معمای کشمیری؛ اغفال رجایی با نفوذی سازمان

برادر شهید محمدعلی رجایی می‌گوید مسعود کشمیری برادرش را اغفال کرده بود و رجایی پشت سر او نماز می‌خواند.

محمدحسین رجایی در گفت‌وگو با خبرگزاری «تسنیم»، کشمیری، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی و متهم اصلی انفجار دفتر نخست‌وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ را نفوذی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) نامیده که «یک بار قصد داشت امام را به شهادت برساند» و افزود: «من ۲ ساعت بعد از انفجار به محل حادثه رسیدم. شهید رجایی و باهنر کاملاً سوخته بودند و از آثار دندانشان می‌شد شناخت. صبح هم برای تشییع شهدا رفتیم. تابوت‌های مختلفی آنجا بود، یکی هم تابوت کشمیری بود. ماجرای حضور یک تابوت کار سازمان‌یافته بود و افرادی از نخست‌وزیری و ریاست‌جمهوری در این مساله دست داشتند وگرنه به همین راحتی که نمی‌توان یک جنازه بین آن‌ها گذاشت. در تشییع جنازه، خاکستری آماده کردند و گفتند این بقایای کشمیری است و بعد هم شعار دادند که کشمیری راهت ادامه دارد.»

رجایی نقل کرده «آقای عسگراولادی می‌گفت بهزاد نبوی خیلی به من اصرار داشت که در آن جلسه شرکت کنم و به همه اصرار داشتند که حضور پیدا کنند. کشمیری کلید محل جلسات را به کسی نمی‌داد و به کسی اعتماد نداشت. آقای بهزاد نبوی افراد منافقین را می‌شناخت چون قبل از انقلاب با این‌ها در ارتباط بود و احتمال قوی معرف کشمیری به برادرم هم بهزاد بود. فرضاً اگر هم معرف نبود، باید به عنوان مشاور وی را به شهید رجایی معرفی می‌کرد و حساس می‌شد و اگر شهید رجایی را راهنمایی نکرده حتماً خیانت کرده است.»

او به این سؤال که «شما به عنوان خانواده شهید از سازمان مجاهدین خلق به سازمان‌های بین‌المللی شکایت کردید»، چنین پاسخ داده «بله، چند بار شکایت‌هایی کردیم، اما به نتیجه نرسید که دلیل آن هم مشخص است چون آمریکا و… حامیان اصلی منافقین هستند.»

سه نفر باید درباره کشمیری پاسخ دهند

رئیس اداره دوم ارتش و از بازماندگان حادثه هشتم شهریور در گفت‌وگویی با «خبرآنلاین» سابقه کشمیری را این‌طور شرح داده: «از ابتدای انقلاب و از دوره تقریباً نخست‌وزیری آقای مهندس بازرگان در دولت موقت، ایشان (مهندس بازرگان) چهار نفر را از دفتر خود معرفی می‌کند تا اسناد سری و خیلی سری ارتش را در اختیار بگیرند؛ مسئول دفتر آقای بازرگان کتباً این افراد را معرفی می‌کند که یکی از این افراد کشمیری بود که به نیروی هوایی می‌رود و کلیه اسناد سری و خیلی سری را در اختیار می‌گیرد. کار او بسیار حساس بود و بعید نیست اسناد مهم و محرمانه‌‌ای را به خارج درز داده باشد. بنابراین ایشان با ظاهر آراسته و با حرکات شایسته‌‌ای که انجام می‌دهد، خودش را یک شخص مذهبی معتقد به انقلاب و اسلام و اهل نماز اول وقت و نماز جماعت نشان می‌دهد. این حرکاتش باعث می‌شود که مورد توجه دولت آقای رجایی قرار بگیرد و او را برای قبول سمت دبیر شورای عالی امنیت ملی دعوت کنند. خودش، خانوادش و همسرش جزو منافقین بودند؛ یعنی آن‌ها به طور خانوادگی در رده منافقین قرار داشتند، ولی فعالیتشان مخفی بود و کسی اطلاع نداشت. البته این را هم باید بگویم که اطلاعاتی درباره او و فعالیت‌هایش در دفتر نخست‌وزیری بود که جدی گرفته نشد. در این رابطه یک پیام‌هایی داده بودند. من توصیه می‌کنم افرادی که علاقه‌مند هستند در این زمینه اطلاعاتی کسب کنند کتاب آقای حسن‌روزی طلب را مطالعه کنند. در این کتاب خیلی از مسائل عمده درباره کشمیری نوشته شده است. در همین کتاب مشخص می‌کند که یک اطلاعاتی داشتند، ولی مورد توجه قرار نگرفته است. ارتباط خانوادگی کشمیری با منافقین تا اندازه‌‌ای مشخص بود.»

