردند ماشینهایی بسازند که بتوانند دستورات را به زبان انگلیسی بفهمند، مثلاً این دستور که «جنگندۀ آبی به بوستون برو» یا «جنگندهها کجا هستند؟». چنانکه چارلز بورن و ترودی بلاردو هان در کتاب تاریخ سرویسهای اطلاعاتی آنلاین ۱۹۶۳-۱۹۷۶(۲۰۰۳) نوشتهاند، این محققان «توجه ویژهای به کار چامسکی داشتند و گاهی از او در مقام مشاور کمک میگرفتند».
خوشبختانه، هیچیک از این دانشمندان نظامی نتوانستند نظریههای چامسکی را واقعاً عملی کنند. هرچند زبانشناسان امآیتیآرای موفق شدند، به قول خودشان، «دستور زبان گشتاری» را برای «پروندههای برنامهریزی نظامی» ایجاد کنند، ظاهراً چندان جلوتر نرفتند و بودجههای سخاوتمندانۀ پنتاگون برای زبانشناسی چامسکی سرانجام رو به افول گذاشت.
به نظر میرسد چامسکی هنوز ناراحت است که این بودجهها از دست رفتهاند و مدعی است که [ارتشیها] هیچ خواستهای در قبال آن نداشتند. همچنان که در مصاحبه با کراوس در ۲۰۲۲ می گوید:
پنتاگون بهترین تأمینکنندۀ بودجه بود. اصلاً برایشان مهم نبود که شما چهکار میکنید … هیچکدام از چپها نمیتوانستند این را درک کنند. فرض آنها این بود که اگر شما روی مسائل فلسفی هم کار کنید، ولی این کار برای وزارت دفاع باشد، پس حتماً دارید برای ماشین جنگ کار میکنید!
چامسکی در گفتوگویی به سال ۲۰۱۵ نیز به نکات مشابهی اشاره می کند و میگوید «دو ژنرال» گاهی اوقات از محل کار او در امآیتی بازدید میکردند، ولی بهجز این هیچ نظارتی بر کارشان وجود نداشت. روشن است که این ژنرالها از سنّتِ ژنرال آیزنهاور تبعیت میکردند، که در سال ۱۹۴۶ دستور داد دانشمندان نظامی باید «بیشترین آزادی عمل ممکن را در اجرای تحقیقاتشان» داشته باشند.
این ادعای چامسکی که برای پنتاگون «مهم نبود» او چهکار میکند یکی از آن حرفهایی است که همیشه میزند. اما با شواهد مستندی که ما داریم قویاً در تضاد است. به نظر میرسد مخالفت او با نظامیگری و، همزمان، کارکردن در یک آزمایشگاه نظامی موقعیتی را برای چامسکی ایجاد کرده بود که چارهای برایش نمانده بود، جز اینکه به افکاری متناقض دربارۀ محیط کارش برسد. برای همین، گرچه همیشه میدانست، و در مناظرهای با میشل فوکو در ۱۹۷۱ خودش گفته بود، که امآیتی «یکی از مؤسسات اصلی تحقیقات جنگ» است، ولی نیاز داشت باور کند که «پنتاگون تأمین بودجۀ کارهای مربوط به جنگ» را در امآیتی انجام نمیدهد، همانطور که در مصاحبهای در سال ۲۰۱۱ با ربکا شاین بیان کرده است.
چامسکی وقتی من در سال ۲۰۱۹ مسئلۀ مشاورهدادنش به امآیتیآرای را پیش کشیدم نیز به همین اندازه در تعارض با خودش به نظر میرسید. درحالیکه معمولاً این حرفها را رد میکرد که ارتش بودجۀ زبانشناسی او را تأمین میکرده تا کاربردی نظامی برای آن پیدا کند، آن روز دلیل کاملاً متفاوتی آورد و گفت زبانشناسان امآیتیآرای همیشه میدانستند که «هرگونه کاربرد نظامی زبانشناسی در آیندهای بسیار دور قابل تصور خواهد بود».
