فرایند جهانیسازیِ تولید پوشاک روندی بیامان و روبهرشد را طی کرده است. این فرایند با الگوهای متفاوتی از مکانیابی و جابهجاییهایی که صنعت پوشاک از دهۀ ۱۹۶۰ از سر گذرانده است شناخته میشود و بهواقع پس از دهۀ ۱۹۷۰، با ظهور نئولیبرالیسم و تأکیدی که بر الگوهای صنعتیسازیِ صادراتمحور۱ داشت، به نقطۀ اوج خود رسید. امروزه این صنعت گسترۀ جغرافیایی بسیار وسیعی را شامل میشود و تعداد زیادی از اقتصادهای نوظهور و مناطق درحالتوسعه را بهعنوان تولیدکنندگان اصلیِ پوشاکِ صادراتی در بر میگیرد. بهویژه قارۀ آسیا بهطور روزافزونی در نقش منطقهای کلیدی برای توسعۀ صنعت جهانی پوشاک ظاهر شده است. در مناطقِ توسعهیافته، همان اندک تولیدیهای پوشاکی هم که باقیماندهاند در قالب تولیدیهای کوچکِ غیررسمی فعالیت میکنند و غالباً بهوسیلۀ جوامعِ مهاجر اداره میشوند.
پیش از این هم در دهۀ ۱۹۵۰، تولید منسوجات عملاً داشت به شرق منتقل میشد، تا آنجا که ایالاتمتحده، در چهارچوب «پارادایمهای حمایتگرایانۀ»۲ آن سالهایش، برای اولین بار بر سر تعیین «اختیاری» سهمیۀ صادرات با ژاپن مذاکره کرد تا بتواند از تولید داخلی خود در عرصۀ منسوجات حمایت کند. بااینحال، در دهۀ ۱۹۶۰ بود که انتقالِ این صنعت به آسیا در قالب یک روندِ نظاممند کلید خورد. هدفْ مشخصاً شرق آسیا بود، جایی که به اولین پایگاهِ جهانی تولید پوشاک تبدیل شد. صنعت داشت تغییر میکرد و این تازه اول کار بود. در دهۀ ۱۹۷۰، پوشاک یا همان لباس (دو اصطلاحی که در اینجا و بهطور کلی در ادبیاتِ این موضوع معادل هم به کار میروند) تبدیل شده بود به یکی از بخشهای صادراتیِ پیشرو در کشورهای تازهصنعتیشدۀ۳ شرق آسیا. موفقیتِ صادرات در حوزۀ محصولات سبک، که لباس یکی از کلیدیترینِ آنها بود، عامل مهمی در جهش چشمگیر اقتصادیِ شرق آسیا بود (البته در کنار سایر عوامل) و نقشی محوری در استراتژیهای انباشت ثروت در کل منطقه داشت۴.
در چهارچوب پارادایمها و سیاستهای درحالتغییرِ توسعه در دهۀ ۱۹۷۰، «معجزۀ» شرقِ آسیا (نامی که بانک جهانی در سال ۱۹۹۳ بر آن گذاشت) در صادراتِ موفقِ تولیداتِ مبتنی بر نیروی انسانی۵ بهسرعت در ذهن بسیاری از کشورهای درحالتوسعه بهعنوان مسیرِ پیشرفتْ جا باز کرد. ظهور نئولیبرالیسم، درواقع، پایههای توسعۀ دولتی و حمایتشده را نشانه گرفت، مدلی از توسعه که پس از جنگ جهانی دوم صحنۀ سیاست را به تسخیر خود درآورده بود. در اوایل دهۀ ۱۹۸۰، طبق اجماعِ جدیدی که در حال شکلگیری بود، «پذیرابودن» در برابر تجارت بینالملل را «فرشتۀ نجاتِ»۶ توسعه میدانستند. الگوهای صنعتیسازیِ صادراتمحور رفتهرفته بهعنوان سیاستِ «درست» برای توسعۀ صنعتی جا میافتاد و جایگزین استراتژیهای پردردسر و پرهزینۀ «جایگزینیِ واردات»۷ میشد، استراتژیهایی که بعد از دو شوکِ نفتی و پس از شروع بحرانِ بدهی به نظر غیرقابلادامه بود. طرفدارانِ دیدگاه نئولیبرال بر این موضوع تأکید میکردند که چگونه کشورها، در چهارچوب الگوی صنعتیسازیِ صادراتمحور، میتوانند بر اساس مزیتِ نسبیِ خود بهصورت تخصصی عمل کنند. بهطور خاص منظورشان این بود که مناطقِ درحالتوسعه میباید نیروی کار ارزانقیمتِ فراوانی را که در اختیار دارند به کار گماشته و تمرکزشان را بگذارند بر تولیداتِ مبتنی بر نیروی کار. مدلهای کلاسیک تجارت بینالملل، از قبیل مدل هِکشر-اولین۸، تأکید داشتند که چگونه این انتخاب میتواند پتانسیلهای اقتصادی کشورها را آزاد کرده و درنهایت منجر شود به همگراشدنِ بهای عواملِ تولید (یعنی عواملی چون نرخهای بهره و دستمزد در مدلهای مبتنی بر سرمایه و نیروی کار). بر اساس «داستان شاد»ی که اسمیت و توی (۱۹۷۹) از تجارت بینالملل ترسیم کردند، این اقدام میتوانست آغازی باشد برای جبرانِ عقبماندگی اقتصادی۹ در کشورهای موسوم به «جنوبِ جهان».