به گفته محمدمهدی کتیبه «در آن مقطع کلیه مسائل امنیتی نخست‌وزیری زیر نظر آقای بهزاد نبوی بوده است. دیگر من نمی‌دانم کشمیری را آقای بهزاد نبوی معرفی کرده بود یا خودش مورد توجه آقای رجایی قرار گرفت. من شنیدم آقای رجایی می‌گفتند من پشت سر این آقای کشمیری حاضرم نماز بخوانم، ولی نمی‌دانم که بهزاد نبوی چه ارتباطی با ایشان داشته یا نداشته است. آنقدر ایشان ظاهرالصلاح بود و با ریش قشنگی که گذاشته بود و حرکاتی که انجام می‌داد، مورد توجه بود که هیچ شک و شبهه‌‌ای نسبت به ایشان نداشتیم، ولی همان‌طور که عرض کردم کل سیستم و سازمان این‌ها مورد سؤال ما بود که با تیمسار ظهیرنژاد روی آن کار می‌کردیم و به نتیجه هم نرسیدیم.»

وی با شرح خاطراتش از واقعه ۸ شهریور ۶۰ گفت: «روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت تشکیل می‌شد. در این شورا نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور، وزیر کشور، رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری و معاون وزیر کشور، آقای خسرو تهرانی و اطلاعات سپاه و اطلاعات کمیته، این‌ها در این جلسه شرکت می‌کردند. از ارتش هم یک تعدادی از نیروی زمینی و ستاد مشترک در این جلسه شرکت داشتند. من از سال ۵۹ تا ۶۵ که رئیس اداره دوم بودم هر یکشنبه در این جلسات شرکت می‌کردم. این جلسات برای گروه منافقین و آن‌هایی که اقدام کردند، یک چیز مشخص و شناخته شده بود. روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ من که وارد جلسه شدم، کشمیری هم با من وارد جلسه شد، یعنی هر دو نفر ما با هم وارد جلسه شدیم. هنوز کسی نیامده بود، یعنی ما زود آمده بودیم. آقای کشمیری یک ضبط صوت خیلی بزرگی با خودش می‌برد در جلسه و صحبت‌های آن جلسه را ضبط می‌کرد، بعد پیاده می‌کرد. آن روز این ضبط صوت دستش بود و را آورد و گذاشت روی میز، جلوی آن جایی که آقای باهنر و آقای رجایی می‌نشینند. به نظر من هرچه بود، در این ضبط صوت بود، چون این ضبط را اگر می‌خواستیم پنج پوند، شش پوند TNT بگذاریم، جا داشت. بنابراین احتمال می‌دهم، آن بمب ساعتی در این ضبط صوت بود.

معمول این بود که در جلسه ریاست شهربانی کل کشور وقایع هفته را به عرض جلسه می‌رساند؛ او شرح می‌داد که طی هفته گذشته چه وقایعی در کشور انجام شده است. بعد از او فرماندهی ژاندارمری گزارش می‌داد، بعد کمیته و بعد سپاه و این‌ها گزارش‌هایشان را می‌دادند تصمیمات تازه می‌گرفتند.

