جنگ اوکراین، یک آموزه بنیادین در فن سیاست را دیگر بار متوجه همگان کرد؛ اینکه تنها «قدرت نظامی» نمیتواند برنده میدان باشد وقتی «نفوذ» یا «قدرت نرم» کمترین اندازه را در کنار اقدام نظامی دارد. این مهم، همانی است که قرن بیستویکم را متفاوت از گذشته میکند.
اندیشه سیاسی کلاسیک بر این باور بوده که سرنوشت یک رویارویی و جنگ را نه ادعاها و منطق هرچند به حق یک طرف مدعی، بلکه این «قدرت» و پیروز نهایی است که تعیین کننده است. در این باور، مهم نیست که کدام طرف دعوا هدف یا اهداف به حقی را دنبال میکند، نتیجه جنگ و طرف پیروز در هرحال منطق خود را به کرسی مینشاند.
لشکرکشی ارتش روسیه به اوکراین اگرچه با منطقی از پیش تعریف شده میتوانست ضمن دستیابی به پیروزی سریع، همراهی افکار عمومی نه تنها جهان، بلکه مردم اوکراین و خاصه روسیه را با خود همراه کند، اما نخستین شواهد بروز داده شده در این تهاجم، نشان داد که مسکو در باتلاقی غیر منتظره پا گذاشته است. ضعف ارتش روسیه نه در تاکتیکهای نظامی بلکه در تعیین و تعریف استراتژی مسکو نمایان است. تصور«ولادیمیر پوتین» در تصمیم برای تهاجم نظامی به اوکراین، با باوری ساده انگارانه از دستیابی به اهدافی آسان در رویارویی با قدرتی ضعیف آمیخته بود. او این اقدام را که در اندازه یک ابرقدرت مقابل یک قدرت به مراتب ضعیفتر تصور میکرد به دو ضعف بزرگ در استراتژی خود توجه نداشت:
نخست اینکه روسیه به رغم تواناییهای نظامیاش در اندازه ادعای قدرتی جهانی، فاقد قدرت نرم و نفوذ لازم در افکار عمومی جهان است. با شروع تهاجم نظامی ارتش روسیه به اوکراین و حتی پیش از آن؛ یعنی به رسمیت شناختن دو جمهوری خود خوانده لوهانسک و دونتسک در منطقه دنباس اوکراین، نه تنها در هیچ کجای جهان به مانند دوران جنگ سرد تظاهراتی به حمایت از پوتین و ادعاهایش برای این جنگ برپا نشد، بلکه جهان یکپارچه این جنگ نابرابر و اشغالگری را محکوم کرد. مهمتر اینکه ناتو که از دودستگی و خطر از همپاشی رنج میبرد، انسجامی کم سابقه را پس از جنگ سرد در خود ایجاد کرد. یکپارچگی مردم اوکراین در مقاومت برابر ارتش مهاجم نیز جنبه دیگری از پیامدهای غیر منتظرهای بود که پوتین و دیگر تصمیم سازان در مسکو آن را در بضاعتی اندک پیشبینی کرده بودند. به این ترتیب مسکو بزودی دریافت که « قدرت» بدون «نفوذ» میتواند نتایج عکس را برای دارندگانش به همراه آورد. «نفوذ» همانا قدرت نرم است که گاه بیش از سلاحهای اتمی در قرن بیستویکم، برای قدرتهای مدعی اهمیت خود را نشان داده است.
دوم: پوتین اقدام «پیشگیرانه» را در توجیه تهاجم ارتش روسیه به اوکراین خوانده است. منطق جاری در سیاست اعلامی و اقدامی روسیه با نگاه به سیاست دامن گستر ناتو در سالهای پس از جنگ سرد و نیز مانورهای دولت اوکراین برای پیوستن به این پیمان نظامی غربی، جای تردید ندارد. قابل قبول است که یک دولتمرد مشروع به دوکار باید همت کند؛ نخست، تأمین امنیت بیرونی. دوم، تفاهم و رونق داخلی. ولادیمیر پوتین با توجیه تأمین امنیت سرزمینی و مردم روسیه و در اقدام پیگشیرانه مقابل تهدیدهای ناتو، دستور تهاجم ارتش روسیه به اوکراین را صادر کرد. با این حال اجرای سیاست پیشگیرانه همواره آبستن خطرات و پیامدهای نامنتظره ای است که میتواند اهداف مشروع آن را نیز دچار تهدید کند. اجرای این سیاست تابع شرایطی سخت است از جمله اینکه آیا چنین اقدامی در خدمت به امنیت و صلح از سوی جامعه جهانی تعبیر و تفسیر میشود؟ در غیر این صورت اقدام پیشگیرانه به هیچ فرو کاسته خواهد شد. مهمتر اینکه آیا درک عمومی از اقدام نظامی روسیه قادر است اهداف توسعه طلبی ارضی و کشور گشایی روسیه را به سبک تزارها پنهان کند؟ پاشنه آشیل پوتین در تصمیم برای تهاجم نظامی ارتش روسیه به اوکراین همین است.
اقدام روسیه در لشکر کشی به اوکراین و تحمیل جنگ نابرابر به مردم این کشور با دو مانع فروکاهنده و سخت روبرو شد: نداشتن قدرت نفوذ و کم توجهی به شرایط لازم برای
اقدام پیشگیرانه. این هردو، نه تنها به مشروعیت تهاجم نظامی روسیه آسیب فرساینده وارد کرده بلکه در استمرار این جنگ، روسیه اعتبار خود را از اندازه یک ابرقدرت جهانی، به قدرتی منطقهای فروکاسته است.
اشتباه پوتین آن است که مفهوم موازنه قدرت در قرن بیستویکم را در نیافته است. قدرت نظامی صرف، اعتباری برای ابرقدرت بودن نیست.