هرچند این نوع دلایل شاید خیال دانشجویان چامسکی را راحت میکرد، بعید است رضایت خود چامسکی را جلب کرده باشد. واکنش او به همسرش، کارول، را در نظر بگیرید که در سال ۱۹۵۹ کار روی یکی از پروژههای نیروی هوایی را آغاز کرده بود. این پروژۀ امآیتیمحور قرار بود به افراد امکان دهد با «زبان طبیعی» با کامپیوترها ارتباط برقرار کنند و یکی از اهدافش ارتقای «دستگاههای فرماندهی و کنترل نظامی» بود. از سرپرست این پروژه، بِرت گرین، میدانیم که نوام نسبت به کل این ماجرا «بهشدت عصبی» بوده و خواسته مطمئن شود که کارول روی «دستگاههای کنترل و فرماندهیِ صوتی» کار نمیکند.
اگر چامسکی آنجا عصبی بوده، پس حتماً بسیار بیشتر عصبی شده وقتی خودش را مشغول کار برای امآیتیآرای و شرکت توسعۀ سیستم یافته است، یعنی شرکتهایی که مأموریتشان طراحی دستگاههای کامپیوتری برای استفاده در جنگ هستهای بوده است. برای اینکه بفهمیم این چقدر برای چامسکی سخت بوده، فقط کافی است واکنش او را به خبر بمباران اتمی هیروشیما در ۱۹۴۵ به یاد بیاوریم. خودش در یک مصاحبه با سی.جی.پالیکرونیو در ۲۰۱۹ میگوید:
آن زمان من مشاوری تازهکار در یک اردوی تابستانی بودم. خبر را صبح اعلام کردند. همه گوش کردند -و بعد رفتند دنبال برنامههای آن روز- بازی بیسبال، شنا، هر چیزی که توی برنامه بود. من نمیتوانستم قبول کنم. آنقدر شوکه شده بودم که جمع کردم و رفتم وسط جنگل و ساعتها آنجا با خودم تنها نشستم.
چامسکی یک جای دیگر هم همینقدر شوکه میشود، آنجا که فیلیپ موریسون، دانشمندی که روی بمب هیروشیما کار میکرده، به او میگوید به خاطر ندارد هیچ بحثی راجع به پیامدهای آنچه او و همکارانش انجام میدادند کرده باشد، تا وقتی که از بمب استفاده شد:
اینها در زمرۀ باهوشترین افراد نوع بشر بودند -بسیار مهربان، با فرهنگ اروپایی، فرهنگ والا- صرفاً مهندس نبودند … [اما] آنچنان غرق مسائل فنی و راهانداختن این چیزها شده بودند که اصلاً به این فکر نمیکردند که کارشان چه پیامدهایی دارد، تا اینکه آن اتفاقات افتاد!
چامسکی همیشه نگران این بود که آدمهای «باهوش» میتوانند کاملاً معصومانه احتمال نابودی نوع بشر را بالا ببرند. او از این هم آگاه بود که مدیران امآیتی در سازماندهی و تمرکز بر این هوش چه نقش پررنگی دارند. مثلاً معاون رئیس امآیتی در اوایل دهۀ ۱۹۶۰، ژنرال جیمز مککورمک، را در نظر بگیرید. او سرپرستی مرکز علوم ارتباطات دانشگاه را بر عهده داشت، که طبیعتاً شامل زبانشناسان امآیتی نیز میشد. شاید علاقۀ مککورمک به زبانشناسی صرفاً فکری بود -هرچند من شک دارم، بالاخره او ژنرالی بود که بر ساخت کل انبار تسلیحات هستهای پنتاگون نظارت میکرد.
یا ویزنر را در نظر بگیرید، که نهتنها چامسکی را به امآیتی آورد، بلکه در سال ۱۹۶۰ برنامۀ زبانشناسی دانشگاه را نیز پایهگذاری کرد. ویزنر بعداً مقام بالایی در دانشگاه امآیتی پیدا کرد و بعد هم رئیس آن شد، که عملاً موجب شد او بیش از ۲۰ سال رئیس چامسکی باشد. اینجا، شاید بشود گفت علاقۀ ویزنر به زبانشناسی صرفاً فکری بود. اما باز هم من شک دارم، چون او نقش مهمی در تنظیم کل برنامۀ موشکهای هستهای پنتاگون و همچنین سیستمهای دفاع هوایی رایانهای آن داشت.