آن روز اولین نفری که گزارش داد، آقای وحید دستجردی بود، رئیس شهربانی کل کشور. گزارش هفته را داد، آخرین بند گزارش آقای وحید دستجردی این بود که در کرمانشاه یک افسری به نام سرگرد همتی توسط پاسدار خودش به قتل رسیده است. این گزارشی که ایشان داد، آقای رجایی از نماینده سپاه پرسید که آیا این اتفاق عمدی بوده یا اتفاقی؟ آقای کلاهدوز که در جلسه بود، گفت نه این امر اتفاقی بوده است. بعد از اینکه صحبتش تمام شد، من شروع کردم به شرح حال سرگرد همتی که شهید شده بود. گفتم این افسر زیردست من بود و افسر متدین و خوبی بود، آقای دکتر چمران ایشان را برده در کرمانشاه و یک گردان مالک اشتر درست کرده و این را گذاشته فرمانده و این افسر خیلی خوبی است و حالا به دست یک پاسداری به شهادت رسیده است. من داشتم این صحبت‌ها را می‌کردم، یک وقت احساس کردم بی‌اختیار بلند شده‌‌‌ام و ایستاده‌ام. موهای سرم آتش گرفته بود. با دستم می‌کشیدم روی موهایم که آتش خاموش شود. تقریباً هوش و حواس و حافظه را از دست دادم، حتی صدای این انفجار که تا ۲۰-۱۰ کیلومتری شنیده شده بود، آن صدا هم به گوش من نیامده بود چون پرده گوش من پاره شده بود. فکر می‌کردم الان دیگر داریم می‌میریم و الان آخرین لحظات زندگی ما است و شروع کردم به توسلات. یک وقت به فکرم رسید و دستم را تکان دادم و دیدم خوبه، پایم را تکان دادم و دیدم خوبه. گوشه چشمم را باز کردم و دیدم سالن پر از دود غلیظ قهوه‌‌ای رنگ است. کل سالن از دود پر شده بود. جلوی در ورودی نشستم و نگاه به پشت سرم کردم و دیدم در هم شکسته شده بود و کاملاً خرد شده بود، یعنی دیگر دری وجود ندارد. من اولین نفری بودم که از سالن آمدم بیرون. به راه پله که رسیدم، دیدم راننده من دارد می‌آید بالا، گفتم برو سریع ماشین را بردار و بیاور. ایشان هم رفت ماشین را آورد، بعد از من هم آقای وحیدی که معاون هماهنگ‌کننده ستاد ارتش بود آمد. ماشین من را سوار شد و به بیمارستان پاستور برای پانسمان رفتیم. بعد دیدیم یکی یکی همه این‌ها که در سالن بودند آمدند آنجا، ولی شهید رجایی و شهید باهنر را نیاوردند. ما سؤال کردیم این‌ها کجا هستند، چرا این‌ها را نیاوردند؟ گفتند این‌ها را بردند جای دیگر و به ما نگفتند این‌ها شهید شدند. تا شب که شد، ما فهمیدیم این‌ها به شهادت رسیدند.»

کتیبه افزود: «سر میز، آقای رجایی می‌نشست، سمت چپ آقای شهید باهنر بود، سمت راست آقای کشمیری می‌نشست و یک تعداد از افسرهای ارتش سمت راست بودند، بقیه هم سمت چپ نشسته بودند که بعد از آقای باهنر، آقای وحید دستجردی بود، بعدش فرمانده ژاندارمری بود، معاون وزیر کشور بود، بعدش من بودم، بعد کلاهدوز و… به این صورت نشسته بودیم. جلسه چون طولانی بود، هر کسی خسته می‌شد یا دستشویی داشت یا چای می‌خواست بخورد یا از سالن بیرون می‌رفت و دوباره برمی‌گشت. آقای کشمیری هم برای آقای رجایی و آقای باهنر معمولاً چای می‌برد و چون آخر سالن یک سماور و فلاسک چای بود، او برای تهیه چایی به آنجا می‌رفت؛ آن روز هم ایشان این کارها را می‌کرد و چون خودش می‌دانست ساعتی که بمب منفجر می‌شود چه موقع است، قبلاً از انفجار از در بیرون رفته بود. بنابراین هیچ کسی هم نمی‌دانست که کشمیری در جلسه بوده یا نبوده و بعد از این یک جنازه ظاهری برایش درست کرده بودند و گفتند این هم شهید شده و در شعارها هم می‌گفتند او هم شهید شده، ولی بعد در خانه‌‌اش رفتند و گفتند چند روز در خانه نبوده و زن و بچه‌‌اش را هم برده و معلوم می‌شود که از همان جلسه به خارج از کشور رفته است. من فقط یادم است که شبی که بیمارستان بودیم بعد از انفجار، گفتند کشمیری اینقدر سوخته بوده که قابل تشخیص نیست و چیزی از او باقی نمانده است و تنها یک مشت خاکستر از او جمع کرده‌‌اند و درون یک پلاستیک ریخته‌اند. افرادی شاید بوده‌‌اند که می‌خواستند کشمیری را شهید قلمداد کنند.»

