هر مسابقهای موضوع خاص و قوانین خاصی دارد که برندۀ آن مسابقه را تعیین میکنند. برندۀ مسابقۀ تیراندازی کسی است که تیر را نزدیکتر به هدف میزند و برندۀ مسابقۀ فوتبال تیمی است که گل بیشتری زده باشد. هر کدام از این مسابقات داورانی دارد که متخصص قوانین آن مسابقه هستند و ضمن نظارت بر درستی عملکرد هر شرکتکننده، نهایتا برنده را معین میکنند.
اما مسابقهای مثل «عصر جدید» (با همۀ نمونههای مشابهش) چه موضوعی دارد و قانون برنده شدن در آن چیست؟ جایی که خواننده و نوازنده و بازیگر و شعبدهباز و رقصنده حاضر هستند، دقیقا مسابقه دربارۀ چیست؟ چه چیزی برنده را تعیین میکند؟ علاوه بر این، داور چنین مسابقهای چه کسی باید باشد و چه تخصصی باید داشته باشد؟ اینها پرسشهایی نیست که من امروز مطرح کنم. این افلاطون بوده که ۲۵۰۰ سال پیش در رسالۀ «قوانین» این سوالها را پرسیده است.
شاید به نظر برسد که مسابقاتی مثل «عصر جدید» واقعا پدیدههایی تازه و مربوط به عصر جدید هستند. اما این فکر درست نیست. اینگونه مسابقات هم درست مثل مسابقات ورزشی المپیک ریشه در تمدن باستانی یونان دارند. اصلا انگار مسابقه و رقابت بخشی جداییناپذیر از فرهنگ و روحیۀ یونانی بوده است. یونانیها در همه چیز رقابت میکردند؛ در شعر، ورزش، موسیقی، نمایش و حتی سیاست (زیرا «دموکراسی» یونانی هم چیزی جز رقابت صلحآمیز و همیشگی مردم بر سر فرمانروایی نیست).
وجود اینگونه مسابقات در فرهنگ یونانی به قدری گسترده و با اهمیت بوده که پای آنها به صفحات آثار فلسفی هم باز شده است. افلاطون در رسالۀ «قوانین» از منظری فلسفی و بر اساس چارچوب فکری خودش به تامل دربارۀ انواع مختلفی از رقابتها پرداخته است. برای فیلسوفی مثل افلاطون هر رسم و آیینی که در جامعه انجام میشود باید در مسیر سعادتمندی و فضیلت افراد آن جامعه باشد و مسابقات مختلف هم از این قاعده مستثنا نیستند.
اما در کنار مسابقات مختلف ورزشی و هنری، افلاطون در بخشی از کتاب خود به نوع خاصی از رقابت اشاره میکند که دقیقا شبیه به رقابتهای استعدادیابی امروزی و از جمله «عصر جدید» است. او میگوید: «فرض کن کسی مسابقهای ترتیب دهد بدون اینکه معین کند مسابقۀ ورزشی است یا مسابقۀ هنری یا اسبسواری و ارابهرانی. بلکه همۀ مردم را جمع کند و پاداشهایی را معین کند و بگوید موضوع مسابقه تفریح و شادمانی است و بهترین پاداش به کسی داده خواهد شد که بهتر از دیگران مایۀ تفریح تماشاچیان شود، بدون اینکه نوع تفریح را معین کند».
این دقیقا همان چیزی است که در «عصر جدید» و نمونههای مشابهش اتفاق میافتد. در اینجا هیچ موضوع خاص و قاعدۀ خاصی وجود ندارد. هر کس با هر هنر و استعدادی میتواند کار خودش را به نمایش بگذارد. پس چه موضوع مشترکی وجود دارد که افراد بر سر آن با هم رقابت میکنند؟ افلاطون پاسخ این سوال را هم داده است: موضوع چنین رقابتی فقط میتواند «تفریح و لذت تماشاچیان» باشد.
