همهساله با آغاز سال تحصیلی، بحثهای انتقادی پیرامون کیفیت آموزشی نیز بالا میگیرد. اینکه اساساً سرفصلهای آموزشی با چه کیفیت و منطقی برای دانش آموزان ارائه میشود و این آموزش چه طور مورد سنجش قرار میگیرد، یک طرف ماجرای سیاستگذاری آموزشی است و آنسوی دیگر، مسئله تربیت قرارگرفته است. اغلب زمانی که مسئله تربیت طرح میشود، تصور این است که مانند لباس فرمهای مدرسه، دانشآموز به لحاظ فکری هم یکسان بیندیشند و رفتار کنند، اما واقعیت این است که نقشپذیری، مسئولیتپذیری، جامعهپذیری، مسئله مند شدن و… موضوعات موردبحث در تحول ساختار آموزشی است. دکتر محمدمهدی اعتصامی، دانشآموخته رشته فلسفه است و سالهاست که به امر تحصیل مشغول است. او بیش از دو دهه در دفتر برنامهریزی و تألیف کتب درسی بهعنوان کارشناس گروه دینی خدمت کرده و به تألیف کتب درسی مشغول بوده است.
در روزهای پایانی شهریور که تبوتاب آغاز سال تحصیلی جدید بالاگرفته، با دکتر اعتصامی همکلام شدهایم تا ضمن ارزیابی سیستم آموزش و تربیت کشور، درباره نیازهای دانشآموز امروز بیشتر بحث کنیم. مشروح این گپ و گفت در ادامه از منظر شما میگذرد:
بحث را با شناخت نوجوان امروز آغاز کنیم اینکه دانش آموز نسل جدید دارای چه ماهیت و ویژگیهایی است؟
اعتصامی: وقتی درباره نوجوان صحبت میکنیم، نگاهمان روانشناختی است. فردی که دوران کودکی، نواجوانی، جوانی و بزرگسالی را میگذراند، تقریبا تعریف مشخصی دارد و در طول تاریخ هم این تعاریف باهم فرقی نداشتهاند. به هرحال کودک وقتی وارد سن بلوغ میشود از کودکی در میآید و وارد نوجوانی میشود و ویژگیهای شخصیتی هم پیدا میکند. اما وقتی درباره ویژگی نوجوان ایرانی حرفی به میان میآید، اختلاف نظرها یا دیدگاههای متفاوتی وجود دارد و نمیتوان تعریف مشخصی از ویژگی نوجوان ایرانی در مجموع ارائه کرد.
معمولا برای شناخت در یک شرایط بحرانی وارد عمل میشویم تا ببینیم این گروه نوجوانی که وارد صحنه شدند، چه ویژگیهایی دارند. خب در یک مرحله بحرانی یک واکنش بحرانی هم عرضه شود. ولی این به معنای ویژگی نوجوان ایرانی در طولانیمدت نیست، چون وقتی از ویژگی صحبت میکنیم باید حالت استمرار آن را هم در نظر بگیریم. اگر این استمرار وجود داشت، میتوان گفت یک ویژگی شده است. در یک شرایط بحرانی دادن ویژگی به نوجوان سخت است و برچسب زده میشود.
وجه دوم قضیه این است، نوجوانی که در مرحله بحرانی ابراز وجود کرده، همه نوجوانهای ایرانی را شامل میشود یا گروهی از آنها را؟ این هم باعث میشود که ما نتوانیم یک تقسیمبندی فراگیر ارائه دهیم.
نوجوان ایرانی را باید به حالت تکثر تقسیمبندی کنیم یا نه، به نسبت نوجوان جهانی که در هر کشوری در حال زیست است؟
اعتصامی: هر دو وجه. نوجوان در سرزمینی به دنیا آمده که سابقهای کهن دارد و نوجوان به هر ترتیب در داخل آن سابقه رشد کرده است. گرچه دنیای فعلی به شدت روی نوجوانها تاثیر گذاشته، ولی با نوجوان ایرانی با نوجوان کشورهای دور مثل کره متفاوت است.
شاید در گذشته، کشورهای اسلامی مثل ایران، عراق و پاکستان داری یکدستی در فرهنگ طولانی مدت بوده، اما در نوجوان فعلی دیده نمیشود. یعنی به تعبیری شکاف بین نسلی ممکن است درباره بخشی از نوجوان ایرانی صدق کند، اما گاهی افراد در حالات هیجانی خاصی بروزهایی را از خود نشان میدهند.
این اتفاقات اخیر ایران گرچه ریشه در تصمیمهای غلط تربیتی ما دارد، ولی نشاندهنده ویژگی نوجوان ایرانی نبود. گرچه ما بحرانهای عمیقی درباره نوجوان و جوان در کشور داریم.
