ایران، جغرافیایی استثنایی، تاریخی پیچیده
به عنوان سوال نخست میخواستم صورتبندی خود در خصوص چگونگی تکثرهای موجود در جامعه ایرانی را توضیح دهید. ایران از جهتی دارای تکثر بینظیری از قومیتها، ادیان، مذاهب و خرده فرهنگها است و از طرف دیگر به واسطه خصلت جهانی خود، آگاهی مضاعفی نسبت به دیگر فرهنگها و تمدنها داشته و خصوصا با ورود به عصر تجدد، به نظر دارای تکثرهای مختلفی شده است. شما یکپارچگی و گسست در جامعه ایرانی را چگونه تحلیل میکنید؟
همایون: هر کشوری را امروزه جلوی خود بگذاریم و بخواهیم از آن نوعی تکثر استخراج کنیم، چه در تاریخ و چه در جغرافیای آن شدنی است. یعنی شک نکنید اگر خیلی خوب متمرکز شوید بر کشوری و شروع به کاویدن جغرافیای آن در طول تاریخ و تاریخ آن را هم بررسی کنید، در این دو عرصه زمان و مکان که مهمترین ابعاد ما هستند، از دل آن تکثر خارج میشود و حتما ما وقتی به جایی میگوییم یک کشور، حتما در آن محور وحدتی وجود دارد که امروز توانسته این تکثرها را با هم جمع کند و بر این اساس عمل کند. اصراری که امروزه وجود دارد آن است که این مرزهای جغرافیای سیاسی مبتنی بر دولت-ملتها را محور قرار داده و بگویند أمر ملی وجه جمع این تکثرها است. خب این به نظر ما اشکالی هم ندارد و یک نمونه جمع است. ولی در خصوص ایران به نظر من چند ویژگی مهم وجود دارد که باید قبل از نتیجهگیری آنها را بررسی کرد تا بعد بتوانیم اظهار نظر کنیم.
ایران یک کشور منحصر به فردتر بوده و این تکثری که در آن وجود دارد به جای آنکه بیاید در درون و دفن شود، سبب مجادله و درهمریختگی شود، میتواند تبدیل شود به یک ابزار تمدن ساز، ابزار ارتباطی مهم شود که البته اگر یک عنصر هویت بخش میانه وجود داشته باشد. آن عنصر هویتساز و وحدتبخشی که در این میانه وجود دارد باعث میشود تا این تکثرها همگی ابزار تمدنسازی شود. این از لحاظ بررسی جغرافیایی بود
نخست آنکه ایران با دورتا دور خود، کاملا درهمآمیختگه هستند و یک درهم فرورفتگی با کشورهای همسایه دارد و این فوقالعاده زمینه ارتباطی بسیار زیادی را فراهم کرده است. من سخن آخر را در همین ابتدا بگویم، نهایت سخن من در انتها آن است که اگر تکثر قومی، دینی و… در جامعه ایرانی وجود دارد اینها ابزار ارتباطی ما هستنند که خداوند آن را عطا کرده. برای مثال وقتی خراسان ما امروز بخشی از خراسان بزرگ است، وقتی بلوچستان ما بخشی از بلوچستان بزرگ است، وقتی کردستان ما بخشی از کردستان بزرگ است، اینها وسیلههای ارتباطی ما با همسایگان هستند. ما قطعا ایدههای تجزیه طلبانه را طرح نمیکنیم، بلکه میگوییم کرستان ما میتواند با کردستان عراق تعامل کرده و تأثیر گذار باشد. خراسان ما میتواند با افغانستان ارتباط گرفته و تأثیر گذار باشد، زمینههای فرهنگی مشترکی پیدا کنیم. حتی وقتی هرمزگان ما به دریا راه دارد، این راه ما را به سمت آفریقا و هندوستان باز میکند. یعنی فرهنگ هرمزگان توان ارتباط گرفتن با فرهنگی را دارد که از یک طرف در هند رفته و از طرف دیگر به آفریقا رفته است. این موضوع به شدت یک ظرفیت ارتباطی برای ما فراهم میکند. با هر دید منصفانهای که بررسی کنید در کمتر کشوری چنین ویژگی وجود دارد. اما چرا؟ بهاین دلیل که فراتر از همه اشتراکهایی که گفتیم با کشورهای اطراف داریم، واقعا ما از لحاظ جغرافیایی یک محوریت و مرکزیت خاص داریم. ما دقیقا در نقطهای هستیم که اصطلاحا سر چهارراه است. کمتر کشوری در دنیا چنین ویژگی دارد. ما بین شرق و غرب عالم ایستادهایم. فلسطین چنین ویژگیای را داراست. از طرفی انتهای آسیاست و از طرف دیگر انتهای اروپا و همچنین ابتدای آفریقا ایستاده، یا برای نمونه ترکیه به عنوان دروازه ورود آسیا به اروپا مهم است. همچنین کشور ما به عنوان دروازه ورود اروپا به آسیا مهم هستیم. اینها کشورهای مهمی هستند، اما علاوه بر این کشور ها، اما باز باید بگویم که ایران یک کشور منحصر به فردتر بوده و این تکثری که در آن وجود دارد به جای آنکه بیاید در درون و دفن شود، سبب مجادله و درهمریختگی شود، میتواند تبدیل شود به یک ابزار تمدن ساز، ابزار ارتباطی مهم شود که البته اگر یک عنصر هویت بخش میانه وجود داشته باشد.