در سال ۱۹۶۱، ویزنر مشاور علمی رئیسجمهور جان اف. کندی شد. به گفتۀ یکی از همکاران ویزنر در امآیتی، او برای این کار بسیار مناسب بود، چون «غرق» در کارهای نظامی مثل «جنگ زیردریایی، دفاع هوایی، بمبهای اتمی، جنگ چریکی، ضدشورش، و جنگ روانی» بود. در اواسط دهۀ ۱۹۶۰، تحقیقات دفاع هوایی ویزنر در امآیتی به سطحی رسیده بود که مجلۀ لایف آن را «ستون فقرات ارتباطات میدانی آمریکا در ویتنام» خواند. در همین حین، آزمایشگاههای مختلفی در امآیتی به تحقیق در مورد طراحی هلیکوپتر، رادار، بمبهای هوشمند و تکنیکهای ضدشورش برای استفاده در آن جنگ وحشیانه ادامه میدادند.
گرچه چامسکی گاهی میتوانست چشمش را بر آنچه در اطرافش میگذرد ببندد، ولی همیشه نمیتوانست این کار را بکند. این را از روی حرفهای خودش میدانیم. در نامهای به سال ۱۹۶۷، که در مجلۀ نیویورک ریویو آو بوکس منتشر شد، او مینویسد:
خب فکرهایم را برای … استعفا از امآیتی کردهام، که بیشتر از هر دانشگاه دیگری با فعالیتهای وزارت «دفاع» در ارتباط است.
پس چرا چامسکی استعفا نداد؟ به نظر من تا حدی بهایندلیل که مدیران امآیتی چنان تحتتأثیر کارهای زبانشناسی او قرار گرفته بودند که در سال ۱۹۶۶ یک کرسی استادی را به نام او کردند، که به قول خود چامسکی در یک سخنرانی در سال ۱۹۹۵، «من را از دست فارغالتحصیلان و فشارهای دولت راحت کرد». این یعنی هرچند هنوز خطر تعقیب قضایی و حتی زندان برای فعالیتهای ضدجنگ او وجود داشت، ولی شغلش در امآیتی را دیگر هیچچیزی مستقیماً تهدید نمیکرد.
این موقعیتِ اتفاقی به چامسکی امکان داد خودش را درگیر کارزار علیه پنتاگون بکند، درحالیکه بخش عمدهای از بودجۀ شغل او را همان پنتاگون تأمین میکرد. بیشک، عذابوجدان یکی از چندین دلیل او برای تمایل به این کنشگری بود، چراکه همان نهادی شغل او را سخاوتمندانه تأمین مالی میکرد که آن زمان بهطرزی وحشیانه ویتنام را زیر حملات خود برده بود. چامسکی در سال ۱۹۹۲ به رون چپسیوک میگوید در سال ۱۹۶۴ به نقطهای رسیده بود که میگفت «اینجا اینقدر وحشتناک است که دیگر نمیتوانم به خودم در آینه نگاه کنم». در سال ۱۹۶۸، او به خبرنگاران مختلف میگوید نهتنها «احساس گناه» میکند که به جنگ ویتنام دیر اعتراض کرده، بلکه «در اکثر مواقع احساس گناه میکند».
مسلماً اگر نظریههای زبانشناختی چامسکی واقعاً جواب میداد -اگر توانایی پنتاگون برای ایجاد مرگ و ویرانی در سراسر جهان را افزایش میداد- دلایل بیشتری هم برای احساس گناه میداشت. این قبیل افکار آزاردهنده عزم چامسکی را در انتقاد از مجموعۀ نظامیصنعتی ایالات متحده راسختر میکرد -نقدی که اعتبار آن اتفاقاً بهسبب اینکه او خودش یکی از آدمهای امآیتی بود، کسی از درون همان مجموعه بود، تقویت میشد.
انتقادات چامسکی بهویژه برای دانشجویان افراطیترِ امآیتی الهامبخش بود و با فرارسیدن سال ۱۹۶۹ همین دانشجویانْ دانشگاه را بهدلیل تحقیقات جنگیاش به سوی بحرانی بزرگ سوق دادند -بحرانی که برای حل آن چامسکی تلاش کرد دانشجویان را از خواستۀ توقف کامل این تحقیقات منصرف کند و بهجای آن پیشنهاد دهد امآیتی تحقیقات جنگیاش را به پروژههای «صرفاً دفاعی و بازدارنده» محدود کند.
