تحلیلگر ونزوئلایی با تشریح شرایط کنونی و چشماندازهای پیشرو تأکید کرد که قدرتنمایی آمریکا در سواحل ونزوئلا نه «جنگ علیه مواد مخدر» که بازگشت به منطق استعمار و دکترین مهار دوران ریگان است.
محسن وفایی: با بازگشت تهدیدهای لفظی و نظامی واشنگتن علیه کاراکاس، آمریکای لاتین بار دیگر به صحنه رقابت ژئوپلیتیکی پرتنشی بدل شده است. «دیهگو سِکورا»، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی ونزوئلایی و بنیانگذار موسسه پژوهشی «میسیون وِرداد» در گفتوگوی تفصیلی با خبرنگار مهر میگوید که سیاستهای دونالد ترامپ علیه ونزوئلا، از مجوز رسمی عملیات مخفی سازمان سیا تا استقرار ناوگان دریایی آمریکا در سواحل کاراکاس، تداوم همان الگوی قدیمیِ تغییر رژیم است که این بار با چهرهای آشکارتر و بیپرواتر دنبال میشود و برخلاف ادعای واشنگتن، این اقدامات هیچ نسبتی با «مبارزه با مواد مخدر» ندارند، بلکه تلاشی هدفمند برای بازاعمال هژمونی آمریکا در نیمکره غربی و مهار نفوذ قدرتهای نوظهور است.
به گفته سِکورا آنچه در ظاهر «نمایش قدرت» آمریکا در مرزهای ونزوئلا به نظر میآید، در واقع بازتابِ اضطرابِ آمریکا از افول جایگاه جهانی خویش و آغاز مرحلهای تازه از رقابت در جهانی چندقطبی است؛ رقابتی که ونزوئلا را به خط مقدمِ رویارویی مستقیم میان شمال و جنوب جهانی بدل کرده است. متن کامل این گفتگو در ادامه میآید:
زمینه تاریخی تهدیدهای آمریکا علیه ونزوئلا در دوران ریاستجمهوری ترامپ چیست؟ این تهدیدها در مقایسه با دولت اول او چه تفاوتهایی دارند، و رویدادهای اخیر، مانند حملات نظامی آمریکا علیه قایقهای ونزوئلایی، چه نقشی در تشدید تنشها داشتهاند؟
به نظرم تهدیدهای ترامپ از نظر اهداف، منافع راهبردی واشنگتن و همچنین جنبه ایدئولوژیک تفاوت چندانی ندارند. شاید تفاوت عمده این باشد که دردولت اول ترامپ اتکای بسیار بیشتری به اپوزیسیون ونزوئلا وجود داشت. آمریکاییها به شدت به آنچه اکنون میتوانیم «عملیات گوایدو» بنامیم، تکیه کرده بودند— یعنی ایجاد ریاستجمهوری موازی با رئیسجمهور اصلی و قانونی (نیکلاس مادورو)؛ این عملیات به عنوان منبعی مهم در میان کل مجموعه ابزارهایی که در اختیار داشتند، عمل میکرد.
در وضعیت و شرایط کنونی یکی از عناصر کلیدی این است که اساساً دیگر به اپوزیسیون اعتماد ندارند، و این گفته بر اساس اسناد و ادبیات آن دوران است. ترامپ احساس میکرد بسیاری از مقاماتش او را فریب دادند، بهویژه مایک پمپئو (وزیر خارجه وقت) و جان بولتون (مشاور امنیت ملی وقت آمریکا)؛ به تصور ترامپ خود اپوزیسیون دولت ونزوئلا بهویژه جناح افراطی آن هم او را فریب دادند؛ اپوزیسیون و مخالفان دولت بسیار پراکنده هستند و بالها و جریانهای متفاوتی دارند؛ در آن زمان رهبری مخالفان را افراطیترین جناج اپوزیسیون در اختیار داشت.
