«هویت» یا «منافع» کدام‌یک نحوه رأی دادن را تعیین می‌کند؟

«جفری‌بایم»[۱]، استاد مطالعات رسانه‌ای در کالج رسانه و ارتباطات «کلاین»[۲] در دانشگاه «تمپل»[۳] است. وی کتب و مقالات زیادی، درباره رسانه، دموکراسی و گفتمان سیاسی آمریکا نوشته است. وی در این یادداشت که، برای نشریه آن لاین “JSTOR Daily” نوشته‌است؛ در پاسخ به این پرسش اساسی که معیارما برای رای‌دادن چیست؟ استدلال می‌کند که منافع فردی، که نظریه انتخاب عقلایی دموکراتیک بر آن تاکید می‌کند؛ معیار درستی برای ارزیابی دلیل رای دادن افراد نیست؛ و مردم بیشتر بر اساس یک احساس تعلق به یک هویت خاص رای می‌دهند؛ بنابراین نقش رسانه‌های سیاسی نیز در این میان متقاعد کردن افراد برای پیوستن به حزب خودی و رها کردن حزب رقیب نیست؛ بلکه نقش رسانه‌ها تهییج طرفداران، برای شکست دادن طرف مقابل است.

هویت گروهی یا منافع شخصی؟

برخی از دانشمندان علوم‌سیاسی، براین باور هستند که رای‌دادن بیشتر به هویت گروهی مربوط می‌شود تا منافع شخصی. همان‌طور که عقل‌سلیم می‌گوید؛ ممکن است این‌طور به نظر برسد که نقش اصلی رسانه‌ها در دموکراسی این است که اطلاعاتی را به شهروندان ارائه دهند که آن‌ها برای آزادی نظر به آن نیاز دارند. این منطق از دوره تاریخی که عموماً به عنوان عصرروشنگری شناخته می‌شود؛ سرچشمه می‌گیرد که ظهور همزمان دموکراسی را به عنوان یک سیستم حکومتی و علم را به عنوان ابزاری برای توضیح عملکرد جهان فیزیکی می‌دید. دموکراسی و علم، دست‌دردست هم پدیدار می‌شوند، با معرفت شناسی یکی که عمل دیگری را شکل می‌دهد. هر دو بر این فرض استوار هستند که انسان‌ها ذاتاً موجوداتی عقلانی هستند که می‌توانند با آموزش صحیح، از شواهد تا نتیجه‌گیری استدلال کنند و بر این اساس، مایل به تغییر افکار (و رفتار) هستند.

برخی از دانشمندان علوم سیاسی بر این باور هستند که رأی دادن بیشتر به هویت گروهی مربوط می‌شود تا منافع شخصی

برای علوم‌سیاسی، این نظریه اغلب «نظریه انتخاب عقلانی دموکراسی»[۴] نامیده می‌شود؛ که براساس آن دموکراسی مستلزم آن است که هر فردی بر اساس درک منطقی از شرایط، علل و نگرانی‌هایی که موقعیت فرد را در زندگی شکل می‌دهد، رأی می‌دهد. باور رایج این است که مردم باید با در نظر گرفتن بهترین منافع خود و با استفاده از منابع اطلاعاتی قابل اعتماد ترجیحات سیاسی خود را مشخص و بر اساس آن رای بدهند. هرچند این ایده‌آل جذاب به نظر می‌رسد، اما شواهد تجربی در این زمینه چندان دلگرم کننده نیست. دهه‌ها تحقیق نشان می‌دهد که مردم اغلب و به‌ویژه وقتی نوبت معنا دادن به سیاست که می‌رسد کاملاً غیرمنطقی هستند. تصمیم گیری سیاسی به ندرت توسط دانش واقعی هدایت می‌شود، و مهمتر از همه، علیرغم مفروضات فردگرایانه نظریه انتخاب عقلانی، این کاری است که ما به ندرت به تنهایی انجام می‌دهیم. یک دیدگاه دیگر که درست مقابل دیدگاه نظریه انتخاب عقلانی دموکراسی است استدلال کرده است که رفتار سیاسی ما به به جای ادراکات فردی ما به احتمال زیاد ناشی از احساس هویت جمعی ما است. مطالعه تأثیرگذار «رای دهندگان آمریکایی» در سال ۱۹۶۰ نشان داد که هویت حزبی – که اغلب از والدین به ارث رسیده است – تأثیر بسیار بیشتری بر انتخاب رأی دهندگان دارد تا آن چیزی که بتوان با درک واقعی مسائل توضیح داد. این پژوهش این بحث اساسی را مطرح کرد که سیاست دموکراتیک، در اصل، کمتر مجموعه‌ای از انتخاب‌ها در سطح فردی است و بیشتر به پیوند‌های گروهی مربوط می‌شود. این نکته در عصر معاصر برجسته‌تر شده است.

