شناخت هر أمری به لحاظ منطقی و رتبی متقدم بر مدیریت و هدایت آن است. همین گزاره را میتوان در خصوص أمر حکمرانی بر جامعه صادق دانست و مدعی شد داشتن درکی ولو اجمالی از جامعه ایرانی و گروههای آن لازمه راهبری صحیح آن توسط حاکمیت است. اما پرسش مهمی در این میان وجود دارد که چه دانشی میتواند این شناخت را در اختیار ما قرار دهد؟ اگر بخواهیم این پرسش را تا حدی جدیتر کنیم باید بگوییم که به موازات پیچیدهتر شدن جوامع، نظامهای دانشی پیچیدهتری نیز برای فهم آنها خلق میشوند. در تمدن اسلامی اشخاصی همچون فارابی، ابن خلدون و… وضع زمانه خویش را توضیح میدادند و در غرب مدرن نیز جامعهشناسی متکفل توضیح کیفیت وجودی بشر غربی شد. جامعهشناسی در بدو تولد تنها خود را متکفل توضیح جوامع غربی میدانست، چراکه معتقد بود جامعه محل ظهور سوژه خود بنیاد و فرهنگ جدید با پیچیدگیهای آن است و کشورهای شرقی، در وضعیت پیشاجامعه یا پیشا فرهنگ به سر میبرند، لذا موضوع موردمطالعه خود را صرفاً کشورهای غربی تلقی میکرد. در مقابل مردمشناسی وظیفه فهم جوامع شرقی را به عهده گرفت.
با گذشت چند قرن از این تقسیمبندی اما امروزه شاهد دگرگونی آن شدهایم بهگونهای که هم جامعهشناسی جوامع شرقی را موضوع خود میداند و هم مردمشناسی به مطالعه جوامع غربی میپردازد. همچنین رشتههای معرفتی جدیدی نیز همچون مطالعات فرهنگی و انسانشناسی پا به عرصه ظهور گذاشتهاند. از طرف دیگر جوامع شرقی نیز در تلاش برای توضیح خود اقدام به خلق رشتههای جدیدی با عناوینی چون مطالعات اجتماعی، دانش اجتماعی و… زدهاند تا بنابر مدعیات خود، فهمی بومی و نه غربی از خویش ارائه دهند. با این مقدمه پرسش نخست را میتوان اینگونه بازتولید نمود که چه رشتهای توانایی بیشتری در توضیح جامعه ایرانی دارد؟ جامعهشناسی، مردمشناسی، مطالعات فرهنگی، انسانشناسی، قومنگاری، دانش اجتماعی، مطالعات اجتماعی و… همگی رشتهها و رویکردهای دارای ادعا در این زمینه هستند. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در نشستی تحت عنوان «پژوهشکده مطالعات اجتماعی یا جامعهشناسی» به این موضوع پرداخته است، که در ادامه گزارشی از آن را مطالعه خواهید کرد.
جامعهشناسی دانش فهم سوژه ایرانی
دکتر سید جواد میری، استاد جامعهشناسی این پژوهشگاه، به عنوان نخستین سخنران به دفاع از ایده جامعهشناسی پرداخته و معتقد است: ما برای این بحث باید به موضوع تقسیمبندی علوم در دوران جدید بپردازیم. امانوئل والرشتاین بحثی پیرامون تقسیمبندی علوم دارد. از منظر وی در اواخر قرن هفدهم اروپاییها شروع میکنند به تأمل پیرامون سوژه وارگی خود. آنها میگویند اگر ما قائل به تکامل شویم، انسان در سیر تکاملی قرار دارد که در آن برخی جوامع نتوانستهاند به رشد و توسعه برسند. برای مثال در قرن هفدهم به مطالعه جزیره پلوپونزی و برخی اقوام دیگر پرداخته و متوجه میشوند اینها اجتماع بسیار بسیطی دارند. نه لباس پیشرفتهای، نه ارتش منظمی، نه قوانینی، نه شعر و ادبیات و فلسفه و… در اینجا چنین پرسشی را طرح میکنند که اگر سوژه اروپایی بخواهد چنین جوامعی را مطالعه کند، چه بخشی از علوم متکفل پرداختن به آن خواهد بود؟ اروپاییها مردمشناسی را متکفل شناخت بدویترین زیست در جوامع انسانی کردند. اما خود اروپاییها وقتی به جامعه عثمانی، چین و ایران مراجعه میکنند، متوجه پیچیدگی آن میشوند. اینجا اروپاییها از رشتهای سخن میگویند که بتواند سوژه وارگی جوامع شرقی را به ابژه وارگی تقلیل داده تا بعد بتوانند آنها را ذیل خود تعریف کنند، لذا رشتهای تحت عنوان شرقشناسی شکل میگیرد.