در حال حاضر منبع و سرمایه جدیدی در ونزوئلا برای واشنگتن وجود دارد؛ یعنی «ماریا کورینا ماچادو» رهبر کنونی اپوزیسیون ونزوئلا که امسال نیز جایزه صلح نیز به او اهداء شد. افزایش نقش «مارکو روبیو» (وزیر خارجه دولت ترامپ) عامل دیگری است که هماکنون به شرایط جدید اضافه شده؛ در واقع او کسی است که به دلایل متعددی، دستور کار سرنگونی دولت مادورو و تغییر نظام ونزوئلا را پیش میبرد.
روبیو برای سرنگونی دولت ونزوئلا دلایل ایدئولوژیک دارد، پیشینه کوباییاش، دیدگاه نومحافظهکارش و زمینه صهیونیستیاش؛ همه اینها با هم همپوشانی دارند. همچنین منافع شخصی هم دارد: روبیو روابط بسیار نزدیکی با لابیهای نفتی از جمله شرکتهای نفتی بزرگی مانند «اکسونموبیل» دارد؛ اکسونموبیل ه از سال ۲۰۰۷ که ونزوئلا را ترک کرد، خصومت جدی با کاراکاس دارد.
دستور کار سرنگونی دولت مادورو را «مارک روبیو» پیش میبرد؛ روبیو برای سرنگونی دولت ونزوئلا دلایل ایدئولوژیک دارد، پیشینه کوباییاش، دیدگاه نومحافظهکارش، و زمینه صهیونیستیاش؛ همه اینها با هم همپوشانی دارند. همچنین منافع شخصی هم دارد: روبیو روابط بسیار نزدیکی با لابیهای نفتی از جمله شرکتهای نفتی بزرگی مانند «اکسونموبیل» دارد؛ اکسونموبیل از سال ۲۰۰۷ که ونزوئلا را ترک کرد، خصومت جدی با کاراکاس دارد.
از جمله تفاوتهای این دوره با دوره قبل این است که ناوگان دریایی که اکنون در نزدیکی سواحل ما مستقر شده، بسیار بزرگتر از ناوگانی است که در سالهای ۲۰۱۹-۲۰۲۰ مستقر شده بودند و این یعنی رویکرد بسیار مستقیم و سرراستتری در پیش گرفته شده است. عامل دیگری که هماکنون فعال شده حملات نظامی آمریکا علیه قایقهای کوچک- بدون هیچ مدرکی مبنی بر حامل مواد مخدربود- است که کاملاً مغایر با اسناد رسمی، مطالعات و دادههای بسیاری از نهادهای رسمی است. بنابراین این تفاوت دیگری است که به نمایش قدرت و عناصر دیگر مربوط میشود. همچنین در حال حاضر دامنه عملیات گسترش یافته؛ دیگر فقط مسئله متمرکز بر ونزوئلا نیست، بلکه کلمبیا وحتی محیطهای جانبیتر مثل ترینیداد و توباگو را نیز دربر میگیرد.
از دیدگاه شما انگیزهها و اهداف ترامپ از افشای صدور مجوز عملیات سازمانهای جاسوسی این کشور در ونزوئلا و تهدیدهای او به حملات زمینی چیست؟ آیا آنگونه که ادعا میشود این تحرکات نظامی آمریکا «جنگ علیه مواد مخدر است» یا حرکتی راهبردی برای تضعیف دولت مادورو و پیشبرد منافع ژئوپلیتیکی واشنگتن در آمریکای لاتین؟
اعلام عمومیِ رئیسجمهور ترامپ مبنی بر اینکه او مجوزِ عملیات مخفیِ سیا در ونزوئلا را صادر کرده است، بهخودیخود اقدامی غیرمعمول بود؛ عملیات مخفی بنا به تعریف قرار نیست علناً افشا شوند. ارجاع به اختیارات «ماده ۵۰» که اینگونه اقدامات اجرایی رئیسجمهور را تنظیم میکند، بیش از پیش بر وجهِ نمایشیِ این اقدام رئیسجمهور آمریکا تأکید میکند تا اینکه نشانهای از قصد عملیاتی واقعی و مخفی در ونزوئلا باشد. به گمانم بیشتر چنین به نظر میرسد که این حرکت ترامپ نوعی تشدیدِ حسابشده لفظی باشد که به منظور افزایش فشار بر کاراکاس، قالبدهی به روایت رسانهای، و به شکلی متناقضنما ایجاد فضا برای تنشزداییِ آتی طراحی شده است.