در یک مسابقۀ ورزشی هم تماشاچیان از دیدن مسابقه لذت میبرند، اما لذت آنها تعیینکنندۀ برنده نیست. ممکن است یک تیم فوتبال از تیم حریف زیباتر و لذتبخشتر بازی کند، اما برندۀ مسابقه با تعداد گلها معین میشود نه با میزان لذتی که تماشاچیان میبرند. اما در جایی که هنرها و استعدادهای کاملا متفاوت به نمایش درمیآیند تنها قاعدهای که برای داوری باقی میماند تفریح و لذت است.
افلاطون ادامه میدهد که در چنین صحنهای شاهد انواع مختلفی از اجراها خواهیم بود؛ بعضیها شعر میخوانند، بعضیها آهنگ مینوازند، بعضیها نمایش اجرا میکنند و «حتی بعید نیست که شعبدهبازی هم به میدان بیاید و ادعا کند که بهترین پاداش حق اوست».
در اینجا پرسش اصلی مطرح میشود: چگونه باید میان این هنرهای مختلف داوری کرد؟ بهترین پاداش واقعا حق چه کسی است؟ افلاطون میگوید آدمهای مختلف انتخابهای متفاوتی خواهند داشت، زیرا «تفریح و لذت» چیزی نیست که بین آدمها یکسان و مشابه باشد. از نظر او کودکان احتمالا بیشتر به شعبدهباز گرایش خواهند داشت؛ جوانهای ناپخته کمدی را انتخاب میکنند؛ جوانهای تربیتیافتهتر تراژدی را برمیگزینند و کهنسالان احتمالا به اشعار کهن علاقه نشان خواهند داد. اما برندۀ حقیقی کیست؟ داوران مسابقه باید ذوق کدامیک از این افراد را در نظر بگیرند و بر اساس کدام سلیقه باید رای بدهند؟
یک پاسخ به این سوال این است که باید سلیقۀ «اکثریت» در نظر گرفته شود. یعنی داوران باید تشخیص بدهند که کدامیک از اجراها به مذاق بیشتر تماشاچیان خوش میآید و همان را به عنوان برنده انتخاب کنند. افلاطون میگوید این رسم مردم سیسیل و ایتالیا است که در مسابقاتشان سلیقۀ اکثریت حرف اول را میزند. در آنجا گاهی مستقیما خود تماشاچیان هستند که با بلند کردن دست برندۀ مسابقه را تعیین میکنند. (در «عصر جدید» و نمونههای مشابهش هم تا حدی همین قاعده حکمفرماست. انگار تماشاچیان هم بخشی از گروه داوری هستند و انتخاب داوران بیتاثیر از هیاهو و لذت تماشاچیان نیست).
اما این پاسخی نیست که افلاطون را راضی کند. راه او از راه «اکثریت» جداست. او قبول دارد که در چنین صحنهای لذت تماشاچی تعیین کنندۀ برنده است «اما نه هر تماشاچیای!». برندۀ حقیقی از نظر افلاطون کسی است که کارش به مذاق شریفترین و تربیتشدهترین و بافضیلتترین تماشاچی خوشایند باشد. دغدغۀ افلاطون حقیقت و فضیلت است و بنابراین از نظر او بهترین اجرا «در حقیقت» آن اجرایی است که روح شریف و بافضیلت را خرسند میکند نه هر روح آشفته و بیسامانی را. بنابراین داوری در چنین رقابتی تنها حق انسانهای بافضیلت است؛ زیرا انسان بافضیلت از شریفترین چیزها لذت میبرد و لذت او ملاکی درست و حقیقی برای انتخاب بهترین اجراهاست. یکی از مثالهایی که افلاطون میزند هنر رقص است. رقص از نظر افلاطون «تقلیدی از حرکات مختلف آدمهایی است با روحیات متفاوت که با حوادث متفاوتی مواجه شدهاند یا کارهای متفاوتی انجام میدهند». پس رقص میتواند تجسم حرکات شریف یا حرکات و روحیات پست باشد. در این مورد داور باید روحی تربیتشده و شریف و دانشی کافی داشته باشد تا بتواند رقصی را انتخاب کند که تجسم فضیلت است.