رسانه‌ها و روایتگری سیاسی

پژوهشگران دریافته اند که حزب‌گرایی در مرکز جهان‌بینی سیاسی ما قرار دارد یعنی وابستگی حزبی کمتر به پلتفرم‌های سیاست سنتی یا حتی یک موضع لزوماً منسجم در مورد مسائل مربوط می‌شود و بیشتر احساس تعلق و استحکام پیوند‌های عاطفی ما با دیگرانی است که ما با آن‌ها همبستگی اجتماعی یا خویشاوندی را درک می‌کنیم. در عین حال، بیزاری ما از دیگری – احساس فاصله بین ما و آن‌ها – به محرک اصلی نگرش‌ها و رفتار‌های سیاسی ما تبدیل شده است. به نظر می‌رسد که این احساس تعلق به خود و بیزاری از دیگری سال به سال افزایش می‌یابد، زیرا ما خودمان را در جوامع سیاسی که حول مجموعه‌ای از ویژگی‌های اجتماعی، از جمله وضعیت اجتماعی-اقتصادی، منطقه، نژاد، و مذهب مرتب شده‌اند، طبقه بندی می‌کنیم.

بر اساس منطق عصر روشنگری علم و دموکراسی هر دو بر این فرض اساسی استوار هستند که انسان‌ها ذاتاً موجوداتی عقلانی هستند و می‌توانند با آموزش صحیح به افکار و رفتار خود جهت بدهند

از این منظر، کار واقعی رسانه‌های سیاسی روایتگری درباره دنیای سیاسی و گروه‌هایی که در آن زندگی می‌کنند، است. این نکته درک متعارف از نقش رسانه‌ها را در یک دموکراسی تغییر می‌دهد. شواهد کمی وجود دارد که مردم به اخبار توجه می‌کنند تا «آگاه شوند» یا متقاعد شوند که که نظر خود را تغییر دهند. ما به دنبال دیدگاه‌های همفکر و پیروی از منابعی هستیم که باور‌هایی را که می‌خواهیم داشته باشیم را تأیید می‌کنند. به همین ترتیب ما درگیر اجتناب انتخابی هستیم. در یک محیط رسانه‌ای با انتخاب نامحدود، بسیاری از ما به منابع خبری که ممکن است پیش فرض‌های ما را به چالش بکشند و از ما بخواهند غیر از این فکر کنیم، توجه کمی داریم؛ بنابراین رسانه‌های سیاسی به جای تغییر نگرش یا اقناع در حال تقویت باور‌ها و گرایش‌های اولیه مخاطبان خود هستند. فن‌آوری‌های پیشرفته سنجش مخاطب فقط درباره این تأثیرات اغراق می‌کنند؛ بنابراین کار رسانه‌های سیاسی متقاعد کردن طرفداران مقابل برای پیوستن به این طرف نیست بلکه کار آن‌ها ایجاد این احساس است که طرف مقابل یک تهدید وجودی است. دانشمندان علوم سیاسی نیز به این نکته اشاره کرده‌اند که در یک رای‌دهی، نتیجه انتخابات نه از طریق متقاعد کردن و به دست آوردن برخی از طرف مقابل، بلکه از طریق بسیج و متقاعد کردن همفکران به لزوم شکست دادن طرف مقابل تعیین می‌شود.

نظریه پردازان بین هویت یابی، تعریف خود به عنوان عضوی از یک گروه اجتماعی، بسیج و درک هویت اجتماعی خود به عنوان در معرض خطر شدیدی که اقدام سیاسی را ضروری می‌سازد، تمایز قائل می‌شوند. به عنوان مثال، جنبش ترامپیست MAGA، به ویژه در بسیج هویت سفید موفق بوده است نه صرفاً در توسل به سفیدی به عنوان یک احساس هویت و قرار دادن ترامپ به عنوان نماینده آن، بلکه این جنبش در بیان یک داستان مداوم از سفیدی در معرض تهدید و بنابراین فعال کردن آن از نظر سیاسی موفق عمل کرده است.

نکته مهم در اینجا این است که رفتار سیاسی و شاید همیشه، بیشتر بر اساس هویت گروهی انجام می‌شود تا عقلانیت فردی. نمایندگی سیاسی ممکن است بهتر به عنوان کار ایجاد ادعا‌های هویتی قانع کننده درک شود، در حالی که رسانه‌ها برای ارائه منابع نمادین برای ساخت هویت عمل می‌کنند. به نوبه خود اطلاعات و تعامل سیاسی از طریق چارچوب‌های هویتی فیلتر می‌شوند. این پدیده اغلب به‌طور نادرست به‌عنوان «قطبی‌سازی» توصیف می‌شود. در عوض، مهم است که بدانیم پویایی عمیقاً نامتقارن است یک طرف شکاف فعلی در بهترین حالت ائتلاف ضعیفی از گروه‌های اجتماعی متفاوت است که به طیف گسترده‌ای از روایت‌های رسانه‌ای توجه می‌کند. مورد دیگر، پیکربندی فزاینده همگنی است که نه تنها در برابر «چپ»، بلکه در برابر مفهوم یک دموکراسی چندفرهنگی قرار گرفته و توسط شبکه‌ای به هم پیوسته از رسانه‌های اطلاع‌رسانی متقابل تقویت شده است. بنابراین، مبارزه سیاسی واقعی که ما با آن روبرو هستیم، یک رقابت انتخاباتی بین ترجیحات سیاست لیبرال و محافظه کار نیست، بلکه یک مبارزه عمیق‌تر بین شهروندی دموکراتیک و اقتدارگرایی است. در حال حاضر، دموکراسی خود در حالت تدافعی است.

دیدگاهتان را بنویسید