اما وزارت دفاع ایالات متحده تقریباً همۀ فعالیتهای خود را در حیطۀ دفاع و بازدارندگی میداند. در واقع، موضع چامسکی شباهتهایی با موضع ویزنر داشت، چراکه او نیز کاملاً منتقدِ جنگ ویتنام و مسابقه تسلیحات هستهای بود. گرچه این دیدگاههای ویزنر هرگز موجب نشد او از مدیریت یک برنامۀ تحقیقاتی نظامی عظیم در امآیتی دست بکشد، دیدگاههای لیبرال او کمک کرد فضایی در امآیتی ایجاد شود که دانشمندان آنجا احساس کنند انتقاد از پنتاگون، برای سوءاستفاده از تسلیحاتی که خودشان اختراع کردهاند، عملی کاملاً منطقی است.
شاید بگویید چامسکی هم به این شرط راضی شده بود تحقیقات نظامی انجام دهد که بعداً اگر ارتش از کارش سوءاستفاده کرد، ارتش را مورد انتقاد قرار دهد. اما شک دارم که چنین افکار پوچی واقعاً توانسته باشد وجدان چامسکی را آرام کند. به نظرم نگرانیهای او بیشتر سبب شد تمرکزش را روی جنبههای انتزاعیتر، آنجهانیتر و «زیباتر»، ولی غیرواقعیترِ، زبانشناسیاش بگذارد -یعنی مقاومت در برابر هرگونه فشار برای کندوکاو در انواع کاربردهای انضمامی [زبانشناسیاش] که ممکن بود واقعاً به تولید سلاح بینجامد.
اگر پنتاگون هزینۀ تحقیقات بنیادی دانشگاه امآیتی را تأمین میکرد، همیشه با این امید بود که این کارش منجر به تولید سلاحهای واقعی در آزمایشگاههای مختلف خارج از دانشگاه بشود. اما جدایی کامل تحقیقات بنیادی (در دانشگاه) و کاربردهای عملی (خارج از دانشگاه) هرگز آسان نبود. همانطور که خود چامسکی نیز میگوید، دانشگاهیان و دانشجویان «همیشه» بین پردیس دانشگاه امآیتی و آزمایشگاههای نظامی خارج از دانشگاه در رفتوآمد بودند.
باوجوداین، توهم این جدایی خیلیها را در امآیآتی آرام میکرد. همانطور که دیدیم، این توهم به دانشجویان فیزیک و مهندسی دانشگاه امکان میداد ادعا کنند که «فقط روی مبانی نظریاش کار میکنم؛ هیچ کس روی تسلیحات کار نمیکند». چامسکی احساس میکرد باید این ایده را به منتها درجۀ خودش برساند. و اگر مسئلۀ کار نظامی امآیتی مطرح میشد، جدایی آرامشبخشِ دروندانشگاهی/بروندانشگاهی به او اجازه میداد ادعایش در کنفرانس کالج دانشگاهی لندن در سال ۲۰۱۷ را مطرح کند:
خودِ امآیتی کار نظامی انجام نمیداد، کار مرتبط با امور نظامی در محیط دانشگاه انجام نمیداد … در واقع، تنها استثنای این مطلب، در آن زمان، گروه مطالعات سیاسی بود.
در اینجا، حرف چامسکی در مورد کار نظامی دانشمندان علوم سیاسی و اجتماعی امآیتی، مبنیبر اینکه برخی از آنها به سیاستگذاران ایالات متحده در مورد کارزارهای ضدشورش و بمباران در ویتنام مشاوره میدادند، کاملاً درست است. اما اینکه میگوید دانشمندان علوم طبیعی امآیتی همدست آنها نبودهاند کاملاً اشتباه است، بهویژه که میدانیم ویزنر ۱۱ دانشمند علوم طبیعی را از امآیتی برای کار در خط مواصلاتی مکنامارا استخدام کرده بود. چامسکی حتماً این را میدانسته، اما عزمش را جزم کرده بود زبانشناسی خود را یک شکل «محضِ» خاص از علوم طبیعی در دانشگاهی ببیند که در آن این نوع علم -حداقل بهطور رسمی- عاری از مداخلات نظامی در نظر گرفته میشد.