۴انقلابِ متقابل نئولیبرال روند عمیقی به راه انداخت که باعث بازآرایی تقسیم کارِ بینالمللی و مسیر اقتصاد در مناطق درحالتوسعه گردید. در تقسیم کار جدید، مناطق درحالتوسعه، بهجای آنکه فراهمکنندۀ مواد خام در نظر گرفته شوند، به چشم تأمینکنندگان کالاهای ارزانقیمت نگریسته میشدند. بهخصوص، تولید کالاهای مبتنی بر نیروی کار حرکتش را از کشورهای توسعهیافته، با آن نیروی کارِ گرانقیمت، بهسمت کشورهای درحالتوسعه آغاز کرد. با ظهور و گسترش سریع برونسپاری، بسیاری از نواحی درحالتوسعه تبدیل شدند به مکانی جدید برای تولید صنعتی در چهارچوب معماریِ سرمایهداری نئولیبرال. این فرایند به شکلگیری چیزی کمک کرد که جِرِفی و کورزِنیویچ (۱۹۹۴) آن را تحت عنوان «زنجیرههای کالای جهانی» مفهومبندی کردند. زنجیرۀ کالای جهانی عبارت است از شبکههای تولیدیای که حول یک کالای خاص شکل گرفتهاند، طبق یکسری الگوهای مکانی مشخص در سطح جهان توزیع شدهاند و همچنین بهصورت جهانی و بهوسیلۀ عوامل و بازیگرانی «اداره میشوند» که در سلسلهمراتبِ پیچیدۀ صنعتیای که بر جهان اقتصاد حاکم است جایگاه برتر را دارند. مناطق درحالتوسعه در این ساختار صنعتیِ جهانی حالا دیگر «گرههای» تولیدِ کالا محسوب میشدند. البته بهطور قطع نقشآفرینی این کشورها در نظام جهانی برمیگردد به سابقۀ طولانیترشان در تجارت بینالملل و تولیدِ سرمایهدارانه، موضوعی که هاپکینز و والرشتاین (۱۹۷۷، ۱۹۸۶) بر آن تأکید داشتند. این دو اولین کسانی بودند که مفهوم زنجیرۀ کالا را برای مطالعۀ سیر تکامل مبادلاتِ نابرابر مطرح کردند. وقتی تاریخ طولانیِ یکپارچهشدنِ کشورهای درحالتوسعه با اقتصاد جهانی را با مطالعاتِ مربوط به تاریخ جهانی مطابقت دادند، مشخص شد که چه تقسیم کار پیچیدهای در دوران استعمار در جهان وجود داشته است، موضوعی که در ادامۀ این تحلیل به آن بازخواهیم گشت.
