«اگر ملیت ایرانی معنایی دارد، در دورههایی سر بلند کرده که معترضیم. در این یکصد و اندی سال که از ورودمان به دوران مدرن گذشته، آنها که بر سریر حکومت تکیه کردند، مردم را به یک صحنه نمایش فراخواندند. همه نورافکنها را به سوی خود کج کردند تا به نحوی خیره کننده بدرخشند. مردم را در تاریکی نشاندند تا به هیچ رو دیده نشوند. تفاوتها و شکایتها و تمایزهاشان پدیدار نباشند. ساکت و تماشاگر محض بنشینند. مردم گم و گور در تاریکی سالن را طلب کردهاند تا بتوانند مدعی باشند منت نهادهاند نمایندگی مردم را پذیرفتهاند. در چنین شرایطی ملیت ما، مثل یک عکس بیجان قاب شده و به دیواری کوبیده شده است.
مردم برای چرخیدن نورافکنها راهی جز اعتراض نداشتهاند. در موقعیتهای اعتراض، فرصت پیدا کردهاند یکدیگر را خوب ببینند. تمایز و تفاوتهاشان را دوست داشته باشند، و حس پنهانی از دوست داشتن در درونشان شکوفه کند.
«ما» در صحنههای خونین اعتراض دلبری کرده است. مردم را دردهای مشترکشان به صحنه میکشاند و حسی از همبستگی در درونشان میخلد. به تدریج خواستهای مشخصی که اعتراض برانگیخته بود، فراموش میشود و لذت با هم بودگی جانشین میشود. مردم برای دیدن و حس کردن یکدیگر اعتراض میکنند. حس سرشار بیرون آمدن از گم و گور شدگی به اعتراض وادارشان میکند. این همان جوهر زنانه اعتراضات است که طی یکصد و اندی سال گذشته در خلق نیروی جمعی اثرگذار بوده است… در اعتراضات اخیر ظاهراً بازی دیگری جریان دارد. سویه زنانه آشکار است و سویه مردانه را به حاشیه برده است. به تدریج باید در انتظار ظهور صورت تازهای از ملیت ایرانی بود. ایرانیتی در حال، جانشین ایرانیت تاریخی و فرهنگی میشود. فهمی ضیافتگونه از با هم بودگی، جانشین فهمی اردوگاهی میشود»
این مطلب ظاهری زیبا و فریبنده دارد اما در یک نگاه حداقلی نتوانسته به هیچ سویه منفی و عنصر مخل در آشوب ها اشاره کند. در عین حال، بسیار خطرناک و استراتژیک است. به بیان دیگر، با وجود واقع بین نبودن، کوشیده تحریف واقعیت را به حداکثر ممکن برساند و اعتراضات غیرمدنی را دارای چارچوب و مدنیت و مدرنیت کند.
کاشی در مطلب مذکور، پذیرفته است که اعتراضات موجود، عقلانی نیست. اما در عین حال، دچار نگاه جنسیت زده است و زن را به حوزه عاطفی و زیستی رانده که این مخالف پنداره توهم آمیز «انقلاب فمینیستی» توسط ضدانقلاب است. البته این آشوب ها چون عقلانیت و آرمان و انسجام و منطق ندارد، حتی اگر در مقابل انقلاب اسلامی و ساختار عمیق و منتظم فکری و عملی نظام جمهوری اسلامی قرار نگرفته بودن هم می توانست انقلابی باشد . یعنی حتی اگر این تحرکات در شرایط کشورهای عربی طی بهار عربی رخ می داد هم نمی توانست کاری از پیش ببرد و چیزی را بسازد. این آشوب، آشوب تخریب است. صرفاً آشوب است و هدفی بالاتر از تسخیر خیابان و زمان حال و ایجاد ساعت خوشی با خشونت و ایجاد تاب و تب با رعب ندارد.
نکته دیگری که در برابر متن کاشی و این ادعای او که در انقلاب ها و تحرکات اجتماعی در ایران همیشه عنصر مردانه تفوق یافته و منجر به حذف عاطفه شده است باید گفت آن است که انقلاب اسلامی محصول آرمان های زنان و مردان یا همان آرمان های انسانی بود نه آرمان زنانه و مردانه. انقلاب اسلامی ملاقات و تلاقی انسان و خدا بود. آن سان که هرچه الهی تر ، انسانی تر و هر چه انسانی تر، الهی تر. نیز هرچه مردمی تر، اسلامی تر و هر چه اسلامی تر، مردمی تر. به بیان وسیع تر، انقلاب اسلامی مقابل دوگانه انگاری و ثنویت ایستاد و نگاه توحیدی به عالم را در سیاست و اجتماع احیا کرد. انقلاب اسلامی در مقابل دوگانه انگاری زن و مرد که اندیشه غربی گرفتار آن بوده نیز ایستاد و انقلابی بود که بدون حضور زنان به پیروزی نمی رسید و بدون حضور زنان تداوم و اعتلا نمی یافت.