به نظر میرسد این رویکرد، در سطح سیاسی، به آرامکردن وجدان چامسکی کمک کرده است. اما در سطح علمی، فقط به شرطی به این نقطه میرسید که زبانشناسی را طوری مطالعه کنید که گویی، مانند ریاضیات یا فیزیک، شاخهای از علوم طبیعی است. اما ازآنجاکه زبان ذاتاً یک پدیده اجتماعی است، اصلاً نمیتوان آن را به این شکل درک کرد.
در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، زمانی که محاسبات ماشینی هنوز جدید و هیجانانگیز بود، این ایده وسوسهانگیز بود که شاید در ذهن/مغز انسان هم یک «دستگاه» یا «سازوکاری» مانند کامپیوتر وجود داشته باشد که دلیل توانایی ما در صحبتکردن را توضیح میدهد. اما از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد، چون این پژوهشها مدام با شکست مواجه شده بودند، مخالفان آن در میان حامیان چامسکی راه خود را جدا کردند و گفتند باید دوباره سراغ وجه تاریخی، اجتماعی و فرهنگی زبان برویم.
ولی خود چامسکی حتی یک سانتیمتر هم در این مسیر قدم پیش نگذاشت و توجیهش این بود که علوم طبیعی تنها شکل اصیل علم هستند و علمِ بهاصطلاح «اجتماعی» صرفاً یک ایدئولوژی ارتجاعی است. به همین دلیل، چامسکی این ادعای گزاف را مطرح کرد که واقعبینانه است اگر تصور کنیم میتوان یک علم «طبیعیِ» زبان دقیق داشت، چون خود زبان اصلاً اجتماعی نیست و هیچ کاربرد مهمی در انتقال افکار یا اندیشهها ندارد. او در کتابش به نام در باب طبیعت و زبان (۲۰۰۱) ، مینویسد:
… درست نیست که زبان یک نظام ارتباطی در نظر گرفته شود … [هرچند] مسلماً میتواند در ارتباطات کاربرد داشته باشد، مثل هر کار دیگری که انسانها انجام میدهند -مثلاً شکل راهرفتن یا سبک لباسپوشیدن یا مدل مو.
بنابراین، از نظر چامسکی، اگر بگوییم زبان انسان برای تسهیل برقراری ارتباط تکامل نیافته، باید بگوییم پا یا لباس یا مو نیز به همین دلیل تکامل یافتهاند!
بیشترِ شما خوانندگان تصور میکنید که توانایی زبانی ما باید در میان اجداد دور ما و بر اثر انتخاب طبیعی تکامل یافته باشد. اکثر شما تصور میکنید که زبان بیشتر از آنکه نظامی برای اندیشیدن در خلوت باشد، وسیلهای است برای بیان افکار ما تا بتوانیم آنها را با دیگران در میان بگذاریم. احتمالاً فکر میکنید که زبان ارتباطی جدانشدنی با زندگی اجتماعی دارد و بنابراین با تاریخ، سیاست و فرهنگ مرتبط است. همچنین احتمالاً تصور میکنید که هرچند بچهها به صورت ژنتیکی قابلیتهای زبانی لازم را دارند، ولی عملاً اولین زبانشان را از طریق یادگیری آن از اطرافیان و ارتباط با آنها فراگرفتهاند. ولی چامسکی تکتک این حرفها را رد میکند.
برای مثال، او در مقالۀ «سه عامل در طراحی زبان» (۲۰۰۵) ادعا میکند زبان یک قابلیت زیستشناختیِ تکاملی نیست، بلکه ناگهان ظاهر شده است، آن هم به این دلیل که «سیمکشی» مغز یک انسان واحد جایی در گذشتههای دور، و شاید بر اثر یک جهش ژنی، تغییر کرده است. از آن لحظه به بعد، این فرد جهشیافته ظاهراً از زبان نه برای برقراری ارتباط با دیگران بلکه صرفاً برای تفکر در خلوت خود استفاده کرده است. چامسکی در مصاحبهای با جیمز مکگیلوری در سال ۲۰۱۲ میگوید حتی امروزه نیز مردم ۹۹.۹درصد از مواقع برای صحبت با خودشان از زبان استفاده میکنند.