آن عنصر هویتساز و وحدتبخشی که در این میانه وجود دارد باعث میشود تا این تکثرها همگی ابزار تمدنسازی شود. این از لحاظ بررسی جغرافیایی بود. از لحاظ تاریخی خب قطعا ما نمیخواهیم تاریخ خود را از ۲۵۰۰ سال پیش تا به امروز بررسی کنیم. به اندازه که من میفهمم ما از نسل اصحاب سفینه حضرت نوح هستیم، نه آن چیزهای دیگری که گفته میشود. در مدیریت و توضیع جغرافیایی که حضرت نوح پس از طوفان انجام داد، این سرزمین مکان ما شده است. یعنی کل ماجرای حضرت نوح در عراق رخ داد، سپس ایشان گروهی را به شام و بعد اروپا فرستاد، گروهی به مصر رفته و بعد تا انتهای آفریقا ادامه مسیر دادند و گروه سومی هم به ایران آمدهاند و بخشهایی از آنان تا انتهای آسیا و بعد از آنها احتمالا به قاره آمریکا رفتهاند. این توضیح جغرافیایی است که پس از طوفان حضرت نوح اتفاق افتاده است. امروزه اگر شما نگاه کنید تمام گروههایی که در مصر و شام و آسیا و … رفتهاند همگی دچار بت پرستی شدند، تنها جایی که در تاریخ بت پرستی نتوانست به هیچ وجه حضور پیدا کند در همین مرکزیتی است که ما به عنوان ایران میشناسیم. یعنی بت پرستهای ما هند رفتند. آنیمیستهای[۱] ما به ترکمنستان و مغولستان رفتند. این مرکزیت همیشه داغ، پر ثمر، تولید کننده و موحد باقی مانده است.
دلیل این موضوع چه بوده است؟ بررسی تاریخ از این زاویه میتوان نگاه کاملا جدیدی را خلق کند. آنچه در تاریخ ما مشهور شده و عمدتا باستانگرایان دنبال میکنند آن است که ایرانیان را از نژاد آریاییها دانسته و بر آن هستند که ایران از همین نژاد اتخاذ شد و سپس دنباله همین جریان آریاییها را تا امروزه و در دوران پس از اسلام میگیرند. با رویکرد شما از اساس میتوان از تاریخ متفاوتی سخن گفت. البته اگر بتوانیم امتداد آن را تا زمان حاضر نشان دهیم.
همایون: از دید باستانشناسهای متبحر امروز، فرضیه اینکه ریشه ما آریایی است محل شک جدی واقع شده است. آریاییها هم یکی از اقوامی بودهاند که در طول تاریخ حیات این قوم به آنها پیوستهاند، در واقع به مجموعهای که در اینجا بوده پیوستهاند و در کنار هم زندگی کردهاند. با قرائت من ایران حداقل هفتهزار سال سابقه درخشان تمدنی داشته. در این سرزمین تمدنهای متراکم و متعددی وجود داشته که از ۲۵۰۰ سال پیش در حال تلاش بودهاند تا جمع شوند -که ما آن را به نام دوران وحدت اقوام میشناسیم- تا یک تمدن بزرگ در منطقه ایجاد کنند که ما مورد هجمه هخامنشیان واقع شدیم.