دکتر میری در ادامه به طرح این پرسش پرداخته که اگر ما این زاویه دید را کنار بگذاریم و بخواهیم از پایگاه خود به شناخت خویشتن بپردازیم، چه رشتهای صلاحیت شناخت ما را دارد؟ وی در پاسخ این پرسش میگوید:
ما جامعه بسیط نیستیم که از مردمشناسی سخن بگوییم، همچنین سوژه شرقی آنگونه که شرقشناسی به ما میگوید هم نیستیم، اما ما سوژهایم لذا رشتههایی مانند جامعهشناسی صلاحیت پرداختن به جامعه ما را دارند. اساس فهم سوژه مدرن را بر روی جامعهشناسی قرار میدهند. البته ما در ایران عنوانی را درست کردهایم با عنوان مطالعات اجتماعی، هرکسی در ایران بهنوعی تأمل کند، مطالعه اجتماعی انجام داده است، برای نمونه «چرند و پرند» دهخدا مطالعه اجتماعی است، اما واقعاً آیا این کتاب را میتوانیم به عنوان متن کلاسیک جامعهشناسی قرار دهیم؟ پاسخ قطعاً منفی است. جامعهشناسی متون خاصی دارد مانند مارکس، وبر و… لذا از ناحیه خود نمیتوانیم کار جدیدی را تعریف کنیم، البته اگر کار جدیدی را هم میخواهیم انجام دهیم باید توجه کنیم که علم چهارچوبی دارد، چهارچوب کار ما نباید ذهنی باشد، بله باید به نحو بینا ذهنی و در یک فضای مشترک شکل گیرد. لذا لازم است به چهارچوبهای علمی التفات پیدا کرد.
جامعهشناسی رویه حقیقت است!
در ادامه این گفتگوها دکتر مصطفی مهرآیین نیز به شرح و دفاع از ایده جامعهشناسی میپردازد. وی ایده جامعهشناسی را اینچنین توضیح میدهد: جامعهشناسی دانشی است که وظیفه آن زبانآوری پیرامون جامعه است، موضوع این جامعه با روایتها و سخنان مردم است، در درون این روایتها ما به دنبال زندگی عادلانه و آزادی بیشتر هستیم. لذا علم به نظر من رویههای حقیقت هستند. علوم اجتماعی یک رویه حقیقت است که مارا به قصهگویی از جامعه دعوت کرده تا آن را زنده کنیم. «جورجو آدامبر» در کتاب «همبودگی آینده» معتقد است ما در جهان امروز به سراغ جوامعی رفتهایم که به اردوگاه تبدیلشدهاند. در این جوامع ما همبودگی اداری داریم، این یعنی از طریق منطق ریاضی با انسانهای اطراف خود مواجهه میکنیم، بهعبارتدیگر ما با تقلیل انسانها به عدد و رقم سروکار داریم. ما نمیدانیم اینها انسان هستند، روایت دارند، آرزو و آرمان دارند و… این نگاه از نظر آدامبر همبودگی اجرایی است لذا باعث میشود ما روح انسانها را نادیده بگیریم. آدامبر در این کتاب از همبودگی آینده سخن میگوید، نوعی از همبودگی که ناگفتن را بیشتر ممکن میکند. ناگفتن به معنای سکوت نیست، ناگفتن یعنی آنکه انسان زبان دارد، اما سکوت میکند، در لحظه صفر میایستند، لحظهای که آغاز تفکر است، لحظه صفر لحظه اندیشه تازه است. همبودگی آینده بیش از آنکه حاصل هستی باشد حاصل نیستی است. جامعه باید ما را به خلأ دعوت کند، جایی که چیزی گفته نشده است تا در این نیستیها سخن تازه، عشق تازه، روابط تازه و… شکل بگیرد، جایی که تعصب وجود ندارد، جایی که آنقدر دیدگاه شکل نگرفته که انسان بودن خود را در دل آنها فراموش کنیم. آدمها رانباید به هستی مطلق تبدیل کرد، انسانها دائماً نیستی هستند، جامعهشناسی ما را به خلق همبودگی آینده مبتنی بر خلأها و ناگفتهها شکل سوق میدهد. جامعهشناسی ما را باید به اخلاق دعوت کند.
مهرآیین در ادامه برای توضیح بیشتر ایده جامعهشناسی به دیباچهای که دکتر یوسف اباذری بر کتاب «مقدمهای بر جامعهشناسی آدورنو» نگاشته است پرداخته و میگوید:
دکتر اباذری در این دیباچه معتقد است آدورنو به ما یاد میدهد که یکی از مهمترین عناصر معرفتی جامعهشناس مفهوم رنج و درد است. آدورنو ما را دائم دعوت میکند بیندیشیم به میانجیهایی برای فهم جامعه چراکه جامعه را نباید سر راست مطالعه نمود. نباید با یقین حسی هگل جامعه را فهم کنیم، لذا وظیفه علم جامعهشناسی خلق میانجیهاست، تقسیمکار وبر، شرایط کار مارکس، طبقه و… مفاهیم میانجی برای فهم جامعه هستند. این مفاهیم واسطه هستند که میتوان با آنها امور کلی را انضمامی و عینی نمود. از نظر آدورنو انضمامیترین مسئله انسانها همان درد و رنج آنهاست، لذا جامعهشناسی وظیفه دارد تا این موضوعات را توضیح دهد.