عزم چامسکی برای رهایی زبان از هرگونه ارتباط با جامعه، سیاست، تاریخ یا فرهنگ -به عبارت دیگر، هرگونه ارتباطی با وجه کنشگریِ سیاسیِ او- گویا همان چیزی است که او را به این نتیجهگیریهای عجیب سوق داده است. چنین دیدگاهی در نهایت او را به سمت این ادعا کشانید که کلمات، یا مفاهیم پشت آنها، از بدو تولد در مغز جای میگیرند -در لحظهای که گونۀ بشر برای اولین بار ظهور کرده و در ژنهای ما نصب شدهاند.
وقتی از او پرسیدند چنین ایدهای در مورد کلماتی مثل «بوروکرات» و «کاربراتور» چگونه قابل اعمال است -چیزهایی که مشخصاً در زمان تکامل انسان وجود نداشتند- چامسکی از موضعش دست برنداشت. در کتاب افقهای جدید در مطالعه زبان و ذهن(۲۰۰۰) او اصرار میکند که این کلمات نیز، مانند همۀ مفاهیم واژگانی دیگر، هزاران سال قبل از اختراع بوروکراتها یا کاربراتورهای واقعی به صورت ژنتیکی در ما نصب شدهاند.
وقتی جری فودور، از امآیتی، در این موضوع جانب چامسکی را گرفت، فیلسوف رقیب او، دنیل دنِت، اظهار شگفتی کرد. او در کتاب تبیین آگاهی (۱۹۹۱) دراینباره چنین مینویسد: «بنابراین، ارسطو مفهوم هواپیما و همچنین مفهوم دوچرخه را در مغز خود داشته است -فقط فرصت نکرده از آنها استفاده کند!» و ادامه میدهد که شاید «ارسطو به صورت فطری مفهوم هواپیما را داشته، ولی آیا مفهوم هواپیمای جت پهنپیکر را هم به صورت فطری داشته؟ مفهوم سفر هوایی رفت و برگشت بوستون/لندن را چطور؟». به رغم این مسخرگیها، چامسکی باز هم به دفاع از ایدۀ خود ادامه داد.
چامسکی در بحث یادگیری اولین زبان برای کودکان نیز با همین افراطیگری از جبرگرایی ژنتیکی دفاع میکند. او میگوید هیچ کودکی برای این کار به یادگیری اجتماعی نیاز ندارد، چون همۀ زبانهای دنیا از بدو تولد به صورت ژنتیکی در هر فرد نصب شدهاند و کودک فقط باید در کتابخانۀ داخلی زبانهای خود بچرخد و، طی یک فرآیند حذفی، محاسبه کند که کدام زبان خاص را فعال کند. او در یک سخنرانی در دانشگاه روچستر در سال ۲۰۱۶ چنین میگوید:
کاملاً روشن است که کودک هنگام مواجهه با مسئلۀ فراگیری زبان همۀ زبانهای ممکن را در سرش دارد. او نمیداند در معرض کدام زبان قرار خواهد گرفت. بعد دادههایی از راه میرسند و انتخابها محدود میشوند و بعد ذهن بهصورت خودکار میگوید ’بسیارخوب، آن زبان نیست، یک زبان دیگر است‘».
چامسکی در عین دفاع از این نوع جبرگرایی ژنتیکی افراطی، در سالهای اخیر با مسرت بهسوی افراط در جهت مخالف نیز حرکت کرده و گفته نقش ژنتیکِ ویژۀ انسان ممکن است عملاً صفر باشد. در صورتی چنین خواهد بود که معلوم شود دستور زبان جهانی یک اصل بنیادین زبان در سرتاسر گیتی است. برایناساس، چامسکی از آن زمان، بهطرز غریبی، ادعاهای خود را به زبانهای فرازمینیها نیز تسری داده و در کنفرانس بینالمللی توسعه فضایی در سال ۲۰۱۸ گفته که ممکن است معلوم شود که دستور زبان جهانیْ جهانی است، نه فقط در بین ساکنان زمین بلکه در هر سیارهای در جهان.
