میدان تحول در عرصه آموزش، در چنبره کلیشههایی از جنس حکمرانی است که مانع بروز، ظهور و موفقیت ایدههای مهم و موثر میشوند. برخی از مهمترین این کلیشههای حکمرانی عبارتند از…
این کلیشهها، حاکم بر زمین بازی هستند و اقدامات تحولخواهانه آموزشی را قلب ماهیت میکنند. ما باید زمین بازی (قواعد حکمرانی) آموزش را تغییر دهیم والا بازی در زمین سوخته، بازی باخته است. سیاستگذاران، مجریان، فعالان و حتی خانوادهها باید کلیشهشکنی کنند؛ اما اکنون همه محصور در این کلیشهها هستیم. ایدههای تحولی خرد تعلیموتربیت در چنین شرایطی بهراحتی بیاثر و خنثی میشوند. برخی از مهمترین این کلیشههای حکمرانی عبارتند از:
۱) کلیشه در سبکهای تغییر و کنشگری: فعالان تحولخواه، عموما بهدنبال تبدیل شدن به معلم خوب، ساخت مدرسه الگو، ساخت محصول خوب یا تبدیل شدن به مدیر و مجری خوب هستند. سبکهای خرد و خلق تجارب موفق لازم هستند اما باید در یک نقشه کلان جایابی شوند. همچنین جای خالی نگاه کلان و حکمرانانه به این اکوسیستم خالی است. نشانه آن نیز فقدان سیاستپژوهی جدی در فضای آموزشوپرورش است. یکی از نگاههای غالب در فضای تعلیم و تربیت، «تولید و تکثیر تجارب و نمونههای موفق» است؛ درحالیکه باید بدانیم چالش اصلی، زمین بازی است که امکان تکثیر یا حتی تولید تجارب موفق را محدود میکند. پس زمین را بهصورت جدی باید تغییر داد. سیاستها و قواعد، همان زمین بازی هستند.
۲) چاله دولتی- غیردولتی: مدل حکمرانی مدرسه، کالبدی برای روح تعلیم و تربیت است اما سالهاست در یک فهم کلیشهای آن را به مدل دولتی- غیردولتی با یک فهم تفسیر غلط منحصر کردهایم درحالیکه میتوان مدلهای مختلفی ساخت. تعبیر دولتی به رایگان و غیردولتی به پولی هم غلط است. دولتی-غیردولتی باید ناظر به ادارهکنندگان مدرسه باشد و نه لزوما تامین مالی. چنانکه در عموم کشورهای OECD، عمده تامین مالی مدارس غیردولتی (میانگین ۵۸درصد تامین مالی) توسط دولت انجام میشود (فارغ از مکانیسم آن).
۳) استراتژی حیاطخلوت برای تحولخواهان: وقتی میدان قفل باشد بهجای تغییر زمین بازی، حیاط خلوتی برای تحولخواهان تعبیه میشود و تحول عمومی مغفول میماند. بهطور مثال، بخشی از مدارس غیردولتی مدعی الگوسازی، با به گوشه بردن تحولخواهان، عملا حیاط خلوتی شدهاند که هم تحول را از عمومیت خارج کرده و هم آنان را درگیر ساختار آموزش به شرط پول مدارس غیردولتی کرده است. این درحالی است که بهجای حیاط خلوت، باید دولت را قوی کرد تا عموم جامعه دانشآموزی را هدفگیری کند و رشد دهد. بدتر آنکه برخی به بهانه ناکارآمدی دولت معتقدند درقالب یک جریان موازی باید دولت را دور زد. معتقدان به ساخت جریان موازی، اساسا متوجه نیستند که قدرت در دست دولت است و زمین در دست دولت. کسانی که اقدام به اصلاح جریان رسمی تعلیم و تربیت از مسیر تعامل با نهاد دولت نمیکنند، حتما به محدوده خویش مشغول میشوند و نمیتوانند تحول عمومی را رقم بزنند.
۴) مشارکت صرفا اقتصادی و با مدل بازارگرایانه: این فهم از مشارکت سریعا به توسعه سازوکارهای بازاری و پولیسازی آموزش میانجامد و به اسم آزادی انتخاب، عدالت، تنوع، مشارکت، کمک به دولت و… راه خود را باز میکند. این در حالی است که هم به واگرایی اجتماعی و بیعدالتی آموزشی بیشتر میانجامند و هم مشارکت واقعی را رقم نمیزند. باید به مدل حکمرانی جدیدی اندیشید: حکمرانی مردمی. شروع مشارکت باید از تصمیمگیری و اداره آموزشوپرورش باشد؛ نه از اقتصاد آموزش. متاسفانه اکنون برخی فقط بازارگرایی را درخصوصیسازی فهم میکنند و خودشان به ترویج و تثبیت سایر سازوکارهای بازاری در تعلیموتربیت (از قبیل کوپنیسازی، برونسپاری و خرید خدمات) ذیل پرچم عدالت آموزشی دست میزنند.