بااینحال این درک از مفهوم کارخانۀ اجتماعی فقط برای شروع بحث کفایت میکند. باید بفهمیم که فرایندِ واداشتن افراد به رعایت روابط نیروی کار در این کارخانۀ جهانی -یا بهتر بگوییم، در این مورد خاص، در این بیگارخانۀ جهانی- چگونه نمود پیدا میکند؟ بینشی که از کارهای جایروس باناجی، هنری برنشتاین، سیلویا فدریچی و ماریا میس به دست میآوریم ما را قادر میسازد که تحلیلمان از بیگارخانهها و «طبقۀ اجتماعی» مرتبط با آن را کمی عمیقتر کنیم. طبق نظر باناجی (۲۰۰۳، ۲۰۱۰)، سرمایهداری همیشه با ترکیبی از کار «رایگان» و «غیررایگان» همراه بوده است؛ و این به معنی اشکال متفاوتی از بهرهکشی است. درواقع، سرمایهداری با وجود فرایندهایی برای استخراج کارِ مازاد۲۳ از کارگر تعریف میشود،
نه بر اساس چیزی که بسیاری از مارکسیستهای متعصب ادعا میکنند، یعنی وجود کارِ آزاد (بخوانید کار مزدی)۲۴. درنهایت، کلمۀ «آزادی»۲۵ در دنیای سرمایهداری هیچگاه آن معنای خوشایندی که در لغتنامههای لیبرال نوشته شده را نمیدهد بلکه معنایش میشود سلب مالکیت از ابزار تولید و امرار معاش. برنشتاین با حرکت در چند مسیر همراستا اما با تمرکز بر تجدید ساختار روابط میان طبقات اجتماعی، که جزئی از ویژگیهای عصر نئولیبرال و جهانیسازی است، ادعا میکند فرایندهای معاصری که طی آنها افراد وارد طبقۀ کارگر میشوند، بهجای اینکه یک طبقۀ کارگرِ منسجم و یکپارچه بسازد، درواقع تعدادی «طبقاتِ کارگری» متفاوت ایجاد میکند.
شکافهای اجتماعیْ این طبقاتِ کارگری را از هم جدا میکنند. این شکافهای اجتماعی ممکن است تا حدی مستقل از طبقات اجتماعی هم عمل کنند و این اتفاق غالباً زمانی رخ میدهد که آن شکاف اجتماعی از قبل وجود داشته باشد. معنای این حرف این است که اگر طبقات مختلف کارگری در بازتولید اجتماعی۲۶ با هم متفاوت باشند، آنگاه حوزههای بازتولیدکننده تفاوت آنها را با شدت بسیار زیادی شکل خواهند داد. درواقع، برای درک فرایند شکلگیری طبقات اجتماعی لازم است بر مفهوم بازتولید اجتماعی بهطور جدی تمرکز کنیم. همانطور که سیلویا فدریچی در نظریهاش دربارۀ کار زنان در نظام سرمایهداری تأکید میکند، کارخانۀ اجتماعی همیشه از بازتولید اجتماعی سرچشمه میگیرد. در همین راستا،
ماریا میس معتقد است فرایندهای سلب مالکیت و استخراجِ کار مازاد همیشه از «خانه» و «بدنۀ» خود کارگران آغاز میشود. حداقلش این است ساختارهای اجتماعی و تفاوتهای ساختاری بر هم اثر گذاشته و نقش میانجی را در فرایند شکلگیری طبقۀ اجتماعی ایفا میکنند و سرمایه برای اینکه بتواند نیروی کار را بخشبندی کند، هزینههایش را کاهش دهد و افراد را تحت کنترل خود درآورد به شکلی استراتژیک آنها را درگیر فرایند بیپایان خطکشی و مرزبندی میکند. اخیراً، متزادرا و نیلسِن (۲۰۱۲) تأکید بیشتری داشتهاند بر روی مفهوم «تکثیر نیروی کار»۲۷، اتفاقی که در نتیجۀ استراتژیهای مرزبندی روی میدهد و در آن به مرزها بهمثابۀ «فناوریهایی برای گسترش تفاوتها» نگریسته میشود. بهطور کلی، «طبقاتِ کارگری» از روی «طبقاتِ» بدنۀ اجتماعی ساخته میشوند، چراکه ظلمِ اجتماعی همیشه فراتر از روابط سرمایه عمل میکند، اگرچه ساختارش بهطرز قدرتمندی بهوسیلۀ آن تعیین شده باشد.