یعنی هخامنشیان غیر از ایرانیان بودهاند؟ به عبارت دیگر ایرانی نبودند؟
همایون: به نظر من اینها خارج از مرزهای ما بوده، از استپهای روسیه آمده و حمله کردهاند و تمدن در حال شکل گیری ایران را نابود ساختهاند. تاریخی که بنده میگویم لااقل با قرائت فردوسی قرابت بیشتری دارد. یعنی ما اینجا از حضرت نوح شروع کنیم، اصحاب حضرت نوح سلسله پیش دادیان را شکل دادهاند، بعد به کیانیان رسیده و پس از آن به ساسانیان واگذار شده است. فردوسی، چون نمیتوانسته این دو مقطع را به لحاظ تاریخی بیان کند در قالب اسطوره آورده است، اما ساسانیان را به شکل تاریخی بیان کرده است. من تصور میکنم تاریخ درست قوم ایرانی این است، این تاریخ سراسر از توحید است. البته حالا انحرافاتی هم داشته، مثلا اینکه دین حق زرتشت را تحریف کرده و تبدیل به یک دین درباری کردهاند از جمله تحریفات است، ولی این دین مردم نشده و البته به هیچ وجه هم به سمت بت پرستی نرفته است.
بارها به واسطه حضور سلمان به اصحاب اشاره میکردند که این مرد و قومش در آخرالزمان چنین خواهند کرد و چنان خواهند کرد. شما امروز بر سر تنزیل با فارس میجنگید، آنها در آینده بر سر تأویل با شما خواهند جنگید و… چرا رسولاکرم(ص) اینها را میفرمودند؟ مشخص است که حقیقتی در آینده وجود دارد که آن حقیقت اگر بخواهد تحقق پیدا کند، باید این قوم در آینده آن را بخواهد، لذا خداوند همه زمینههای تاریخی و جغرافیایی را برای آنها فراهم میکند. این سنت الهی است
ایران و اسلام، اتحادی دیرینه
بحث مقداری به حاشیه رفته هرچند حاشیه مفید و لازمی بود، سوال در واقع آن بود که چرا در این سرزمین همواره توحید جای داشته و بتپرستی پا نگرفت.
همایون: اینجا به نظر اولا یک ظرفیت جغرافیای اعتدالی وجود دارد. این جغرافیای معتدل به شدت در نوع رفتار اقوامی که در این سرزمین هستند اثر میگذارد. آن جغرافیای میانهای که وجود دارد این شکل را برای ما میسازد که به هر صورت قومی که در این وادی زیست میکنند، از جهات مختلف ویژگیهای متمایزی دارند. سوال عمیقتر این میشود چرا خداوند در این جغرافیا چنین معجزهای قرار داده است؟ چرا در این جغرافیا هرکس قرار میگیرد دارای چنین خصال برجستهای میشود؟ پاسخ آن است که این جغرافیا در یک نگاه آینده نگرانه تابع قومی است که در آنجا قرار میگیرند. ما تا الان قوم را تابع جغرافیا قرار دادیم، ولی واقع قضیه آن است که این قوم یک مأموریت آخرالزمانی دارد و برای خداوند کار سختی نیست که با حذف زمان، آینده قوم را تسری دهد به همه زمینههای گذشته و برای او یک جغرافیا و تاریخی را بسازد که تلاش کند تا این قوم را به آنچه که باید باشد برساند؛ و این همان چیزی است که پیامبراسلام(ص) به بهانه حضور سلمان فارسی بشارت آن را بارها دادهاند. بارها به واسطه حضور سلمان به اصحاب اشاره میکردند که این مرد و قومش در آخرالزمان چنین خواهند کرد و چنان خواهند کرد. شما امروز بر سر تنزیل با فارس میجنگید، آنها در آینده بر سر تأویل با شما خواهند جنگید و… چرا رسولاکرم(ص) اینها را میفرمودند؟ مشخص است که حقیقتی در آینده وجود دارد که آن حقیقت اگر بخواهد تحقق پیدا کند، باید این قوم در آینده آن را بخواهد، لذا خداوند همه زمینههای تاریخی و جغرافیایی را برای آنها فراهم میکند. این سنت الهی است.
