این روزها که توجه جهانیانِ به جنگی دیگر معطوف گشته و ذکر و فکرمان دوباره شده است جنگ و آتش و خشونت و خون در زمانی دیگر و در سرزمینی دیگر، بیاختیار به یاد شعر قیصر امینپور میافتم: «به امید پیروزی واقعی / نه در جنگ / که بر جنگ!/. این فقره را میتوان در پرتو شعر دیگری از همان شاعر فهمید و تفسیر کرد: «خدا روستا را / بشر شهر را / ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند / که درخواب هم / خواب آن را ندیدند». «این پیروزی واقعی بر جنگ» جزو همان آرزوها و امیدهای اتوپیایی شاعران است که صرفا در آرمانشهری میتوان سراغش را گرفت که در خواب هم نمیتوان خوابش را دید. واقعیتِ تاریخ جهان دیگر است و آرمانشهر دیگر. تار و پود واقعیت تاریخی همه اجتماعات بشری از اختلاف و کشمکش و تعارض و تضاد و تنازع است. این را فقط مارکس با بیانی جذاب و مهیج و توام با قاطعیت نگفته بلکه استاد پیش از شاگرد متفطن آن گشته بود. جمله مشهوری است از هگل، فیلسوف مدرنیته، که صفحات صلح و سلم و آرامشِ تاریخ بشر، صفحات سفید آنند. سخن هگل در مقام فیلسوفی بزرگ در قرن نوزدهم اروپا نمیتوانست از بدبینی سادهدلانه و سادهانگارانه یا از بدبینی روانشناسانه یا خلق و خوی شخصی او نشأت گرفته باشد، زیرا هگِل از معدود فلیسوفان تاریخ اروپا است که در فلسفهاش متذکرِ تاریخ تفکر فلسفی غرب، از پیش از سقراطیان تا زمانه خودش، است. هنوز جنگ داخلی سوریه به پایان نرسیده و هنوز زخمهای عمیق روانی و اجتماعیاش به شدت درد میکند و ویرانیها و بدبختیهای گسترده آن اصلاح و ترمیم نشده است، هنوز جنگ داخلی افغانستان و مصایب و فجایع گسترده آن سر جایش هست، هنوز در یمن و تونس و عراق و لیبی و مصر بوی تعفن جنگ و خون و جنون و قتل و غارت مشام انسان را میآزارد، هنوز بشرِ روی زمین از مبارزه با یک بیماری نحس و مرموز و مشکوک که معلوم نیست از کدام آزمایشگاه بیوشیمی و بیوفیزیک به بیرون نشت کرده، خلاص نشده و از زیر چنگالهای کشنده آن رهایی نیافته است که صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی جنگی دیگر، قدرتنمایی دیگر، خونریزی دیگر، کودککشی دیگر و بیخانمانی و آوارگی دیگر آغاز شده است. آیا نظریهپردازان و آمران و عاملان این جنگها با این همه تسلیحات و ابزار و آلات پیشرفته جنگی به ریش تمدن تکنولوژیک جدید نمیخندند؟! این همه کشتار غیرنظامی و به ویژه کودک و پیر، توحش است یا تمدن؟! هرگز سخن از خصومت با علم و تکنولوژی مدرن نیست. کسی که با علم و تکنولوژی مدرن مخالف یا دشمن باشد، یا بیش از حد نابیناست یا بیش از حد کودن یا بیش از حد بدبین و یا بیش از حد قدرناشناس و شارلاتان. علم و تکنولوژی مدرن زندگی بشر روی کره ارض را دگرگون کرده و منافع و فواید زایدالوصفی برای تمام بشر داشته است اما این علم امری خنثی و این تکنولوژی صرفِ وسیله و ابزار معاش نیست. این دو همهاش رحمت نبودهاند و زحمتها هم کم ایجاد نکردهاند! این دو همهاش نیکی و خیر و برکت و سعادت و خوشبختی نبودهاند بلکه شر و تباهی و بدبختی و ویرانی هم کم به بار نیاوردهاند! تولید کرور کرور تسلیحات جنگی در مکانهای پیشرفته صنعتی در هر سال از برای نمایشگاهها و مانورها نیست. آنها باید فروخته شوند، با چیزی معامله شوند، به مصرف برسند و به کار روند تا تاریخ مصرفشان نگذرد. علیالظاهر، بدون جنگ، کشورهای روزگار ما نمیتوانند روزگار بگذرانند. بشر مدت مدیدی است که در مجاورت خانههای اتمی و شیمیایی و هستهای زندگی میکند و بنیانها و نهادهای حیات او دیگر روی زمین و خاک و در هوای طبیعی استقرار ندارد. انسان جدید در سراسر عالم، چه در جهان توسعهیافته و چه در جهان توسعه نیافته، روی بام انبارها و کارخانجات تسلیحات اتمی زیست میکند، چه به این امر آگاه باشد و چه نباشد. اگر جنگهای کنونی را از پیامدهای ناخواسته /خواسته همان علم و تکنولوژی مدرن ندانیم، یا، اگر این جنگها را از لوازم ذاتِ زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مدرن تلقی نکنیم شاید ساده و سطحی نگریستهایم. لیوتار، متفکر معاصر فرانسوی، زمانی در جدال با هابرماس و نظریه اجماع و وفاق بینالاذهانی او به این نکته تلویحا اشاره کرده بود. به گفته لیوتار، قرن نوزدهم و بیستم هر قدر توانسته وحشت و ترور و جنگ به ما ارزانی داشته است. ازینرو، بهزعم لیوتار، کوشش هابرماس برای ایجاد اتحاد و اجماع میان ابنای بشر بر اثر گفتوگو و توافق عقلانی توهمی بیش نیست. پرپیداست که نظریه هابرماس برای همه جوامع، علیالخصوص جامعههای توسعهنیافته، میتواند راهگشا و کارآمد و سودمند باشد اما سخن لیوتار از اسرار دل مدرنیته و از واقعیتی جانکاه در دوره جدید بشر پرده برمیدارد. برخی متفکران سده پیشین پیشبینی کرده بودند که قرن بیست و یکم یا معنوی خواهد بود یا وجود نخواهد داشت؛ اما نه تنها هیچگونه معنویت و آشتی و دوستی و رافت و شفقت و مروت در افق قرن حاضر دیده نمیشود بلکه همه افقها تیره و تاریک به نظر میآیند: «نه تنها بال و پر، بال نظر بسته است / قفس تنگ ست و در بسته است». بنا به شعر دیگری از اخوان، «زمین دیگر آن کودک پاک نیست / پر آلودگیهاست دامان وی/ که خاکش به سر، گرچه جز خاک نیست/ سرایی در این شهر آباد نیست». شاید جورج اورول بهتر و رساتر از دیگران سیاست زمانه ما را وصف کرده است: «جنگ صلح است / آزادی بردگی است / دانایی ناتوانی است.» بنابراین، غلبه و پیروزی بر جنگ و پایان آن صرفا در خیال شاعران نازک طبع و دردمند و بشردوست زمانه ما میتواند جای داشته باشد و لاغیر.