چامسکی و جفری واتومول، نویسندگان مشترک کتاب بازاندیشی جهانیبودن (۲۰۲۰) ، میگویند «هر زبانی در هر کجای کیهان شبیه زبان انسان است». نهفقط این، بلکه آنها و نویسندۀ همکار دیگرشان، ایان رابرتز، در جستار «دستور زبان جهانی» (۲۰۲۳) تا اینجا پیش میروند که بگویند هر موجود فرازمینی هوشمندی احتمالاً دارای «’نرمافزاری‘ زبانی به سبک انسانی» است، که این هرگونه محدودیت اصولی برای ارتباط مؤثر [بین بیگانگان و انسانها] را از بین میبرد». انصافاً چامسکی و حامیانش در طرح مدعیاتشان خیلی احتیاط به خرج میدهند!
در ابتدا اشاره کردم که کار من در مقام یک انسانشناس فقط توصیف اندیشههای عجیب چامسکی یا ایرادگرفتن از آنها نیست، بلکه این است که بفهمم چرا او لازم دانسته به چنین افکاری برسد. تنها توضیحی که از نظر من منطقی است این است که بگوییم چامسکی، با توجه به موقعیت سازمانیاش در امآیتی، خودش را موظف به پیروی از دو اصل اساسی میدانسته: نخست، او باید علوم طبیعی را تا جایی دنبال میکرد که علوم اجتماعی با شائبههای سیاسیاش بهکلی حذف شوند؛ و دوم، او باید علوم طبیعی مد نظرش را «بنیادی» یا «محض» نگه میداشت -یعنی بههیچوجه به خطر اخلاقیِ کاربردهای عملی نظامی آلوده نباشند.
اکثر حامیان سابق چامسکی، حتی اگر هنوز هم از او تمجید کنند، حالا دیگر موافقاند که رویکردهای نظریِ متغیر او، وقتی در پرتو نحوۀ عملکرد واقعی زبان آزموده شدند، هیچکدام در طول سالیان دوام نیاوردهاند. همیشه انتزاع، بهویژه انتزاع از اجتماع و پیچیدگیهای آشفتۀ زندگی انسانی، مشکل اصلی نظریات چامسکی بوده است.
ادل گلدبرگ، زبانشناس نظری تأثیرگذار، در کتاب این را برایم توضیح بده(۲۰۱۹) ، به این نکته اشاره میکند که مطالعه جملات نوشتاری بهصورت مجزا -یعنی همان راهبرد چامسکی که تا همین اواخر نیز مورد علاقۀ اکثر زبانشناسان نظری بوده- شاید «شبیه مطالعۀ حیوانات در قفسهای جداگانه در باغوحش» باشد. مایکل توماسِلو، زبانشناس برجستۀ تکاملی و روانشناس کودک، و پل ایبوتسون، روانشناس رشد، در سال ۲۰۱۶ اِجماع عمومی را با بیان این نکته جمعبندی میکنند که «دستور زبان جهانی چامسکی ظاهراً به آخر خط رسیده است».
توماسلو و ایبوتسون درست میگویند. حالا میدانیم که هیچ یک از مدلهای دستور زبان جهانی چامسکی جواب نمیدهند. هر نوع جدیدی که از آنها درمیآید نه فقط اشتباه، بلکه مطلقاً بیفایده است. هرچند اشتیاق پنتاگون به هوش مصنوعی باعث شده که دوباره به دستور زبان چامسکی برای، به قول خودشان، «سیستمهای رزمی آینده» توجهاتی بشود، اما دلیلی ندارد قبول کنیم زبانشناسان نظامی امروز موفقتر از پیشینیان خود خواهند بود.
این نکته مسئلۀ جالبی را پیش میآورد. اگر کل پارادایم چامسکی یک اشتباه بوده، پس چرا هنوز تأثیرگذار است؟ حتی وقتی معلوم میشد که نظریههای چامسکی جواب نمیدهند، باز هم هالهای از امید و هیجان اولیه داشتند، گویی قرار است اکتشافی خارقالعاده رخ دهد. چامسکی، با تشبیه بازسازی مورد نظرش از زبانشناسی به دستاوردهای دکارت و گالیله، خودش را به سطحی بسیار بالاتر از هر نظریهپرداز رقیب رسانده بود و نوید چیزی در حد یک انقلاب علمیِ دورانساز را میداد.
