نازنین بنیادی نیز از منشور همبستگی ضدانقلاب جدا شد؛ خبری که تعجب کسی را برانگیخته نکرد اما بار دیگر بازنمایی دقیقی از وضعیت نامساعد ضدانقلاب ارائه داد. وضعیتی که نشان از رها کردن توهمی به نام براندازی است.
چندین ماه پیش و در میانه التهاباتی که به واسطه بلوای زن، زندگی، آزادی به وجود آمده بود؛ عدهای فرصت را برای پیوستن به جمع براندازان مناسب میدانستند. برخی از این افراد اساسا افرادی سیاسی نبودند و توانایی فهم سادهترین مفاهیم علم سیاست را نداشتند. برای مثال فوتبالیستی که در تمام دوران بازیاش به جنجالها و حاشیهها و تصمیمات غلطش معروف بود؛ داعیه رهبری اپوزیسیون داشت. اما یکی از شاهکارترین این افراد نازنین بنیادی بود.
نازنین بنیادی تا پیش از بلوای ۱۴۰۱، سیاهیلشکر فیلمهای درجه چندم هالیوودی، دوست دختر یک بازیگر معروف و رقاص موزیک ویدیوهای لوسآنجلسی بود. با اتفاقاتی که در پائیز سال گذشته رخ داد؛ گویا بادمجانهای عالم سیاست به این تحلیل رسیدند که میتوانند بخشی از میوههای این فضا باشند. این تحلیل باعث ورود نازنین بنیادی به عرصه سیاست شد.
او از آنجایی که به این کار عادت داشت؛ خود را تمام و کمال در اختیار سیستمهای امنیتی غربی قرار داد و خود را «بله، چشم قربان»گوی آنها نشان داد. اظهارات خام و ناپخته زیادی از همین فرد در ایام زیست اندک سیاسیاش منتشر شد. برای مثال او تحریمهای ظالمانه غرب و آمریکا که ضربه جدی به اقتصاد ایران و معیشت مردم زدند را به «شیمی درمانی» تشبیه کرد.
مدت زیادی از این اتفاق نگذشت که او ضربه دیگری خورد. ایمیلهای شخصی او توسط یک گروه هکری لو رفت و در ماه دوم فعالیت سیاسیاش، تمام خط و ربطی که با سرویسهای امنیتی غربی داشت لو رفت. البته شایان ذکر است که بنیادی در همین مدت کوتاه متوجه مسائل مهمی شده بود؛ برای مثال حتی او هم از سلطنتطلبان مینالید و ایمیلی با فضای شکوائیه به پدر خود از عملکرد سلطنتطلبان نوشت که پاسخ جالبی نیز دریافت کرد. پدر نازنین بنیادی در پاسخ به ناراحتی او از عملکرد سلطنتطلبان گفت:« اینها را من میشناسم از حزباللهیها بدترند».
با تمام این مسائل اما نازنین بنیادی برای مذکرهای جنبش زن، زندگی، آزادی جذابیتهایی داشت و همین موضوع او را به «منشور همبستگی» کشاند. منشوری که برای حل چالشهای درونی ضدانقلاب طراحی شد و افرادی همچون علی کریمی، مسیح علینژاد، حامد اسماعیلیون و… نیز در آن حضور داشتند.
این افراد یک روز در دانشگاه جورجتاون آمریکا گرد هم جمع میشدند؛ روز دیگر تعداد از آنها به اجلاس امنیتی مونیخ میرفت و در باور خودشان، سخت مشغول فعالیت سیاسی بودند. این وضعیت اما دوام چندانی نداشت؛ ابتدا اغتشاشات در ایران از بین رفت و در خیابانهای کشور هیچ خبری نبود. پس از آن دولتهای غربی تلاش خود را برای برقراری دیپلماسی با ایران گذاشتند و متوجه شدند جمهوریاسلامی به این سادگیها رفتنی نیست.
این وضعیت مجددا دلیلی شد تا ضدانقلاب یاد دعواهای درونسازمانیاش بیافتد. از یک سو جریان نزدیک به فرزند شاه مخلوع، او را تبلیغ میکردند و از سوی دیگر بقیه افراد بر سر هر موضوعی به یک دیگر میتاختند. تحمل فشار زندگی سیاسی برای یک رقاص بسیار سخت بود و مدت زیادی نگذشت که نازنین بنیادی اکانت توئیتر خود را غیرفعال کرد و مدتها سکوت را پیشه کرد.
در مدت غیرفعال بودن این صفحه، منشور همبستگی از هم فروپاشید؛ حامد اسماعیلیون از آن جدا شد. رضا پهلوی اعضای این منشور را از صفحات مجازی خود حذف کرد و مسیح علینژاد طبق روال همیشگیاش دست به آنارشیگریهای کور زد. بنیادی نیز که وقتی با این ویرانه رو به رو شد فهمید که کاری نمیتواند از پیش ببرد راه خود را از این منشور جدا کرد و اعلام کرد دیگر عضویتی در این همبستگی کذای ضدانقلاب ندارد.
شکست خوردن پروژه براندازی در ایران، ضربه جدی و غیرقابل بازیابی به بدنه ضدانقلاب زد و حضور آنها در عرصه حقیقی سیاست ایران را به حداقل و شاید صفر رساند. این وضعیت عناصر این جریان را از هم گسست و دچار افسردگی سیاسی کرد. شاید از ابتدا مشخص بود که سرانجام این بلندپروازی کودکانه چند بازیگر و فوتبالیست و شاهزاده، راه به جایی نمیبرد اما فروپاشی و نابودی سریع این جریان را کمتر کسی پیشبینی میکرد.