به همین خاطر افلاطون معتقد است داوران اینگونه رقابتها نباید تحت تاثیر هیاهوی تماشاچیان باشند. آنها باید آن اجرایی را انتخاب کنند که فضیلت را در مردم تقویت میکند نه لزوما آن اجرایی که اکثریت مردم میپسندند. او مینویسد: «داور بر مسند داوری ننشسته است که مثل کودکان دبستانی از مردم چیزی فرابگیرد بلکه او آموزگار تماشاچیان است و وظیفهاش این است که کسانی را که با وسایل ناشایسته توجه مردم را به خود جلب میکنند از میدان بیرون کند».
نتیجۀ انتخاب راه نخست از نظر افلاطون این است که سلیقۀ مردم روز به روز رو به فساد خواهد رفت. زیرا تربیت و بهتر شدن آدمها فقط در صورتی میسر است که سیرتهایی شریف به عنوان الگو به آنها نشان داده شود، اما اگر تربیت ذوق و سلیقۀ مردم به خود آنها واگذار شود، دیگر کسی نخواهد بود که سیرتی بهتر از سیرتهای خودشان را برای آنها ترسیم کند.
(میشود گفت این همان چیزی است که در روزگار ما اتفاق افتاده است. کلیت جهان معاصر ما با همۀ رسانههایش شبیه یک صحنۀ رقابت شده است که تنها ملاک داوری در آن میزان بیننده و استقبال مخاطب است؛ و چه نتیجهای از این وضع حاصل شده است؟ آیا همانطور که افلاطون میگفت «ناشایستهترین وسایل» به عامل جلب مخاطب بدل نشدهاند؟ آیا سکس و خشونت (در شکلهای پنهان و آشکارشان) به مهمترین جاذبههای دنیای سرگرمی تبدیل نشدهاند؟)
مسابقۀ «عصر جدید» هم به نوعی بین این دو راه افلاطونی و غیرافلاطونی سرگردان مانده است. برنامهسازان تلاش کردهاند که حواشی مسابقه و گفتارهایی که رد و بدل میشود تا حدی وجهۀ فضیلتمحورانه داشته باشد. پیداست که آنها در انتخاب اولیۀ گروههای شرکتکننده چنین رویکردی را در نظر میگیرند. بعضی از داوران هم گاهی رویکردی افلاطونی از خودشان نشان میدهند؛ مثلا در این دوره مجید اسماعیلی گاهی در مورد انتخابهایش توضیحات و دیدگاههایی را مطرح میکند که نشان میدهد دغدغۀ آموزندگی و فضیلتمحوری را دارد. اما در نهایت ساختار برنامه و اقتضای برنامهسازی تلویزیونی، «عصر جدید» را به همان سمتی میبرد که الگوهای اصلیاش رفتهاند. نهایتا چیزی جز لذت و تفریح اکثریت ملاک نیست. در فصلهای قبلی در مراحل بالاتر اصلا فقط بینندگان بودند که برنده را تعیین میکردند. نتیجۀ این وضع شکل گرفتن معنایی خاص از «موفقیت» و «استعداد» است که لزوما هیچ ارتباطی با دانش یا فضیلت ندارد. توانایی جلب توجه آدمها (تقریبا به هر وسیلۀ ممکن) ملاک نهایی موفقیت در این برنامه بوده و هست.
این برنامه از جهت جذب مخاطب و رعایت اصول فنی و هنری برنامهسازی بدون تردید «موفق» است. اما اگر افلاطون (یا هریک از بزرگان حکمت) در میان ما بود حتما از ما میخواست که دربارۀ معنای حقیقی موفقیت بیشتر تامل کنیم. شاید کسی بگوید این فقط یک سرگرمی است و نباید دربارۀ آن مته به خشخاش گذاشت. شاید اینطور باشد. اما اگر نظر افلاطون را بخواهیم، «سرگرمی» همان چیزی است که روح آدمها و بخصوص کودکان و جوانان را شکل میدهد. او میگوید اگر میخواهیم «روح جوانان را به سوی هماهنگی درونی سوق دهیم»، باید همانطور که پزشکان دارو را با غذاها و نوشیدنیهای خوشطعم ترکیب میکنند، فضیلت را با شعر و موسیقی و سرگرمی ترکیب کنیم.