آیا میتوان نوجوان امروز را جزو نسل منهدم کننده دانست؟
اعتصامی: وقتی تعریف نوجوان کلیت پیدا میکند، حقیقتا سخت است که نکتهای را بیان کرد. در واقع باید گفت اگر بخواهد تبدیل به یک نسل منهدم کننده شود، یعنی باید از فرهنگ خودش خیلی فاصله بگیرد، باید گسست عمیق شکل گرفته باشد، ولی ما این را مشاهده نمیکنیم. نمیشود گفت نوجوان ایرانی به نسل منهدم کننده رسیده است.
سال اول و دوم انقلاب، ۵۸ و ۵۹ و اوایل ۶۰ سازمان منافقین ۶۰ درصد نیروی جوان جامعه را جذب کرده بود و در اختیار داشت. حرکتهای بسیار تندی هم انجام داد، ولی چرا بعد از مدتی خاموش شد؟ زیرا به این معنا نبود که طیفی از نوجوان ایرانی یک گسستگی نسبت به جریان فکری رهبر انقلاب پیدا کرده بودند، بلکه در یک حرکت عاجل سیاسی این سوءاستفاده رخ داده بود.
این رخدادها در تاریخ ما ممکن است در هر دههای اتفاق بیفتد. ممکن است این جریانها به تدریج به جایی برسدند که نوجوان امروزی نسبت به نسل قبل خود یک گسستگی ایجاد کند، ولی هنوز نمیتوانیم بگوییم نوجوان ایرانی منهدم کننده جریان قبلی است یا اصولا ویژگیهایی پیدا کرده که ما توان ارتباط با او را نداریم. به نظر من دستگاه تربیتی و تبلیغاتی ما به شدت در این مورد ضعیف عمل میکند.
ما مشکلات بنیادی درباره تصمیمگیریهای ۴۰ ساله آموزش و پرورش داریم که عملا کارایی آن در صحنه، حتی درباره مسئولیتهای کاملا علمی خودش هم ضعیف عمل کرده است. ما از آموزش و پرورش توقع داشتیم بتواند یک نسلی را از لحاظ فرهنگی تربیت کند، اما از لحاظ ماموریتهای متداول خود از جمله آموزش درس فارسی هم درست عمل نکرده و به شدت ضعیف است.
یکی از مورد توجهترین صحنههایی که در اتفاق ۱۴۰۱ منتشر شد، رفتار دانشآموزها در مدارس بود. به نظر شما چقدر سطح کتب درسی و مدل آموزشی ما توانسته به نیاز روز نواجوان امروز ما پاسخ بدهد؟
اعتصامی: نکته اول اینکه صحنههایی که گفتید فراگیر نیستند، یعنی ما با اون صحنهها نمیتوانیم هویت دانشآموز ایرانی را ترسیم کنیم. مورد بعدی اینکه با دوام نیستند، یعنی در یک شرایط بسیار بحرانی و ناشی از یک تبلیغات وسیع اتفاق افتاده است.
ما تنها کشوری هستیم که حجاب در جامعهاش اجباری است، مثل قانون مالیات و راهنمایی و رانندگی. همین مفهوم تنها کشور برای طیف نوجوان چه مفهومی دارد؟ ما چه حجمی از اقدامات تربیتی باید انجام دهیم تا جبران این تنها کشوری که هستیم را بکند؟ همین موضوع را اگر در دراز مدت نتوانیم با قدرت تعلیمی جا بیندازیم مسلما بار قانونی آن بروز میکند، یعنی از جنبه فرهنگی به جنبه قانونی آن منتقل میشود.
تعلیم باید در مدرسه رخ بدهد. کودک از ۷ سالگی وارد مدرسه میشود و تا ۱۸ سالگی تعلیم میبیند. برای نظام جمهوری اسلامی ایران، آموزش و پرورش بسیار فوقالعاده و مهم است و با بخش اقتصاد متفاوت است. آموزش و پرورش کوتاهی کرده، ولی نظام جایگاهی که باید برای آموزش و پرورش قائل میشده را نشده است. مقام معظم رهبری در همین زمینه صحبتهای متعددی کردهاند. همین سند تحول را سال ۱۳۹۰ تصویب کردیم، هنوز دنبال این هستیم که مقدمات اجرای چنین سندی را فراهم کنیم. بدون اینکه بدانیم اصلا این سند کارایی لازم را دارد یا نه.
به نظر میرسد نظام آموزشی ما از بخش اقتصادی ضعیفتر عمل میکند. یعنی کارایی آن عمیقتر و جدیتر است. من سهم کتاب درسی ۲۰ درصد، معلم ۵۰ درصد و سهم سیستم و نظام اجرایی را ۳۰ درصد میدانم. معلم، دانشآموز و خانواده همیشه به پایان کار و چگونگی امتحانات نگاه میکنند و اینکه این درس چه نقشی در رفتن به دانشگاه دارد. وقتی این دیدگاه را به نحو مطلوب ساماندهی نمیکنیم نظام ارزشیابی ما از عقب ماندهترین نظامها میشود و خود به خود قدرت تربیتی ما در این زمینهها ضعیف عمل خواهد کرد.
