سال جدید نیز در اوج بربریت آغاز می شود، در فلسطین و اوکراین. و در افق جنگ های دیگری به صف ایستاده اند، در دریای سرخ و دریای چین.
نظم بین المللی قدیمی در حال جان کندن است و نظمی نوین در حال زایش. دست به دست شدن قدرت هرگز به آرامی انجام نپذیرفته است. ۸۰ میلیون کشته در جنگ دوم جهانی لازم بود تا امپراتوری های استعماری جای خود را به سلطه امپریالسم امریکا بدهد و «غرب» در سحرگاه جنگ سرد ابداع شود.
با سقوط «اتحاد شوروی»، ایالت متحده نزدیک به بیست سال تنها قدرت مسلط بر جهان بود. رویای دیرینه سرمایه داری در همین دوره در شکل عالی اش به وقوع پیوست: گردش آزاد سرمایه ورای مرزها، تضعیف دولت – ملت برای رهائی از هزینه دولت رفاه، گسترش جهانی بازار مصرف به مثابه محور اصلی سلطه توتالیتاریزم سرمایه، استفاده از دموکراسی غربی به مثابه مذهب مدرن جهانشمولی که برای پیروزی آن می توان هر دشمنی را از میان برداشت.
اما چنین سیاستی نیروهای نوین ضد خود را بوجود آورد. چین از فروش نیروی کار ارزان، سرمایه داری فقر، به یک قدرت صنعتی تبدیل شد و پس از چرخش بحران ساب پرایم در ۲۰۰۸، این بار نه با ارزانی نیروی کار بلکه با بازار مصرف فزاینده اش، به اغوای «غرب» ادامه داد. سپس خیلی سریع به یک رقیب بزرگ علمی و صنعتی تبدیل شد که دیگر به آسانی نمی شد آن را از صحنه دور کرد.
بر بستر احساس تحقیر و نفرت ناشی از فروپاشی شوروی، در روسیه ناسیونالیسمی رشد کرد که با طرد مدل تحمیلی غرب سیاستمدارانی را به کرسی نشاند که روی دلتنگی دوران گذشته می خواستند مجددا به هر قیمتی مسکو را به صحنه بین المللی باز گردانند. روندی که با اشغال کریمه آغاز شد و با شرکت در جنگ سوریه و بالاخره جنگ اوکراین ادامه یافت.
در ادامه این تحولات، بریک و سپس بریکس بوجود آمد که در آغاز همچون رقیبی نه چندان جدی در نظرگرفته می شد ولی وزن آن از ۲۰ درصد تولید ناخالص جهانی در سال ۲۰۰۳ به ۳۲ درصد در سال ۲۰۲۳ رسید و از کشورهای گروه ۷ جلو افتاد که وزنشان در همین دوره از ۴۲ درصد به ۳۰ درصد کاهش یافت.
«غرب» ناگهان چشم باز کرد و زیر دستان دیروزی را همچون رقبای جدی آینده پیش روی خود یافت. جهانی سازی به عنوان مقصر این وضعیت شناخته شد و در همه جا شعارهایی چون «اول منافع من» بر سر زبان سیاستمداران غربی افتاد. اما هیچ کدام از آنها جرات نکردند مقصر اصلی که همانا سرمایه داری مالی است را زیر سوال ببرند. پس باید دشمن دیگری عَلَم می شد. خارجی ها در همه جا بهترین متهم بودند. بدین ترتیب در اکثر کشورهای سرمایه داری نوعی راست افراطی رشد کرده است که چهره منزه «امپریالیسم فضیلت» غرب را لکه دار می کند. در اروپای شمالی، مهد سوسیالیسم دموکراسی و نماد دولت های رفاه، اتحاد بین سوسیال دموکرات ها و فاشیست ها شکل گرفته است. در ایتالیا نوه دوچه به قدرت رسیده و در فرانسه جریان مارین لوپن به مهم ترین حزب سیاسی تبدیل شده و پشت در کاخ الیزه به انتظار ایستاده است.
ماموریت نهائی این نیروی راست استیلای فضای سرکوب است که به بهانه مبارزه با مهاجرین آغاز می شود ولی هدف آن سرکوب هر نوع اعتراضی است که می تواند از کاهش سطح زندگی عمومی و خدمات دولتی اولیه به وجود آید: برای رقابت با چین باید «هزینه» طبقات محروم نزدیک به صفر شود.
نیروی چپ در همه جا رو به عقب نشینی است و نظم جدید جهانی با پرچم «عدالت اجتماعی» به صحنه نیامده است. در شیلی قانون اساسی جدید پیشنهادی نیروهای راست از قانون اساسی دوران پینوشه نیز بدتر است و در آرژانتین نماد بی مخ نئولیبرالیسم با حمایت جوانان به قدرت رسیده است. نیروهای راست در همه جا به جوانانی تکیه می کنند که مدهوش ستارگان سرمایه داری مصرفی هستند و به چماقداران مک دونالد و استاربروک تبدیل شده اند.
این وضعیت نباید استیصال نیروهای چپ را باعث شود بلکه برعکس باید اهمیت دوران کنونی را به آنها یاد آوری کند. به قول ادوارد گالیانو: آرمان زیبای من در افق پدیدار است. من دو قدم نزدیک تر می شوم، او دو قدم دورتر. من ده قدم به سوی افق جلوتر می روم و افق از من می گریزد و ناپدید می شود. هر قدر هم پیشتر روم به آن نمی رسم. پس آرمان به چه کار می آید؟ به «پیمودن راه» به سوی آن.