کتبیه می‌گوید کشمیری زیر نظر خسرو تهرانی که اطلاعات نخست‌وزیری بود، انجام وظیفه می‌کرد «بنابراین آقای خسرو تهرانی، آقای کامران، آقای بهزاد نبوی، هر سه نفر این‌ها در سلسله مراتب کاری در ارتباط با کشمیری بودند و لازم است در مقابل این سؤال که چرا این‌ها را انتخاب کردند و چرا این کار را به او دادند و چرا مراقب نبودند، پاسخگو باشند. بعد از جریان نخست‌وزیری، آقای خسرو تهرانی، آقای کامران و این‌ها بازداشت بودند، زندان شدند و در همین کتاب آقای روزی‌طلب جای ابهام و اشکال هست که چرا این پرونده به نتیجه قطعی نرسیده است. یک عده از اعضای هیات دولت و از نمایندگان مجلس از افرادی که بازداشت بودند خیلی طرفداری کردند و از امام خواستند که پرونده تقریباً مسکوت بماند یا مختومه باشد.»

او درباره حسن کامران نقل کرده «ما از اول انقلاب با آقای کامران که افسر وظیفه بود و در مرکز زرهی فعالیت می کرد، آشنا بودیم و رفت وآمد و ارتباط داشتیم. آقای کامران بعد از مدتی به سپاه ملحق شدند و بعد از آن به نخست‌وزیری رفت و مسئول حفاظت شد. من علی‌الظاهر با ایشان اختلاف زیادی نداشتم. البته شاید خود ایشان موضوع بازداشت و مشکلاتی که برایش ایجاد شد را از جانب من می‌دید؛ البته من برای بازداشت ایشان اقدام خاصی نکردم، ولیکن آقای کامران تقریباً مورد غضب و انتقام آیت‌الله صدرالدین حائری شیرازی برادر امام جمعه در شیراز قرار گرفتند و ایشان در رابطه با آقای کامران فعالیت‌های زیادی داشتند، ولی درباره اینکه من کاری کرده باشم که آقای کامران بازداشت شود باید بگویم من هیچ اقدامی انجام ندادم.»

اسناد کشمیری در پادگان اشرف

حسن کامران اما معتقد است پرونده ترورهای سال ۶۰ از جمله انفجار دفتر نخست‌وزیری به علت سیاسی‌کاری متوقف شد و «اگر دوباره پرونده باز شود از آن استقبال می‌کنم.» او که چندین دوره نماینده اصفهان در مجلس شورای اسلامی است در گفت‌وگویی که دو سال پیش با «خبرآنلاین» داشت به مرور خاطرات انفجار ۸ شهریور پرداخت. او که در آن زمان معاونت اطلاعات دفتر نخست‌وزیری را برعهده داشت، سرنوشت کشمیری و دلیل دستگیر نشدن او را سؤالی در حوزه وظیفه نیروهای اطلاعاتی دانست و گفت: «این را باید از اطلاعاتی‌ها پرسید. ما دعا می‌کنیم پیدا شود البته یک بار گفتند پیدا شد که بعد یک زنی را دستگیر کردند که هیچ ارتباطی به این ماجرا نداشتند. زمانی که پادگان اشرف به دست ما افتاد اسنادی از این پادگان به دست آمد که نشان می‌داد کشمیری از ابتدا اطلاعاتی منافقین بوده است و مربوط به حوزه اطلاعات بوده است. در اداره دوم نیز با یک تیمی در ارتباط بودند که بعد به اطلاعات نخست‌وزیری آمدند و لذا این دو مجموعه با هم بودند. من نمی‌خواهم بگویم آن مجموعه ایراد داشت اما به هر صورت از این طریق کشمیری به اطلاعات نخست‌وزیری رسید. لازم است بگویم ما در سال‌های ۶۰ گزینش خیلی دقیقی نداشتیم. ریز موضوعات دیگر در حوزه اطلاعات است که من از آن خبر ندارم.»