مثلا طرحی در سال ۱۳۷۰ به نام طرح کار اجرایی شد. دانشآموز کارگاهی را شناسایی میکرد تا در آن یک حرفه را بیاموزد؛ آن هم یک روز در هفته به صورت اجباری. این کار در آموزش و پرورش امر بزرگ و تحول عظیمی بود. ولی این کار نه تنها منجر به حرفه آموزی نشد بلکه زمینههای بیکاری، علافی و فساد دانشآموز را فراهم کرد. چرا؟ چون نظام اجرایی ما نمیتوانست این طرح را پیاده و محقق کند.
در همان طرح گفتند دیپلم را در سال ۱۱ میدهیم، هرکس علاقه به دانشگاه دارد یکسال بعد را بخواند. یکسالی که مدرک محسوب نمیشود، مجوز ورود به دانشگاه است. سال اول یا دوم عملا تمام دانشآموزها دوباره در پیش دانشگاهی ثبتنام کردند، چون ما در نظام اجرایی به نحوی پیش رفتیم که همه باید میرفتند دانشگاه. در حالیکه اگر دانشآموز ما این برنامه را میتوانست اجرا کند بسیاری از درگیریهای اجتماعی بعدی کاهش پیدا میکرد، حتی مثلا سن ازدواج پایین میآمد و تولید نسل بیشتر میشد. چون دانشآموز وقتی وارد دانشگاه بشود حداقل ۶ سال برای تشکیل زندگی عقب میافتد. اما اگر درست اجرا میشد ۴۰ درصد میرفتند دنبال بازار کار، بحث ازدواج و فرزندآوری زودتر اتفاق میافتاد و بسیاری از بحرانها هم کاهش پیدا میکرد.
سالها عنوان تربیت را گذاشتیم کنار آموزش و نوجوانها را به مدرسه فرستادیم. فکر میکنید در شرایط امروز که یک احساس شکست در تربیت نوجوان مطبوع ما به وجود آمده، چه مقدار آموزش و پرورش در آن نقش داشته است؟
اعتصامی: عدم توجه مجموعه نظام به آموزش و پرورش بوده که این اتفاق را رقم زده است، یعنی مثلا ما در تعیین وزیر آموزش و پرورش خوب عمل نکردیم و گاهی انتخابها تعجبآور است. از وزیر گرفته تا برنامههای دیگر که برای آموزش و پرورش سامان میدهیم.
قبل انقلاب، رژیم سابق به تبع جریان فرهنگی غرب به دنبال این بود که مسئولیت تربیت از بخش سنتی منتقل شود به بخش مدرن یعنی آموزش و پرورش. برای این کار سرمایهگذاری شد و به تدریج اتفاق افتاد. درست است که هنوز نهادهای سنتی وجود داشت، ولی کم کم بار روی دوش آموزش و پرورش قرار گرفت. ما بعد انقلاب با یک نهاد دیگر که مسئولیت تعلیم و تربیت را برعهده داشت، روبهرو شدیم، یعنی نهاد روحانیت؛ اما نهاد روحانیت برای تربیت فرهنگ دینی ساخته شده بود و بعد انقلاب به همان شکل سنتی قبل ادامه پیدا کرد و ما تحول خاصی در این نهاد ندیدیم که بار آموزشوپرورش را هم به دوش بکشد. روحانیت یعنی نهادی که متولی تربیت دینی در طول تاریخ ما بوده است.
روحانیت مهارت و توانایی لازم را برای تربیت در شرایط مدرن پیدا نکرد. میخواستیم تربیت و تعلیم دینی را برعهده مدرسه قرار دهیم یعنی برچسبی به آموزش و پرورش مدرن وصل کنیم که برایش ناچسب بود. با معاونت پژوهشی این امر محقق نمیشد. تعلیم و تربیت دینی برعهده نهاد آموزش و پروزش افتاد و عملا مثل سابق با شدت ضعف فراوانی ادامه پیدا کرد. علاوه بر این توانایی جذب نیروهای موثر برای آموزش و پرورش را از دست دادیم، یعنی الان نمیبینیم کسانی که در موقعیت خوب فکری قرار دارند، جذب آموزش و پرورش شوند.
تقریبا میتوان گفت آموزش و پرورش از دهه ۶۰ به بعد از نخبگان فکری جامعه تهی شد. وقتی این اتفاق رخ بدهد، دانشآموز ما علمآموزی را جدی تلقی نمیکند، چرا؟ چون اصولا سطح تعلیم و تربیت ما دانشآموزی ساخته که دعوای پرسپولیس و استقلال برایش جدیتر از فیزیک و شیمی و ریاضی است. نقشآفرینی در آن مورد برایش جذابتر است.