با نگاه به گذشته و مرور برخی گزارشها (از جمله گزارش وبسایت وایر the Wire) نشان میدهد که بعضی تلاشهای سیا ممکن است با هدف تضعیف ابتکارهای سیاستیِ خودِ ترامپ در همان مقطع صورت گرفته باشد. هرچند اعتبار چنین ادعاهایی محدود باقی ماند، اما برای مدتی کوتاه در فضای عمومی دستبهدست شد. با این حال، در مجموع، باید اظهارات ترامپ را بازگوییِ بدیهیات دانست: سیا مدتهاست در ونزوئلا فعال است. ارزش واقعیِ این اظهارات ترامپ بیشتر در اهرم رسانهایاش نهفته بود.
در مورد تهدیدها به تهاجم زمینی شخصاً تردید دارم. گرچه ایالات متحده ناوگان دریایی بهمراتب بزرگتری نسبت به سالهای ۲۰۱۹–۲۰۲۰ مستقر کرده است، مقیاس آن هنوز بسیار کمتر از حد لازم برای یک عملیات زمینیِ تمامعیار در کشوری به وسعت و پیچیدگیِ ونزوئلاست. حتی مداخلات محدود، از جمله ایجاد کانونهای نفوذ یا سرپلها، از نظر آماد و پشتیبانی (لجستیکی) و راهبردی نامحتمل بهنظر میرسد. اما حملات هوایی فرضیه و طرحی قابلباورتر و نگرانکنندهتر است.
این کارزار نظامی واشنگتن هرگز درباره مواد مخدر نبوده است. اگر ونزوئلا واقعاً همان «نارکودولت» ی (دولتی که تحت نفوذ باندهای مواد مخدر قرار دارد) بود که واشنگتن ادعا میکند، بهعنوان شریک در مقابله با مواد مخدر با آن رفتار میشد، نه بهعنوان دشمن. محرکها و انگیزههای واشنگتن ایدئولوژیکی، ژئوپلیتیکی، و انرژیمحور هستند که توضیح میدهم.
ژئوپلیتیک: ونزوئلا فعالترین گره چندقطبیگرایی در نیمکرهی غربی است و شراکتهای عمیق و همهجانبه با چین، روسیه و ایران دارد. خنثیسازیِ کاراکاس کل محور قدرتهای نوظهور را تضعیف میکند.
انرژی: فراتر از صرفِ دسترسی به بزرگترین ذخایر کشفشده نفت جهان، ایالات متحده بهدنبال کنترلِ نامحدود بر ذخایر نفتی ونزوئلاست؛ چیزی که برای پاسخ به نیازهای منابعبرِ «قرن آسیایی» و حفظ سلطه و سرکردگی نیمکره غربی حیاتی است.
ایدئولوژی: موفقیتِ یک الگوی سوسیالیستی در آمریکای لاتین، با وجود تحریمهای شدید، یک چالش وجودی برای هژمونی و سرکردگیِ آمریکا محسوب میشود. تنبیهِ ونزوئلا همزمان هشداری برای دیگران است.
مالکیت و تصاحب ذخایر انرژی و کنترل ژئوپلیتیکی به اهرمهای راهبردی در سطح جهانی تبدیل میشوند. در این چارچوب، مارکو روبیو همچنان معمار اصلیِ این سیاست است که محرکهای او پیشینه یک کوباییِ خارجنشین، جهانبینیِ نئومحافظهکار و پیوندهای نزدیک با شرکتهای نفتی اکسونموبیل است. در حالیکه ترامپ اهداف کلی واشنگتن در ونزوئلا را ترسیم میکند، اما این احتمال وجود دارد که آماده باشد به کمتر از چشماندازِ حداکثریِ روبیو برای تغییر رژیم بسنده کند.