مختومه شدن پرونده انفجار ۸ شهریور پس از سال ۶۵، ابهامی است که حسن کامران پاسخ آن را به تصمیم امام خمینی گره می‌زند: «آن پرونده به عرض امام (ره) می‌رسد و بعد از آن مختومه اعلام می‌شود. چون برخی با این پرونده سیاسی برخورد کردند و نکته دیگر این بود که امام (ره) تشخیص دادند این پرونده مختومه شود، البته من نمی‌دانم چرا ایشان این تشخیص را دادند فقط این را می‌دانم که پرونده در دست‌اندازهای سیاسی افتاد و به علت همین سیاسی‌کاری‌ها مختومه شد.»

از نظر کامران جریانات مختلف مسیر این پرونده را به سمت سیاسی شدن سوق دادند و به گفته او «فشارهای سیاسی وجود داشت کمااینکه امروز هم برخی دنبال این موضوع هستند. آن پرونده مختومه شد حال اگر دوباره قوه قضائیه آن را باز کرد که من خود از آن استقبال می‌کنم بار دیگر به آن می‌پردازم. یادمان نرود در کشور ما با مسائل سیاسی برخورد می‌شود و اگر غیر از آن بود چرا آنقدر که بر پرونده نخست‌وزیری مانور داده شد با پرونده انفجار حزب برخورد نکردند؟! یا در دادستانی هم این اتفاق رخ داد اما می‌بینیم بیشترین هجمه متوجه نخست‌وزیری شد. آن زمان شهید رجایی با یک تیمی آمد و آن تیم هم‌ردیف آقایان بهشتی و… بودند لذا یک سیاسی‌کاری وجود داشت و خوشبختانه تیم ما بسیار شفاف عمل کرد و هیچ نقطه تاریکی ندارد.»

کامران در قامت معاونت اطلاعات دفتر نخست‌وزیری در توضیح دلایل اتهامات درباره خودش گفت: «ببینید ما آن زمان مسئولیت‌مان حراست کل بود و نه حفاظت نخست‌وزیری. چرا که آن زمان وزارت اطلاعات نداشتیم و یک اطلاعات سپاه بود و یک اطلاعات نخست‌وزیری؛ اطلاعات نخست‌وزیری که یکی از برادران مسئولیت آن را به عهده داشت و حراست ما هم حراست وزارتخانه‌ها بود. مسئولیت حفاظت نخست‌وزیری با پلیس بود که ابتدا مسئولیتش با سرهنگ گلچین بود و پس از آن سرگرد پرویزنژاد این سمت را به عهده گرفت. من در آن مقطع در معاونت اطلاعات بودم که عمر آن سیستم هم زیاد نبود یعنی از عید تا شهریور همان سال بود و بیشتر در حد راه‌اندازی بود. حتی کشمیری که خدا لعنتش کند از ما حکم نداشت و حکمش از اطلاعات نخست‌وزیری بود. لذا در آن زمان جوی علیه حراست‌ها درست کردند درحالی که باید حراست‌ها تشویق می‌شدند چراکه بعد از انفجار حزب، حراست تذکرات لازم را به اطلاعات نخست‌وزیری داد. برای مثال گفته شد باید کدام خیابان بسته شود و نگهبانی‌ها در کدام بخش بیشتر شود.»

کشمیری در سازمان مساله‌دار شد

روزنامه «صبح نو» ششم شهریور ۹۸ گفت‌وگویی با دو مأمور سابق امنیتی درباره کشمیری داشت؛ به گفته یکی از این ماموران سابق امنیتی، محمد رئوفی‌نیا: «کشمیری، خانه‌‌ای در مهرشهر کرج داشت و پس از بررسی‌های انجام شده، مشخص شد که آن خانه، انبار اسلحه بوده است. همچنین برخی اسناد به دست آمده از منزل کشمیری نیز موید ارتباط او با سازمان منافقین بود. البته در تحقیقاتی که از خانواده کشمیری به عمل آمد، مشخص شد که منیژه دلنواز (همسر کشمیری) و همچنین برادر همسر کشمیری، سابقه طرفداری از سازمان را داشته‌‌اند؛ حتی در محیط خانوادگی و فضای محله نیز این‌ها (اشاره به خانواده کشمیری) را به عنوان منافق می‌شناختند. گویا علت اینکه رابطه میان کشمیری با سازمان را به سرعت اعلام نکردند، این بود که احتمالاً آن‌ها (منافقین) حساس نشوند و کشمیری را به سرعت از دسترس خارج نکنند.»