دوره جدید علم دوره میانرشتهایهاست
در ادامه این نشست دکتر عبدالرحمن حسنی فر در دفاع از ورود رشتههایی همچون فلسفه، تاریخ و… در دپارتمانهای جامعهشناسی به طرح ایده بینا رشتهایها در مطالعه جامعه پرداخته و میگوید: در کشورهای اروپایی ما دپارتمانهایی مانند دپارتمان فلسفه، مدیریت و تکنولوژی داریم که هر سه این تخصصها در آنها حاضر هستند. در اینجا میتوان سؤال کرد که متخصصان فارغالتحصیل این رشته چگونه اشخاصی هستند؟ دانشگاهها در غرب آنقدر جلو رفتهاند که در بینا رشتهای بودن پیشرفت زیادی داشتهاند. برای مثال ما در غرب آثاری همچون کشتی و سیاست، ورزش و سیاست و… را میبینیم. ممکن است این آثار رشته دانشگاهی نشده باشند اما تحقیقات بینا رشتهای مفصلی صورت گرفته است. حالا اگر ما آمدیم و خود را منحصر در رشته خاصی کردیم دچار نوعی عقبگرد شدهایم. بنده خودم علوم سیاسی خواندهام اما با تاریخ نیز بسیار انس گرفتهام، هنگامیکه درگیر نگارش کتاب «تاریخ سیاسی چیست» بودم متوجه شدم در لندن دپارتمانی در علم تاریخ وجود دارد که از یازده عضو هیئتعلمی آن شش نفر علوم سیاسی خواندهاند. لذا عضویت در مجموعههایی که با عنوان تخصصی رشته شما تناسب ندارند به نظرم هیچ اشکالی ندارد.
برتری جامعهشناسی تمام شده است!
دکتر سمیه کریمی، انسانشناس و عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دیگر سخنران این نشست بود که به دفاع از بینا رشتهایها و نفی برتری جامعهشناسی پرداخت. وی دراین باره گفت: من در آلمان انسانشناسی را در دانشکده فلسفه خواندم اما برخی از همکاران دیگر در دانشکدههایی با عناوین کاملاً متفاوت به تحصیل در همین رشته مشغول بودند. همه ما یک انسانشناسی و عمدتاً کتابهای مشترکی را خواندیم اما هریک در دانشکده متفاوتی بودهایم. واژه انسانشناسی و قومشناسی به نظر من صرفاً متعلق به جوامع ابتدایی نیست، مسئله این است که ما از کدام منابع استفاده میکنیم. انسانشناسی یک رویکرد جدید و مدرن است که همراستای جامعهشناسی از دریچه متفاوتی به جامعه توجه میکند. کار ما مطالعه جوامع ابتدایی نیست، بلکه کار ما نگاهی از دریچه فرهنگ به جوامع انسانی است. نکته دیگر آن است که ما در توضیح جامعهشناسی بهتر است از تعاریفی که خود غربیها به ما میدهند قدری فاصله گرفته و فضا را محلیتر ببینیم، برگردیم به جامعه خودمان تا ببینیم در این بستر که هستیم کدام رویکرد برایمان بهتر است. ما باید شرایط و بستر جامعه، تعاملات و… را ببینیم تا بتوانیم تصمیم بهینه را اتخاذ کنیم. واژه مطالعات اجتماعی به نظر بنده واژه قدرتمندی است، شاید ده سال دیگر پژوهشکده تاریخ یا علوم سیاسی هم تصمیم بگیرند از واژه مطالعات استفاده کنند. به موازات قدرت گرفتن رویکردهای میانرشتهای در جهان، رفتن به سمت خلق واژههایی همچون مطالعات اجتماعی، تاریخی، سیاسی و… مهم به نظر میرسد. به باور من بهترین راهحل برای تصمیم گرفتن در خصوص اعضای یک پژوهشکده صرفاً مدرک تحصیلی نیست بلکه سوابق پژوهشی شخص است.
وی در ادامه گفت: نگاه برتری در رشتههای علوم انسانی به باور من پایانیافته است. ما نمیتوانیم جامعهشناسی را در بالادست و صدرنشین رشتهها علوم انسانی بدانیم. این فضا متعلق به قرن هجده است که کشورهای غربی در این خصوص تأمل میکردند. نگاه برتری جویانه که معتقد است جامعهشناسی نسبت به ارتباطات اجتماعی یا مردمشناسی برتر است، به نظر بنده این یک نگاه استعماری و قرن هجدهمی است.
در انتهای جلسه دکتر میری پیرامون مقوله بینا رشتهای و ورود دانشآموختگان دیگر رشتهها در دپارتمانهای جامعهشناسی تحت این عنوان با تفکیک مقوله دیسیپلین علمی و برنامه پژوهشی، مقوله فعالیت بینا رشتهای را در حوزه برنامه پژوهی وارد دانسته و بر ضرورت حفظ دیسیپلین علمی تأکید نمود.
همچنین دکتر مهرآیین نیز این موضوع را که جامعهشناسی بهنوعی مادر دیگر رشتههای علوم انسانی و سنتز کننده آنهاست را متعلق به قرن بیستم دانسته و هرگونه رابطه میان استعمار و این معنا را نفی کرد.