۵) چاله تمرکز- عدمتمرکز: توسعه مشارکت و مردمیسازی نه در گرو تمرکز (به معنای استفاده دولت از مردم بهعنوان سیاهی لشکر و جیب) و نه در گرو عدمتمرکز (به معنای رهاسازی) است؛ بلکه دولت قوی براساس ظرفیت محلی و با منطق تدریج، دایره اختیار دیگران برای مداخله سالم را افزایش یا کاهش میدهد. نگاه خطی که تدریج را فهم نمیکند و میخواهد صفر و یکی عمل کند، خطاست. بنابراین، دولت قوی و مدیران اجرایی قوی و دارای اختیار، ضروری مردمیسازی است تا تدریج را مدیریت کنند. دولت قوی، دولتی است که شهودی (بدون اتکای به آمار، شاخص و پژوهش) تصمیم نمیگیرد، نسخههای همهشمول نمیدهد، دستور را مساوی اجرای برنامهای نمیداند و برای اجرای برنامهای نیز دائما شوراها و کمیسیونها را تا پایینترین سطح تکثیر نمیکند.
۶) مافیای دستساز (مسیر فرار مسئولان): مافیا، بازار مخرب، بازار زیرزمینی و امثال آن، محصول سیاستهایی است که دولتها وضع میکنند. وقتی سیاستها درست وضع نمیشوند و نیازهای واقعی بهدرستی پاسخ داده نمیشوند، نیاز کاذب (مثل حافظهمحوری) تولید شده و بازار مخرب آموزشی شکل میگیرد که به آن مافیا میگویند. بهطور مثال مافیای مصطلح کنکور، محصول همین شیوه سنجش و پذیرش بوده و کلید حل آن نیز بهدست دولت است، اما فعلا بهعنوان اسم رمز فرار از مسئولیت استفاده میشود. پرواضح است که بازی معدل- آزمون در نسخه شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز این مانع جدی تحول را برطرف نمیکند، بلکه ظاهرش را تغییر میدهد. بازار و بخش سوم، تابع سیگنال سیاستهای دولت، رفتار خود را (حتی منفعتطلبانه) شکل میدهند.
۷) چاله استعداد- بیاستعداد: یکی از کلیشههای غیرساختاری که دلالتهای ساختاری جدی دارد، تصور شایع و غلطی است که برخی مستعدند و برخی بیاستعداد. پس باید برای مستعدان، نخبهپروری کرد و حتما این مهم از مسیر تفکیک آنان در قالب مدارس مجزا امکانپذیر است. این درحالی است که اگر تفکر یکساننگر را کنار بگذاریم، همه استعداد دارند و نظام تعلیم و تربیت باید همه را براساس حداکثر تنوعهای مجاز و مشروعشان تربیت کند تا شایستگیهای لازم را برای زندگی و ساخت جامعه خود کسب کنند؛ البته بهنحوی که به تضعیف انسجام اجتماعی نینجامد (رویکرد تنوع همگرای آموزشی). در مسیر فعلی که مستعد را با تصوری کلیشهای قالب میزنند، بخش اعظم جامعه حذف میشوند و با نسخههای تفکیک دانشآموزی، علاوهبر تخریب تعادل تربیتی همگان، واگرایی اجتماعی نیز تولید میشود. تغییر این تصور غلط باید توام با تغییر مدل حکمرانی آموزش و مدرسه شود و الا تحولی رخ نمیدهد.
۸) سند، نقطه شروع گفتوگو: بنا به تجربههایی چون آموزش برای همه و آموزش ۲۰۳۰، اسناد زمانی میتوانند مسیر و ابزار تحول شوند که محصول گفتوگو، اجماع و هنجارسازی باشند نه اینکه نقطه شروع باشند. این چالش بهوضوح در سند تحول بنیادین و بیشتر از آن در سند تحول و انتظارات دولت قابل مشاهده است. سندنویسی فعلی تفرقهساز میشود نه اجماعساز. فضای تعلیموتربیت، مجموعهای از کنشگران خرد و بسیار متکثری هستند که صرفا ذیل یک گفتمان واحد میتوانند هماهنگ، همجهت و گاهی همکار شوند. اکنون گفتمان مستقر واحدی وجود ندارد و بدون آن اساسا نمیتوان به سندی اجماعی رسید. پس باید مسیرها و نهادهایی برای گفتوگو و رسیدن به مفاهمه را شکل داد. علاوهبر این سندها باید تصویر روشنی از مطلوب خود نیز ارائه دهند و نقشه منسجمی از توالی اقدامات و نتایج را ترسیم کنند و الا فهرستی از اقدامات هیچ انسجامی برای تحولخواهان ایجاد نمیکند
دکتر محمدصادق ترابزاده