جنگ اوکراین نشان دهنده پایان نظم نئولیبرالی است که پس از جنگ سرد بر جهان حاکم شد. آنچه ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه آن را یک «عملیات نظامی ویژه» اعلام کرد و در 24 فوریه آغاز شد، تأثیر زیادی بر نظم جهانی گذاشته است.
این عملیات هر عنوانی هم که رویش گذاشته شود، باز هم یک جنگ در معنای سنتی آن خواهد بود، بنابراین در این نوشتار از آن با این عنوان یاد میشود.
اساسیترین ویژگی این جنگ این است که عملاً به دوران پسا جنگ سرد که طی آن ایدئولوژی لیبرال غربی نیروی مسلط در نظام جهانی بود، پایان داده است. به این جنگ آخرین میخ تابوت گفته میشود، زیرا عقبنشینی ایدئولوژی لیبرال غربی از اواسط دهه اول قرن بیست و یکم شروع شده بود.
درحال حاضر ادبیات مربوط به دموکراسیهای در حال عقبنشینی، رو به گسترش و برتری سرمایهداری به سبک غربی رو به افول گذاشته است.
جورج دبلیو بوش، رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا پس از ورشکستگی «لیمان برادرز» در سپتامبر 2008، خواستار برگزاری نشست رهبران گروه 20 شد که در آن غرب از اقتصادهای نوظهور غیر غربی برای نجات سرمایهداری جهانی کمک خواست، اما تعداد زیاد اعضا و همچنین منافع متضاد میان آنها، حتی پیش از آن هم گروه 20 را تضعیف کرده بود.
با این حال، تهاجم آشکار یکی از اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل برای نظم جهانی ویرانگر بوده است. در اوت 1990 جیمز بیکر، وزیر امور خارجه ایالات متحده برای دیدار با ادوارد شواردنادزه، وزیر امور خارجه وقت اتحاد جماهیر شوروی در مسکو به سر میبرد که ارتش عراق به کویت حمله کرد. در آن زمان دو وزیر امور خارجه به سرعت در مورد پاسخ به این تهاجم آشکار در شورای امنیت به اجماعی رسیدند که راه را برای توسل چندجانبه به زور تحت نظارت شورای امنیت باز کرد.
با توجه به شکاف عمیق کنونی میان آمریکا، بریتانیا و فرانسه با روسیه و چین، بعید است که شورای امنیت بتواند در آیندهای قابل پیشبینی در قامت یک مجمع امنیتی قابل توجه ظاهر شود. علاوه بر این، جنگ در اوکراین در هر مسیری پیش برود، نتیجهاش آن چیزی که غرب با پیروزی در جنگ خلیج فارس به دست آورد، نخواهد بود.
اساساً سه سناریو قابل تصور است. اولین سناریو، گسترده شدن یک باتلاق میان روسیه و اوکراین است. درحالی که جنگ اوکراین به نیمسالگی خود نزدیک میشود، به نظر میرسد که این سناریو را دنبال میکند. با توجه به ادعاهای ارضی متضاد دو کشور، به ویژه بر سر کریمه، چشمانداز یک آتشبس از طریق مذاکره بسیار کمتر از زمان جنگ کره در اوایل دهه 1950 است. یک جنگ طولانی که اقتصادهای بزرگ غرب درگیر آن هستند، دسته بندی اقتصاد جهانی را که قبلاً با رقابت آمریکا و چین آغاز و با همهگیری کووید19 تشدید شد، تداوم خواهد بخشید. حتی اگر بر سر آتشبس هم توافقی شود، تا زمانی که پوتین یا متحدانش روسیه را اداره کنند، غرب در ارتباط با روسیه به شرایط عادی باز نخواهد گشت.