حسین تقوامنش، مامور سابق امنیتی گفته «تا سال‌ها پس از اتفاق هشتم شهریور، ما دنبال این بودیم که ببینیم عوامل انفجار چه سرنوشتی پیدا کرده اند. چند سال بعد برخی اعضای مهم که از منافقین جدا شدند، افشا کردند که مثلاً آقای «محمدباقر امینی‌راد» که در عراق به عنوان مترجم عربی منافقین فعال بوده و در بخش عربی سازمان هم فعالیت می‌کرده، همان کشمیری است یا بنابر تحقیقات پلیس امنیتی هلند فردی به نام «علی معتمد» که چندی پیش به طرز مشکوکی در هلند کشته شد، همان کلاهی (عامل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی) است.»

در ادامه رئوفی‌نیا افزود: «طبیعی است که طی همه این سال‌ها هر کسی که احتمال داده می‌شد رده و اطلاعاتش در این حد باشد که این جنایتکاران (اشاره به کشمیری و کلاهی) را دیده باشد یا بشناسد، مورد تحقیق قرار گیرد. در بررسی‌ها مشخص شد که کلاهی و کشمیری، هر دو در بخشی از سازمان به نام «عارفی» در قرارگاه بدیع (اشاره به نام علی اصغر بدیع‌زادگان از موسسان سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۴۴) در غرب بغداد حضور دارند؛ اصلی‌ترین محل استقرار خود رجوی طی سال‌های حضور در عراق نیز همین قرارگاه بود. تشکیلات منافقین بخشی به نام (RB بخش روابط عربی) داشت؛ این بخش خودش یک قسمت دیگری زیرنظرش بود به نام «عارفی»، یعنی روابط با حکومت عراق و ارتش و سیستم اطلاعاتی آن کشور و حتی ارتباط با کاخ ریاست‌جمهوری و شخص صدام. سازمان چون می‌دانست لفظ عراق در ذهن مردم ایران و حتی برخی هواداران سازمان به عنوان دشمن متجاوز مورد نفرت است، مثلاً هیچ وقت نمی‌گفت ما داریم به عراق می‌رویم؛ می‌گفت به «جوار خاک میهن» می‌رویم. در خود عراق هم نمی‌گفتند عراقی‌ها، می‌گفتند عارفی‌ها. در سیستم عارفی، یک بخشی وجود داشت که به سران رژیم عراق، بولتن روزانه از خبرهای ایران را می‌دادند. کلاهی و کشمیری هر دو در بخش بولتن سیستم عارفی بودند. یک نفر از اعضای منافقین که خودش در آنجا (اشاره به بخش RB) حضور داشت، در جایی گفته بود که در گرماگرم اجباری شدن طلاق‌ها در سازمان (اشاره به اجبار رجوی برای طلاق اعضای سازمان از همسرانشان) کلاهی و کشمیری هم مساله‌دار شده بودند…مسئولان بالاتر کلاهی و کشمیری گزارش می‌دادند که این دو نفر، اطاعت‌پذیری لازم را ندارند؛ به قول خودشان «انطباق» ندارند و «تقابل» دارند. فردی که از درون سازمان اطلاع داشت، بعدها گفت که در یک نشستی با حضور افراد رده بالای سازمان مثل عباس داوری و جلال گنجه‌‌ای، رجوی خطاب به کلاهی و کشمیری گفته: «شما خیال می‌کنید از سازمان طلبکارید؟ باید خدا را شکر کنید که سازمان شما را لایق دانسته و این مأموریت را به شما داده و…» یعنی رجوی داشت این دو نفر را به اصطلاح می‌کوبید که حق ندارید به خاطر کاری که برای سازمان انجام داده‌‌اید، طلبکار باشید بلکه تا ابد بدهکار سازمان هستید.»