نکتهای که شاید لازم باشد اینجا باز کنیم، بحث سرفصلهای آموزشی است، چقدر سیستم آموزشی ما مهارتمحور و کاربردی است؟ چرا به این سمت نرفتیم که مهارتمحور کنیم؟ این مشکل باز در علوم انسانی جدیتر است.
اعتصامی: ما در امور شناختی هم ضعیف عمل کردیم. دانش ما تحلیل درستی از شناخت مسائل خود ندارد. با اینکه درسهای مهمی درباره تاریخ معاصر داریم، ولی عملا نوجوان از ما نمیپذیرد و روایتهای دیگری را قبول میکند. به این دلیل که مجموعه آموزش و پرورش در حد مطلوب عمل نمیکند.
تا میگوییم آموزش و پرورش حرف از مشکلات کتابهای درسی پیش میآید. اولین مورد تغییر کتابهای درسی ذکر میشود در حالی که این آسانترین راهی است که انتخاب میشود. اما ما به این توجه نمیکنیم که سیستم ارزشیابی ما بسیار ناموفق و عقب مانده است. در نتیجه سبب نمیشود تعمیق آموزشی رخ بدهد و، چون تعمیق آموزش اتفاق نمیافتد دانشآموز از دروسی که میخواند خسته میشود و توجهی به آن ندارد.
مثلا در درس دینی اگر نظام آموزشی فعلی بگوید در کنکور نمیآید، موقعیت خود را از دست میدهد و دیگر مدرسه به درستی تدریس نمیشود. اگر در کنکور باشد خب این درس اصولا با بحث کنکور هماهنگ نیست چرا که یک درس اعتقادی و ایمانی است که باید خواند تا لذت برد یا مشکل ذهنی فرد حل شود. ولی وقتی من کتاب را میخوانم که نکتههای تست را در آن ببینم تعلق خاطرم نسبت به آن به طور کلی از بین میرود. ولی ما این کار را میکنیم.
دانشآموز بعد از اتمام سال، کتاب را آتش میزند. ما فکر میکنیم که احتمالا کتاب به نحو مطلوب نوشته نشده، ولی هر کتابی که بدهیم به دانشآموز باز هم همین برنامه ادامه دارد.
اگر بتوانیم تجدید حیاتی در آموزش و پرورش ایجاد کنیم، برخی از مشکلات اساسی حل میشود. یکی از نقاط ضعف، بحث نیروی انسانی در آموزش و پرورش است. نیروی انسانی باید از نظر بعد علمی، بعد شخصیتی و بعد کاربردی یعنی فعل تدریس، برجسته باشد. ما افت بسیار زیادی در این زمینه داریم. از یک طرف با یک جامعه جهانی بسیار پیچیده روبهرو هستیم که با آن هماهنگ نیستیم.
انقلاب اسلامی پاسخی بود به وضع موجود جهانی. این تعلیم و تربیت فعلی که در مقابل وضع موجود جهانی عرضه میکنیم سربازانش جزو ضعیفترینها هستند که به طور طبیعی از عهده کار بر نمیآیند و رها شده هستند. به ارتقاء دانش معلم در مجموعه بی توجه بودیم.
برای صحنه نظامی مجموعه بزرگی را بسیج کردیم و پای کار آوردیم، هزینههای گوناگون شد که البته باید هم اینکار انجام شود که بتوانیم امنیت ایجاد کنیم. ما همین وضعیت را بسیار پیچیدهتر در آموزش و پرورش داریم. در یک صحنه نابرابری هستیم که رسانههای متعدد جهانی روی دانشآموز ما کار میکند. ما انتظار داریم دانشآموز از معلمش حرفشنوی داشته باشد یا جریانات مدرسه رویش تاثیر بیشتری بگذارد. در حالیکه سطح کاری که در مدرسه صورت میگیرد با آن چیزی که از طریق فضای مجازی منتقل میشود، برابری نمیکند. در نتیجه دانشآموز ما خود به خود به آن سمت متمایل میشود. البته این برای بخشی از دانشآموزان صدق میکند.
این تاثیرات هنوز با دوام فرهنگی نیستند. با اینکه طبق نظرسنجیها ممکن است نظر نوجوان راجع به اصل دین عوض شده باشد. اینها ناشی از اقدامات آنی و فوری است که در این سالها اتفاق میافتد و امکان بازگشت دانشآموز به وضع مطلوب خودش حداقل در اکثریت آنها وجود دارد، اگر که ما بتوانیم صحنه تربیت را اساسی و جدی اصلاح کنیم.