اشکالی که معمولا به این گونه بحثها میشود آن است که وقتی شما یک ویژگی را در میان تمام اقوام عالم، برای یک قوم خاص قرار میدهید اندکی میل به جانب تعصبات قومی کرده اید. این اشکال را بعضا به مباحث طباطبایی و یا موسی نجفی نیز شاهد بوده ایم که کردهاند. بالاخره این قوم ایرانی چرا باید در میان تمام اقوام عالم به اصطلاح گل سر سبد به حساب بیاید؟
همایون: پاسخ این اشکال شما یک بحث جبر و اختیاری دارد و یک تببین جدی میطلبد که من با برداشتن عامل زمان آن را حل میکنم. شما، چون خود را در چنبره زمان میبینید بعد مجبورید بگویید اگر خداوند ویژگی به قومی میدهد اصطلاحا پارتی بازی کرده است. کما اینکه ما همین اشکال را در خصوص حضرات اهلبیت داریم که اینها از اول خلقت گل متفاوت و یا به اصطلاح خلق متفاوتی دارند، پس چرا باید اینگونه باشد؟ یعنی مثلا چرا خداوند اشخاص دیگری را به همین شکل نیافرید؟ ولی واقع قضیه آن است که اهل بیت ما در نوع زندگی خود همه آن ویژگی هارا دریافت کردهاند. ولی مسئله ما آن است که در چنبره زمان تصور میکنیم از آنرو که اهل بیت خلق خاصی دارند اینگونه هم زندگی کردهاند، اما اگر زمان را برداریم میفهمیم که نفس ایشان متعالی بوده و بعد خداوند همین نفس متعالی را در تاریخ امتداد بخشیده است. این نفس در واقع یک حقیقت است در برابر خداوند فراتر از زمان که نسبت به آن اشراف وجود دارد. همین نکته چه در خصوص یک فرد و یا در خصوص یک قوم مطرح میشود. این قوم با این ویژگیهای خاصی که دارد باید یک تاریخ، جغرافیا و آینده اینچنین داشته باشد و خداوند عنایت میکند. پس خلاصه سخن من آن است که یک وحدت و پیوستگی از ابتدای تاریخ میان این قوم و توحید وجود داشته، لذا نمیتوان در وجود او حقیقت قومی یا ملی وی را با حقیقت دینی آن تفکیک کرد و از جدایی ایران و اسلام سخن گفت.
یعنی این ویژگی مانند یک گوهره لایتغیر است که به هیچ وجه تغییر نمیکند و از میان نمیرود؟
بله از بین نمیرود و مارا مدام رو به جلو حرکت داده است. چه موقعی که مغول به ما حمله کرده و چه موقعی که مورد هجمه ترکها واقع شدیم و چه در زمان معاصر که مورد هجمه تجدد قرار داریم، این گوهره تغییر نمیکند.
ایران، قوم تاریخی در برابر عصر تجدد!
میخواستم اگر اجازه دهید مقداری از این بحث تاریخی فاصله بگیریم و به امروز جامعه ایرانی توجه کنیم. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ با داعیههای بسیار بزرگی نوید ساخت یک تمدن متعالی را به انسان داد. ساخت تمدنی که به اصطلاح مقدمه ظهور حضرت حجت (عج) بوده و تنها ساخت آن از پس این مردم و قوم بر میآمد. این موضوعی بود که در ادبیات بسیاری از متفکران انقلابی، از شهید مطهری، تا شهید آوینی و … به بیانهای مختلف مطرح بود. حتی متفکرانی همچون دکتر داوری نیز با نگارش کتاب انقلاب اسلامی و وضع جدید عالم به این موضوع توجه میدادند که انقلاب نوید ساخت عالمی ورای تجدد و توسعه را میدهد. امروزه، اما با گذشت چهل سال از انقلاب، به نظر این قوم تاریخی که شما از آن سخن میگویید، در مواجهه با تجدد دچار ضعفهایی شده است. من اکنون اسم نمیبرم، اما بسیاری از اساتید و متفکران فعال و انقلابی ما در دهه هفتاد و هشتاد در دانشگاهها که همین ایده را حمل میکردند، امروزه به نوعی افسرده و آشفته هستند. شما وضع این قوم تاریخی در مواجهه با تجدد را چگونه ارزیابی میکنید؟