این مامور سابق امنیتی افزود: «کلاهی و کشمیری مساله‌دار شدند. سازمان به هر کسی که نسبت به آرمان‌ها و اهداف و وقایع جاری در گروه، دچار سؤال و ابهام ذهنی می‌شد، می‌گفت «مساله‌دار» شده است. البته معمولاً همه افراد در سازمان مساله‌دار می‌شوند اما ظرفیت پنهان‌کاری در افراد مختلف، تفاوت دارد. کلاهی و کشمیری از سازمان بریده بودند اما بریدن، معمولاً تناوب دارد. بریدن این دو نفر هم از نوع ضدیت و تقابل نبود. البته کلاهی و کشمیری اصلاً برای اعضا ناشناخته بودند؛ یعنی جزء تعداد معدودی از رده‌های بالای سازمان، کسی آن‌ها را نمی‌شناخت. بعد از کشته شدن کلاهی، تلویزیون هلند رپورتاژی را منتشر کرد که در آن گفته شد او با نام جعلی علی معتمد سال‌ها در آن کشور زندگی می‌کرده و با زنی افغانستانی ازدواج کرده بود که آن زن، از هویت واقعی کلاهی اطلاعی نداشت.»

رئوفی‌نیا در پاسخ به این سؤال که پرونده هشتم شهریور به کجا رسیده، گفت: «چنین پیگیری‌هایی البته بستگی به شرایط بین‌المللی هم دارد. قبل از سال ۷۶، با توجه به ماجرای اخراج سفرا یا ماجرای «میکونوس» روابط ما با اروپا اصلاً خوب نبود. از سال ۷۶ به بعد که تا حدودی روابط ما با اروپا بهبود یافت، به دلیل اینکه منافقین در فرانسه حضور داشتند، خانواده شهدای هفتم تیر برای پیگیری، در محاکم فرانسه طرح شکایت کردند. این پیگیری‌ها سال‌ها طول کشیده و البته هنوز هم ادامه دارد.» تقوامنش هم این‌طور گفته «متاسفانه مقداری ضعف ما و ضعف جمهوری اسلامی بوده که برای هشتم شهریور پیگیری حقوقی لازم را انجام ندادیم.»

این دو مامور سابق امنیتی معتقدند که مسعود رجوی، سرکرده مجاهدین خلق زنده است. تقوامنش می‌گوید: «اگر از رفتارشناسی رجوی و سازمان مطلع باشید، متوجه می‌شوید که مطالب منتشرشده به نام رجوی در تیر و مرداد امسال، دقیقاً صحبت‌های خود رجوی است و او زنده است.» رئوفی‌نیا هم در پاسخ این سؤال گفته «ما با یک سازمان سیاسی یا نظامی طرف نیستیم بلکه از جهات بسیاری ما با یک سازمان اطلاعاتی مخوف و حیله‌گر طرف هستیم که دارای مناسبات درونی فرقه‌‌ای است. پنهان شدن رجوی، بر مبنای نوعی «پدافند غیرعامل» است. رجوی وقتی از انظار پنهان باشد، به طور غریزی و طبیعی کسی دنبالش نخواهد رفت اما اگر رجوی خود را نشان بدهد، چند سؤال پیش می‌آید؛ اول اینکه الان کجاست؟ دوم اینکه رسیدگی به جنایاتی که انجام داده چه می‌شود؟ در هر حال مسلم است که برخی سرویس‌های اطلاعاتی غرب از او اطلاع دارند و آن‌ها هم اجازه نمی‌دهند که او آزادی عمل کامل داشته باشد و خود را علنی کند و شرایط به گونه‌‌ای است که آن‌ها (اشاره به کشور یا کشورهایی که به رجوی پناه داده‌اند) نمی‌خواهند به خاطر عنصر سوخته و بی‌آبرویی مثل رجوی هزینه بدهند والا خودشان هم می‌دانند که رجوی، یک قیمتی دارد و در شرایطی می‌توانند او را به عنوان یک موجود بی‌مصرف و تاریخ گذشته به ایران بفروشند.»

دیدگاهتان را بنویسید