درحقیقت، کارکردن در محیطهای کاری گوناگونی که روی هم این بیگارخانۀ جهانی پوشاک را تشکیل میدهند چهرههای متفاوتی دارد. مثلاً کارگری که در یک ماکیلاً ۲۸در مکزیک عرق میریزد ممکن است رابطۀ کاریاش کاملاً «آزاد» (اختیاری) باشد، اما مالکیتی بر ابزارهای تولید و امرار معاشش ندارد. در نقطۀ مقابل آن، کارگری که در «خانهاش» در کامبوج یا در زیرزمینِ کثیفی در مناطق مسکونی مانیل کار میکند احتمالاً هنوز هم تا حد زیادی درگیر رابطۀ کاریِ «غیرآزاد» (اجباری) است؛ خیلیهایشان ممکن است دستگاه پارچهبافی یا چرخ خیاطی یا حتی مِلک هم از خودشان باشد اما بااینحال هنوز هیچکدام بیرون از بازار امکان بقا ندارند. اینها مثالهایی از طبقاتِ مختلف کارگری بود. این طبقات گوناگون، با ایستادن بر پلههای مختلفِ این بیگارخانه، به بدنههای مختلفی از نیروی کار تعلق یافته و واقعیتِ این بیگارخانه را با ظاهرهای متفاوتی تجربه میکنند. «تجربۀ بیگاری» برای زنان، مردان، مهاجران، کودکان و گروههای نژادی و کاستیِ مختلف متفاوت است.
بهویژه اگر ویژگیها و تفاوتهای اجتماعی و حوزههای بازتولید اجتماعی را هم به محاسباتمان اضافه کنیم، الگوهای «آزادی» و «اجبار» در کارکردن در بیگارخانۀ پوشاک از این هم پیچیدهتر خواهد شد. به نظر میرسد این کارگرها با انواع مختلفی از «اجبار» در کارشان دستوپنجه نرم میکنند، موضوعی که فراتر از تعریفهای صرفاً مبتنی بر عدم مالکیت بر ابزارهای تولید است، این اجبارها حتی از حد تعاریفی که کار اجباری و اسارتِ کاری۲۹ را هم با هم میآمیزند فراتر میرود. برای مثال، زنان، حتی زمانیکه هیچ مالکیتی ندارند و مشغول کارِ مزدی و «آزاد» در این بیگارخانه هستند، همچنان بهواسطۀ هنجارهای پدرسالارانۀ موجود در جامعه از نظر اجتماعی کارگری غیرآزاد محسوب میشوند. علاوهبراین، هنگام بحث دربارۀ بیگاری باید همۀ ابعاد امرار معاش کارگرانِ غیررسمیشده را هم بیش از پیش مد نظر قرار دهیم. خیلی از کارگران در شرایط بسیار سخت کاری و در دهکدههای صنعتی و کلونیهای غیررسمی روزگار میگذرانند و غالباً از یک زندگی آبرومندانه محروماند. درمقابل، عدۀ دیگری در خوابگاههای صنعتیِ متعلق به کارفرمایان مستقرند و فرایندهای خشنی از بهرهکشی را در تمام اوقات مولد روزانهشان تجربه میکنند و بدنهایشان بهطور کامل زیر فشار کنترلِ خفهکنندۀ «رژیم کارِ خوابگاهی» قرار دارد.
ترکیبِ خاصی از کار «آزاد» و کار «اجباری»، طبقات مختلفِ کارگری و ساختارهای ظالمانۀ گستردهتر اجتماعی در هر منطقه، که ویژگیهای خاص این بیگارخانۀ جهانی را در آن منطقۀ جغرافیاییِ خاص تعیین میکند، همواره تحت تأثیر مسیرهای صنعتی و استراتژیهای انباشت ثروتِ آن منطقه قرار دارند. بهطور خلاصه، ویژگیهای بیگارخانهایِ هر منطقه از اقتصادِ سیاسیِ این صنعت در آن منطقه تأثیر خواهد پذیرفت. همچنین این ویژگیها بستگی خواهد داشت به پویاییهای تجاری و چرخههای تولید «خرتوپرتهای» مرتبط با پوشاک در آن منطقه. در مطالعه بر روی بیگارخانهها، کیفیتِ فیزیکیِ پوشاکی که تولید میشود را هم نباید موضوعی فرعی دانست چراکه این مسئله مستقیماً کیفیت اجتماعی آن منطقه را تحت تأثیر قرار میدهد. بعید است مناطقی که ماهانه صدها هزار شلوار جین ساده تولید میکنند نوع نیروی کارشان مشابه مناطقی باشد که تمرکزشان را بر تولید محدود محصولاتِ خاص با سطح بالایی از ریزهکاریهای ارزشافزا قرار دادهاند. این موضوع در مطالعات مربوط به بیگارخانههای پوشاک باید بسیار بیشتر از این مورد توجه قرار گیرد.