این اقدامات و تهدیدهای تحریکآمیزِ دولت آمریکا و شخص ترامپ علیه ونزوئلا، در بسترِ تحولات جهانی چه معنایی دارند؟
بخشی از پاسخ به این سوال در پاسخ به سوال پیشین وجود دارد، اما اجازه دهید بستر و زمینه گستردهتر جهانی این تهدیدهای واشنگتن را بازتر کنم. ایالات متحده، فارغ از گفتار و موضعگیریهای عمومی، کاملاً از افول نسبیِ خود آگاه است و دیگر صرفاً به دنبال دفاع از هژمونی و برتری نیست؛ اکنون برای حفظ برتری در جهانی میجنگد که در آن این برتری در حال افول است.
ایالات متحده، فارغ از گفتار و موضعگیریهای عمومی، کاملاً از افول نسبیِ خود آگاه است و دیگر صرفاً به دنبال دفاع از هژمونی و برتری نیست؛ اکنون برای حفظ برتری در جهانی میجنگد که در آن این برتری در حال افول است. قدرتهای نوظهور به ویژه چین، روسیه و ایران دو دارایی حیاتی را به جهانِ جنوب عرضه کردهاند، یعنی الگوهای توسعه حاکمیتی و شراکتهای بیقیدوشرط که هر دو حتی در میان کشورهای که به صورت سنتی طرفدار آمریکا بودهاند، نیز مقبولیت گسترده یافتهاند.قدرتهای نوظهور، بهویژه چین، روسیه و ایران، دو داراییِ حیاتی به جهانِ جنوب عرضه کردهاند، یعنی الگوهای توسعه حاکمیتی و شراکتهای بیقیدوشرط که هر دو حتی در میان کشورهایی که به صورت سنتی طرفدار آمریکا بودهاند، نیز مقبولیت گسترده یافتهاند.
همزمان اروپا نیز کارکردِ متعادلکننده مستقلِ خود را از دست داده است. دیگر نقش میانجیگریِ سابق را ایفا نمیکند، در محاسبات راهبردیِ آمریکا جذب شده و بهویژه در حوزهی مواد خام از اهرمِ خودمختار بیبهره است.
چنین وضعیتی ما را در موقعیتی حساس قرار میدهد و همچنین انقلاب صنعتی چهامِ متکی بر هوش مصنوعی و زیرساختهای پیشرفته بهشدت انرژیبر است. کنترلِ ذخایر عظیم و در دسترسِ انرژی، مانند ۳۰۰ میلیارد بشکه ذخایر کشفشده نفتِ ونزوئلا، نه صرفاً ضرورتی اقتصادی، که ضرورتی ژئواستراتژیک برای توانبخشیِ فازِ بعدیِ برتریِ جهانی است.
از این منظر، اقدامات آمریکا علیه ونزوئلا بازگشت به منطقِ عریانِ استعمار است، نه در استعاره، بلکه در عمل؛ یعنی دسترسیِ انحصاری به منابع، تنبیهِ مقاومتِ حاکمیتی، و بازاعلامِ کنترل بر نیمکره غربی برای موازنهبخشی به «خیز و عروج آسیا».
ترامپ این واقعیت را پنهان نمیکند، بلکه صریح و آشکارا میگوید. دولت او و چهرههای کلیدی چون مارکو روبیو، آنچه را مدتها ضمنی و پنهان بود را آشکار میکنند. تهدید ونزوئلا مواد مخدر نیست، بلکه در جهان چندقطبی کنونی مانعی راهبردی (برای آمریکا) است. این تهدیدهای نظامی واشنگتن صرفاً مختص و منحصر به کاراکاس نیست و بیشتر بیانکننده اقداماتی برای بازاعمالِ کنترلِ تکقطبی در لحظهای که این کنترل بیش از هر زمان دیگر در معرض خطر است.
در جایگاه شهروند ونزوئلا، به نظر شما دولت مادورو چگونه به این تهدیدها پاسخ داده و کاراکاس از طرف متحدانی چون روسیه، چین و ایران چه حمایتهایی برای مقابله با فشار آمریکا دریافت کرده است؟
دولت مادورو تاکنون همانگونه واکنش نشان داده که هر دولت مستقلِ در معرضِ تهدیدِ موجودیتی نشان میدهد: بسیجِ کامل. پاسخهای دولت ونزوئلا به تهدیدهای موجود به دفاعِ صرفِ نظامی یا دیپلماتیک محدود نمیشود، بلکه تمام پهنهی زندگی ملی را در برمیگیرد؛ از تابآوری اقتصادی و ظرفیت تولیدی تا رفاه اجتماعی و امنیتِ معاش. آنچه پیشتر در قالب جنگِ فرسایشیِ تحریمها بود، اکنون وارد فازِ درگیریهای سخت شده است؛ تنها تفاوتِ معنادار همین است.