من هیچ زمانی از امروز امیدوارتر نبودهام. اگر اجازه دهید میخواهم صحنه را گونه دیگری ترسیم کنم. صحنه تحلیل چیزی که شما میگویید نیست. این چهارچوب تحلیلی که تجدد برای ما درست کرده است، لامحاله ما را سرخورده میکند. من تصور میکنم اشخاصی که مد نظر شما هستند نیز به واسطه آنکه نخواستند چهارچوب نظریه پردازی غربی را به هم بریزند دچار تشویش شدهاند. ذکر این شعر در اینجا خالی از لطف نیست:
اذا الشعب یوما اراد الحیاه فلابد ان یستجیب القدر[۲] و لابد اللیل ان ینجلیه و لابد لالقید ان ینکسر[۳] بزرگ باید اندیشید. اگر یک قومی بزرگ نیندیشد محکوم به شکست است در طول تاریخ. تنها در صورتی میشود از روی این مانع بزرگ تمدنی تجدد پرید که اراه خود را بزرگ کرده باشید. این خواسته و اراده در دل اعتقادات ما نهفته شده است، مانند مهدویت. شاید محل تفاوت این دو نوع رفتار موضوع مهدویت باشد. ما مهدویت را واقعی میبینیم یا به عنوان یک اعتقاد صرف در گوشه ذهنمان قرار دارد. اگر ما مهدویت را آوردیم در صحنه و حیات برای آن در جامعه و تاریخ قرار دادیم به شما کمک میکند.
هرکس با این آرمان مهدویت زندگی میکند با شوق مسیر را دارد ادامه میدهد و هر کس آرمان مهدویت را جدی نگرفت چهارچوب تحلیلش متفاوت شد. در چهارچوب تحلیلی که از غرب آمده و وجود دارد و بر اساس اسلام و تجدد و غرب و… میخواهد وضع ما را صورتبندی کند، نهایتا گرفتار میشویم، از دل این چهارچوبها چیزی در نمیآید. اگر وارد این فضا شدید نهایت آن بن بست است. رهبر انقلاب بارها این داستان حضرت موسی را ذکر کردهاند که وقتی موسی با قومش کنار نیل رسید، اصحاب حضرت موسی به ایشان گفتند که «انا لمدرکون»، جالب است اصحاب حضرت موسی به وی گفتند نه مردم عادی. اینجا حضرت موسی پاسخ میدهند که «کلا ان معی ربی سیهدین». یک بار رهبر انقلاب تنها همین آیه را نخواندند بلکه گفتند من هم به شما همین را میگویم. یعنی هر وقت احساس بن بست کردید بدانید که خداوند راهی برای این قوم قرار داده که خیلی متمایز با گذشته است.
نهایت سخن شما این است که علوم انسانی را جدی نگیریم!
بله سخن من هم همین است که این علوم انسانی موجود را نباید جدی گرفت و نه علوم انسانی قرآنی و دینی را. این علوم انسانی موجود که امروزه به سردمداری جامعه شناسی وجود دارد، ما را به جای خوبی نمیرساند. ما به شدت به تحول در علوم انسانی نیاز داریم و تمام ضربههای نا امید کنندهای که در مسیر تمدن میخوریم از همین ناحیه است. به همین خاطر شما میبینید نخبههای ما در همین شکست از عوام ما جلو افتادهاند. چراکه به شدت به همین چهارچوبهای علوم انسانی رایج دل بستهاند. شما به ناچار باید چهارچوبهای خود را عوض کنید، آن را قرآنی کنید، مهدوی کنید و در این مسیر نیز نباید ترسید. یک چهارچوب کلان کلی وجود دارد در مسیر تمدن که من بر آن اساس حرف میزنم که عبارت است از درگیری مداوم حق و باطل و اتصال جریان حق از زمان حضرت نوح تا امروز که در واقع در حکم تاریخی دیدن این درگیری است. در طرف مقابل نیز انفصال و شقاقی که در جبهه مقابل وجود دارد. این سنت الهی است که باطل محکوم به شکست است و حق محکوم به پیروزی است. اگر شما این موضوع را ببینید مسائل جامعه را در چهارچوب دیگری تحلیل میکنید. طبیعتا اگر قومی بخواهد به حق برسد، این سنت تقابل حق و باطل به وجود میآید و طبیعی است که باطل تمام فشار خود را برای از راه خارج کردن این قوم انجام میدهد و مشکلات امروز را باید در همین چهارچوب تفسیر کنید.