در روزهای نخست، پذیرشِ ظاهری دستور زبان گشتاری از سوی پنتاگون نقش تعیینکنندهای در معرفی این رشته ایفا کرد. پیشاز آن، زبانشناس احتمالاً بیشتر یک نوع انسانشناس بود که زبان جوامع حاشیهای یا قبایل کمترشناختهشده را مستند میکرد. و تصور اینکه ممکن است ارتش بودجۀ چنین پژوهشگری را تأمین کند مهمل بود. آمدن چامسکی همه چیز را تغییر داد. کسی خیلی نمیدانست که اصلاً چرا پنتاگون تا این حد به افکار او علاقمند است، اما علاقمندی آنها هیچ آسیبی به جایگاه سازمانی او وارد نکرد.
ولی قضیه پیچیدهتر از اینهاست. ظن خود من این است که محیط سازمانی چامسکی میطلبید نظرات او درست باشند. پذیرفتن چامسکی به معنای تأیید تصویر او از زبان بهعنوان یک دستگاه محاسباتی دیجیتال بود. این از نظر دانشمندان علوم کامپیوتر ایدۀ جذابی بود. برنامۀ چامسکی نوید این را میداد که نسلی از دانشمندان کامپیوتر تحت حمایت ارتش نهتنها به مقام مهندسان الکترونیک خواهند رسید، بلکه در جایگاه فیلسوفانی در سنت افلاطون و دکارت قرار میگیرند، نوابغی که سرگرم کاوش در بزرگترین راز همۀ دورانها -یعنی ماهیت غایی زبان و ذهن انسان- خواهند بود. درست یا غلط، چنین چشماندازی آنقدر جذاب بود که نمیشد آن را بهراحتی کنار گذاشت. حتی تا همین امروز نیز، با وجود دههها نومیدی و شکست، آن چشمانداز هنوز حامیان پرشوری دارد.
هرکسی در جایگاه من، بهعنوان یکی از طرفداران کنشگریهای سیاسی چامسکی، از گفتن چیزهایی که ممکن است به این راحتی سوءتفاهم ایجاد کنند خواهد ترسید. هیچ بخشی از گزارش من نه خللی در سابقۀ بینظیر چامسکی به عنوان یک کنشگر ایجاد میکند، نه در عزم راسخ او برای تحمل فشارها و تناقضاتی که بهناچار با کار در امآیتی به وجود آمدند.
بسیاری از حامیان کنشگریهای چامسکی وقتی متوجه شدند که قهرمان آنها نهتنها با جان دویچ، رئیس سابق سیآیای، بلکه با آزارگر جنسی، جفری اپستاین، نیز روابط دوستانهای داشته شوکه شدند. اما اگر چامسکی روابطش را در این مدت طولانی با انواع آدمهای مشکوک ادامه نمیداد، ممکن نبود بتواند جایگاهش را در امآیتی حفظ کند. او در سال ۲۰۲۳ در مورد دیدارهایش با اپستاین به روزنامۀ هاروارد کریمسون میگوید «من با همهجور آدمی دیدار میکردم، از جمله جنایتکاران جنگی بزرگ. از ملاقات با هیچیک از آنها پشیمان نیستم». از نظر من، ارتباط چامسکی با اپستاین یک اشتباه جدی بود. ولی معتقدم که اگر چامسکی آنقدر اصولگرا و خالص بود که از کار در امآیتی امتناع میکرد، آنوقت شاید هرگز نمیتوانست روی آن سکویی قرار بگیرد که از بالای آن به بسیاری از ما برای مخالفت با نظامیگری و تهدیدِ حتی بزرگترِ تغییرات اقلیمی الهام ببخشد.
بعضی وقتها برای همۀ ما پیش میآید که مجبور باشیم، با هزینۀ زیاد یا کم، مماشات کنیم. در مورد چامسکی، این تلاش او برای رسیدن به فهم جدیدی از زبان بود که بیش از هر چیز از تناقضات سازمانی او آسیب دید. بهرغم ناکامی انقلاب او در زبانشناسی، کنشگری سیاسی چامسکی هنوز الهامبخش است.