مسأله دیگر این که دکتر کاشی به نحو تضمنی، پذیرفته است که این آشوب، آرمان ندارد. اما درعین حال او در تحلیل این آشوب از تسخیر آینده سخن گفته و از زمان حال خروج کرده است. مسأله خطرناک تر در اینجا آن است که خشونت غیراخلاقی را تحت عنوان عاطفه و همدلی تحریف کرده است.
دست بر قضا زنانِ این آشوب در بسیاری موارد حتی از مردان آن در خشونت و فحاشی و حمله به مقدسات دینی پیشی گرفتند و نه تنها دین، که دمکراسی را زیر پا گذاشته و به مردم حمله کردند؛ هم به جان و مال آنها و هم به معتقدات آنها . تردیدی نیست برخی از مذهبی ها هم مخالف جمهوری اسلامی هستند اما طی این آشوب مورد هتک و تعرض جسمی و روانی قرار گرفتند.
با منطق کاشی هر آشوب و توطئه خشونت بار و غیراخلاقی در دنیا، موجه می شود. با این منطق، شادی داعشی ها بر پیکر مردم سوریه و جاهای دیگر، سر بریدن پاسداران در عروسی ها و ضیافت های کومله در سالهای آغازین انقلاب توجیه و موجه می شود. منطق کاشی، منطق شادخواری و ضیافت است آن هم منهای عقلانیت ضیافت افلاطونی و شوکران و شادمانی سقراطی.
کاشی باید پاسخ دهد اگر همدلی و محبت، زنانه است، خشونت بی سابقه این آشوب ها و شهرآشوبان را چگونه توجیه می کند؟ (البته که به این خشونت ها نباید برچسب جنسیتی زد چون ذیل زنانگی نمی گنجند و اساسا غیر انسانی). عملیات تروریستی تکفیری ها و منافقین و تجزیه طلبان را چگونه معنا می کند؟با کدام شادخواری؟ مسلما کاشی نمی تواند با «سیاست شادکامی» و مفاهیم تولید شده پیرامون آن این خشونت های ابتدایی و بدوی و عنصر ماقبل مدرن آن را توضیح دهد. او این آشوب ها و اردوکشی قلیل و متفرق را در برابر نظم اردوگاهی خوانده است؛ بی آنکه به ریشه ها و طراحان و عاملان اردوگاهیِ تروریست از قبیل صهیونیسم بین الملل، تکفیری ها و گروهک هایی مثل کومله اشاره کند که خود اوج اردوگاه سازی، تفتیش عقاید و تخریب دمکراسی و حقوق ملت ها و تمامیت ارضی آنها بوده اند. اگر حتی فرض کنیم نظام مستقر، اردوگاهی است، این آشوب ها اردوگاهی مضاعف است و با این سبک غمبار و پرتعب، نمی تواند شادی در پی بیاورد بلکه منجر به اردوگاه سازی بیشتر خواهد شد. این آشوب ها از همان روزهای اول باب گفت و گو و خردورزی را از سمت خود بسته اعلام کرد و نظام جمهوری اسلامی را پیشاپیش مشروع و پیروز نشان داد و اثبات کرد که دست بر قضا آشوب گران پیرو منش اردوگاهی هستند؛ آنها که هیچ مخالف و حتی ساکتی را تحمل نکردند و نه تنها دین، که دمکراسی را هم لگدمال کردند.
در نهایت به آقای دکتر کاشی باید گفت اصطلاح نظم اردوگاهی از جورجو آگامبن است و دست بر قضا دولت های مدرن غربی را هدف اصلی نقد خود قرار می دهد. کشورهایی چون فرانسه و آمریکا که تحت عنوان وضعیت استثنایی با مخالفان روبرو می شوند، اردوگاهی اند نه جمهوری اسلامی که هرگز به امر استثنا متوسل نشده و از قانون شرع خروج نکرده است.