مردم ونزوئلا سالها و دهههاست که به تعرض و تهاجم بیرونی آشنایی دارند و از این وضعیت عمیقاً خستهاند و آرزوی عادیشدن وضعیت را دارند؛ احساسی که بهویژه شما ایرانیها بهخوبی درک میکنید.
اما با این حال گویا بار دیگر ایالات متحده ژرفای عزمِ ملیِ ونزوئلا را دستکم میگیرد؛ گونهای از ناسیونالیسمِ مردمی که از خودِ چاویسم (چاوزیسم) فراتر میرود و حتی از همراستاییِ وسیعترِ مفهوم و گفتمان چپ نیز عبور میکند. این دستکمگرفتن بهاحتمال زیاد واکنشهایی غیرمنتظره و فراجناجی از سوی بخشهایی از جامعه برخواهد انگیخت که واشنگتن انتظار بسیجشدنشان را نداشت.
درباره حمایتِ روسیه، چین و ایران، همکاریها گسترده، چندلایه و راهبردی بوده است:
جبهه ی دیپلماتیک و سیاسی: هر سه قدرت در مجامع چندجانبه (سازمان ملل، بریکس، سازمان همکاری شانگهای) پشتیبانیِ قوی ارائه و قطعنامههای خصمانه را وتو یا خنثی و روایتِ حاکمیتِ ونزوئلا را تقویت میکنند.
همکاریِ مشاورهای و فنی: انتقالِ تجربه در دورزدن تحریمها، مهندسی مالی و امنیتِ سایبر با اتکا به تجربه روسیه در سوریه و اوکراین، مسیرهای جایگزین تجاری چین، و تجربه ایران در دورزدنِ سوئیفت.
تجارت و فناوری: صدها توافق دوجانبه در حوزههای انرژی، کشاورزی، مخابرات (فایوجی هواوی) سامانههای ماهوارهای (یکپارچهسازی با گلوناسِ روسیه) و فناوریِ با کاربرد دوگانه.
حجم همکاری و تخصصگرایی: هر متحد نقشی متمایز دارد؛ روسیه در مشاوره نظامی و پدافند هوایی، چین در زیرساخت و پرداختهای دیجیتال (CIPS)، ایران در پالایش نفت و سازوکارهای دورزدنِ تحریمهای پتروشیمی.
آنچه این کشورها را متحد میکند، درک مشترک آنها از تجربه تحریمهای آمریکا و منافعِ مشترک در دفاع از چندجانبهگرایی و چندقطبیگرایی است. سبکهای سیاسیشان این کشورها متفاوت است؛ روسیه با رویارویی مستقیم، چین با رویکرد اقتصادی بلندمدت و اقتصادی، و ایران با تابآوری و مقابله نامتقارن، اما حاصل کار همافزا است. ونزوئلا نیز علیرغم فشارهای بیسابقه، همچنان کارآمد و استوار باقی مانده است.
تردیدهای گستردهای درباره ادعاهای ترامپ مبنی بر اینکه هر حمله به «قایقهایِ حامل مواد مخدر» در آبهای ونزوئلا جانِ ۲۵ هزار نفر را نجات میدهد، ایجاد شده. چه شواهدی این روایت را تأیید یا رد میکند و این ادعاها چگونه در چارچوب کلیِ سیاست خارجی آمریکا در منطقه قرار میگیرد؟
دادههای رسمی از ادارهی مبارزه با مواد مخدر آمریکا (DEA)، دفتر مقابله با مواد مخدر و جرم سازمان ملل (UNODC) و سازمان جهانی گمرک تصویری روشن از مسیرهای قاچاق به ایالات متحده ارائه میدهند. این سه نهادِ مستقل، همه مسیرهای قاچاق را پایش میکنند و به نتایجی تقریباً یکسان میرسند؛ اینکه سهم ونزوئلا از کل این داستان، تنها ۵ تا ۸ درصد است، در حالیکه کلمبیا، اکوادور و پرو وبهویژه اکوادور زنجیرهی تأمین مواد مخدر را در دست دارند.
