مهدی حسینینیا با عقبهای تئاتری و بارقههایی که از شیوه «متداکتینگ» در سینما به نمایش می گذارد، بازیگری در خدمت اثر است. او از آن جنس «هنرمندان» است که شاید به عنوان ستاره به چشم نیاید، اما تصور کارهایی مثل «یاغی» ، «شنای پروانه» یا «می خواهم زنده بمانم» بدون حضور او، نشدنی است. از این لحاظ، او ادامهدهنده سنت بازیگری اساتید بزرگی چون حسین خانیبیک، مرحوم فیروز بهجت محمدی، مرحوم رضا خندان و مرحوم حمید طاعتی(به ویژه در شاهنقش آن زنده یاد در فیلم روز شیطان افخمی) است که آن قدر در خدمت اثر و غرق در فیلم بودند که شاید درخشش ستارهوار نداشتند، اما کاریزما و حضور نافذ ایشان به شدت احساس می شد و قطعا فیلمها بدون حضور ایشان ناقص و ابتر می بود.
در سالهای اخیر، فیلمسازان هوشمندتر سینمای ایران که سلیقه و ظرافت هنری بیشتری را در آثار خود به کار می بندند، متوجه مهم بودن نقش منفی فیلم هستند که پروردگی و پختگی شخصیت منفی، چه اندازه به برجسته شدن قهرمان فیلم و جذابیت دراماتیک کلیت فیلم یاری می رساند. از این رو، در همین سالها، مصادیق به یادماندنی از آنتاگونیست در فیلمها و سریالهای ایرانی ثبت شدهاند.
«بزرگ آقا»(علی نصیریان) در «شهرزاد»، «هاشم»(امیر آقایی) در «شنای پروانه» و «عبدالمالک»(آرمین رحیمیان) در «شبی که ماه کامل شد» نمونههای برجستهای از ضدقهرمان هستند که با حضور خود وزن دراماتیک و جذابیت هنری فیلمهای موردنظر را ارتقاء دادند.
یکی از تازهترین مصادیق خوشپرداخت و تاثیرگذار «بدمن» یا نقش منفی در سینمای ایران، شخصیت «رحمان» در سریال نمایش خانگی «یاغی» است. مهدیحسینینیا حضوری درخشان در «شنای پروانه» محمد کارت و همچنین فیلم «متری شش و نیم» داشت و چنان در نقش سردستهی یک باند اوباش فرو رفت که گویی کارگردان یک نابازیگر حقیقتا خلافکار را به خدمت گرفته تا در فیلم، بازی نکند، بلکه خودش باشد.
حسینینیا در نقشهای منفی ، به خوبی عناصر معرف شخصیت را که در فیلمنامه گنجانده شده، شکوفا میکند تا یک «بدمن» بدیع در سینمای ایران شکل بگیرد.