سناریوی دوم تشدید جنگ با درگیر کردن تعداد بیشتری کشور و/ یا به کارگیری تسلیحاتی مرگبارتر است. تاکنون، آمریکا و روسیه از یک درگیری نظامی مستقیم اجتناب کردهاند، اما کمک نظامی غرب به اوکراین و فشار شدید اقتصادی بر اقتصاد روسیه، ممکن است بهانه کافی را برای تشدید تنش به دست پوتین بدهد. به علاوه، به دلیل هویت اوراسیائی روسیه و حضور آمریکا در اقیانوس آرام، هر جنگ بزرگی در اروپا ناگزیر به شرق آسیا نیز سرایت خواهد کرد. نیمکره شمالی، دست کم با جنگی در مقیاسی روبهرو خواهد شد که بعد از پایان جنگ جهانی دوم تجربه نکرده است.
سناریوی سوم فروپاشی روسیه است که شاید بهترین سناریو برای غرب و احتمالاً جهان باشد، اما بسیار بعید است که این سناریو از الگوی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 پیروی کند. در روسیه هیچ نیروی سیاسی مناسبی برای جایگزینی رژیم پوتین و یا هیچ نهاد سیاسی مستقری برای مهار انفجار سیاسی وجود ندارد. برای غرب، مهمترین نگرانی کنترل شش هزار کلاهک هستهای و همچنین تأسیسات و مواد هستهای روسیه است.
همان طور که ناکامیهای ناپلئون و هیتلر نشان میدهد، اشغال و کنترل قلمرو وسیع روسیه فراتر از توانایی هر گونه قدرت خارجی است. جنگ هر پایانی که داشته باشد، فعلا چشمانداز روشنی ندارد. به احتمال زیاد جهان به جایی با رفاه کمتر و اختلافات بیشتر و خطرناکتر تبدیل خواهد شد.
با این حال، امکان بازگشت به گذشته وجود ندارد. تنها کاری که جهان میتواند انجام دهد این است که با کمترین آسیب ممکن به عدالت دست یابد. اگر بشر با خرد و اقبال بتواند از این مصیبت جان به در برد، میتوان تغییرات متعددی در نظام جهانی ایجاد کرد تا به پیشرفتهایی منجر شود.
اول، این فرصت وجود خواهد داشت که سازمانهای بینالمللی به شیوههایی سازماندهی شوند که بازتاب واقعیتهای کنونی توزیع قدرت جهانی و تنوع تمدنی باشد. این حقیقتی کنایهآمیز است که اگرچه اثربخشی سازمان ملل رو به کاهش است، اما شانس بیشتری برای اصلاح مجدد سازمان ملل یا حتی ایجاد یک سازمان جهانی جدید وجود دارد که قدرتهای اداره کنندهاش منعکس کننده توازن قدرت کنونی جهان باشند.
دوم، این جنگ احتمالاً تغییر قدرت را که از مدتی پیش آغاز شده، از اقیانوس اطلس به ایندوپاسیفیک یا منطقهای که غرب قبل از عصر مدرن آن را «آسیا» نامیده است، تقویت میکند. ظهور چین و هند و همچنین مفهوم ایندوپاسیفیک آزاد و باز نشان دهنده این روند بود. مفهوم «بریتانیای جهانی» برای سیاست خارجی بریتانیای پسابرگزیت و جدایی اقتصادی مداوم اروپا و روسیه ممکن است سرعت این تغییر را افزایش دهد.
سوم، سرمایهداری جهانی ممکن است با جهانیشدن تکنولوژیک جایگزین شود، که در آن اقدامات علیه بلایای طبیعی جهانی مبتنی بر فضای سایبری جهانی است. کووید19 با وارد کردن فعالیتهای آنلاین در عمق زندگی روزمره، احساس عادی بودن زندگی را تغییر داد. جنگ اوکراین بافت مشکل انرژی را تغییر داد، اما با توجه به شدت اثرات تغییرات اقلیمی، باعث تقویت کربن زدایی میان و بلندمدت و نه مهار آن شده است. این تغییرات ممکن است بشر را به مرحله بعدی حکمرانی هدایت کند.