این شواهد و دادههای رسمی مستقیماً با روایت دولت ترامپ در تعارض است؛ این ادعا که نابودسازیِ قایقهای کوچکِ ماهیگیریِ ونزوئلایی از ۲۵ هزار مرگ ناشی از مصرف مواد مخدر در آمریکا جلوگیری میکند، از نظر آماری غیرقابلِ دفاع و از حیث واقعیات بیپایه است. هیچ مطالعه، گزارش یا مجموعهداده معتبری از این ادعا پشتیبانی نمیکند.
افزون بر این، مسیرهای اصلیِ ترانزیت و حملونقل مواد مخدر، چه دریایی و چه زمینی، از طرف دولتها و نیروهای امنیتیِ همسو با آمریکا حمایت یا تسهیل میشود، بهویژه در کلمبیا. این واقعیت نیز بیشازپیش بهانه و ادعای واشنگتن را سست میکند.
دلالتِ کلی این ادعاها روشن است؛ ایالات متحده دیگر خود را ملزم به توجیه کنشهایش با شواهدِ معقول نمیبیند. این وضع شبیهِ روایتِ وجود «سلاحهای کشتارجمعیِ عراق» در سال ۲۰۰۳ است، بهانه برای جنگی ساختگی برای مشروعسازیِ اهدافِ راهبردیِ ازپیشموجود. در مورد ونزوئلا، لفاظی و ادعای «جنگ با مواد مخدر» در خدمتِ فراهمکردنِ پوشش حقوقی و نهادی برای تشدیدِ نظامی است، حتی وقتی منطقِ عملیاتی نیز رنگ میبازد.
این کارزار نظامی فراتر از ونزوئلا میرود. تهدیدها اکنون صراحتاً متوجهِ کلمبیاست؛ با وجودِ جایگاهِ این کشور بهعنوان متحدِ نزدیک آمریکا، و به مرور سراسرِ حوزه کارائیبِ جنوبی را دربر میگیرد. کارائیبِ شرقی، با آرایشهای سیاسیِ متنوّعش، همچنان یک متغیرِ غیرقابلپیشبینی است، اما الگو روشن است: واشنگتن در پوششِ مقابله با مواد مخدر، در پیِ بازآراییِ منطقهای است.
این کارزار ساختگی در بطن خود بازتابِ یک خیالپردازیِ نئومحافظهکارانه به رهبریِ چهرههایی چون مارکو روبیو است که میتوان واقعیت آمریکای لاتین را با اجبار و زورِ یکجانبه بازسازی کرد. این راهبردی علیه مواد مخدر نیست بلکه طرحی برای بازاعمالِ هژمونی است که در جامه اخلاق عرضه شده و نخستین شلیک و هدف آن ونزوئلا است.
این کارزار نظامی ساختگیِ واشنگتن در بطن خود بازتابِ یک خیالپردازیِ نئومحافظهکارانه به رهبریِ چهرههایی چون مارکو روبیو است که میتوان واقعیت آمریکای لاتین را با اجبار و زورِ یکجانبه بازسازی کرد. این راهبردی علیه مواد مخدر نیست بلکه طرحی برای بازاعمالِ هژمونی است که در جامه اخلاق عرضه شده و نخستین شلیک و هدف آن ونزوئلا است.
با نگاهی به تحولات منطقه، تهدیدهای ترامپ علیه ونزوئلا چه تأثیری بر ثباتِ آمریکای لاتین میگذارد؟
پاسخ (رسمی و از نظر دستوری تصحیحشده): این تهدیدها بخشی از راهبردِ عامدانه بازپیکربندیِ منطقهایاند که محور و هدف اصلی آن، گماردنِ نسلِ تازهای از رهبرانِ بهشدت تابع و در عین حال عمیقاً قابلِ امتیازگیری است؛ مانند چهرههایی چون خاویر میلی (آرژانتین)، نایب بوکله (السالوادور), کیت رولی (ترینیداد و توباگو) و عرفان علی (گویان) که همگی از نظر ایدئولوژیک همسو با واشنگتن، از نظر سیاسی بدهکار، و به دلایل آشکار در برابرِ اهرمها و فشارهای آمریکا آسیبپذیر هستند. ایالات متحده در برابر آنها اهرمهای امتیازگیری در اختیار دارد که تمکینِ تقریباً کامل آنها را تضمین میکند. این الگو گرچه بیسابقه نیست، از حیث سازوکارهای کنترلی، جهشی کیفی مشاهده میشود.
بدینترتیب، آمریکای لاتین در حال تقسیم به سه بلوک است:
۱- محورِ طرفدارِ آمریکا متشکل از رژیمهای نامبرده.
۲- محور مقاومت با محوریتِ ونزوئلا، نیکاراگوئه و کوبا، با درجاتی از پشتیبانی کشورهایی مانند بولیوی و هندوراس
۳- لایهی نوسانیِ میانی (مثل برزیل، شیلی، مکزیک) که همسوییشان با دو محور بالا با تغییرات سیاست داخلی و مشوقهای اقتصادی تغییر میکند.
این قطبیسازی، بسترِ حاصلخیزی برای جنگهای نیابتی میسازد، هرچند شکل و فرم دقیقِ آنها هنوز سیّال و متغییر است. جایگاهِ راهبردیِ ونزوئل، از حیث جغرافیا، وفور منابع و محوریتِ ایدئولوژی، این کشور را به هدفِ اصلی تبدیل میکند. در نگاهِ نظریهپردازانِ نئومحافظهکار، بهویژه مارکو روبیو، «خنثیسازیِ کاراکاس» همان مهرهی دومینویی است که میتواند نیکاراگوئه و کوبا را نیز سرنگون کند؛ بازاجرای «دکترین مهار» در عصر «ریگان»، به شکلی نو.
به شکلی متناقض واشنگتن با اقداماتش شاید همان بیثباتیای را شتاب دهد که مدعیِ پیشگیری از آن است. با آغاز از ونزوئلا، به عنوان استوارترین گره در شبکهی مقاومت، یا ایالات متحده به برانگیختنِ همبستگیِ منطقهای علیه مداخله خارجی را دامن میزند، نه منزویکردنِ کاراکاس. از همین رو طرح و برنامه ایجاد جنگِ نیابتی میتواند به ضدِ خود بدل شود و یک تقابلِ دوجانبه مهارپذیر را به بحرانی گسترده و بزرگ با مشارکتِ چندین کنشگرِ دولتی و غیردولتی، تبدیل کند.
پیامدهای بلندمدتِ این تهدیدهای آمریکا برای عرصه سیاست داخلی ونزوئلا چیست؟
هیچیک از طرفهایِ مستقیماً درگیر از این نزاع سود نمیبرد؛ تنها بازیگرانِ بیرونی (اپوزیسسیون) که از میدان دور ماندهاند ممکن است بهرهمند شوند. چشماندازِ سیاسیِ ونزوئلا مستقل از فشارهای آمریکا ناگزیر دگرگون خواهد شد. پرسشِ کلیدی این است که چه کسی سکانِ این دگرگونی را در دست خواهد گرفت.
دو سناریوی اصلی قابلتصور است:
۱- تغییرِ رژیم از طریقِ مداخله بیرونی: یک براندازیِ موفق احتمالاً رژیمی بهشدت وابسته و ازهمگسیخته بر سر کار میآورد و ونزوئلا را به کانونِ التهابِ منطقه بدل میکند. کشور احتمالاً به ورطه نزاعِ داخلیِ طولانی با چندین جناحِ مسلح، شبهنظامیانِ موردحمایتِ خارجی و نهادهای فروپاشیده کشیده خواهد شد. چنین سناریو و وضعیتی یادآور مدلهای پس از ۲۰۱۱ در لیبی یا سوریه خواهد بود، اما در مقیاسی بزرگتر. وقوع سناریوی غزه در ونزوئلا اغراقآمیز نیست: اگر مقاومت (کاراکاس) ادامه یابد، کارزارِ سرکوب و تهاجم با فناوریِ پیشرفته با ویژگیهای نسلکُشی، در قلمرو امکان باقی میماند.
۲- تقویتِ مقاومتِ داخلی و حاکمیت: برعکس، تداومِ تهاجمِ آمریکا میتواند وحدتِ ملی را فراتر از چاویسم برانگیزد و جبههای گسترده و فراجناحی از مقاومت را شکل دهد. این روند ادغامِ ونزوئلا در محورِ چندقطبی (روسیه، چین، ایران، کوبا، و نیکاراگوئه) را تسریع میکند و اثراتِ موجی و جانبی در هندوراس، بولیوی و احتمالاً کلمبیا ی تحت ریاستجمهورِ «گوستاو پترو» خواهد داشت. برزیل و مکزیک که اکنون مواضعی «محتاطانه یا اصولی» اتخاذ کردهاند ممکن است ناگزیر به شفافسازیِ مواضع خود شوند و خطرِ تشدیدِ یک رویاروییِ ایدئولوژیکِ با محور آمریکا و غرب را بالا ببرند.
در هر دو سناریو، هزینهی انسانی فاجعهبار خواهد بود: جابهجایی و آوارگی گسترده جمعیت، فروپاشیِ اقتصادی و آسیبِ نسلی. توقف روند موجود و ایجاد یک روند مسالمتآمیز نیازمندِ یک نیروی تقابلی و مخالف منطقهای یا جهانی است؛ عاملی که در حال حاضر غایب است. در غیابِ مداخلهای مثبت یا دیپلماتیک، مسیر بهسوی ویرانی میل میکند، نه حلوفصل.
جامعهی جهانی، از جمله سازمان ملل یا نهادهای منطقهای مانند اتحادیه کشورهای آمریکای لاتین و کارائیب(CELAC ) برای کاهشِ تهدیدهای آمریکا و حلوفصلِ مسالمتآمیزِ رویاروییِ آمریکا-ونزوئلا چه اقداماتی میتوانند انجام دهند؟
پاسخ (رسمی و از نظر دستوری تصحیحشده): این پرسش بهراستی دشوار است، زیرا قاره آمریکای لاتین همچنان عمیقاً چنددسته و چندپاره است؛ موضوعی که پیشتر هم به آن اشاره کردم. از یکسو، رژیمهای ستیزهجو و طرفدارِ آمریکا قرار دارند که آرژانتین بهدلیل وزنِ جغرافیایی، اقتصادی و جمعیتیاش مهمترینِ آنهاست. این طیف همچنین شامل بازیگرانِ بزرگی چون کشور پرو، و تا حد زیادی بولیوی و پاراگوئه است که جبههای همسوتر و ثابتقدمتر با واشنگتن میسازند.
در سوی دیگر، بازیگرانِ خنثی یا فرصتطلب قرار دارند، نظیر شیلی که در قبالِ مسائلِ منطقهای موضعِ شرمآور بیطرفی اتخاذ کرده است. گرچه شیلی دستِکم در موضوعِ غزه موضعِ قابلقبولی گرفته، اما کلیتِ رویکردش ناکافی است و بهنظر میرسد آماده چرخشِ بیشتر به راست باشد. برزیل نیز با خطراتی مشابه از سوی ساختارهای قدرتمند و بانفوذِ داخلیِ خود مواجه است که میتواند موازنه را برهم زند.
لایهی میانی یا کشورهای وسطباز مانند برزیل و شیلی به صورت طیف نوسانی باقی میمانند که بیشتر تحتِ تأثیرِ تحولات سیاست داخلی و فشارهای خارجی هستند. این قطبیسازی صحنه را برای جنگهای نیابتیِ بالقوه مهیّا میکند، هرچند خطوطِ آن هنوز روشن نیست. برخی بازیگران ممکن است به یکسو متمایل شوند، اما مسیر کلی بهسوی تشدید است، نه حلوفصل.
سازمان ملل متحد و نهادهای منطقهای مانند اتحادیه کشورهای آمریکای لاتین و کارائیب میتوانند د

